چهرهی واقعی ابراهیم حاتمیکیا
نسل انقلاب و جنگ هشت ساله، با یک گره تاریخی مواجه است که بهترین تصویرش را میتوان در هنرمندان این نسل دید. گرهای از جنس تردید و دودلی و ایدئولوژی نصفه مانده و حل نشده در دنیای مدرن. آنها از یک طرف میخواهند اهل امروز باشند، مظاهر تکنولوژی را در آغوش بگیرند و از آن استفاده بکنند و از سوی دیگر ایدئولوژی نقر شده در ذهنشان، آنها را به عقب میکشاند و وسط دنیای مدرن، به افرادی سنتزده، تبدیلشان میکند. نسلی که نتوانسته پیچیدهگیهای ذهنی خودش را تحلیل کند، همین تصویر متناقض را مقابل مخاطب به نمایش میگذارد و تماشاگر را هم با شخصیت خودش، هم با آثارش گیج میکند و بلاتکلیف میگذارد. به همین خاطر حضور و حرفهای حاتمیکیا در برنامهی هفت، این خوبی را داشت که تکلیف را یکسره کرد. تمام تناقضهای ظاهری را برچید و واقعیت ذهن ایدئولوژی زده و سختگیر و سنتی را به تصویر کشید. تصویری که میتواند آغازی باشد برای نقد نسلی که با دو قدم پیش گذاشتن و چند قدم پس کشیدنش، اجازهی تثبیت تصویری واضح از خودش را نمیداد.
حاتمیکیا در مصاحبه با برنامهی هفت که از پیش ضبط شده بود، بیش از همه چیز روی خط قرمزهای خود ساختهاش پا گذاشت. او دیگر آدمها و شخصیتهای آژانس شیشهای را روی میز نچید که به هر کدام درصدی حق بدهد و در چنین بازار مکارهای، حاج کاظم دلسوختهاش را قهرمان کند. حاتمیکیای جمعه شب، از جنس همان موتورسوارهایی بود که دود موتورشان اجازه نفس کشیدن به دیگران را نمیدهد و جاده حرکتشان یک طرفه است. او از یک سو، از تلاشاش برای عدم ارسال یک فیلم به جشنواره لورکانو پرده برداشت- آبادانیها ساختهی کیانوش عیاری- و از طرف دیگر فیلمسازانی را بدون نام بردن، بنده و برده دلارهای خارج کشور معرفی کرد و حتی همرزم سابقش کمال تبریزی را هم به عنوان سازنده شوخیهای پائین تنهای- اشاره به فیلم طبقهی حساس- از چرخه تعهد انقلابی بیرون گذاشت؛ تا تصویری بسازد از یک اقلیت که به زعم خودش مظلوم واقع شدهاند و حکومت موظف است در کنار بودجه، کارت سبزی هم بهشان اهدا کند تا در مقابل حرفی که میزنند و فیلمی که میسازند مصونیت داشته باشند.
حاتمیکیایی که دیگر ریشش را کامل میتراشد و برخلاف قوانین سازمان با پیراهن آستین کوتاه جلو دوربین مینشیند و رویهی تمیزتری نسبت به دهنمکی و سلحشور دارد، جمعه شب تمام آنچه در ذهن ایدئولوژی زده و گرفتار در سنتش میگذشت را به نمایش گذاشت و اینبار دوربین و خبرنگار و مخاطب سینمایی باعث نشد که آرام حرکت میکند و ملایم حرف بزند و خود را سانسور کند. او با اشاره به سخنان رهبر جمهوری اسلامی بعد از مرخص شدن از بیمارستان و با عاریه گرفتن اعتماد به نفس از اقتدار فرضی پیشوایاش، بدون محافظهکاری سابق، حق را به هیچکس پیشکش نکرد، جز خودش و همفکراناش که قرار است و میخواهند فیلمهای جنگی تبلیغاتی بسازند و وابسته به گیشه و تماشاگر نیستند و پشتشان باید به بودجههای حکومتی گرم باشد؛ فیلمهایی از جنس “شیار ۱۴۳” که با بودجه سپاه ساخته شده و هنوز به اکران نرسیده، تور تبلیغاتیاش توسط خبرگزاریها و سایتهای تندرو برگزار میشود.
این تصویر بیرتوش که زمانی انصار حزبالله را نقد میکرد - در آژانس شیشهای- یقه سرداران سپاه را میگرفت - در موج مرده - دستی به سر و گوش گروههای ضد جمهوری اسلامی میکشید - در به رنگ ارغوان- و دست آخر با موج حرکتی مردم بعد از انتخابات همراه میشد - در گزارش یک جشن - با استقبال رسانههای حکومتی مواجه شد. آنها تصویر واقعی حاتمیکیا و گذشتن او از موانع ذهنیاش را در چند بخش خبری، با آب و تاب به نمایش گذاشتند و از سوی دیگر، کسانی که حاتمیکیای نمایشی را باور داشتند، در مقابل این چهره تازه به چشم آمده، متحیر ماندند و با خشم با این تصویر جدید روبهرو شدند. حاتمیکیا اما همچون چمران فیلم “چ” بعد از مدتی به این در و آن در زدن، ملاطفت نشان دادن و مذاکره کردن، با بلند شدن “عصای خمینی” - در اینجا “رهبری” – تفنگاش را رو به مخاطب و بخش اصلی سینمای ایران گرفته و همه را از ابتدا تا انتها به رگبار میبندد، تا در سکانس انتهایی کسی جز همان “اقلیت مظلوم” باقی نماند.
دوگانهگیهای ظاهری و باطنی نسل انقلاب به آخر خط رسیده. احتمالا دیگر کسی “گوگوش” گوش دادن حاتمیکیا، جین پوشیدن افخمی و انتشار تصویر نادر طالبزاده روی تیشرتهایی با حروف لاتین را جدی نمیگیرد. ذهن ایدئولوژی زده یک نسل، بیش از هر زمان دیگر، سرکش و افسار گسیخته خودش را به نمایش میگذارد. اینور میدان افخمی ایستاده که شجاعت بشار اسد را ستایش میکند و آن سوتر حاتمیکیاست که در قامت یک سانسورچی خبره، مچ عیاری، فرهادی، بنیاعتماد و دیگران را برای سانسورچیهای تازهکار باز میکند تا نکند فیلمی برخلاف مصالح نظام را برای جشنوارههای خارجی ارسال کنند و باعث آبروریزی شوند. و خط پایان حاتمیکیای سنتی که ابراز مدرن هنر و سینما را برای ارسال پیامهای ایدئولوژیک میخواهد و اعتقاد داشت سالهاست روی مین ایستاده، همینجاست؛ در نامه و استقبالیهای که سردار قاسم سلیمانی برایش نوشته و به زودی متن کاملاش قرار است منتشر شود. او مثل قهرمان فیلم “روبان قرمز” وسوسههایاش را خنثی کرده و حالا دیگر با خیال راحت فقط به شترها و موتورهای خودش فکر میکند که جاده حرکت پیش پایشان باز است و به هیچکس احتیاج ندارند؛ حتی مخاطب و مردم.