کمتر پیش آمده که نویسنده نامهای خطاب به آیتالله خامنهای از ارعاب، بازداشت و زندان در امان مانده باشد، به طوری که یکی از طنزنویسان دوره اصلاحات، نامه سرگشاده را باعث “ته گشادگی” معرفی کرد.این در حالیست که سیدعلی خامنهای خود در عصر پهلوی پای نامههای تند اعتراضی را امضا میکرد. این فعال سیاسی مذهبی مخالف محمدرضا شاه پهلوی مجموعا 6 بار بازداشت شد اما همگی کوتاه مدت و طولانیترینشان کمتر از 10 ماه بود. او هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در ایرانشهر و در تبعید به سر میبرد. انتشار مجدد نامهای که در زمستان سال 1343 خطاب به نخست وزیر وقت، هویدا نوشته شده و امضای سیدعلی خامنهای در زیر آن به چشم میخورد، با نامهها و سرنوشت نامهنگاران خطاب به او قابل تامل است.
خامنهای و اعتراضاتش در دهه 40
“ما نمیدانیم متصدیان امور چه میکنند و در نظر دارند این مملکت را به کجا بکشانند، آیا در این مملکت (باصطلاح دینی و مشروطه) مردم حق هیچگونه اظهارنظر در سرنوشت خود باید نداشته باشند؟ خفقان، محدودیت، سانسور، تفتیش عقاید از یک طرف، شکست اقتصادیات و تصاعد هزینه کمرشکن زندگی از طرف دیگر، ملت را از پای درآورده و اگر کسی از وضع موجود اظهار نارضایتی کند، سیاهچال زندان و سپس حکم دادستانی ارتش زندگی تیرۀ او را تیرهتر مینماید. آخر در کدام گوشه جهان تا این حد فشار، اختناق، حبس، زجر، شکنجه و ترور افکار بر مردم حکومت میکند؟! در کدام کشور مراجع و زعمای دینی، سخنگویان مذهبی، روشنفکران، اساتید دانشگاه، تجار و اصناف، بالاخره طبقات متفکر و فعال کشور حق اظهار نظر در شئون اجتماعی خود ندارند، در جهان امروز کجا معمول است عدهای مطلقالعنان حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس مردم باشند و کسی حق فریاد و تظلم نداشته باشد؟”
این بخشی از نامه تعدادی از چهرههای مذهبی مخالف دولت پهلوی است که در میان آنها نام سید علی خامنهای، حسینعلی منتظری، اکبر هاشمی(رفسنجانی)، صادق خلخالی، محمدتقی مصباح یزدی و چند تن از دیگر چهرههای صاحبمنصب در جمهوری اسلامی به چشم میخورد.
نویسندگان این نامه سرگشاده به هویدا که تاریخ 29 بهمن 1343 دارد، ضمن درخواست بازگرداندن آیتالله خمینی به قم عنوان کردهاند: “سری به زندانها بزنید و بپرسید این اصناف مختلف زندانی: علماء، وعاظ، اساتید دانشگاه و دانشجویان، تجار و اصناف به چه جرمی مدتها در زندان بسر میبرند؟ آیا جز دفاع از حریم قرآن و عظمت کشور و تظلم از خفقان و دیکتاتوری جرمی داشتهاند؟ آیا اگر کسی گفت نباید اسلام و قرآن مورد تهاجم واقع شود، کشور در چنگ بیگانگان افتد، ثروتهای سرشار مملکت به یغما رود، اختناق و فشار بر مردم حکومت کند، دولتها در تامین خواستههای مردم باید کوشش نمایند و بالاخره اگر کسی خواست با استفاده از حق قانونی خود در شئون کشورش اظهار نظر نماید، باید در سیهچال زندان زندگی کند و با محرومیتهای همه جانبه دست به گریبان باشد؟ ما برای حفظ مصالح عالیه اسلام و کشور عزیز جداً میخواهیم به منظور پایان دادن به وضع خطرناک موجود و رفع اختناق و رفاه حال عامۀ مردم فکری کنید و به خواستههای مردم ترتیب اثر دهید.”
با انقلاب ۵۷ بسیاری از امضا کنندگان این نامه به قدرت رسیدند و ۲۰ سال پیش آیت الله علی خامنه ای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی بر اریکه قدرت نشست.از آن سال تاکنون برخی از فعالین ایرانی در اعتراض به وضعیت موجود به وی نامه نوشته اما نه تنها پاسخی نگرفته اند بلکه سرنوشتی جز زندان و برخورد امنیتی پیش رو ندیده اند.
آنچه بر کیانوری و تودهای ها رفت
25 زمستان بعد از نامه آیت الله خامنه ای به نخست وزیر شاه، نورالدین کیانوری دبیر کل حزب توده ایران در نامهای سرگشاده به آیتالله خامنهای در اولین سال رهبری جمهوری اسلامی، از آنچه بر او و خانوادهاش رفته بود شکایت کرد.نامه او اما با نامه اعتراضی خامنه ای تفاوت های زیادی داشت. او در این نامه مفصل از بازداشت خود، همسر، دختر و نوه 11 سالهاش در بهمن 61 روایت میکند و اینکه پس از یک سال و نیم شکنجه و زندان بیدلیل دخترش مشخص شد تمامی اشیا قیمتی خانه او را هم غارت کردهاند؛ آن هم در حالیکه او هیچ فعالیت سیاسی نداشته. کیانوری اما درباره شکنجههایی که متحمل شده است چنین مینویسد: “شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست ۳ ماه طول کشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو میشد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفتهای یکبار حمام رفتن بهرهگیری کنم. نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناکتر است، دستبند قپانی است.[…] ۱۸ شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم میبردند و دستبند قپانی میزدند و این جریان تا ساعت ۵ – ۶ صبح یعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول میکشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه میآمد و دستها را عوض میکرد. چون ممکن است شما ندانید که دستبند قپانی چگونه است، آنرا توضیح میدهم.این شکنجه عبارت از اینست که یک دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک میکنند و بین مچ دو دست یک دستبند فلزی زده و با کلید آنرا تنگ میکنند. درد این شکنجه وحشتناک است. طی ۱۸ شب که من زیر این شکنجه قرار داشتم و دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن “غفلت” شد و از ساعت ۱۲ نیمه شب تا ۵ صبح به همان حال باقی ماندم. علت اینکه چرا اینقدر طول کشید این بود که من به آنچه میخواستند به “زور” اعتراف کنم، تسلیم نشدم.من ۱۸ کیلوگرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند، تا آن حد که بدون کمک یک نفر حتی یک پله هم نمیتوانستم بالا بروم و برای رفتن به دستشویی هم محتاج به کمک نگهبان بودم.پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بیحس شده بود، هنوز نیمه بیحس هستند. یادآوری میکنم که من در آن زمان ۶۸ ساله بودم.”
شکنجهها در مورد مریم فیروز، همسر ۷۰ ساله کیانوری نیز اعمال شده است: “همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند. البته این تنها شکنجه “قانونی” بود که به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوییها تکمیل میشد (فاحشه، رئیس فاحشهها و…) آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور میشوم که او در آن زمان پیرزنی ۷۰ ساله بود.”
کیانوری در ادامه مینویسد که شکنجههایی به مراتب سنگینتر و وحشیانهتر در مورد سایر اعضای حزب توده اجرا شده اما او را به دلیل کهولت سن معاف کردهاند؛او اما اضافه میکند که شکنجه روحی از شکنجه جسمی دردناکتر بوده است: “بار اول مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. این جریان پیش از شلاقزدنهای شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود. آقایان برای اینکه دست خود را به یک چنین کار ننگینی که بدون تردید قابلدفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد تودهای، به نام “حسن قائـمپناه” را که برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مامور شلاق زدن کردند. پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجهگاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف میخواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را میشنیدم، پایان دهند. پس از چند دقیقه (؟) چون من حاضر به پذیرش آنچه از من میخواستند، نشدم (قبول طرح کودتا) مرا به سلول خودم برگرداندند.” برای بار دوم این کار را بر روی دختر کیانوری اجرا میکنند و در مرحله سوم، به همسرش دستبند قپانی زده و از سقف آویزان میکنند. در نامه بلند کیانوری موارد اعمال شکنجه بر او و سایر اعضای حزب توده بسیار زیاد است و به موارد بسیاری از نقض حقوق انسانی و قانونی زندانیان و ازجمله اعدامهای پرشمار سال 1367 اشاره شده است. (متن کامل نامه)
نامه کیانوری هر گز جوابی نگرفت؛او پس از آزادی از زندان در سال 68 تا پایان عمر در حبس خانگی به سر برد و سرانجام در سال 1378 درگذشت.
امت حزبالله و حساب نامهنگاران
سعیدی سیرجانی را باید یکی دیگر از بیپرواترین روشنفکران دوره جمهوری اسلامی دانست که جواب نامهنگاریهای تند و تیزش به رهبر جمهوری اسلامی را با مرگی فجیع گرفت. او البته در ابتدای نامهاش خطاب به آیت الله خامنه ای در اسفند 72 نوشته بود: “متاسف شدم، نه به علت اینکه مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب الله حسابم را خواهند رسید که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ایم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد رفته ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.”
او که به همراه چند تن دیگر دستگیر و مجبور به اعترافاتی شده بود که در برنامه تلویزیونی هویت پخش شد، در لابلای اعترافاتش با زیرکی به موضوع شکنجه اشاره کرده و گفته بود: “اونچه که باعث شد من امشب خودم خواهش کنم که بیایند این برنامه را ضبط کنند صحبتی است که از دو روز پیش شروع شده ولی شاید ده دقیقه قبل یک تلنگر سفتی به روح من خورد.” شاید به همین دلیل بود که همچون دیگران آزاد نشد و بر اثر شکنجه با شیاف پتاسیم در زندان درگذشت. او در نامهاش به آیتالله خامنهای نوشته بود: “فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده ام و به تمجید نپرداخته ام. این وظیفه اخلاقی را شاعران و نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه درآمده اند بهتر و موثرتر انجام میدهند. وانگهی رژیمی که علاوه بر فرستنده های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختیار دارد چه نیازی به مدیحه سرایی مطرودان دارد، به خصوص نویسنده کج سلیقه ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است”.
او در پایان به نوعی سرنوشت خود را هم پیشگویی کرده است: “آدمیزاده ام، آزاده ام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.”
پیام تسلیت به جای پاسخ
یدالله سحابی، یکی از موسسین نهضت آزادی و از خوشنامترین فعالان سیاسی ایران بود. او پس از انقلاب اسلامی، عضویت در شورای انقلاب و ریاست سنی مجلس اول را در کارنامه داشت. او که از مخالفان جدی ادامه جنگ بود و این را در نامهای به آیتالله خمینی هم متذکر شده بود، با حذف نیروهای سیاسی همفکر مجبور به خانهنشینی شد اما در 23 مرداد 78 نامه سرگشادهای خطاب به خامنه ای نوشت. مهمترین بحث نامه او اعتراض به حوادث دو سال اول ریاست جمهوری خاتمی و بخصوص ماجرای کوی دانشگاه بود: “قبل از هر چیز از جنابعالی میخواهم دستور دهید که آمران و عاملان جنایت حمله به کوی دانشگاه را، همچون متهمان به آشوبهای خیابانی، بدون ملاحظه نسبت به اسم و رسم و مقام و منصب به مردم معرفی کنند و آنان را به پای میز محاکمه بکشانند تا سزای جنایاتی را که مرتکب شدهاند، دریافت نمایند. همچنین تکلیف گروههای رسمی و غیررسمی فشار را که در تبلیغاتشان خود را مدافع، یاور (انصار) و منتسب به آن مقام میدانند برای همیشه روشن فرمایید. اینان دشمنان زیرک یا دوستان نادانی هستند که با اعمال خلاف دین و قانون و عرف، دل مردم را خون کردهاند و موجب وهن مقام رهبری هستند.”
در بخشهای دیگری از این نامه آمده بود: “امروزه قوه قضائیه به تصدیق قضات و حقوقدانان مسلمان، متعهد و دلسوز نظام که خدمات آنان بر همگان و بر شخص جنابعالی پوشیده نیست، بدترین دوران تاریخ خود را میگذراند. وضع دادگستری بسیار اسفناک، رقتبار و درهم ریخته توصیف میشود. قوه قضائیه و دادگاههای متنوع ویژه و غیر ویژه آن، فقهای شورای نگهبان، سازمان صدا و سیما، روزنامهها و نشریات غوغاسالار، گروههای فشار و عناصر قانون شکن به طور آشکار و بیپروا خود را منتسب به مقام رهبری و مورد حمایتهای مادی و معنوی بیت آن مقام و مجری منویات رهبری معرفی مینمایند و برخی از مصاحبهها و مذاکرات نیز چنین تصوراتی را در اذهان مردم تقویت میکند. […] مسلماً به مصلحت نظام جمهوری اسلامی نیست که رهبر آن در ذهنیت ملت به عنوان مدافع و حامی جناحی شناخته گردد که در انتخابات ریاست جمهوری آشکار گردید که بخش کوچکی از ملت را تشکیل میدهد.”
یدالله سحابی سه سال بعد با بیماری شدید و در حالی که به دلیل نابینایی قادر به دیدار همفکران تازه آزاد شدهاش نبود، درگذشت. آیتالله خامنهای که جواب نامه دکتر سحابی را نداده بود پس از مرگ اش پیام تسلیت فرستاد.
رهبری غیرقانونی
نماینده مجالس سوم و چهارم که هم اکنون هم در زندان به سر میبرد دیگر فعال سیاسی بود که در دوران اصلاحات با انتشار نامهای به صراحت مشروعیت آیتالله خامنهای را زیر سئوال برد. قاسم شعله سعدی در آذر 1381 نوشت: “ اگر فرض کنیم که اکنون جنابعالی به مرجعیت دینی رسیده باشید قطعاً در آن تاریخ یعنی ۱۴/ خرداد/۱۳۶۸ یعنی روز فوت امام و انتصاب جنابعالی به عنوان رهبر توسط خبرگان، حضرتعالی فاقد شرایط مرجعیت بودید. لذا سئوال اینستکه چگونه راضی شدید برخلاف نص صریح قانون اساسی چنین مسئولیتی را بپذیرید؟ اگر پاسخ اینست که امام خمینی با تأیید شما به عنوان رهبر مسأله را حل کرده است، ضمن تشکیک در چنان امری، یادآور می شوم که اولاً امام خمینی اختیار نصب جانشین برای خود نداشت، ثانیاً امام خمینی حق نداشت از قانون اساسی تخلف کند و شرایط رهبری مندرج در قانون اساسی را نادیده بگیرد و ثالثاً در پاسخ به نامه نمایندگان مجلس سوم که خود افتخار عضویت آنرا داشتم، امام خمینی گفتند “اگر تاکنون از قانون تخلفی شده بخاطر جنگ و مسائل خاص بوده و از این پس بنا دارد در چهارچوب قوانین کشور اداره شود” او در بخش دیگری از نامهاش به شدت سیاستهای خارجی نظام را مورد انتقاد قرار داده و آن را زمینهساز جنگ با آمریکا و یادآور خاطرات ناخوش جنگ با عراق دانسته بود. در نظر این استاد دانشگاه متحدان سیاست خارجی ایران کشورهایی کم اثر و ناتوان هستند و هیچ توجیهی ندارد که سرنوشت ملت ایران با فلسطین گره بخورد. او انتقادهای تندی از رواج فساد اداری و اقتصادی در کشور نیز مطرح کرده بود. او پس از انتشار این نامه محاکمه و زندانی و بار دیگر پس از اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 راهی زندان شد.
تاوان ننوشتن “معظم”
احمد زیدآبادی روزنامهنگار و فعال سیاسی نیز از جمله آنانی بود که به آیتالله خامنهای نامه نوشت و بعدها هنگام بازداشت پس از انتخابات ریاست جمهوری 88، به دلیل انتشار این نامه و اینکه به جای رهبر معظم، رهبری نوشته است، زیر فشارهای زیادی قرار گرفت. زیدآبادی در فروردین 86 با یادآوری اینکه “من از حساسیتهای نظام سیاسی ایران درباره هرگونه انتقاد و یا پرسش از رهبری نظام جمهوری اسلامی به خوبی آگاهم و میدانم که ورود به این حیطه، عبور از خط قرمزی است که عملا در کشور ما اعمال میشود.” نوشته بود: “سئوال این است که به چه علت شرعی، عقلی، قانونی و یا عرفی و بر اساس کدام مصلحت عمومی، پرسش علنی از رهبری و یا نقد گفتهها و عملکرد وی، عملا در جامعه ایران ممنوع است؟ از نقطه نظر شرعی میدانیم که حتی انبیا و اولیای خداوند که در نزد ما از منزلت معنوی بیمانندی برخوردارند، هیچگاه افراد جامعه و از جمله پیروان خود را از به چالش کشیدن رفتار و گفتار خود بر حذر نداشتهاند و سیره پیامبر اسلام و خلفای راشدین بخصوص امیرالمومنین علی نیز نشان میدهد که آن بزرگان، هیچگاه در مقابل تندترین برخوردهایی که افراد عادی جامعه با آنها داشتهاند، شدت عمل نشان ندادهاند و اگر هم از تعرض لفظی بیادبانه و بیموردی به خشم آمدهاند، کلام را با کلام پاسخ دادهاند و نه با تشکیل پرونده و ارجاع به قاضی و وضع مجازات.” او از رهبر خواسته بود تا در مساله انرژی هستهای به نظر مردم رجوع کند و نظر خود را نظر همه ایرانیان نداند.
نامهای بیپروا از زندان
ابوالفضل قدیانی، عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم یکی از صریح ترین نامهها را به آیتالله خامنهای نوشته و او را “سلطان جائر و خودکامه” خطاب کرده است. او به اتهام توهین به محمود احمدی نژاد، زندان یک ساله خود را میگذراند که به اتهام توهین به رهبری به ۳ سال زندان دیگر محکوم شد. قدیانی در نامه خود با اشاره به تظاهرات روز عاشورای معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در سال 13۸۸، تظاهرات طرفداران آقای خامنه ای در روز ۹ دی همان سال را “اردوکشی خیابانی اصحاب استبداد” نامید که “پس از قلع و قمع آزادی خواهان و حق جویان به دستور مستبد حاکم به خیابان ها آورده شدند…. و مداحی اربابشان را کنند.” قدیانی نوشته بود: “امروز که چهره نکبت بار استبداد سلطانی بار دیگر آشکارا در این مملکت رخ نمایی کرده و بر حیات و ممات ساکنان آن حکومت می کند، نمی توان در برابر آن سکوت کرد و دم نیاورد.”
رکورددار نامهنگاری
محمد نوریزاد، نویسنده و کارگردانی بود که تا قبل از انتخابات ریاستجمهوری 88 عضو اردوگاه اصولگرایان و حامیان رهبری قلمداد میشد اما پس از آن به یکی از جدیترین منتقدان آیتالله خامنهای تبدیل شد و به رغم اینکه در سه نامه اول او را “پدر” خطاب میکرد، هربار نامههایش تند و تیزتر میشد. او نخستین نامهاش را 23 شهریور 88 نوشت و با وجود تحمیل هزینه احضار و زندان به نامهنگاری ادامه داد و از این حیث رکورددار شد. او در یکی از نامههایش دیگران را نیز به نامه نوشتن خطاب به رهبر فراخواند و نهضت نامهنگاری مداوم به رهبر جمهوری اسامی را پایهگذاری کرد.