مسعود بهنود
آنتونی گرملی مجسمه ساز متفکری که با حجم کاری می کند که متفکران نمی کنند، سالی که گذشت همزمان با نمایشگاهش در لندن، مجسمه انسان هائی را ساخته بود از فلز، در اندازه های طبیعی خود، و این مجسمه ها را بر بالای ساختمان های بلند شهر در اطراف پل واترلو به روی تیمس گمارده بود. روزی در میانه تابستان مردم لندن وقتی از پل واترلو می گشتند ناگهان با آدم هائی روبرو شدند که ایستاده بودند و آن ها را می پائیدند. تجسمی از انسان شهرنشین امروز. نفس گیر، به فکر برنده، که تا روزها و روزها وامی داشت که آدمی به دوربین های پلیس که همه جای شهر هست توجه کند.
خبر روزنامه ها را درباره انگشت نگاری و آزمایش دی ان ا برای کارت های شناسائی بخواند. گرملی در عین حال در داخل نمایشگاهش در اتاقی شیشه ای بخار چنان می دمید که مانند مه غلیظی چشم چشم را نمی دید و مانند رمان کوری، گوئی همگان به کوری سفیدی مبتلا شده بودند و همدیگر را صدا می کردند و دور هم می چرخیدند. و آن طرف چهار انسان را در وضعیت طبیعی خود ساخته بود وقتی که به یک طناب از سقف آویزان شده اند، یکی طناب بر شانه هایش، دیگری بر زانوانش، آن دیگری به دور گردنش. و این ها را جاذبه زمین نگه میداشت و تماشاگر انگار ایستاده در موزه عبرت تهران به فکر می برد. همین هنرمند در لیورپول در نمایشگاهی یک انسان را به صلیب کشیده ساخته اما صلیبش آنتن های ماهواره ای است همین صفحات نوری. جای تفسیر ندارد. چنان که مجسمه جمجمه دامین هرست با نام عشق خدا، که هشت هزار الماس روی جمجمه کاشته شده در حفره خالی چشمانس و دهانی که در آن دندان های سالمی هست. مجسمه را پنجاه میلیون پاوند در حدود صد میلیون دلار گفته اند.
روسیه با انرژی بازی می کند که مهم ترین وسیله پوتین بوده است در راهی که تاکنون پیموده و نامی که از خود در تاریخ روسیه و منطقه گذاشته است. پوتین با مدیریت گاز و نفت و اتم روسیه و همسایگانش، موقعیت از دست رفته روس ها را ترمیم کرد. و به انتخابات رفت. طالبان و بمب اتمی سرمایه پرویز مشرف اند که در گوش جهان می گوید در سرزمینی که بیش تر از هر جای دنیا مسلمان تندرو دارد، قوه قاهره لازم است و موقع رقابت های سیاسی نیست.
اما این هر دو نظامی نتوانستند استدلال های خود را به جهانیان و به مردم خود بفروشند و جواز فترت و ادامه قدرت خود بگیرند. حتی اگر انتخابات آنان را در موقعیت خود مستحکم کند و به قدرتشان برای سال های دیگر مشروعیت بخشد باز از آن رو که انتخابات است و شور و شعف مردمی به دنبال آن، گامی است به جلو.
این موقعیتی است که سران کره شمالی و کوبا و زیمبابوه در نمی یابند. از همین رو با شعفی که هر چند سال از مردم خود دریغ می دارند، هم بر آنان ستم می کنند و هم چاره ای جز انهدام خود، چاره ای جز انفجارهای بزرگ باقی نمی گذارند، چنان که صدام آن قدر ماند و به انتخابات قلابی متوسل شد که سرانجام جهان بر سرش خراب شد و بر سر مردمی که از زمانی که عراقی ها به ایران لشکر کشیدند آب خوش از گلویشان پائین نرفته است. که می گویند گواراترین آب ها چندان که از چشمه انتخابات و با گذر آزادانه از صندوق های رای جاری نشود در نهایت تلخ و دلگزاست.
انگلیسی ها دوران خوش اقتصادی تونی بلر را فروختند و زندگی سخت تر را خریدند تا هم از ماسیدن یک گروه بر قدرت جلوگیری کرده باشند و هم آن را که مظهر خاطره ناشاد بود از خانه شماره ده داونینک ستریت رانده باشند. خاطره رفتن به دنبال آمریکا به عراق. فرانسوی ها غروری را که ژاک شیراک و آخرین مانده های دوگل برایشان خریداری بودند نخواستند و رای به سارکوزی دادند که به آمریکا نزدیک شود و رونق بازار بیاورد. ایتالیائی ها چندان که معمولشان هست، بعد از دو سال دولتی را سرنگون کردند تا شاید برلوسکونی بازگردد که حضورش شادمانی و مد و رقص و فوتبال دارد، گرچه ناپلی های پرحرف، مافیا را هم دست در دست صاحب تیم محبوب فوتبالشان می بینند. استرالیائی ها خارج شدن جان هوارد نخست وزیر محبوبشان را از قدرت چنان جشنی گرفتند که انگار نه روزگار خوشی را در این سال ها گذرانده اند. تغییر را برگزیدند. تا قرن بیست و یکم هم شاهد باشد که انتخابات حتی درمان درد دلمردگی ملت هاست.
صندوق، شیرین ترین
تغییر، از راه انتخابات ازاد شیرین ترین و راضی کننده ترین پدیده ای است که در دنیای امروز جواب می دهد، به گردشی که در می اندازد، به وعده های تازه و به خون تازه ای که در رگ ها می دواند. سال 1386 سال انتخابات بود، در آخرین روزهایش، انتخابات آمریکا هم از نخوتی سی سال خارج می شود. از درون سیستم، برای چاره کردن درد نارضایتی و خشمی که از جنگ عراق در دل طبقه متوسط افتاده است این راه را برگزیده اند و چنان شیرین کاری کرده اند احزاب برای بخشیدن جذابیت به انتخابات ریاست جمهوری که که گفته می شود احتمال شرکت بالاتر از هفتاد در صد واجدین شرایط در رای گیری می رود. و این شور را نه تبلیغات بلکه اصالت کار به راه انداخته است. این که برای اولین بار زنی – هیلاری کلینتون – به سوی کاخ سفید کورس بست. این که برای اولین بار سیاه پوستی – باراک اوباما از پدر گینه ای و مسلمان در کاخ سفید را می زند. در کشوری که تا چهل سال قبل رنگین پوستان و سفیدان در اتوبوس های مختلف می نشسیتند و توالت های عمومی مجزا بود، در کشوری که در اساس خانم ها را چندان بی پروا در فعالیت های مختلف نمی پسندد و به چهره سنتی خانم ها دلبسته است، این هر دو حادثه به اندازه کافی برانگیزاننده هست. چه رسد که حزب دیگر [جمهوری خواهان] هم یک هفتاد و یک ساله قهرمان جنگ ویت نام را در برابر گذاشته که وعده می دهد که از حضور نظامیان در عراق پیروزی بسازد. و این تنها یک معنا دارد.
در تنها کشور دنیا که با آزادی متولد شده و هیچ پیشینه استبدادی ندارد، باز هم انتخابات و شور آن درمان دردهاست. مگر نه که نومحافظه کاران با شرایطی که در دنبا رقم زدند، جامعه آمریکائی را به اندازه بعد از شکست ویت نام دلگیر کرده اند. انتخابات ازاد جز خونی که به رگ ها می فرستد و ابتکارها که نو می کند، این ویژگی را دارد که خطاهای جمعی را مرهم می نهد. شرح جهان در سالی که گذشت می گوید که این درک در همه جا یکسان نبود.
زیمبابوه – موگابه
از بدترین جا که زیمبابوه باشد می توان آغاز کرد، نگاه به سال را. همان جائی که یان اسمیت آخرین نخست وزیر دوران تبعیض نژادی اش درگذشت، همان که در دهه شصت میلادی از جمله چهره های جهنمی دنیا بود. اما در همان سرزمینی درگذشت که به دوران ریاست وی رودزیا نام داشت و بعد از برافتادن نظام تیعیض نژادی شد زیمبابوه یان اسمیت نژادپرست نه از سرزمین خود فرار نکرد با همه خطراتی که در این سال ها هواداران موگابه برایش فراهم کردند بلکه توانست در دو رای گیری هم از مردم رای بگیرد. اما رقیبش قهرمان وی که رابرت موگابه باشد، که سخت ترین مبارز علیه آپارتاید بود – جایگاهی به اندازه ماندلا- اینک با برگزاری انتخاباتی دروغین تلخ ترین روزهای خود را می گذراند که هیچ شباهتی به روزهای ماندلا ندارد. موگابه روزگاری از محبوب ترین چهره های آفریقا بود، بر دوش میلیون ها سیاه تا قصر ریاست جمهوری رفت تا اعلام دارد که دیگر برده سفیدها و آفریکانر ها نیستیم. اما روزگار چنان نماند.
موگابه بر اریکه قدرت، دیکتاتوری از کار در آمد که هیچ رای و نظری را احترام نگذاشت. بیش ترین توجه خود را نثار مدیست های رم و پاریس کرد که باید هر روز برایش لباسی از گران ترین لباس های دوخت مارک های مشهور می رسید. آن هم در سرزمینی که با آمدن موگابه روز به روز فقیر تر شده است تا امسال که با تورم ده هزار در صدی – اوج بیماری هلندی – کار به جائی رسیده که برای خرید یک وعده غذا برای دو نفر ده میلیون اسکناس لازم است. و واحد پول زیمبابوه شده است یک دلار برابر یازده میلیون. سرعت تورم از سرعت چاپ اسکناس بیش تر شده، ده ها نهاد خیریه جهانی به فرستادن غذا و لوازم زندگی به منطقه سبز و خرم زیمبابوه مشغولند اما فقر همچنان کشتار می کند و نه فقط شکم های گرسنه ها، بلکه کشاورزان را، سفیدان را، کارخانه داران را، و این کار گرسنگان نیست بلکه کار لمپن هائی است که برای موگابه هورا می کشند و به همین کرشمه از مجازات معاف می شوند و در نتیجه جنایت های باور نکردنی رخ می دهد.
ما به ازای سرنگون کردن اقتصادی و منهدم کردن جامعه ای فقط یک دستاوردست. موگابه بیگانه ستیزی می کند و به حکومت های جهان از آن رو که سفید پوست در راس آن هاست ناسزا می گوید. از تحریم آن ها استقبال می کند. در این میان انتخاباتی هم برای زینت برگزار شد که به تصدیق همه جهانیان، نمایشی بود برای سرگرمی مردمی که گرفتار ایدز و فقر مانده و مدام برای کسی که کت و شلوار های شیک می پوشد و مخالفان خود را شکنجه می کند و فقری چنین را به مردم تحمیل می کند، هورا می کشند از شدت بی سوادی و بی خبری. باور دارند که این سرنوشت را دشمنان به آن ها تحمیل کرده اند.
تقطه مقابل - ماندلا
تا بدانی که یک موجود تا کجا ظرفیت دارد و تا کجا می تواند در سعادت یا ادبار یک جامعه موثر باشد، می توان مقایسه کرد موگابه را با نلسون ماندلا. ماندلا تحسین شده ترین موجود زنده عالم است، که بی شک اگر ده تن را به عنوان بزرگان تاثیر گذار جهان استفاده کنند، یکی هم اوست. همان که خیرخواهان جهان همه در انتظار ایستاده اند تا مگر با تن رنجورش که کهولت و اثر سال ها زندان دیگر چیزی از آن باقی نگذاشته بر آن ها گذری کند. رونق و اعتبار به آن ها ببخشد در کارهای نیک و خیر. همان که دولت بریتانیا در سالی که گذشت مجسمه وی را کنار مجسمه قهرمان مشهورشان ژنرال نلسون و قهرمان دیگرشان وینستون چرچیل در بزرگ ترین میدان شهر علم کرد و افتخاری برای لندن خرید. سال آینده از هم اکنون تمام دولتمردان و هنرمندان جا ذخیره کرده اند که در لندن نود سالگی ماندلا را برپا دارند. ماندلا تفاوتش و تفاوت عمده اش با موگابه نخست در صدای خیرخواه اوست، او هنوز در سلولی بود که به اندازه دکتر امیرانتظام در آن ماند که گفت ما سیاهان زمان برای کینه ورزیدن نداریم و بدین گونه کشور بزرگی را که نگین آپارتاید بود از آن رنج نجات داد و همه عزت خود را هزینه آن کرد که خونی از بینی کس جاری نشود.
مبادا همرنگ های او به تقاص سال ها آزاری که دیده بودند، سفیدها را فراری دهند. پس کشور را از این گذرگاه سخت گذراند و سیاهان را همچنان که در جوانی وعده داده بود از گذر خطرناک گذراند بی آن که علم و سرمایه سفیدها را هم از دست داده باشد. بی آن که میلیون ها نفر از کشور گریخته باشند. این همان هنری است که موگابه نداشت.
هنر دوم ماندلا این بود که وقت زمان قانونی تعیین شده پایان گرفت، شرایط انتخابات ازاد را فراهم کرد، می توانست اما هیچ منفذی باقی نگذاشت که بر سرکار بماند، در قدرت بماند، به زیر آمد و از آن پس نقش جهانی دارد. موگابه برعکس تمام افتخار دوران مبارزه خود را به عشق به قدرت فروخت. دختر ترسا چنان فریفت که دیگر کسی یاد از آن دوران نمی کند.
انتخاباتی که در طول همین سال در زیمبابوه برپا شد که بار دیگر موگابه را در قدرت نگاه دارد، صندوق گذاری رسوائی بود که کسی را نفریفت. فقط عده ای کشته شدند.
کره – کیم جونگ ایل
دیگر نقطه ای که انتخاباتی رسوا برگزار کرد که به همه چیز جز انتخابات شباهت می برد متعلق به آخرین استالینست عالم است. کیم ایل دوم [جونگ] که رهبر مادام العمر کشوری فقیر را از پدر به ارث برده است، در حالی که آسیای جنوب شرقی در سی سال اخیر به همت و پشتکار نژاد زرد، بند عقب افتادگی پاره کرده و اول با داشتن قطبی مانند ژاپن و اینک با داشتن الگوئی مانند چین، غم ندارد، کره شمالی مانند جزیزه ای از فقر و استبداد در آن میان تنها هنرش ساخت و آزمایش موشک های دوربردست. در حالی که در این فاصله فقرش چنان سنگین شد که فن سالاری هسته ای اش را به نان فروخت. کره شمالی یک زیمبابوه دیگرست، منتها در آسیا.
کوبا – کاسترو
مشابه دیگر، از میان آن ها که انتخابات را به مسخره گرفته اند یا تزئین یا وزن زائد شعر، کوباست. که روزگاری حماسه مقاومتش در برابر امپریالیسم آمریکا، دل در سینه جوانان جهانی و از جمله ایران بی قرار می داشت. حماسه جنگ شکرش را کسی مانند سارتر نوشت، تحسین نامه اش را همه نام آشنایان دهه شصت امضا کردند، و دو نسل بلکه سه نسل برایش سرود خواندند و آفرینش گفتند. ارنست همینگوی گفت و مارکز و صدها و هزاران صاحب نام دیگر، به روزگار خود جزیره جوانان که مرکز تربیت یاغی و معترض برای جهان بود – و هنوز عکس حمید اشرف و دو چریک دیگر ایرانی را به دیوار مرکز تربیتی اش دارد – کعبه آمال همه آن ها بود که سری و سودائی داشتند. همان کاسترو که پنج سال بعد از کودتای مرداد 32 در ایران و زمانی به قدرت رسید که او را تجسم همه آرزوهای قهرمانان جنگ سرد دانستند.. سمبلی که با عبدالناصر، نهرو، تیتو، نکرومه، بوتو،سوکارنو، هوشه مین، جیاپ، مائو و چوئن لای همعصر بود و از همه آن ها – حتی عرفات که به دوران خود مظهر مقاومت و مظلومیت بود – بیش تر جذابیت داشت، و تازه آرمانخواه تر از وی دوستش چه گوارا که چهل سال بعد از مرگش هنوز مجسمه طغیان است و بر سینه و سر و دست و کلاه و پیرهن جوانان تصویرش ماندگار شده. کاریکاتور انتخابات در همان سرزمین برگزار شد که روزگاری نزدیک بود بر سرش جهان به ورطه جنگی دیگر در افتد.
نوشته اند کاسترو وقتی سفیرش در مسکو خبر داد که بهترست دیگر برای گورباچف نامه ننویسد و به او درس ندهد چرا که تا هفته دیگر نه از شوروی نشان خواهد بود و نه از حزب کمونیست، مانند روسای شکست خورده قبایل سرخ پوست در آمریکا و کانادا، از خانه محقرش در هاوانا به زیر آمد و به بالای کوهی رفت که چهل و اندی سال پیش از آن فرود آمده و آوازه اش در جهان پیچیده بود. سیراماسترا، همان کوه که روزگاری شاعر لبنانی کوه طور کاسترو خطابش کرد. انتخابات از پیش معلومی که نزدیک نیم قرن در کوبا برگزار شده و همانند مهر پلاستیکی همواره هر چه کاسترو خواسته را تصویب کرده امسال چندان که موقعش رسید با خبر شد که رییس در مقاله ای در یک روزنامه منویات خود را ابلاغ کرده است. و آن جا از مجلس خواسته از اصرار دست بدارند و رائول را برگزینند. بدیع ترین نوع کناره گیری برای کسی که حاضر نبود مرگ را پذیرا شود و تازه اگر می خواست هم کپی های مسخره تر از اصلی مانند چاوز پیراهن قرمز ونزوئلائی حاضر نیستند قبول کنند که فیدل مردنی است. اما سخن همان است که آن کمونیست قدیمی ایرانی نوشت که با سوز نوشت “رفیق بمیر”. قهرمانان هر کدام عاقبتی دارند، همواره بخت مصدق ندارند، که مرقد ساده و محقرشان زیارتگه رندان جهان شود و از بارگاه های باشکوه چیزی نماند. برخی مانند میلوسویچ در گوشه زندان می میرند و یا مانند صدام به حلقه دار، برخی هم مانند کاسترو می پوسند که سرنوشت بشر همین است اما آن انتخابات شیرین را بگو که به فرمان ابلاغ شده در مقاله، جای کاسترو را به برادرش رائول داده، و به این ترتیب به قول رییس مجلس کوبا فیدل از کارهای اداری کناره گرفت اما رهبر ایدئولژیک که هست.
روسیه – پوتین
در میان انواع جا به جائی در قدرت، حادثه ای که در آخرین ماه سال در مسکو رخ داد، بهتر نشانه دگرگونی حهان بود. بداعتی داشت که آشکار می کرد سرزمین تزارها هم، با همه آن چه می گویند، از بازتولید ابرقدرتی و بازگرداندن غرورملی، سربرآوردن خرس های قرمز، اما باز ناگزیر از رعایت اصول است چنان نیست که همانند سرهنگان برمه یا موگابه، کره شمالی یا کوبا بتواند بن هور وار ارابه مقدس را با شعار حفظ امنیت ملی به جایگاه دلخواه براند.
درست در سالی که بوریس یلتسین پدرخوانده ولادیمیر پوتین درگذشت، مهلت قانونی ریاست جمهوری پوتین هم پایان گرفت. ماه ها بود که همه می پرسیدند پوتین چه خواهد کرد، و کسی را گمان آن نبود که پوتین با سامانی که به بافت از هم دریده قدرت مرکزی داده، با تسلطی که بر مافیای قدرت و ثروت یافته، آن دفتر دویست متری طبقه سوم کاخ کرملین را رها کند. جائی که اثر انگشت پتر، تزار نیکلا و حتی صدای فریاد راسپوتین هنوز در آن حبس است، و از آن ها هیجان انگیزتر، همان جائی که لنین هشت سال تمام روز و شب را کار کرد و در همان آپارتمان کوچک پشت دفتر دو ساعتی روی مبل سرش را به پشتی گذاشت. همان دفتری که استالین هم ریبن تروپ فرستاده هیتلر را به حضور پذیرفت و هم از پنجره اش تماشا کرد که ارتش نازی در مسکوست. دفتری که خروشچف و برژنف، چرنیکف و سوسلف و گورباچف از آن بر نیمی از جهان حکم راندند تا آن قدر کوچک شدند که کسی که کوچک تر از وی در همه محدوده اداری مسکو نبود ریاست گرفت.
پوتین ریاست را، هشت سال پیش نه از یلتسین بلکه از نظام خشمگین و از هم پاشیده کرملین تحویل گرفت، در حالی که یلتسین آن مقام را به ریاست جمهور فدراسیون روسیه فروکاسته بود و تازه با فقر و از هم پاشیدیگی از این هم کوچک تر. وقتی یلتسین که بیمار و بر تخت بیمارستان بود و الکل در تمام اجزای وی اخلال کرده، ناگزیر شد دولت را به این عضو کوتاه قد اما قوی کا گ ب بسپارد. پیدا بود مردم غرور باخته روسیه و دستگاه اداری وحشت زده از ترس انهدام به سرعت پشت سر منتخب یلتسین می روند، اما آشکار نبود که وی بتواند چنین پرشتاب خرس را آرام کند و بر او سوار شود که شد.
هنری کیسینجر سیاست ساز افسانه ای دهه شصت آمریکا در شماره مخصوص مرد سال مجله تایم که پوتین را به عنوان مرد سال 2007 برگزید در مصاحبه ای بر اساس چند باری که وی را دیده، دیدگاه خود را درباره او بازگفته “ باید پوتین را یک اصلاح طلب بزرگ دانست همانند پطر کبیر و یا کاترین کبیر. اما وقتی وی را در زمینه استاندارها و ارزش های غربی قرار دهیم باید گفت که هنوز برای قضاوت زودست. قدر مسلم این که پوتین دموکرات نیست. برای دادن رای نهائی باید صبر کرد و دید. معیار اصلی هم همچون هر رهبر دیگری در جهان به میزانی که نظامی که می سازد مستقل باشد و بتواند بدون او اداره شود و راه رود. من با چشمانی باز به ماجرای سال آخر حکمرانی وی نگاه می کنم. باید دید.
هنری کیسینجر - که به وی معجزه گر سیاست گفته اند - در زمانی این سخن را به رامش راتنثار دبیر مجله تایم می گفت که معلوم شده بود که پوتین از میان دو راه یکی تغییر قانون اساسی و هموار کردن راه ادامه ریاست خود، و دیگری بیرون کشیدن اسبی از اصطبل کرملین و جلو انداختن او، راه دوم را برگزیده است.
اما این استاد سابق هاروارد و کارشناس نظریات مونتسکیو فریب ظاهر نمی خورد و می گوید “باید صبر کرد و در عمل دید که سیستم بدون او چه می کند آیا صدایش خواهد کرد. آیا فقط اتاقش را عوض می کند و در همین طبقه سوم کرملین می ماند. آیا اسبی که بیرون کشیده از اصطبل فقط برای سواری است. پاسخ به هر کدام از این سئوالات اندازه پوتین را تغییر می دهد.“
سالی که گذشت سال انتخابات روسیه بود، به قول کیسینجر موقع وزن کشی پوتین. انتخابات مجلس اهمیتش از آن جا بود که تقسیم بندی نیروها را بین پوتین، ناسیونالیست افراطی ژیرینوسکی، و هواداران کمونیسم. چندان هم آزاد نبودند که بتوان انتخاباتی دموکراتیک توصیفش کرد اما چندان بود که غرب بتواند در این سیاه زمستان محتاجی به گاز و نفت، تحمل کند و رو بگرداند. دو ماه دیگر انتخابات ریاست جمهوری برپا می شود، تا پیش از انتخابات مجلس معلوم نبود که پوتین کدام یک از دو اسب جوانی را که از کرملین به جلو صحنه رانده بود در اتاق لنین جا می دهد. سرگئی ایوانف یا دیمیتری مداویدف. به هر دو عنوان معاون نخست وزیر داده بود. امور دفاعی، مدرنیزاسیون و تکنولوژی برتر را به ایوانف سپرده بود و کشاورزی و بهداست و آموزش و مسکن را به مداویدف. در جریان انتخابات بود که آشکار گردید در نهایت مداویدف جوان که هیچ سابقه کار در دستگاه های اطلاعاتی هم ندارد و مهم ترین جلوه گری وی در زمانی رخ داده که مدیریت گازپروم را در دست داشته است. نقطه حساس سیاست پوتین.
اما مشکل جای دیگرست. تاریخ روسیه نشان می دهد که برخلاف بسیاری از جوامع اروپائی، در آن کشور به ندرست قدرت در پشت صحنه وجود داشته، در تاریخ معاصر که هرگز. از این هم مهم تر نداشتن هیچ سابقه ای برای قدرت مشترک است. هرگز در کرملین دو تزار نزیسته اند. هنوز کاخ سن پترز بورک سردابه ای را که جسد پطر سوم در آن ماند تا دخترک آلمانی به نام یکاترینا [کاترین کبیر بعدی] برتخت بنشیند به یادگار هست. چنان که پطر بر شانه هفت سردار بزرگ و وزیر پا گذاشت تا نشان دهد که تنها اوست که فرمان می راند. لنین نزدیک ترین ها را که پله خانف بود راند، استالین که حکایتی است نه تروتسکی و نه حتی مالنکف و دیگر سران را شریک ندانست و برژنف هم نام ترویکا را دوست داشت اما همه می دانستند که نه کاسیگین را قدرتی هست و نه پادگورنی را.
حالا از سال آینده که مداویدف در مقام ریاست جمهور بنشیند و پوتین در عین ریاست دولت رهبری حزب را هم نگاه دارد [در ظاهر راندن وضعیت به سمت موقعیت برژنف و قرار دادن حزب در بالای سر دستگاه اداری] باید منتظر ماند و این همان چیزی است که کیسینجر برای قضاوت قطعی درباره پوتین چشم در راهش نشسته است.
پاکستان – پرویز مشرف
اما اگر قدرت و بزرگی روسیه، تسلطش به بزرگ ترین انبار گاز جهان که بند ناف اروپا به آن بسته، و داشتن غرور و انگیزه کافی برای ابرقدرتی در روس ها، باعث می شود که تحولات آن کشور با تسامح نگریسته شود، اما تکرار این وضعیت در نقاط دیگر چگونه خواهد بود. مثلا پاکستان.
گرچه پاکستان از همان زمان که به مقاومت محمد علی جناح استقلال خود را از لرد مونت باتن آخرین نایب السطنه بریتانیا در هند گرفت، هرگز انتخاباتی دلخوش برپا نکرده که بدون کشتار و آشوب بوده باشد و تاکنون چهار بار نظامیان از سربازخانه ها به درآمده و دولت را به خانه فرستاده و چندین سال کشور را اداره کرده اند. اما واقعیت این است که از اسکندر میرزا تا یحیی خان و ضیاالحق و مشرف هیچ یک نتوانستند موازین دموکراسی را به تمامی زیر پا بگذارند، از جمله مهم ترین دلایل چنین پرهیزی عضویت پاکستان در سازمان مشترک المنافع است که حلقه اتصال کشورهای قبلا مستعمره بریتانیا باقی مانده و بند اول اساسنامه اش کمک به کشور های عضو برای استقرار دموکراسی است. چنین ماده ای مانع از آن شده که نظامیان پاکستان به بهانه امنیت کشور مدت زیادی بدون انتخابات بر سر کار بمانند. ارتشبد مشرف نه که از این قاعده مستثنی نیست که به علت برخورد با تحولاتی جهانی که به اسم دموکراسی صورت گرفت، ضرورت تازه ای هم بر او حاکم شده و به صورت فشارهای آشکار و پنهان از وی خواسته که قانون اساسی را به اجرا بگذارد.
از اولین لحظه ای که بی نظیر بوتو به دنبال گفتگوهائی با مشرف از تبعیدگاه خود راهی وطن شد، انفجاری که در چند قدمی وی رخ داد پیامی با خود داشت: احتیاط کنید اینجا لانه زنبور طالبان است. این شبیه همان پیام بود که پنح سال قبل، در حضور سربازان آمریکائی و متحدانش، دو آقازاده شیعی را، جدا از هم در عراق تکه تکه کرد. مجید خوئی و آیت الله حکیم که یکی از لندن و دیگری از تهران راهی نجف شده بودند. هر کدام از آن ها در میان شیعیان که اکثریت عراق را تشکیل می دهند به اندازه بی نظیر بوتو هوادار داشتند. اما همچنان که انتخابات عراق بدون توجه به ترور ها – از جمله آن دو ترور با اهمیت – صورت پذیرفت، در اسلام آباد نیز مشرف از یک سال قبل زیر فشار قرار گرفت که تاریخی را برای برگزاری انتخابات اعلام دارد. و از همان زمان سرکشی وی هم آغاز شد. در حالی که همه از فراوانی طالبان در پاکستان خبر دارند، اما مشرف دیگر نتوانست با آن کارت بازی کند، پس کارت تازه ای بیرون کشید و مطرح کردن خطر افتادن تاسیسات و از جمله بمب اتمی به دست تندروها بود. این سخن نیز گوشی برای شنیدن نیافت. بی نظیر بوتو در آخرین روزهای اقامت در لندن به یکی از نزدیک ترین دوستانش گفته بود احتمال می دهد آمریکائی ها آمادگی داشته باشند که به همین بهانه ها پاکستان را بمباران کنند و اصلا از خلا قدرت استقبال کنند.
شکست نسبی آمریکا و متحدانش در به سامان کردن عراق و افغانستان، در عالم واقع چنان دستگاه پرغرور نظامی و سیاسی آمریکا را به تنگی نفس مبتلا کرده که هر طرحی برای ایجاد تحولی تازه در منطقه هوادارانی در واشنگتن پیدا می کند. چنان که در اوایل سالی که گذشت طرح حمله نظامی به ایران، صلح دوستان جهان را یک سر نگران کرده بود.
و این همان زمانی بود که بی نظیر و نواز شریف آخرین نخست وزیر غیرنظامی هم ندای سرنوشت را شنیدند و آماده بازگشت به وطن شدند. بی نظیر شانس بیشتری برای خود می دید که برای سومین بار دولت را تشکیل دهد. او هم زودتر جنبید و هم ژنرال مشرف و نظامیان به او چندان کینه ای نداشتند که به نواز شریف. چنین بود که سرانجام به زور تظاهرات مردم و فشارهای واشنگتن مشرف تاریخ برگزاری انتخابات را اعلام داشت، و با تکان دهنده ترین خبر سال که پرپر شدن بی نظیر بود هم نتوانست از آن عدول کند. انتخاباتی که حزب بی رهبر بی نظیر بیش ترین ارا را در آن به دست آورده و مانند روسیه که از قبل معلوم بود چه کس نخست وزیر می شود در این جا اصلا هیچ نشان داد به او بیشتر مطمئن اند با ناآرامی ها و تشنج هائی دنبال گشت که راهی برای آن متصور نبود. حالا مجلس و دولتی در پاکستان در راه است که مشرف باید با آن بسازد و در عین حال بیش تر می پسندد که خودش هم در حالی که به شرط آمریکائی ها تن داده و از پوست شیر به در آمده، ریاست جمهور بماند. این چقدر به طرح پوتین شبیه است. هر چه باشد این قدر هست که مشرف به اندازه ای که روس ها پوتین را لازم دارند در دل پاکستانی ها جا ندارد. شاید برای بیرون کشیدن بن لادن از مغاک خود باید اول پیچ و مهره های پاکستان شل شود. نگرانی تازه ای که در پی ترور بی نظیر، و برگزاری انتخابات پاکستان در دل منطقه جا گرفته آن جاست که وضعیت پاکستان، حلقه ای فرضی را که به دور ایران زده اند، کامل تر کند.
فرانسه – سارکوزی
انتخاباتی که اروپا را تکان داد سارکوزی بود که هنوز نرسیده چنان چیزی درباره ایران گفت که هرگز تونی بلر متحد طبیعی جورج بوش نگفته بود. سارکوزی ایران را تهدید به سلاح اتمی کرد تا نشان دهد که در کاخ الیزه کس دیگری آمده که نه تنها از نزدیکی با واشنگتن اکراه ندارد بلکه کورس بسته به سرعت جبران فاصله ای را کند که شیراک بر اساس سیاست ناسیونالیستی خود از آمریکا ایجاد کرده بود. آن چه سارکوزی را به این تغییر در سیاست خارجی فرانسه کشاند، فقط یک چیزست. او در جریان اشوب های سه سال قبل شهرهای بزرگ که عامل اصلی جوانان مهاجر بودند دریافت که این موج گرفتنی و ویرانگرست و تنها و تنها علت آن نیز مادی است. فاصله گرفتن از آمریکا که برای کنترل منابع نفت و گاز به خلیج فارس لشکر کشیده یعنی یک زیان بزرگ که در سال های بعد می تواند تبدیل به عاملی بزرگ و بازدارنده شود. سارکوزی به عنوان سیاستمدار فایده گرا، بی هیچ رودربایستی راهی را برگزید که تونی بلر در پنج سال گذشته رفت. از دید سارکوزی حالا که انگلیسی ها بلر را رانده و براون را برگزیده اند که کمی فاصله بگیرد، بهترین موقعیت است برای پر کردن جایش، این سیاست که از دل انتخابات تابستان بر آمد چهار ماه بعد چنان زلزله ای در ارکان سیاست فرانسه انداخته که لشکری از فرانسه راهی خلیج فارس شده تفنگداران آن کشور هنوز نرسیده در حال مانور با شیخ نشینان.
در این موقع سارکوزی از هم خود و هم سیسیلی همسر جنجالی اش را خلاصی بخشید وقتی که جدائی از او اعلام داشت و هنوز افکارعمومی زیباپسند فرانسه برای سیسیلی دل نسوزانده و رییس جمهور را فرصت طلب نخوانده و متهم به پنهانکاری انتخاباتی نکرده بود که خبر رسید چه نشسته اید که رییس جمهور سارکوزی با کارلا برونی مدل و خواننده ایتالیائی که از زیباترین مدل های دهه اخیر بوده است به قاهره رفته و مشغول تفحص اهرام است. عکاسان ریختند تا عکس هائی در پزهای مختلف بگیرند که هم غیبت های کافه ای فرانسوی ها را تامین می کند و هم به تصاویر سیاسی رسمی شان هم جلوه ای می دهد، و چنین بود که سارکوزی اعلام داشت برای بار چهارم ازدواج می کند آن هم با کارلا. و حالا روزنامه های متفرعن انگلیسی دست انداخته اند که ماه دیگر که سارکوزی برای سفر رسمی به بریتانیا می آید، ملکه هشتاد و یک ساله و پرنس فلیپ هشتاد و چهارساله را بگو که باید به استقبال مانکن 39 ساله ایتالیائی بروند که حالا نام او مادام سارکوزی است. یعنی که انگلیسی ها کهنه شده اند و ما فرانسوی ها که انقلاب کبیر کرده ایم و ویکتورهوگو داریم مدام خود را جوان می کنیم.
ترکیه – عبدالله گل
در ترکیه اسلام اسلامگرایان مدرن به رهبر رجب اردوغان، با رای و صندوق رای، نظامیان را گامی به عقب بردند. بردباری این گروه از اسلامگرایان مثل می تواند بود. آنان با تهدید مدام نظامیان آمدند. اما با آنان سیاست ورزیدند تا زمانی که توانستند هم به آنان و هم به مردم و هم به اروپائی ها نشان دهند که اسلامگرائی شان خلاف خواست مردم ترکیه که رفتن در دل اروپاست نخواهد بود، به منزله کوتاه آمدن در جدل با کردها در شمال عراق نیست، حتی آن جا که نظامیان تشخیص داده اند که اسرائیل متحد بهتری است برایشان، دولت اسلامگرا هیچ سدی ایجاد نکرد. چنین بود که اعتماد آفرید. هم پرونده آرزومندی ورود به اتحادیه اروپا از همیشه جلوتر رفت و هم اقتصاد رونقی بی بدیل گرفت. و چون چنین شد موقع آن بود که از صندوق رای امتیاز گرفته شود که اردوغان گرفت. هم نفر دوم حزبش را به ریاست جمهوری رساند. اولین بار بود و برای این کار با نظامیان سیاست ورزید تا سرانجام لایحه جنجالی منع حضور زنان حجاب دار در دانشگاه ها را هم که از افتخارات نظامیان بود که خود را محافظ لاتیزم حکومت می دانند، از تصویب مجلس گذراند. راهی را که آن قدر باریک می نمود که گذشتنی نبود تیم اردوغان با بردباری و از راه صندوق رای گذشتند.
ترکیه بی نیازی به حضور نظامیان، به تولای رای مردم و انتخابات آزاد به نقطه ای از نظر اقتصاد و سیاست رسیده که برایش متصور نبود.
فضیلت سال و ماه
سال ها، ماه ها، روزها، حتی ساعت ها و دقیقه ها این فضیلت را دارند که چون مجموعه ای از برخورد لحظه ها و انسان ها در آن ها مرتب می شود، زمان را مقایسه شدنی، و محاسبه شدنی می کنند، تامل برانگیز می شوند. بخشی از این وضعیت ها و برخوردها قابل پیش بینی اند و برخی به کلی ناگهانی. در این بسته ها زندگی میلیاردها انسان تغییر می کند، بهتر و بدتر می شود، شکل می گیرد، می برد و می آورد. در نهایت همین گردش آسیابوار و تکرار مدام جذابیت هائی دارد چرا که در عین تکرار حامل نوآوری هائی هستند. تا بدانی که شاعر درست گفته است که گیتی است کی پذیرد همواری.
برخی سال ها بدترند و بعضی بهتر از پیش. برخی به فرصتی که برای شادمانی به عالم می دهند بهترند و روشن ترند. و گاه سال ، به مصیبت هائی که در دل دارد و آدم های بیشتر را که به زاری می کشاند تاریک تر نماید. اما آخر کار از آن جا که انسان فکر می کند، چاره سازست. از آن جا که دانشگاه ها هست، کتاب هست، اینترنت هست، علم پخش می شود، لابراتوآرها هستند، و ذهن موشکاف هست، نمی توان گفت سالی بدتر از سال پیش است، مگر برای بخشی از آدمیان، مگر برای گوشه ای از جهان . چنان که در زیمبابوه، چنان که در دارفور. چنان که در وسطای آفریقا و میانه آمریکای لاتین. در گوشه های فقر زده و ایدز زده شبه قاره. ورنه آئین طبیعت است و طبع زیاده خواه بشر که این گردونه تا می چرخد، رازی می گشاید، دوائی می یابد، درمانی می آموزد و سنگی بر سنگ می گذارد.
سالی که گذشت، در بدترین نگاه ها، از سال های بد زمین نبود، اگر دارفو و فجایعش بودند در مقابل اسپلبرگ هم بود که با استعفا از مدیریت هنری المپیک پکن [در اعتراض به بی توجهی چین به فاجعه دارفور] فریاد کند، اگر کشتار در عراق بود هزاران هنرمند و فرزانه هم بودند که اعتراض کنند. اگر نقص حقوق بشر بود، صدها نهاد و هزارها تن بودند که زمین را و زمان را باخبر کنند. و مهم تر این که جهانیان را خبر هست. و هر را خبر هست، بندگی از او دورست.