شماره 199 از مجموعه “طبقه جدید”، در روزهای گذشته از قلم افتاد. با عرض پوزش از خوانندگان، امروز آن را به چاپ می رسانیم.
در همان ایام که پرونده ترور حجاریان تکمیل می شد اخباری تازه از دیگر اعمال تروریستی این گروه نیز منتشر شد. از جمله فرزند مرحوم «محمدحسین مهراسبی» که در شهر ری کشته شده بود، ماجرای قتل پدرش را چنین توضیح داد: «قاتلین از چند سال پیش شروع به اذیت و آزار ما کردند و حتی چندبار به خانه و محل کار پدرم حمله بردند تا بهانه ای برای دستگیری پدرم به دست بیاورند، اما نتوانستند. به همین دلیل در یکی از روزها که مشغول تفتیش خانه مان بودند، بی سیمی را جا گذاشتند، اما قبل از خروج آنها پدرم متوجه این امر شد و بی سیم را به آنها برگرداند. بعد از این ماجرا آنها وارد مغازه و انبار شدند و بی سیمی را داخل انبار و در میان لاستیک ها قرار دادند و بعد از خروجشان از مغازه، پدرم تمام انبار را گشت و یک بی سیم در انبار پیدا کرد و آن را تحویل نیروی انظامی داد. نیروی انتظامی بعد از مشاهده بی سیم گفت: این بی سیم نه شماره سریال دارد و نه باطری. خلاصه بعد از سه الی چهار بار تهدید در 20اسفند سال 75 بود که چهار نفر با یک پژوی 405 نوک مدادی جلوی مغازه ایستادند و پدرم را که همراه دونفر از دوستانش در دفتر کارش بود، به ضرب 4گلوله از پای درآوردند.»
محمدحسین مهراسبی (مقتول) متولد 1331 و دارای 4 فرزند بود. محسن مهراسبی انگیزه قتل پدرش را درویش بودن وی اعلام نمود و افزود: «پدرم در زمینه عرفان اسلامی فعالیت داشت و شاگردانی نیز در کنار او بودند که برای آنها به توضیح و تفسیر عرفان می پرداخت. انگیزه اصلی قاتلین در به قتل رساندن پدرم محبوبیت وی در شهر ری بود. فردای آن روز حجله هایی را در سرتاسر شهر قرار دادیم اما ساعت 5 صبح موتورسوارانی حجله ها را به گلوله بستند و شبنامههایی را در سطح شهر پخش کردند. در آن شبنامهها آمده بود که هیچ کس حق شرکت در مراسم ختم مهراسبی را ندارد و در صورت شرکت در این مراسم به قتل خواهد رسید.» وی گفت: «ابتدا قرار بود جنازه پدرم در حرم مطهر عبدالعظیم دفن شود، اما بعد گفتند: افرادی که به مرگ طبیعی فوت نکرده اند را نمیتوان در حرم دفن کرد و حتی نیروی انتظامی به علت پخش شبنامه از برگزاری مراسم ختم در مساجد نیز جلوگیری کرد و شاهدان قتل پدرم به علت تهدیدهای ممتد از شهادت دادن منصرف شدند. بعد از گذشت مدتی، پرونده مختومه اعلام شد و از ما خواستند که از بیت المال دیه دریافت کنیم اما هیچ کداممان راضی به این کار نشدیم و خواستار پیگیری پرونده شدیم تا اینکه بعد از گذشت سه سال، بعد از دستگیری ضاربین سعید حجاریان و اعتراف آنها مبنی بر ترور محمود کاوه نژاد در شهر ری و همانند بودن شبنامههای پخش شده در مورد محمود کاوه نژاد با شبنامه هایی که در هنگام ترور پدرم پخش شد، رابطهای بین ضاربین با قاتلین پدرم ایجاد شد و به همین دلیل قاضی رازقندی طی نامهای پرونده قتل پدرم را از شعبه 2 شهر ری درخواست کرده است.» [روزنامه همشهری – بیست و چهارم فروردین 1379]
قتل محمد حسین لهراسبی توسط بنیادگرایان که بصورت سازماندهی شده انجام گردیده است این مساله را مشخص میکند که دشمنی بنیادگرایان با گرایشهای مذهبی مختلف کمتر از دشمنی آنها با نیروهای غیرمذهبی نیست و کوشش آنها در یکدست کردن ایدئولوژی مردم همه ایدئولوژیها را قربانی میکند. از طرفی این نکته هم که در کنار هر بحران برای رفورمیستها، اخباری جدید از جنایتهای بنیادگرایان در سالهای قبل از آن منتشر میشد نشان میداد که لیست جنایتهای تروریستهای حکومتی بلندبالاتر از آن است که جنبش رفورمیست ایران بتواند آنرا افشا کند و چنان ریشهدار است که امکان مهار آن توسط این جنبش ممکن نیست. اما نکته اساسیتر در این ماجرا سازماندهی نظامی تروریستها بود که در هر ماجرایی رد پای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به چشم میخورد.
اتهاماتی که به دلیل ترور حجاریان به نیروهای سپاه پاسداران و بسیج وارد شد بالخره واکنش نظامیان را به دنبال داشت. سپاه پاسداران طی بیانیه ای، با اشاره به مسائل اتفاق افتاده از ابتدای انقلاب آورده بودند: «کینه های پدری و خیبری و حنینی دگرباره سرباز کرده و در جبهه های طولانی از صفین تا کربلا، انقلاب عظیم الشأن ما را نشانه رفته اند، می بینیم که محاربان و ضربه خورده های سالهای نخست انقلاب که پوستین عوض کرده بودند اینک بازگشته و به تدریج پوستین به کنار می نهند و با همان واژگان سال های نخستین انقلاب به چهره انقلابیون و زجرکشیدگان انقلاب ناخن میزنند و گمان میکنند با یک انقلاب پایان یافته و انقلابیون پشیمان مواجهند و آن قدر رجز خواندهاند که خود دروغ های خود را باور کرده اند … سخن ما با دشمن و آنان که در داخل کشور راه سلطه بیگانه را هموار می کنند آن است که انقلاب ما انقلاب رحمت و منطق اتمام حجت است، لکن آنگاه که زمانش فرا رسد، دشمنان ریز و درشت صدای پتک انقلاب را در فضای جمجمه خود چنان حس خواهند کرد که برای همیشه از توطئه و خیانت بازمانند. […] جوانانی که شبه نظامی شان می خوانید دانشجویان، دانش آموزان، کارگران و معلمان همان مردمی هستند که در 17 شهریور و 22 بهمن 57، خرداد 60 و 23تیرماه 78 را آفریدند، اینان با لبخند و تواضع و مدارا و برادری آغاز می کنند اما آنگاه که ضرورت یابد با اشاره ای از مولا و مقتداشان همچون صاعقه بر سر جنایتکاران فرود می آیند، زمانی که وقت لبخند و مدارا به سر رسد (و خدا کند که به سر نرسد) قانون خشونت انقلابی و غلظت اسلامی برای پاسداری از حق و عدالت، اما بی هیچ محافظه کاری و تبعیض، با سرعتی که تصور آن را هم نمی توانید بکنید به دست آنان به اجرا در خواهد آمد و آنگاه برای درس گرفتن بسی دیر خواهد بود.»! [روزنامه کیهان – بیست و نهم فروردین 1379]