تابلوهای بازدارنده در پارک

اسماعیل کهرم
اسماعیل کهرم

این روزها به لطف و به یمن تعطیلات بی‌بدیل نوروز و زیبایی و پاکی و سکوت نسبی تهران، فرصت زیادی برای رفتن به پارک صدف، نزدیک خانه‌ام دست داد. در طول سال فرصت کمتری برای رفتن به پارک پیدا می‌کردم و در ایام عید، دلی از عزا درآوردم.

به خدا از آنچه دیدم در داخل پارک عزادار شدم. آخر ما ایرانی‌ها که «سیزده‌ بدر» را به جهان هدیه کردیم، ما که صنعت گردشگری را پایه‌گذاری کردیم؟ چه شد که اکنون حتی نمی‌دانیم که چگونه چند ساعتی را در یک محیط نیمه‌طبیعی مانند پارک بگذرانیم.

نمی‌دانیم از کجا شروع کنیم. نهر آبی از آب‌نما سرازیر است و به یک حوض بزرگ و کم‌عمق می‌رسد. در محل فرو ریختن آب که آبشارهای کوچک و پله‌پله ایجاد شده است، در محل فرو ریختن آب، لکه‌های بزرگی (حدود پنج مترمربع) از کف سفید ایجاد شده که پیوسته این کف روی آب شناور است. از چند خانم عابر پرسیدم “می‌دانید این کف‌ها از چه منشا گرفته است؟” نمی‌دانستند وقتی گفتم اینها نتیجه مصرف بیش از حد شوینده‌هاست، تعجب کردند.
چند ماهی زیر این کف‌ها غوطه‌ور بودند. یکی از آنها به طرف بالا شنا کرد. به توده‌های کف برخورد کرد. چند قلپ خورد و به طرف کف استخر تلوتلوخوران سقوط کرد. مسموم شد و مرد!
چند نفر شاهد آن بودند. در سکوت مرگ یک آبزی را دیدیم.
این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آرد نداها را صدا
خانمی که در خلوت آشپزخانه خود مشغول شستن ظرف‌هاست یا کسی که ماشین ظرفشویی یا رختشویی را به کار می‌اندازد یا کسی که کاشی‌ها و توالت‌ها را می‌شوید حتی روحش خبری از پایین دست نهرها ندارد و نمی‌داند که ماهی‌های قرمز کوچک قربانی این شوینده‌ها می‌شوند. اگر در نهر داخل پارک‌ها یا روی آب در حاشیه استخر پارک‌ها و حتی کناره سدهای امیرکبیر (کرج) لار و لتیان کف سفیدرنگ چرک‌تاب مشاهده کردید، مطمئن باشید که تنها کف شوینده‌ هستند و هرچه مواد پاک‌کننده در آنها قوی‌تر باشد کشنده‌تر هستند! برای ما انسان‌ها، مسمومیت تولید می‌کنند و جانورانی که مغز آنها کوچک‌تر است از مسمومیت حاصل می‌میرند. به همین سادگی. کلاس درس خود را کنار آبشار تمام و مردم را در بهت و حیرت رها می‌کنم.
کمی پایین‌تر دو جوان روی چمن نشسته‌اند و تخته‌نرد بازی می‌کنند. اطراف آنها پر از لیوان‌های چای و قهوه است. کیسه چای و ظرف قند و شکر. فکر کردم که وقتی بازی‌شان تمام شد آنها را جمع می‌کنند. دور بعدی که زدم دیدم جمع کرده‌اند و مامور پارک با غرولند مشغول جمع کردن آشغالی بود که آنها به جای گذاشته بودند. سطل آشغال فقط سه قدم با آنها فاصله داشت؛ به خدا سه قدم. من اغلب وقتی می‌بینم که کسی زباله را در خیابان یا پارک‌ رها می‌کند با نهایت ادب به آنها تذکر می‌دهم مثلا اینکه ببخشید اجازه می‌دهید بنده این زباله را داخل سطل بیندازم؟
عکس‌العمل‌ها یکسان است شوکه می‌شوند عذرخواهی می‌کنند و خودشان زباله را در سطل می‌اندازند یعنی عمد و قصدی در کار نیست. ناآگاهی در کار است و نیاز به فرهنگ‌سازی و اطلاع رسانی دارد.
چهار قدم آن‌طرف‌تر مرد و زن میانسالی نشسته بودند. خانم مشغول باز کردن بسته‌یی بود، بسته را باز کرد مقوا را تکه‌تکه روی زمین، کنار نیمکت ریخت. نتوانستم خودم را کنترل کنم، با حالتی نیمه فریاد گفتم ای خانم! چه می‌کنید؟ با حالتی پریشان گفت چه شده؟ عرض کردم خانم زباله، اینجا به این تمیزی؟ خانم گفت: ای آقا! من فکر کردم نون رو زمین ریخته گفتم گناه داره! عرض کردم خانم جان والله ریختن این زباله روی زمین هم گناه دارد. آنها را جمع کردم و توی سطل انداختم فاصله سطل با نیمکت پنج قدم کمتر بود!
همچنان که اطراف استخر قدم می‌زدم بوی شدید قلیان میوه یی آزارم داد. این بوها من را به سرفه می‌اندازند. خدا می‌داند چه ترکیبات شیمیایی‌ای داخل این تنباکوهای مصری پنهان است. مصرف آن مثل قارچ در جهان رشد کرده. حتی در اروپا هم قهوه‌خانه‌هایی برای مصرف این تنباکوها مد شده‌اند ولی در پارک؟ جایی که مردم برای هوای پارک می‌روند چه جای دود کردن قلیان و آلوده کردن هواست؟ سرفه‌ام گرفت. یک بانوی مسن مستقیما به طرف آنها رفت (سه جوان بودند) روی چمن‌ها زغال را برشته کرده بودند و قلیان را چاق! خانم با تشر از آنها گله کرد و گفت که به ماموران اطلاع می‌دهد جوانان ناپدید شدند ولی واقعا پارک هم جای قلیان کشیدن است؟
احتمالا در آینده زود تابلوی قلیان کشیدن ممنوع در سراسر پارک‌های ایران و شاید جهان نصب خواهد شد.
جوانان قلیان‌کش رفتند و چند نفر که روی “اسکیت” با سرعت در اطراف دریاچه می‌گشتند پیدایشان شد، با آن سرعت اگر به کسی برخورد می‌کردند حتما آسیب جدی ایجاد می‌شد که شد. قربانی یک مرد میانسال بود که نقش زمین شد. بلافاصله برخاست و به جوان‌ها حمله‌ور شد. مردم مداخله کردند و جوان‌ها هم رفتند، فکر کردم یک تابلو دیگر باید در پارک نصب شود “اسکیت ممنوع.”
در یک محوطه باز سه گروه مشغول بازی “والیبال” بودند! توپ‌ها به سرعت از هر طرف در حرکت بودند. شاخه همه درختان اطراف شکسته بود. بوته‌ها لگدمال (ببخشید توپ‌مال!) شده بودند نیز مردم با ترس و احتیاط از این محوطه عبور می‌کردند. فکر کردم یک تابلو هم برای جلوگیری از بازی والیبال لازم بود!
درست هنگامی که فکر کردم نیازی به تابلوی جدید نیست، پسربچه کوچکی را دیدم که دانه دانه بنفشه‌ها را از باغچه می‌کند. عجب یک پسر خردسال تنها در پارک؟ آن هم در حال کندن گل‌های بنفشه؟ در این افکار بودم که گفت: “بابا اون یکی رو هم بکنم؟!” پدر روی نیمکت نشسته بود و فرزندش را به کار کندن گل وا داشته بود! این یک تابلو را همه دیده‌ایم. “از کندن گل‌ها و راه رفتن روی چمن‌ها خودداری کنید”.
عزا گرفتن من از آن است که چرا به جای این همه تابلو که چهره پارک را زشت می‌کند، ما نمی‌توانیم عقل سلیم خود را قاضی کنیم و انتظاری که خود از حضور در پارک داریم، برای دیگران نیز داشته باشیم.
آماده رفتن از پارک صدف شدم. دو درخت چنار سرفراز برای بدرقه ایستاده بودند. شاخه‌های تازه داشتند جوانه می‌زدند. نوک آنها سبز شده بود بهار آمده و چند روزی هم گذشته روی تنه سبز آنها زخم چاقوی دو عاشق، رفیق یا بهتر بگویم نارفیق دیده می‌شود. شکلی از قلب که مرور زمان آن را کج و معوج کرده با چاقو روی تنه درخت اسم خودشان را کنده بودند. جای زخم باقی است. هیچ می‌دانید که درخت در مقابل این زخم عکس‌العمل نشان می‌دهد صمغ ترشح می‌کند.
روی آن را می‌پوشاند و جای این زخم «Scar» تا ابد باقی می‌ماند. مانند تن انسان که باز هم به یک تابلو نیاز داریم. “از کندن نام روی تنه درختان خودداری کنید.” هنگام خروج یکی، دو نفر جلوی راهم را گرفتند طبق معمول از محیط زیست صحبت می‌شد. یکی از آنها که سیگاری بود سیگار روشن خود را با سرانگشت روی علف‌های سبز پرتاب کرد ته سیگار دودکنان علف‌های اطراف را می‌سوزاند.
گفتم ای آقا فکر می‌کنید تابلوی بازدارنده پرتاب سیگار روشن روی علف باید رویش چه نوشته شده باشد؟!

منبع: اعتماد، ۲۵ فروردین