صندوق رای، زبان خوش جهانی

نویسنده

po_masoud_01.jpg

مسعود بهنود

آنتونی گرملی مجسمه ساز متفکری که با حجم کاری می کند که متفکران نمی کنند، سالی که گذشت همزمان با ‏نمایشگاهش در لندن، مجسمه انسان هائی را ساخته بود از فلز، در اندازه های طبیعی خود، و این مجسمه ها ‏را بر بالای ساختمان های بلند شهر در اطراف پل واترلو به روی تیمس گمارده بود. روزی در میانه تابستان ‏مردم لندن وقتی از پل واترلو می گشتند ناگهان با آدم هائی روبرو شدند که ایستاده بودند و آن ها را می ‏پائیدند. تجسمی از انسان شهرنشین امروز. نفس گیر، به فکر برنده، که تا روزها و روزها وامی داشت که ‏آدمی به دوربین های پلیس که همه جای شهر هست توجه کند. ‏

gormley.jpg

خبر روزنامه ها را درباره انگشت نگاری و آزمایش دی ان ا برای کارت های شناسائی بخواند. گرملی در ‏عین حال در داخل نمایشگاهش در اتاقی شیشه ای بخار چنان می دمید که مانند مه غلیظی چشم چشم را نمی ‏دید و مانند رمان کوری، گوئی همگان به کوری سفیدی مبتلا شده بودند و همدیگر را صدا می کردند و دور ‏هم می چرخیدند. و آن طرف چهار انسان را در وضعیت طبیعی خود ساخته بود وقتی که به یک طناب از ‏سقف آویزان شده اند، یکی طناب بر شانه هایش، دیگری بر زانوانش، آن دیگری به دور گردنش. و این ها را ‏جاذبه زمین نگه میداشت و تماشاگر انگار ایستاده در موزه عبرت تهران به فکر می برد. همین هنرمند در ‏لیورپول در نمایشگاهی یک انسان را به صلیب کشیده ساخته اما صلیبش آنتن های ماهواره ای است همین ‏صفحات نوری. جای تفسیر ندارد. چنان که مجسمه جمجمه دامین هرست با نام عشق خدا، که هشت هزار ‏الماس روی جمجمه کاشته شده در حفره خالی چشمانس و دهانی که در آن دندان های سالمی هست. مجسمه را ‏پنجاه میلیون پاوند در حدود صد میلیون دلار گفته اند.‏

روسیه با انرژی بازی می کند که مهم ترین وسیله پوتین بوده است در راهی که تاکنون پیموده و نامی که از ‏خود در تاریخ روسیه و منطقه گذاشته است. پوتین با مدیریت گاز و نفت و اتم روسیه و همسایگانش، موقعیت ‏از دست رفته روس ها را ترمیم کرد. و به انتخابات رفت. طالبان و بمب اتمی سرمایه پرویز مشرف اند که در ‏گوش جهان می گوید در سرزمینی که بیش تر از هر جای دنیا مسلمان تندرو دارد، قوه قاهره لازم است و ‏موقع رقابت های سیاسی نیست.‏

اما این هر دو نظامی نتوانستند استدلال های خود را به جهانیان و به مردم خود بفروشند و جواز فترت و ‏ادامه قدرت خود بگیرند. حتی اگر انتخابات آنان را در موقعیت خود مستحکم کند و به قدرتشان برای سال ‏های دیگر مشروعیت بخشد باز از آن رو که انتخابات است و شور و شعف مردمی به دنبال آن، گامی است به ‏جلو. ‏

این موقعیتی است که سران کره شمالی و کوبا و زیمبابوه در نمی یابند. از همین رو با شعفی که هر چند سال ‏از مردم خود دریغ می دارند، هم بر آنان ستم می کنند و هم چاره ای جز انهدام خود، چاره ای جز انفجارهای ‏بزرگ باقی نمی گذارند، چنان که صدام آن قدر ماند و به انتخابات قلابی متوسل شد که سرانجام جهان بر ‏سرش خراب شد و بر سر مردمی که از زمانی که عراقی ها به ایران لشکر کشیدند آب خوش از گلویشان ‏پائین نرفته است. که می گویند گواراترین آب ها چندان که از چشمه انتخابات و با گذر آزادانه از صندوق های ‏رای جاری نشود در نهایت تلخ و دلگزاست. ‏

انگلیسی ها دوران خوش اقتصادی تونی بلر را فروختند و زندگی سخت تر را خریدند تا هم از ماسیدن یک ‏گروه بر قدرت جلوگیری کرده باشند و هم آن را که مظهر خاطره ناشاد بود از خانه شماره ده داونینک ‏ستریت رانده باشند. خاطره رفتن به دنبال آمریکا به عراق. فرانسوی ها غروری را که ژاک شیراک و آخرین ‏مانده های دوگل برایشان خریداری بودند نخواستند و رای به سارکوزی دادند که به آمریکا نزدیک شود و ‏رونق بازار بیاورد. ایتالیائی ها چندان که معمولشان هست، بعد از دو سال دولتی را سرنگون کردند تا شاید ‏برلوسکونی بازگردد که حضورش شادمانی و مد و رقص و فوتبال دارد، گرچه ناپلی های پرحرف، مافیا را ‏هم دست در دست صاحب تیم محبوب فوتبالشان می بینند. استرالیائی ها خارج شدن جان هوارد نخست وزیر ‏محبوبشان را از قدرت چنان جشنی گرفتند که انگار نه روزگار خوشی را در این سال ها گذرانده اند. تغییر را ‏برگزیدند. تا قرن بیست و یکم هم شاهد باشد که انتخابات حتی درمان درد دلمردگی ملت هاست.‏

‎ ‎صندوق، شیرین ترین‎ ‎

تغییر، از راه انتخابات ازاد شیرین ترین و راضی کننده ترین پدیده ای است که در دنیای امروز جواب می ‏دهد، به گردشی که در می اندازد، به وعده های تازه و به خون تازه ای که در رگ ها می دواند. سال 1386 ‏سال انتخابات بود، در آخرین روزهایش، انتخابات آمریکا هم از نخوتی سی سال خارج می شود. از درون ‏سیستم، برای چاره کردن درد نارضایتی و خشمی که از جنگ عراق در دل طبقه متوسط افتاده است این راه ‏را برگزیده اند و چنان شیرین کاری کرده اند احزاب برای بخشیدن جذابیت به انتخابات ریاست جمهوری که ‏که گفته می شود احتمال شرکت بالاتر از هفتاد در صد واجدین شرایط در رای گیری می رود. و این شور را ‏نه تبلیغات بلکه اصالت کار به راه انداخته است. این که برای اولین بار زنی – هیلاری کلینتون – به سوی ‏کاخ سفید کورس بست. این که برای اولین بار سیاه پوستی – باراک اوباما از پدر گینه ای و مسلمان در کاخ ‏سفید را می زند. در کشوری که تا چهل سال قبل رنگین پوستان و سفیدان در اتوبوس های مختلف می نشسیتند ‏و توالت های عمومی مجزا بود، در کشوری که در اساس خانم ها را چندان بی پروا در فعالیت های مختلف ‏نمی پسندد و به چهره سنتی خانم ها دلبسته است، این هر دو حادثه به اندازه کافی برانگیزاننده هست. چه رسد ‏که حزب دیگر [جمهوری خواهان] هم یک هفتاد و یک ساله قهرمان جنگ ویت نام را در برابر گذاشته که ‏وعده می دهد که از حضور نظامیان در عراق پیروزی بسازد. و این تنها یک معنا دارد.‏

‏ در تنها کشور دنیا که با آزادی متولد شده و هیچ پیشینه استبدادی ندارد، باز هم انتخابات و شور آن درمان ‏دردهاست. مگر نه که نومحافظه کاران با شرایطی که در دنبا رقم زدند، جامعه آمریکائی را به اندازه بعد از ‏شکست ویت نام دلگیر کرده اند. انتخابات ازاد جز خونی که به رگ ها می فرستد و ابتکارها که نو می کند، ‏این ویژگی را دارد که خطاهای جمعی را مرهم می نهد. شرح جهان در سالی که گذشت می گوید که این درک ‏در همه جا یکسان نبود.‏

‎ ‎زیمبابوه – موگابه‏‎ ‎

از بدترین جا که زیمبابوه باشد می توان آغاز کرد، نگاه به سال را. همان جائی که یان اسمیت آخرین نخست ‏وزیر دوران تبعیض نژادی اش درگذشت، همان که در دهه شصت میلادی از جمله چهره های جهنمی دنیا ‏بود. اما در همان سرزمینی درگذشت که به دوران ریاست وی رودزیا نام داشت و بعد از برافتادن نظام ‏تیعیض نژادی شد زیمبابوه یان اسمیت نژادپرست نه از سرزمین خود فرار نکرد با همه خطراتی که در این ‏سال ها هواداران موگابه برایش فراهم کردند بلکه توانست در دو رای گیری هم از مردم رای بگیرد. اما ‏رقیبش قهرمان وی که رابرت موگابه باشد، که سخت ترین مبارز علیه آپارتاید بود – جایگاهی به اندازه ‏ماندلا- اینک با برگزاری انتخاباتی دروغین تلخ ترین روزهای خود را می گذراند که هیچ شباهتی به ‏روزهای ماندلا ندارد. موگابه روزگاری از محبوب ترین چهره های آفریقا بود، بر دوش میلیون ها سیاه تا ‏قصر ریاست جمهوری رفت تا اعلام دارد که دیگر برده سفیدها و آفریکانر ها نیستیم. اما روزگار چنان نماند.‏

‏ موگابه بر اریکه قدرت، دیکتاتوری از کار در آمد که هیچ رای و نظری را احترام نگذاشت. بیش ترین توجه ‏خود را نثار مدیست های رم و پاریس کرد که باید هر روز برایش لباسی از گران ترین لباس های دوخت ‏مارک های مشهور می رسید. آن هم در سرزمینی که با آمدن موگابه روز به روز فقیر تر شده است تا امسال ‏که با تورم ده هزار در صدی – اوج بیماری هلندی – کار به جائی رسیده که برای خرید یک وعده غذا برای ‏دو نفر ده میلیون اسکناس لازم است. و واحد پول زیمبابوه شده است یک دلار برابر یازده میلیون. سرعت ‏تورم از سرعت چاپ اسکناس بیش تر شده، ده ها نهاد خیریه جهانی به فرستادن غذا و لوازم زندگی به منطقه ‏سبز و خرم زیمبابوه مشغولند اما فقر همچنان کشتار می کند و نه فقط شکم های گرسنه ها، بلکه کشاورزان ‏را، سفیدان را، کارخانه داران را، و این کار گرسنگان نیست بلکه کار لمپن هائی است که برای موگابه هورا ‏می کشند و به همین کرشمه از مجازات معاف می شوند و در نتیجه جنایت های باور نکردنی رخ می دهد. ‏

ما به ازای سرنگون کردن اقتصادی و منهدم کردن جامعه ای فقط یک دستاوردست. موگابه بیگانه ستیزی می ‏کند و به حکومت های جهان از آن رو که سفید پوست در راس آن هاست ناسزا می گوید. از تحریم آن ها ‏استقبال می کند. در این میان انتخاباتی هم برای زینت برگزار شد که به تصدیق همه جهانیان، نمایشی بود ‏برای سرگرمی مردمی که گرفتار ایدز و فقر مانده و مدام برای کسی که کت و شلوار های شیک می پوشد و ‏مخالفان خود را شکنجه می کند و فقری چنین را به مردم تحمیل می کند، هورا می کشند از شدت بی سوادی و ‏بی خبری. باور دارند که این سرنوشت را دشمنان به آن ها تحمیل کرده اند.‏

‎ ‎تقطه مقابل - ماندلا‏‎ ‎

تا بدانی که یک موجود تا کجا ظرفیت دارد و تا کجا می تواند در سعادت یا ادبار یک جامعه موثر باشد، می ‏توان مقایسه کرد موگابه را با نلسون ماندلا. ماندلا تحسین شده ترین موجود زنده عالم است، که بی شک اگر ‏ده تن را به عنوان بزرگان تاثیر گذار جهان استفاده کنند، یکی هم اوست. همان که خیرخواهان جهان همه در ‏انتظار ایستاده اند تا مگر با تن رنجورش که کهولت و اثر سال ها زندان دیگر چیزی از آن باقی نگذاشته بر ‏آن ها گذری کند. رونق و اعتبار به آن ها ببخشد در کارهای نیک و خیر. همان که دولت بریتانیا در سالی که ‏گذشت مجسمه وی را کنار مجسمه قهرمان مشهورشان ژنرال نلسون و قهرمان دیگرشان وینستون چرچیل در ‏بزرگ ترین میدان شهر علم کرد و افتخاری برای لندن خرید. سال آینده از هم اکنون تمام دولتمردان و ‏هنرمندان جا ذخیره کرده اند که در لندن نود سالگی ماندلا را برپا دارند. ماندلا تفاوتش و تفاوت عمده اش با ‏موگابه نخست در صدای خیرخواه اوست، او هنوز در سلولی بود که به اندازه دکتر امیرانتظام در آن ماند که ‏گفت ما سیاهان زمان برای کینه ورزیدن نداریم و بدین گونه کشور بزرگی را که نگین آپارتاید بود از آن رنج ‏نجات داد و همه عزت خود را هزینه آن کرد که خونی از بینی کس جاری نشود. ‏

مبادا همرنگ های او به تقاص سال ها آزاری که دیده بودند، سفیدها را فراری دهند. پس کشور را از این ‏گذرگاه سخت گذراند و سیاهان را همچنان که در جوانی وعده داده بود از گذر خطرناک گذراند بی آن که علم ‏و سرمایه سفیدها را هم از دست داده باشد. بی آن که میلیون ها نفر از کشور گریخته باشند. این همان هنری ‏است که موگابه نداشت. ‏

هنر دوم ماندلا این بود که وقت زمان قانونی تعیین شده پایان گرفت، شرایط انتخابات ازاد را فراهم کرد، می ‏توانست اما هیچ منفذی باقی نگذاشت که بر سرکار بماند، در قدرت بماند، به زیر آمد و از آن پس نقش جهانی ‏دارد. موگابه برعکس تمام افتخار دوران مبارزه خود را به عشق به قدرت فروخت. دختر ترسا چنان فریفت ‏که دیگر کسی یاد از آن دوران نمی کند.‏

انتخاباتی که در طول همین سال در زیمبابوه برپا شد که بار دیگر موگابه را در قدرت نگاه دارد، صندوق ‏گذاری رسوائی بود که کسی را نفریفت. فقط عده ای کشته شدند.‏

‎ ‎کره – کیم جونگ ایل‎ ‎

دیگر نقطه ای که انتخاباتی رسوا برگزار کرد که به همه چیز جز انتخابات شباهت می برد متعلق به آخرین ‏استالینست عالم است. کیم ایل دوم [جونگ] که رهبر مادام العمر کشوری فقیر را از پدر به ارث برده است، ‏در حالی که آسیای جنوب شرقی در سی سال اخیر به همت و پشتکار نژاد زرد، بند عقب افتادگی پاره کرده و ‏اول با داشتن قطبی مانند ژاپن و اینک با داشتن الگوئی مانند چین، غم ندارد، کره شمالی مانند جزیزه ای از ‏فقر و استبداد در آن میان تنها هنرش ساخت و آزمایش موشک های دوربردست. در حالی که در این فاصله ‏فقرش چنان سنگین شد که فن سالاری هسته ای اش را به نان فروخت. کره شمالی یک زیمبابوه دیگرست، ‏منتها در آسیا.‏

‎ ‎کوبا – کاسترو‏‎ ‎

مشابه دیگر، از میان آن ها که انتخابات را به مسخره گرفته اند یا تزئین یا وزن زائد شعر، کوباست. که ‏روزگاری حماسه مقاومتش در برابر امپریالیسم آمریکا، دل در سینه جوانان جهانی و از جمله ایران بی قرار ‏می داشت. حماسه جنگ شکرش را کسی مانند سارتر نوشت، تحسین نامه اش را همه نام آشنایان دهه شصت ‏امضا کردند، و دو نسل بلکه سه نسل برایش سرود خواندند و آفرینش گفتند. ارنست همینگوی گفت و مارکز ‏و صدها و هزاران صاحب نام دیگر، به روزگار خود جزیره جوانان که مرکز تربیت یاغی و معترض برای ‏جهان بود – و هنوز عکس حمید اشرف و دو چریک دیگر ایرانی را به دیوار مرکز تربیتی اش دارد – کعبه ‏آمال همه آن ها بود که سری و سودائی داشتند. همان کاسترو که پنج سال بعد از کودتای مرداد 32 در ایران و ‏زمانی به قدرت رسید که او را تجسم همه آرزوهای قهرمانان جنگ سرد دانستند.. سمبلی که با عبدالناصر، ‏نهرو، تیتو، نکرومه، بوتو،سوکارنو، هوشه مین، جیاپ، مائو و چوئن لای همعصر بود و از همه آن ها – ‏حتی عرفات که به دوران خود مظهر مقاومت و مظلومیت بود – بیش تر جذابیت داشت، و تازه آرمانخواه تر ‏از وی دوستش چه گوارا که چهل سال بعد از مرگش هنوز مجسمه طغیان است و بر سینه و سر و دست و ‏کلاه و پیرهن جوانان تصویرش ماندگار شده. کاریکاتور انتخابات در همان سرزمین برگزار شد که روزگاری ‏نزدیک بود بر سرش جهان به ورطه جنگی دیگر در افتد. ‏

نوشته اند کاسترو وقتی سفیرش در مسکو خبر داد که بهترست دیگر برای گورباچف نامه ننویسد و به او ‏درس ندهد چرا که تا هفته دیگر نه از شوروی نشان خواهد بود و نه از حزب کمونیست، مانند روسای شکست ‏خورده قبایل سرخ پوست در آمریکا و کانادا، از خانه محقرش در هاوانا به زیر آمد و به بالای کوهی رفت ‏که چهل و اندی سال پیش از آن فرود آمده و آوازه اش در جهان پیچیده بود. سیراماسترا، همان کوه که ‏روزگاری شاعر لبنانی کوه طور کاسترو خطابش کرد. انتخابات از پیش معلومی که نزدیک نیم قرن در کوبا ‏برگزار شده و همانند مهر پلاستیکی همواره هر چه کاسترو خواسته را تصویب کرده امسال چندان که موقعش ‏رسید با خبر شد که رییس در مقاله ای در یک روزنامه منویات خود را ابلاغ کرده است. و آن جا از مجلس ‏خواسته از اصرار دست بدارند و رائول را برگزینند. بدیع ترین نوع کناره گیری برای کسی که حاضر نبود ‏مرگ را پذیرا شود و تازه اگر می خواست هم کپی های مسخره تر از اصلی مانند چاوز پیراهن قرمز ‏ونزوئلائی حاضر نیستند قبول کنند که فیدل مردنی است. اما سخن همان است که آن کمونیست قدیمی ایرانی ‏نوشت که با سوز نوشت “رفیق بمیر”. قهرمانان هر کدام عاقبتی دارند، همواره بخت مصدق ندارند، که مرقد ‏ساده و محقرشان زیارتگه رندان جهان شود و از بارگاه های باشکوه چیزی نماند. برخی مانند میلوسویچ در ‏گوشه زندان می میرند و یا مانند صدام به حلقه دار، برخی هم مانند کاسترو می پوسند که سرنوشت بشر همین ‏است اما آن انتخابات شیرین را بگو که به فرمان ابلاغ شده در مقاله، جای کاسترو را به برادرش رائول داده، ‏و به این ترتیب به قول رییس مجلس کوبا فیدل از کارهای اداری کناره گرفت اما رهبر ایدئولژیک که هست.‏

‎ ‎روسیه – پوتین‎ ‎

در میان انواع جا به جائی در قدرت، حادثه ای که در آخرین ماه سال در مسکو رخ داد، بهتر نشانه دگرگونی ‏حهان بود. بداعتی داشت که آشکار می کرد سرزمین تزارها هم، با همه آن چه می گویند، از بازتولید ‏ابرقدرتی و بازگرداندن غرورملی، سربرآوردن خرس های قرمز، اما باز ناگزیر از رعایت اصول است چنان ‏نیست که همانند سرهنگان برمه یا موگابه، کره شمالی یا کوبا بتواند بن هور وار ارابه مقدس را با شعار حفظ ‏امنیت ملی به جایگاه دلخواه براند.‏

درست در سالی که بوریس یلتسین پدرخوانده ولادیمیر پوتین درگذشت، مهلت قانونی ریاست جمهوری پوتین ‏هم پایان گرفت. ماه ها بود که همه می پرسیدند پوتین چه خواهد کرد، و کسی را گمان آن نبود که پوتین با ‏سامانی که به بافت از هم دریده قدرت مرکزی داده، با تسلطی که بر مافیای قدرت و ثروت یافته، آن دفتر ‏دویست متری طبقه سوم کاخ کرملین را رها کند. جائی که اثر انگشت پتر، تزار نیکلا و حتی صدای فریاد ‏راسپوتین هنوز در آن حبس است، و از آن ها هیجان انگیزتر، همان جائی که لنین هشت سال تمام روز و ‏شب را کار کرد و در همان آپارتمان کوچک پشت دفتر دو ساعتی روی مبل سرش را به پشتی گذاشت. همان ‏دفتری که استالین هم ریبن تروپ فرستاده هیتلر را به حضور پذیرفت و هم از پنجره اش تماشا کرد که ارتش ‏نازی در مسکوست. دفتری که خروشچف و برژنف، چرنیکف و سوسلف و گورباچف از آن بر نیمی از ‏جهان حکم راندند تا آن قدر کوچک شدند که کسی که کوچک تر از وی در همه محدوده اداری مسکو نبود ‏ریاست گرفت.‏

‏ پوتین ریاست را، هشت سال پیش نه از یلتسین بلکه از نظام خشمگین و از هم پاشیده کرملین تحویل گرفت، ‏در حالی که یلتسین آن مقام را به ریاست جمهور فدراسیون روسیه فروکاسته بود و تازه با فقر و از هم ‏پاشیدیگی از این هم کوچک تر. وقتی یلتسین که بیمار و بر تخت بیمارستان بود و الکل در تمام اجزای وی ‏اخلال کرده، ناگزیر شد دولت را به این عضو کوتاه قد اما قوی کا گ ب بسپارد. پیدا بود مردم غرور باخته ‏روسیه و دستگاه اداری وحشت زده از ترس انهدام به سرعت پشت سر منتخب یلتسین می روند، اما آشکار ‏نبود که وی بتواند چنین پرشتاب خرس را آرام کند و بر او سوار شود که شد. ‏

هنری کیسینجر سیاست ساز افسانه ای دهه شصت آمریکا در شماره مخصوص مرد سال مجله تایم که پوتین ‏را به عنوان مرد سال 2007 برگزید در مصاحبه ای بر اساس چند باری که وی را دیده، دیدگاه خود را ‏درباره او بازگفته “ باید پوتین را یک اصلاح طلب بزرگ دانست همانند پطر کبیر و یا کاترین کبیر. اما وقتی ‏وی را در زمینه استاندارها و ارزش های غربی قرار دهیم باید گفت که هنوز برای قضاوت زودست. قدر ‏مسلم این که پوتین دموکرات نیست. برای دادن رای نهائی باید صبر کرد و دید. معیار اصلی هم همچون هر ‏رهبر دیگری در جهان به میزانی که نظامی که می سازد مستقل باشد و بتواند بدون او اداره شود و راه رود. ‏من با چشمانی باز به ماجرای سال آخر حکمرانی وی نگاه می کنم. باید دید.‏

هنری کیسینجر - که به وی معجزه گر سیاست گفته اند - در زمانی این سخن را به رامش راتنثار دبیر مجله ‏تایم می گفت که معلوم شده بود که پوتین از میان دو راه یکی تغییر قانون اساسی و هموار کردن راه ادامه ‏ریاست خود، و دیگری بیرون کشیدن اسبی از اصطبل کرملین و جلو انداختن او، راه دوم را برگزیده است. ‏

اما این استاد سابق هاروارد و کارشناس نظریات مونتسکیو فریب ظاهر نمی خورد و می گوید “باید صبر کرد ‏و در عمل دید که سیستم بدون او چه می کند آیا صدایش خواهد کرد. آیا فقط اتاقش را عوض می کند و در ‏همین طبقه سوم کرملین می ماند. آیا اسبی که بیرون کشیده از اصطبل فقط برای سواری است. پاسخ به هر ‏کدام از این سئوالات اندازه پوتین را تغییر می دهد.“‏

سالی که گذشت سال انتخابات روسیه بود، به قول کیسینجر موقع وزن کشی پوتین. انتخابات مجلس اهمیتش از ‏آن جا بود که تقسیم بندی نیروها را بین پوتین، ناسیونالیست افراطی ژیرینوسکی، و هواداران کمونیسم. چندان ‏هم آزاد نبودند که بتوان انتخاباتی دموکراتیک توصیفش کرد اما چندان بود که غرب بتواند در این سیاه ‏زمستان محتاجی به گاز و نفت، تحمل کند و رو بگرداند. دو ماه دیگر انتخابات ریاست جمهوری برپا می ‏شود، تا پیش از انتخابات مجلس معلوم نبود که پوتین کدام یک از دو اسب جوانی را که از کرملین به جلو ‏صحنه رانده بود در اتاق لنین جا می دهد. سرگئی ایوانف یا دیمیتری مداویدف. به هر دو عنوان معاون نخست ‏وزیر داده بود. امور دفاعی، مدرنیزاسیون و تکنولوژی برتر را به ایوانف سپرده بود و کشاورزی و بهداست ‏و آموزش و مسکن را به مداویدف. در جریان انتخابات بود که آشکار گردید در نهایت مداویدف جوان که هیچ ‏سابقه کار در دستگاه های اطلاعاتی هم ندارد و مهم ترین جلوه گری وی در زمانی رخ داده که مدیریت ‏گازپروم را در دست داشته است. نقطه حساس سیاست پوتین.‏

اما مشکل جای دیگرست. تاریخ روسیه نشان می دهد که برخلاف بسیاری از جوامع اروپائی، در آن کشور به ‏ندرست قدرت در پشت صحنه وجود داشته، در تاریخ معاصر که هرگز. از این هم مهم تر نداشتن هیچ سابقه ‏ای برای قدرت مشترک است. هرگز در کرملین دو تزار نزیسته اند. هنوز کاخ سن پترز بورک سردابه ای را ‏که جسد پطر سوم در آن ماند تا دخترک آلمانی به نام یکاترینا [کاترین کبیر بعدی] برتخت بنشیند به یادگار ‏هست. چنان که پطر بر شانه هفت سردار بزرگ و وزیر پا گذاشت تا نشان دهد که تنها اوست که فرمان می ‏راند. لنین نزدیک ترین ها را که پله خانف بود راند، استالین که حکایتی است نه تروتسکی و نه حتی مالنکف ‏و دیگر سران را شریک ندانست و برژنف هم نام ترویکا را دوست داشت اما همه می دانستند که نه کاسیگین ‏را قدرتی هست و نه پادگورنی را.‏

حالا از سال آینده که مداویدف در مقام ریاست جمهور بنشیند و پوتین در عین ریاست دولت رهبری حزب را ‏هم نگاه دارد [در ظاهر راندن وضعیت به سمت موقعیت برژنف و قرار دادن حزب در بالای سر دستگاه ‏اداری] باید منتظر ماند و این همان چیزی است که کیسینجر برای قضاوت قطعی درباره پوتین چشم در راهش ‏نشسته است.‏

‎ ‎پاکستان – پرویز مشرف‎ ‎

اما اگر قدرت و بزرگی روسیه، تسلطش به بزرگ ترین انبار گاز جهان که بند ناف اروپا به آن بسته، و داشتن ‏غرور و انگیزه کافی برای ابرقدرتی در روس ها، باعث می شود که تحولات آن کشور با تسامح نگریسته ‏شود، اما تکرار این وضعیت در نقاط دیگر چگونه خواهد بود. مثلا پاکستان. ‏

گرچه پاکستان از همان زمان که به مقاومت محمد علی جناح استقلال خود را از لرد مونت باتن آخرین نایب ‏السطنه بریتانیا در هند گرفت، هرگز انتخاباتی دلخوش برپا نکرده که بدون کشتار و آشوب بوده باشد و تاکنون ‏چهار بار نظامیان از سربازخانه ها به درآمده و دولت را به خانه فرستاده و چندین سال کشور را اداره کرده ‏اند. اما واقعیت این است که از اسکندر میرزا تا یحیی خان و ضیاالحق و مشرف هیچ یک نتوانستند موازین ‏دموکراسی را به تمامی زیر پا بگذارند، از جمله مهم ترین دلایل چنین پرهیزی عضویت پاکستان در سازمان ‏مشترک المنافع است که حلقه اتصال کشورهای قبلا مستعمره بریتانیا باقی مانده و بند اول اساسنامه اش کمک ‏به کشور های عضو برای استقرار دموکراسی است. چنین ماده ای مانع از آن شده که نظامیان پاکستان به ‏بهانه امنیت کشور مدت زیادی بدون انتخابات بر سر کار بمانند. ارتشبد مشرف نه که از این قاعده مستثنی ‏نیست که به علت برخورد با تحولاتی جهانی که به اسم دموکراسی صورت گرفت، ضرورت تازه ای هم بر او ‏حاکم شده و به صورت فشارهای آشکار و پنهان از وی خواسته که قانون اساسی را به اجرا بگذارد.‏

از اولین لحظه ای که بی نظیر بوتو به دنبال گفتگوهائی با مشرف از تبعیدگاه خود راهی وطن شد، انفجاری ‏که در چند قدمی وی رخ داد پیامی با خود داشت: احتیاط کنید اینجا لانه زنبور طالبان است. این شبیه همان پیام ‏بود که پنح سال قبل، در حضور سربازان آمریکائی و متحدانش، دو آقازاده شیعی را، جدا از هم در عراق ‏تکه تکه کرد. مجید خوئی و آیت الله حکیم که یکی از لندن و دیگری از تهران راهی نجف شده بودند. هر ‏کدام از آن ها در میان شیعیان که اکثریت عراق را تشکیل می دهند به اندازه بی نظیر بوتو هوادار داشتند. اما ‏همچنان که انتخابات عراق بدون توجه به ترور ها – از جمله آن دو ترور با اهمیت – صورت پذیرفت، در ‏اسلام آباد نیز مشرف از یک سال قبل زیر فشار قرار گرفت که تاریخی را برای برگزاری انتخابات اعلام ‏دارد. و از همان زمان سرکشی وی هم آغاز شد. در حالی که همه از فراوانی طالبان در پاکستان خبر دارند، ‏اما مشرف دیگر نتوانست با آن کارت بازی کند، پس کارت تازه ای بیرون کشید و مطرح کردن خطر افتادن ‏تاسیسات و از جمله بمب اتمی به دست تندروها بود. این سخن نیز گوشی برای شنیدن نیافت. بی نظیر بوتو در ‏آخرین روزهای اقامت در لندن به یکی از نزدیک ترین دوستانش گفته بود احتمال می دهد آمریکائی ها ‏آمادگی داشته باشند که به همین بهانه ها پاکستان را بمباران کنند و اصلا از خلا قدرت استقبال کنند. ‏

شکست نسبی آمریکا و متحدانش در به سامان کردن عراق و افغانستان، در عالم واقع چنان دستگاه پرغرور ‏نظامی و سیاسی آمریکا را به تنگی نفس مبتلا کرده که هر طرحی برای ایجاد تحولی تازه در منطقه ‏هوادارانی در واشنگتن پیدا می کند. چنان که در اوایل سالی که گذشت طرح حمله نظامی به ایران، صلح ‏دوستان جهان را یک سر نگران کرده بود. ‏

‏ و این همان زمانی بود که بی نظیر و نواز شریف آخرین نخست وزیر غیرنظامی هم ندای سرنوشت را ‏شنیدند و آماده بازگشت به وطن شدند. بی نظیر شانس بیشتری برای خود می دید که برای سومین بار دولت را ‏تشکیل دهد. او هم زودتر جنبید و هم ژنرال مشرف و نظامیان به او چندان کینه ای نداشتند که به نواز شریف. ‏چنین بود که سرانجام به زور تظاهرات مردم و فشارهای واشنگتن مشرف تاریخ برگزاری انتخابات را اعلام ‏داشت، و با تکان دهنده ترین خبر سال که پرپر شدن بی نظیر بود هم نتوانست از آن عدول کند. انتخاباتی که ‏حزب بی رهبر بی نظیر بیش ترین ارا را در آن به دست آورده و مانند روسیه که از قبل معلوم بود چه کس ‏نخست وزیر می شود در این جا اصلا هیچ نشان داد به او بیشتر مطمئن اند با ناآرامی ها و تشنج هائی دنبال ‏گشت که راهی برای آن متصور نبود. حالا مجلس و دولتی در پاکستان در راه است که مشرف باید با آن ‏بسازد و در عین حال بیش تر می پسندد که خودش هم در حالی که به شرط آمریکائی ها تن داده و از پوست ‏شیر به در آمده، ریاست جمهور بماند. این چقدر به طرح پوتین شبیه است. هر چه باشد این قدر هست که ‏مشرف به اندازه ای که روس ها پوتین را لازم دارند در دل پاکستانی ها جا ندارد. شاید برای بیرون کشیدن بن ‏لادن از مغاک خود باید اول پیچ و مهره های پاکستان شل شود. نگرانی تازه ای که در پی ترور بی نظیر، و ‏برگزاری انتخابات پاکستان در دل منطقه جا گرفته آن جاست که وضعیت پاکستان، حلقه ای فرضی را که به ‏دور ایران زده اند، کامل تر کند.‏

‎ ‎فرانسه – سارکوزی‎ ‎‏ ‏

انتخاباتی که اروپا را تکان داد سارکوزی بود که هنوز نرسیده چنان چیزی درباره ایران گفت که هرگز تونی ‏بلر متحد طبیعی جورج بوش نگفته بود. سارکوزی ایران را تهدید به سلاح اتمی کرد تا نشان دهد که در کاخ ‏الیزه کس دیگری آمده که نه تنها از نزدیکی با واشنگتن اکراه ندارد بلکه کورس بسته به سرعت جبران فاصله ‏ای را کند که شیراک بر اساس سیاست ناسیونالیستی خود از آمریکا ایجاد کرده بود. آن چه سارکوزی را به ‏این تغییر در سیاست خارجی فرانسه کشاند، فقط یک چیزست. او در جریان اشوب های سه سال قبل شهرهای ‏بزرگ که عامل اصلی جوانان مهاجر بودند دریافت که این موج گرفتنی و ویرانگرست و تنها و تنها علت آن ‏نیز مادی است. فاصله گرفتن از آمریکا که برای کنترل منابع نفت و گاز به خلیج فارس لشکر کشیده یعنی یک ‏زیان بزرگ که در سال های بعد می تواند تبدیل به عاملی بزرگ و بازدارنده شود. سارکوزی به عنوان ‏سیاستمدار فایده گرا، بی هیچ رودربایستی راهی را برگزید که تونی بلر در پنج سال گذشته رفت. از دید ‏سارکوزی حالا که انگلیسی ها بلر را رانده و براون را برگزیده اند که کمی فاصله بگیرد، بهترین موقعیت ‏است برای پر کردن جایش، این سیاست که از دل انتخابات تابستان بر آمد چهار ماه بعد چنان زلزله ای در ‏ارکان سیاست فرانسه انداخته که لشکری از فرانسه راهی خلیج فارس شده تفنگداران آن کشور هنوز نرسیده ‏در حال مانور با شیخ نشینان.‏

در این موقع سارکوزی از هم خود و هم سیسیلی همسر جنجالی اش را خلاصی بخشید وقتی که جدائی از او ‏اعلام داشت و هنوز افکارعمومی زیباپسند فرانسه برای سیسیلی دل نسوزانده و رییس جمهور را فرصت ‏طلب نخوانده و متهم به پنهانکاری انتخاباتی نکرده بود که خبر رسید چه نشسته اید که رییس جمهور ‏سارکوزی با کارلا برونی مدل و خواننده ایتالیائی که از زیباترین مدل های دهه اخیر بوده است به قاهره رفته ‏و مشغول تفحص اهرام است. عکاسان ریختند تا عکس هائی در پزهای مختلف بگیرند که هم غیبت های کافه ‏ای فرانسوی ها را تامین می کند و هم به تصاویر سیاسی رسمی شان هم جلوه ای می دهد، و چنین بود که ‏سارکوزی اعلام داشت برای بار چهارم ازدواج می کند آن هم با کارلا. و حالا روزنامه های متفرعن انگلیسی ‏دست انداخته اند که ماه دیگر که سارکوزی برای سفر رسمی به بریتانیا می آید، ملکه هشتاد و یک ساله و ‏پرنس فلیپ هشتاد و چهارساله را بگو که باید به استقبال مانکن 39 ساله ایتالیائی بروند که حالا نام او مادام ‏سارکوزی است. یعنی که انگلیسی ها کهنه شده اند و ما فرانسوی ها که انقلاب کبیر کرده ایم و ویکتورهوگو ‏داریم مدام خود را جوان می کنیم.‏

‎ ‎ترکیه – عبدالله گل‏‎ ‎

در ترکیه اسلام اسلامگرایان مدرن به رهبر رجب اردوغان، با رای و صندوق رای، نظامیان را گامی به ‏عقب بردند. بردباری این گروه از اسلامگرایان مثل می تواند بود. آنان با تهدید مدام نظامیان آمدند. اما با آنان ‏سیاست ورزیدند تا زمانی که توانستند هم به آنان و هم به مردم و هم به اروپائی ها نشان دهند که اسلامگرائی ‏شان خلاف خواست مردم ترکیه که رفتن در دل اروپاست نخواهد بود، به منزله کوتاه آمدن در جدل با کردها ‏در شمال عراق نیست، حتی آن جا که نظامیان تشخیص داده اند که اسرائیل متحد بهتری است برایشان، دولت ‏اسلامگرا هیچ سدی ایجاد نکرد. چنین بود که اعتماد آفرید. هم پرونده آرزومندی ورود به اتحادیه اروپا از ‏همیشه جلوتر رفت و هم اقتصاد رونقی بی بدیل گرفت. و چون چنین شد موقع آن بود که از صندوق رای ‏امتیاز گرفته شود که اردوغان گرفت. هم نفر دوم حزبش را به ریاست جمهوری رساند. اولین بار بود و برای ‏این کار با نظامیان سیاست ورزید تا سرانجام لایحه جنجالی منع حضور زنان حجاب دار در دانشگاه ها را هم ‏که از افتخارات نظامیان بود که خود را محافظ لاتیزم حکومت می دانند، از تصویب مجلس گذراند. راهی را ‏که آن قدر باریک می نمود که گذشتنی نبود تیم اردوغان با بردباری و از راه صندوق رای گذشتند.‏

ترکیه بی نیازی به حضور نظامیان، به تولای رای مردم و انتخابات آزاد به نقطه ای از نظر اقتصاد و سیاست ‏رسیده که برایش متصور نبود.‏

‎ ‎فضیلت سال و ماه‏‎ ‎

سال ها، ماه ها، روزها، حتی ساعت ها و دقیقه ها این فضیلت را دارند که چون مجموعه ای از برخورد ‏لحظه ها و انسان ها در آن ها مرتب می شود، زمان را مقایسه شدنی، و محاسبه شدنی می کنند، تامل برانگیز ‏می شوند. بخشی از این وضعیت ها و برخوردها قابل پیش بینی اند و برخی به کلی ناگهانی. در این بسته ها ‏زندگی میلیاردها انسان تغییر می کند، بهتر و بدتر می شود، شکل می گیرد، می برد و می آورد. در نهایت ‏همین گردش آسیابوار و تکرار مدام جذابیت هائی دارد چرا که در عین تکرار حامل نوآوری هائی هستند. تا ‏بدانی که شاعر درست گفته است که گیتی است کی پذیرد همواری.‏

برخی سال ها بدترند و بعضی بهتر از پیش. برخی به فرصتی که برای شادمانی به عالم می دهند بهترند و ‏روشن ترند. و گاه سال ، به مصیبت هائی که در دل دارد و آدم های بیشتر را که به زاری می کشاند تاریک ‏تر نماید. اما آخر کار از آن جا که انسان فکر می کند، چاره سازست. از آن جا که دانشگاه ها هست، کتاب ‏هست، اینترنت هست، علم پخش می شود، لابراتوآرها هستند، و ذهن موشکاف هست، نمی توان گفت سالی ‏بدتر از سال پیش است، مگر برای بخشی از آدمیان، مگر برای گوشه ای از جهان . چنان که در زیمبابوه، ‏چنان که در دارفور. چنان که در وسطای آفریقا و میانه آمریکای لاتین. در گوشه های فقر زده و ایدز زده شبه ‏قاره. ورنه آئین طبیعت است و طبع زیاده خواه بشر که این گردونه تا می چرخد، رازی می گشاید، دوائی می ‏یابد، درمانی می آموزد و سنگی بر سنگ می گذارد.‏

‏ سالی که گذشت، در بدترین نگاه ها، از سال های بد زمین نبود، اگر دارفو و فجایعش بودند در مقابل ‏اسپلبرگ هم بود که با استعفا از مدیریت هنری المپیک پکن [در اعتراض به بی توجهی چین به فاجعه ‏دارفور] فریاد کند، اگر کشتار در عراق بود هزاران هنرمند و فرزانه هم بودند که اعتراض کنند. اگر نقص ‏حقوق بشر بود، صدها نهاد و هزارها تن بودند که زمین را و زمان را باخبر کنند. و مهم تر این که جهانیان را ‏خبر هست. و هر را خبر هست، بندگی از او دورست. ‏