مردم خاورمیانه همواره در کنار حوادث تلخ و شیرینی که تاریخ این منطقه مهم و استراتژیک را رقم زده است، یک مسئله مهم را هیچ گاه از یاد نمی برند: “جنگ سرد فرهنگی و ناسیونالیستی میان عرب و عجم” که همچون آثار باستانی فراوانی که در منطقه وجود دارد، جزء لاینفک تاریخ آنها شده است.شروع این جنگ سرد را می توان حمله اعراب مسلمان به ایران و سقوط امپراطوری قدرتمند ساسانی دانست. اگر چه بسیاری از اندیشمندان از هر دو طرف در صدد ترمیم این شکاف تاریخی بین ایرانیان و اعراب بر آمده اند اما ناکامی این دسته از افراد را در همین سالها و در گوشه و کنار خیابان ها و محله ها و حتی میادین فوتبال می توان به وضوح به مشاهده کرد.
حال چگونه است که یک رهبر مبارز و مشهور عرب به نام سید حسن نصرالله در مقابل دوربین ها و با افتخار تمام دست آیت الله خامنه ای را می بوسد؟ رهبر یک حکومت ایدئولوژیک شیعی؛ حکومتی که اسباب نگرانی اعراب و شکاف مذهب در منطقه را دو چندان کرده است. برای پاسخ به این پرسش لازم است تاریخچه مختصری از چگونگی پیدایش روابط شیعیان ایران و لبنان را مرور کنیم.
لبنان کشوری کوچک است واز طوایف و فرقه های بسیار متنوعی تشکیل شده که در نتیجه سیاست آن را نیز تابع خود ساخته و تأثیری اساسی بر مناسبات سیاسی گذاشته است. بر اساس سر شماری سال 1975 ترکیب جمعیتی این کشور را 40 درصد مسیحی، 27 درصد شیعه، 26 درصد اهل تسنن و7 درصد دروز تشکیل می دهد. لبنان 17 فرقه رسمی دارد که شامل 11فرقه مسیحی، پنج فرقه اسلامی، و یهودیان است. قانون اساسی در سال 1926 تدوین شده و تا کنون شش بار اصلاح شده است. بر اساس توافق قانون اساسی، ریاست جمهوری در دست مسیحیان مارونی، نخست وزیر سنی و رئیس مجلس شیعه است.
اما رابطه شیعیان لبنان با ایران از چه زمانی و چگونه آغاز شد؟ در زمان حکومت صفویه و در حالی که شیعیان لبنان تحت حکومت سنی مذهب و متعصب عثمانی قرار داشتند، عده ای از علمای جبل عامل به ایران آمدند. ایشان با استقبال صفویان مواجه شدند و به همکاری متقابل با حکومت صفوی پرداختند. در دوران معاصر، باعزیمت امام موسی صدر (که اصالتا لبنانی بود)، از حوزه علمیه قم به لبنان، رابطه تنگاتنگی میان شیعیان ایران و لبنان برقرار شد. در آن زمان شیعه ضعیف ترین قشر جامعه لبنان بود؛ به گونه ای که بسیاری جوانان شیعه برای رهایی از این وضعیت، جذب احزاب چپ شده بودند.امام موسی صدر، با ایجاد مجلس اعلای شیعیان و اتحاد نسبی میان آنان، بر قدرت شیعیان در صحنه داخلی لبنان افزود. وی در سال 1972تشکیلاتی سیاسی به نام ”حرکه اللمحرومین” را به وجود آورد و در سال 1975 شاخه نظامی آن را با عنوان “افواج المقاومه اللبنانیه”، با نام اختصاری “امل” تأسیس کرد. این نخستین بار در تاریخ لبنان است که شیعه در چارچوب یک تشکیلات نظامی مستقل و غیر وابسته به دیگران، حضور خود را به اثبات می رساند.
همزمان با اتحاد استراتژیک نظامهای سیاسی منطقه با غرب، جمهوری اسلامی نیز سعی کرد تا با استفاده از عوامل مختلف مذهبی، سیاسی و حتی اقتصادی، این رژیم ها را با استفاده از عناصری در داخل کشورهای متبوع خود تحت فشار قرار دهد تا از یک جانبه گرایی آنها و انزوای سیاسی خود جلوگیری کند و به عبارت دیگر به آنها بفهماند که وجود وی را جدی بگیرند.در این میان “انقلاب اسلامی ایران بیشترین بازتاب را در مقایسه با هر کشور دیگری در لبنان داشت. عراق که فضای بستهای داشت و امکان تحرک اندک بود. در دیگر کشورها نیز چنین جامعه شیعهای که بسان جامعه شیعه لبنان زنده باشد وجود نداشت. این انقلاب، درست در مقطعی صورت گرفت که شیعیان لبنان در آغاز پرش بودند. بنابرین وقت آن بود که بار دیگر ایران و لبنان به تبادل فکری بپردازند. از سوی دیگر، گفتیم که طلاب لبنانی در نجف تربیت می شدند، اما اندک اندک و با فشار حزب بعث برنجف، پای طلاب لبنانی به ایران باز شد”.
عواملی که نقش شتاب دهنده ای برای این اهداف جمهوری اسلامی داشتند، عبارت بودند از: فساد روز افزون نظامهای سیاسی حاکم بر کشورهای عرب و در نتیجه نارضایتی عمومی مخصوصا در بین طبقه متوسط و روشنفکر، شکاف فرهنگی و مذهبی که علی الخصوص بین شیعه و سنی قرار داشت و به جمهوری اسلامی میدان عمل بیشتری می داد و نیز خشم اعراب از پیشروی های اسراییل و حمایتهای غرب از آن، که موجب روی آوردن گروههایی از توده های عرب به سمت جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت ضد اسراییلی می شد. اما پررنگ ترین رابطه ایران در این میان با شیعیان لبنان آغاز شد و دلیل آن هم چنانچه ذکر شد، رابطه تاریخی دراز مدتی بود که ریشه در نبردهای مذهبی حکومتهای صفوی و عثمانی داشت. ارتباط مذهبی گسترده ای که عمدتا از طریق حوزه های علمیه بین شیعیان کشورهای منطقه و مخصوصا شیعیان لبنانی برقرار است، بستر مناسبی برای اعمال نفوذ سیاسی ایران در کشورهای خاورمیانه و تشکیل گروههای ایدئولوژیک حامی خط مشی ایران همچون حزب الله است که پیوند عمیق فرهنگی و مذهبی را تبدیل به نیرویی فعال در عرصه سیاسی و نظامی کرده است به طوری که از عملیات انتحاری تا رقابت های پارلمانی را در برنامه عمل خود دارد.
اما سئوال اینجاست که درصورت وجود یک حکومت مطلوب و دموکراتیک در ایران و با توجه به سابقه ای که از روابط ایران با شیعیان منطقه سراغ داریم، راه کار مواجهه با این تناقض چیست ؟ تناقضی که از یک طرف به ساز و کارهای دموکراتیک و سکولار پایبند است و از طرف دیگر نمی تواند بر واقعیت روابط فرهنگی شیعیان و نزدیکی آنها به بخش هایی از بدنه اجتماعی ایران چشم پوشی کند؟
اگر بخواهیم عجولانه به این سئوال پاسخ دهیم، محتمل ترین جواب آن است که در یک حکومت سکولار، گروههای مذهبی و مبارز قابل اعتنا نیستند و ما باید آنان را به روند سیاسی حاکم در کشورهایشان بسپاریم. اما نگاه واقع گرایانه به سیاست چنین نسخه ای را نمی پذیرد، آن هم به چند دلیل : اولا حکومتهای غیر مذهبی و سکولار هم نمی توانند نسبت به ذائقه های فرهنگی و مذهبی مردم کشور خود بی تفاوت باشند چرا که مذهب امری شخصی است که در شرایط مشخص می تواند تبدیل به مسئله ای سیاسی و اجتماعی شود و به اهرم فشار بر حکومتهای سکولار تبدیل شود. این مورد در کشورهایی که پیشینه مدرن چندان طولانی ندارند، محتمل تر است و ایران یکی از آن کشورهاست. ثانیا همیشه حقوق اقلیتها در کشوری خاص، از جانب اکثریتی مورد توجه و پیگیری قرار می گیرد که ریشه های قومی، مذهبی، زبانی و… با آن اقلیت دارند و این پدیده ای آشنا در نظام بین الملل است. حکومتهای سکولار اروپا نسبت به تضییع حق شهروندان مسیحی ایران واکنش بیشتری نشان می دهند و حتی ژاپن شدیدا به انهدام مجسمه های بودا در بامیان افغانستان توسط طالبان واکنش نشان می دهد.
ثانیا روابط خارجی را نه بر اساس ایدالیسم ذهنی که بر مبنای واقعیت های موجود باید سامان داد. درست کردن جای پا و منطقه نفوذ، کاری است که همه کشورها در طول تاریخ به دنبال آن بوده اند و در زمانه ما هم اهمیت بیشتری یافته است. اگر بتوان با تکیه بر آنچه که در باب روابط تاریخی گفته شد، روابط با گروههای قومی و مذهبی در خاورمیانه و از جمله رابطه با شیعیان لبنان را ادامه داد، می توان هم منافع ملی کشور را تامین کرد و هم با مهار ایدئولوژی افراطی گری در این گروهها به ریشه کن کردن خشونت در منطقه کمک کرد. تجربه نشان داده است که این گروهها ماکت کوچکتری هستند از آنچه که در ایران وجود دارد؛ اگر چه در هر حال تصور بر زمین گذاشتن سلاحها از جانب حزب الله کمی دشوار است اما تغییرات بنیادین در ایران، به راحتی این گروه را از فاز نظامی عبور داده و در نهایت آن را تبدیل به یکی از احزاب سیاسی معمولی در لبنان می کند.