نگاه

محمد عبدی
محمد عبدی

«تسویه حساب» با مردها

«تسویه حساب» بیش و پیش از هر چیز، افسوس و دریغ- و تعجب و حسرت- ما را برمی انگیزد که خالق فیلم قابل توجهی چون «دو زن» (که تصویری قابل اعتنا از زن معاصر ارائه می کرد)، چطور و چگونه به فیلمی چون «تسویه حساب»- و فیلم قبل تر البته؛ « آتش بس»- می رسد که اینقدر سطحی به تمام دنیا نگاه می کند و این قدر شخصیت های ناپخته  و ناکارآمدی دارد و از سوی دیگر اینقدر در تکنیک خامدستانه و آماتوری است.

همه چیز در تسویه حساب دست به دست هم می دهد تا یکی از بدترین فیلم های کارنامه تهمینه میلانی رقم بخورد و نشان دهد که «آتش بس»،تنها یک استثناء نبود و در واقع آغاز روند رو به انحطاط کارگردانی است که حداقل زمانی یک فیلم قابل توجه در کارنامه داشت.

ایده اولیه ایده بدی هم نیست و البته از پیش پیداست که «می فروشد»: چند دختر که در زندان زنان با هم آشنا می شوند، قرار می گذارند پس از آزادی ، مردها را سرکیسه کنند. تا این جای کار مشکل چندانی نیست و می تواند قصه جذابی را شکل دهد. اما مشکل از آنجا می آغازد که فیلمساز تکلیفش با خودش روشن نیست. یعنی به راحتی تصمیم نمی گیرد که قصد دارد یک فیلم پرفروش بسازد و همه هم و غم خود را صرف خلق درست قصه و فضای فیلم بکند. برعکس، می خواهد «حرفی» برای گفتن داشته باشد و لابد داعیه فیلم جدی ساختن هم دارد؛اما نتیجه تنها یک تسویه حساب با مردهاست.

«تسویه حساب» برخلاف «دو زن» یک فیلم فمینیستی نیست که در جهت احقاق حق و حقوق زنان باشد؛ برعکس یک فیلم «ضد مرد» است که می خواهد به هر بهایی مردها را قضاوت اخلاقی کند. در واقع فیلم تازه خانم میلانی معادل مقاله تازه خانم شادی صدر است که همانقدر خام و مرد ستیز است و گویی یک حساب شخصی را با مردها تسویه می کند. اما اگر مقاله خانم صدر تنها یک مقاله اینترنتی بود که خرجی هم نداشت، این بار خانم میلانی برای گفتن همان حرف ها و نشان دادن غیظ خود، گروه فیلمسازی ای را اجیر می کند تا با تمام قدرت مردها را در نطفه خفه کند!

از همین نوع نگاه است که تمام فیلم زیر سوال می رود. خانم میلانی فیلم نمی سازد که اثر هنری ای خلق کند یا حتی تماشاگرش را سرگرم کند یا حتی پول پارو کند. او «تسویه حساب» را می سازد تا تمام ناهنجاری های درونش را یکجا علیه مردها خالی کند. به همین جهت است که فیلم بیشتر به یک کنفرانس ضد مرد شبیه است: همه شخصیت ها به نوبت میکروفون را به دست می گیرند و هر چه به دهانشان می آید علیه مردها می گویند و تمام بدبختی بشر و بخصوص زن ها را ناشی از بوالهوسی مردها می دانند!

صحنه های طولانی سخنرانی زیبا- مثلاً علیه یک پیرمرد- یا سارا- علیه یک کارگردان سینما- یه یک شوخی تبلیغاتی شبیه است که هیچ نسبتی با سینما، کارگردانی و میزانسن ندارد. در واقع ایده و جهان پشت فیلم آنقدر سطحی و شعاری است که فرصتی برای «کارگردانی» باقی نمی گذارد. می شود حدس زد که خانم میلانی پس از گرفتن این صحنه ها و این موعظه های اخلاقی طولانی علیه مردها، احساس رضایت دلچسبی داشته و به گمانش کار مهمی انجام داده است؛ اما حقیقت فیلم کشدار و خسته کننده ای است که می توانست حداکثر در یک مقاله سطحی و بی ارزش درباره مردها خلاصه شود.

خانم میلانی فراموش می کند که اگر قرار است به مساله زن و مشکلات زنان در جامعه بسیار پیچیده ایران پرداخته شود، پیش از هر چیز نگاهی بی طرف- و نه ضد مرد- می طلبد که به گوشه گوشه این معضلات نگاه جدی ای داشته باشد و از نگاهی توریستی - «خب همه این زن ها از مردها بدی دیده اند و حالا بد شده اند یا بدی می کنند!!»-  به نگاهی جدی و هنری بدل شود که به عمق برود و دردها را واشکافی کند.

در شکل فعلی هیچ کدام از این زنان شناسنامه روشنی ندارند و ما با هیچ کدام همذات پنداری نمی کنیم. آنها دختران مظلوم و درد کشیده یا زنان شجاع و صاحب شخصیتی نیستند که بتوان درک شان کرد، برعکس آدم هایی هستند که عقده های آنها سربرآورده و آنها را به آدم های بیماری علیه مردها بدل کرده است.

نه تنها این شخصیت ها تصویری از طبقات مختلف اجتماعی- که قاعدتاً باید ادعای کارگردان باشد: از سارای پولدار و مرفه تا مریم فقر و بی چیز- ارائه نمی کند، بلکه کلیشه کاراکترهایی هستند که همه شبیه هم اند و هیچ فرقی با هم ندارند. همه  حرف های آنها را می توان در دهان یکدیگر جابجا کرد و از زبان دیگری شنید، در حالی که اگر قرار است آنها نماینده طبقات مختلف اجتماعی باشند، هر حرکت و گفتار آنها باید متفاوت از دیگری باشد. اما چه فرقی هست بین موعظه احمقانه زیبا و همان حرف ها از دهان سارا، دختر خوب ماجرا؟

در واقع هیچ فرقی نیست و فقط این حرف ها یک بار دیگر از زبان یکی از شخصیت ها علیه یک کارگردان سینما عنوان می شود تا نشان دهد فضای سینمای ایران «فاسد» است و این انتقاد خانم میلانی برگ سبزی است برای فیلم تا اکران شود و مسئولان سینمایی فعلی هم که همه هم و غم شان طی سال ها- و با کمک نیروهای امنیتی و اطلاعاتی- اثبات این نکته است که دست اندرکاران سینمای ایران فاسدند، خیلی خوشحال شوند که این حرف ها از زبان یکی از میان خودشان بیان می شود و درواقعی نوعی اعتراف خودخواسته است که برخلاف موارد پیشین در زندان انفرادی صورت نمی گیرد!

می ماند حسرت برای فیلمسازی که آنقدر مشغول و هیجان زده شعار دادن است که پس از دو دهه فیلمسازی، نمی تواند یک صحنه تعقیب و گریز را به طریقی قابل تحمل کارگردانی کند.