هپیهایی که خواب بهشت را در سلول می بینند

مسعود باستانی
مسعود باستانی

» گرگانی‌ها در زندان

در ادامه دو بخش اول و دوم این گزارش درباره بهاییان اهل گرگان در زندان رجایی‌شهر،به آخرین نفرها می رسیم؛زندانیانی که یک جرم دارند:دگر اندیشی دینی.

 

کوروش زیاری، مرد هپی‌تراپی

کوروش زیاری ۵۰ ساله هم فردی بسیار شاد و حسابی اهل سرگرمی است. او گاهی وقت‌ها با چنان حرارتی با تخته‌نردهای دست‌ساز زندان که با تکه‌ای مقوا و درهای پلاستیکی بطری‌ها درست شده‌اند، بازی می‌کند که گمان می‌کنی تا کنون لذتی بالاتر از این نبرده است. تاس می‌ریزد و کری می‌خواند و با همین شوخی‌هایش رقیب را هم می‌خنداند. بعضی وقت‌ها این کار او را هپی‌تراپی ]شادی درمانی[ می‌نامم و هنگامی که از کنارش رد می‌شوم، می‌پرسم بازم مشغول هستی آقای دکتر…؟ وقتی تاس خوب و مطابق پیش‌بینی‌اش نمی‌آورد، با صدای بلند می‌گوید: “ای وای! این بار هوا گرفت!“ و این دیگر یک اصطلاح رایج در بند شده است.

او به همراه خانواده‌اش ساکن شهرستان گنبد است اما دو سال پیش پس از احضار به گرگان بازداشت شد. نکته جالب توجه در پرونده‌اش این است که دادگاه او را فقط با استناد به یک برگ بازجویی که حاوی ۲ سوال بوده به پنج سال زندان محکوم کرده است. به گفته کوروش دو روز دادگاه وکیل وی به قاضی مقیسه اعتراض می‌کند و می‌گوید که موکل من بازجویی نشده است و تنها ۲ صفحه از این پرونده ۶۰۰ صفحه‌ای به وی اختصاص دارد! او می‌گوید برخلاف عده‌ای که اتهامات جاسوسی یا نسبت‌های ناروا به ما می‌زنند، ما خود را ایرانی-بهایی می‌دانیم و اصلا به دنبال کار سیاسی یا عوض کردن رژیم نیستیم، بلکه فقط نگاه‌مان به حقوق شهروندی است. او اضافه می‌کند که برای اولین بار در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ شرکت کرده و به میرحسین مهندس موسوی رای داده است و همچنین رای دادن برای بهبود وضعیت آینده کشورش را حق خودش می‌داند.

تلخ‌ترین و تاسف‌بارترین رخداد زندگی کوروش زمانی است که پسر کوچکش در سنین طفولیت در اثر سانحه تصادف قطع نخاع می‌شود و اکنون هم این پسر ۲۰ ساله به رغم سلامت کامل روح و روان تنها با کمک واکر و با مساعدت دیگران راه می‌رود. او می‌گوید:پسرم به خاطر وضعیت جسمانی‌اش فقط هر ۶ ماه یک بار به ملاقات من می‌آید و حالا هم همه کارهای پزشکی و درمانی‌اش بر دوش مادرش افتاده است.

کوروش با تلاش بسیار وارد بازار تولید و توزیع و فروش پوشاک شده و اکنون یکی از خوش‌نام‌ترین تاجران لباس در استان گلستان است. اما بهترین خبری که طی این سال‌های زندان او را شادمان کرده است، خبر پذیرش پسر بزرگش ”فارس” در یکی از دانشگاه‌های آمریکا و ادامه تحصیل او در آنجا بوده است. وقتی پسر برای ادامه تحصیل رفت، شاید کوروش خوشحالی و کامیابی یک پدر را در تنهایی مزه‌مزه کرد.

او اکنون در سالن ۱۲ مسئول تقسیم جیره خشک بین زندانیان است. مواد غذایی که به صورت خشک و نپخته بین بعضی از زندانیان توزیع می‌شود تا آنها مطابق با وضعیت سلامتی و جسمانی شان آنرا طبخ کنند. کوروش این کار را با دقت و پشتکار انجام می‌دهد و لحظاتی مجبور است تا همانند روزهای تجارت دفتر و دستک خود را برای توزیع عادلانه و کسب رضایت همگان به کار گیرد.

او از دیسک کمر و آرتروز زانو رنج می‌برد و دائما در پی معالجه‌ خویش است اما در عین حال می‌گوید که این خصلت زندانیان که بدون توجه به مسایل عقیدتی و مرام و مسلک سیاسی و تنها با حس همدردی و انسان‌دوستانه بی‌دریغ به یکدیگر کمک می‌کنند، خیلی برایش جالب توجه است. او معتقد است که دنیا براساس دو اصل مجازات و مکافات بنا شده است و کسانی که به‌ نام حق به دیگران ظلم می‌کنند، تاوانش را خواهند پرداخت.

 

فرهمند ثنایی، مرد خدوم و خواب‌دیده

بعضی اوقات خواب‌های زندان خیلی مهم می‌شوند. آنقدر که ترجیح می‌دهم تا قبل از معرفی این مرد ۴۸ ساله که چهره‌اش حکایت از آن دارد که سرد و گرم روزگار را چشیده است، ابتدا خوابش را بازگو کنم. فرهمند ثنایی می‌گوید: بهترین خوابی بود که در زندان دیدم و پس از آن احساس کردم شاید تعبیرش این باشد که خداوند تا امروز گناهانم را بخشیده است.

او در خواب به همراه ۱۹ نفر دیگر از بهاییان ساکن گرگان که در رابطه با همین پرونده دو سال پیش بازداشت شده بودند با سفینه‌ای که به مینی‌بوس تشبیه اش می‌کند، به ملکوت عروج کرده است.

رویای معراج‌گونه این مرد با ملاقات عبدالبهاء جانشین پیامبر اعتقادی بهاییان آغاز می‌شود و پس از آن فرهمند توسط او به پیامبر اسلام و حضرت علی و امام حسین معرفی می‌شود. ادای احترام به همه این قدیسان و از طرفی وضوح چهره‌های آنان در خواب برایش بسیار شیرین بوده است. او حتی در این سفر رویایی به ملکوت با حضرت موسی هم ملاقات می‌کند و بابت جوک و شوخی که در عالم ناسوت درباره وی شنیده و نقل کرده بود، از او عذرخواهی می‌کند.

شاید روایت این رویا بخش مهمی در شناخت روحیات روحانی فردی است که همیشه در کمال آرامش در بند زندانیان سیاسی-عقیدتی مشتاق پذیرش مسئولیت برای خدمت به دیگران است.

او در طول حضورش در زندان کارهای مختلفی از جمله مسئولیت لباسشویی زندانیان، مسئولیت ارتباط با سالن ملاقات و یا عضویت در شورای صنفی زندانیان سالن ۱۲ را به قصد کمک به همبندیانش و به شکل داوطلبانه برعهده گرفته است. فرهمند ثنایی را می‌توان یکی دیگر از گرگانی‌هایی نامید که به شدت سیاست‌گریز است و سیاست را یک دروغ می‌داند؛ دروغی که همیشه در سایه آن اتفاقات دیگری رخ می‌دهد و از قضا تجربه حضور در میان زندانیان سیاسی این نظر را در وی تقویت کرده است.

او هم صاحب سه فرزند دختر ۲۲ ساله، ۱۷ و ۱۶ ساله است. فرهمند پس از اخذ دیپلم و تجربه‌های متعدد سرانحام به شغل نصب و راه‌اندازی آسانسور و درهای اتوماسیون مشغول شده است. او می‌گوید بهترین لحظاتش در زندان زمانی‌ست که می‌تواند با همسر و دخترانش ملاقات حضوری داشته باشد و دقایقی را در کنار آنان بگذراند.

حاضر جوابی می‌کنم و بلافاصله می‌گویم: لابد به همین خاطر هم مسئولیت کابین ملاقات را قبول کرده‌ای؟! لبخند می‌زند و می‌گوید: اتفاقا از وقتی که این کار را برعهده گرفتم برای اینکه مبادا یک زمانی حق دیگران ضایع شود، خودم عمدا کمتر از حد معمول ملاقات می‌کنم.

فرهمند ثنایی هم در مهر ماه ۹۱ در جمع گرگانی‌ها به همراه همسرش فرحناز تبیانی بازداشت شده است. همسر او پس از یک ماه بازجویی فشرده به قید وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی آزاد می‌شود اما فرهمند راهی زندان رجایی‌شهر می‌گردد. از او می‌پرسم اگر روزی بتوانی در یک شرایط کاملا برابر و بدون هیچ محدودیتی قاضی دادگاه یا بازجویت را ملاقات کنی، در آن لحظه چه جملاتی به آنها خواهی گفت؟ باز هم خاطره‌ای تعریف می‌کند که شنیدنش جالب است. او می‌گوید در روزهای نخست دستگیری و در حین یکی از جلسات بازجویی، تلفن همراه بازجویش زنگ می‌زند و فرهمند به صورت اتفاقی در جریان مکالمه او با پسرش قرار می‌گیرد. پس از پایان مکالمه بازجو به فرهمند می‌گوید که پسرش گلایه‌مند بوده، گلایه‌مند از اینکه برخی دوستان مدرسه‌اش او را به جشن تولد خود دعوت نمی‌کنند و جاهایی هم که دعوت می‌شود خود پسرک علاقه‌مند به شرکت در آنها نیست. بازجو به فرهمند می‌گوید به خاطر شغل او و حساسیت‌های شغلی‌اش نمی‌تواند اجازه دهد که اعضای خانواده‌اش در هر مراسمی شرکت کنند و در ادامه افزوده است که اگر روزی تغییر و تحولی در این کشور رخ دهد نیروهای امنیتی مانند او، بیش از دیگران آسیب خواهند دید.

در آنجا فرهمند صادقانه و صمیمانه به بازجویش می‌گوید که در چنین روزی خانه او مکانی امن برای آقای بازجو و خانواده‌اش خواهد بود. اگر خواست یا تمایل داشت فرهمند و خانواده‌اش آماده‌اند تا از آنها پذیرایی کنند.

آن روز بازجویش از این حرف تعجب کرده و شاید هیچگاه این تعارف را چندان جدی نگرفته است اما لحن سخنان این مرد گرگانی در هنگام نقل این خاطره چنان صاف و صادق بود که من به راحتی باورش کردم.

او می‌گوید که حال و هوایش در زندان سرورانگیز است، گرچه قطع شدن روابط عاطفی با دخترانی که به شدت به پدرشان وابسته بودند و هرکدام لحظات به یادماندنی را با او در ذهن دارند برای بچه‌های خیلی مشکل است. فرهمند در پاسخ به این سوال که به عنوان یک پدر برای آینده فرزندانت چه فکر کرده‌ای؟ کاملا مصمم پاسخ می‌دهد:با آنها مفصل گپ زده‌ام و فکر می‌کنم هرکدام تصویر روشنی از آینده‌شان در یکی از زمینه‌های رشته کاری که مربوط به تجهیزات ساختمان و عملیات ساخت و ساز است تخصصی بیاموزند و مشغول کار شوند.

از او درباره سخت‌ترین روز زندان طی این مدت می‌پرسم و فرهمند بی‌درنگ به مسیر ۹ ساعته راه گرگان تا کرج که هر هفته توسط خانواده‌اش برای ملاقات با او طی می‌شود، اشاره می‌کند و می‌گوید: یک شب که می‌دانستم بچه‌ها برای ملاقات فردا در جاده هستند در اخبار شنیدم که یک اتوبوس مسافربری در مسیر گرگان به تهران دچار حادثه شده و به داخل دره سقوط کرده است. آن شب تا زمانی که فهمیدم به شکر خدا اتفاقی برای خانواده‌ام که هر هفته این راه را با اتوبوس می‌آیند و بازمی‌گردند، نیافتاده، یکی از سخت‌ترین شب‌های زندان بود.

نگرانی برای رفت و آمد هفتگی خانواده که به قصد ملاقات این مسیر را طی می‌کنند دغدغه مشترک گرگانی هاست. یکی از دغدغه‌هایی که طعم حبس در تبعید و شاید تلخکامی‌ ناشی از آن را مضاعف کرده است. تقریبا همه آنان با ارائه تقاضای قانونی خواستار انتقال به زندان شهر گرگان شده‌اند. اما از سوی دیگر همه آنها در حرف‌هایشان احساس سرور و رضایت هم دارند. شاید همین تقدیرگرایی مذهبی و رضایت به خواست حضرت حق برای آنانی که براساس اعتقاداتشان گناهی جز کمک به هم‌کیشان را مرتکب نشده‌اند در همه حالات بر ایشان غلبه دارد. اگرچه معمولا هریک از زندانیان سیاسی-اعتقادی به شکلی خود را نماینده جریان سیاسی و طیف فکری خویش می‌بینند و با تمام توان می‌کوشند تا بار رفتارهای شایسته و رعایت حقوق دیگران و التزام به فضایل اخلاقی، این نمایندگی را به خوبی انجام دهند و خود و همفکرانشان را در معرض قضاوت دید سایرین قرار دهند اما واقعیت این است که شرایط زیست شبانه‌روزی و چندین‌ساله در زندان که همبندیان را قادر می‌کند تا در همه لحظات اغلب رفتارها و گفتارها و کردارهای همدیگر را بی‌واسطه و در سخت‌ترین شرایط مشاهده کنند، معیار کاملا عمیقی برای سنجش همه ادعاها و توانمندی‌هاست. گرگانی‌ها در این آزمون سخت پیروز بوده‌اند، زیرا که صفا و سادگی، خدمت داوطلبانه و عقاید و روحیات روحانی که در تعمیق و گسترش آن می‌کوشند، قابل کتمان نیست. همه آنها مردانی راستگو و خانواده دوست و خدوم هستند که شاید ناتوانی در تحمل عقاید مختلف و عدم پذیرش حقوق اقلیت از سوی عده‌ای فرحام زندان را به خاطر کمک به هم‌کیشان نصیب‌شان کرده است.

من به عنوان گزارشگر و نویسنده این متن موظف بودم تا در نهایت بی‌طرفی تنها تصاویری را که دیده‌ام و آنچه را که طی این دو سال حضورشان در زندان احساس کرده‌ بودم، روایت کنم اما آنچه که در سراسر گفت‌وگوهایم با گرگانی‌ها مشهود بود، این است که گویا همگی‌شان تجربه زندگی در زندان و حسی که آن را عدم اعمال تبعیض از سوی همبندیان خود می‌دانند، تجربه‌ای بی‌نظیر برایشان بوده است. به‌گونه‌ای که می‌توان آن را در کلام تک تک‌شان پیدا کرد؛ تجربه‌ای که از بد روزگار تنها در زندان فرصت عینیت یافتن آن را داشته است. تبعیض سایه‌ای ناشایست بوده که همیشه در طول زندگی بر روی سر آنها و همکیشانشان و همه آنانی که عقایدی متفاوت با دیگران و بخصوص با حاکمان جامعه ما داشته‌اند، قرار داشته است.

رنج تبعیض، رنجی فراموش نشدنی است که در لحظه لحظه زندگی به پدیده‌ای جدا نشدنی نامانوس تبدیل می‌گردد. تبعیض‌های ناروایی که دیگر در دنیای امروز منسوخ شده‌اند و جامعه بشری می‌کوشد تا با عبور از همه آنها روابطی جدید میان انسان‌ها با یکدیگر و انسان با پروردگارش تعرف کند و به آن معنا بخشد! فاصله ما تا آنجا چقدر است؟