اشتباه بزرگی است که بخواهیم ذهن و دست و زبانِ حکومت ولایی را با عقل بسنجیم.
راه شناخت این سرطان روحی پیچیده، روانکاوی دردناکی است تا دنیا را به چشم ایشان ببینیم. بعد ربع قرن باید اعتراف کرد، جمهوری اسلامی عقلِ ادواری دارد و جنون دائمی. درک این دیوانگی البته دنیا را به وحشت می اندازد، چه رسد به من ایرانی.
ماجرای ترور ناکام سفیر جوانِ عربستان که آمریکا مفتخر به کشف و خنثی سازی این خونریزی است، حتی اگر تهمتی بی سند باشد، وصله ای است که به جمهوری اسلامی می چسبد. با آن سابقه درخشان نظام در اعدام و کشتار و ترور و با این همه رجز خوانی و هتاکی رهبر و به اصطلاح رییس جمهورش، برنظام می توان هر تهمتی روا داشت، بی اینکه سندش موجود باشد.
سعودی ها که این فرضیه را به نفع خود می دانند و ایران را رقیب که نه، دشمن می شمارند، شادمانند که در این گیر و دار انقلابهای عربی، آمریکای دموکرات، سپر بلای استبدادی بدوی گشته است.
آل سعود، واقعه برائت از مشرکین خونینِ سال 66 را هم خوب به خاطر دارند. آن دو شُرطه سعودی که به ضرب گلوله از پای در آمدند، سندی شد تا عربستان برای قتل صدها حاجی ایرانی، دفاع مشروع را بهانه کند.
همان قدر که بردن سلاح به مکه در بحرانی ترین سالهای جنگ با عراق، دلیل عقلانی نداشت، این بار نیز در قصه ترور سفیر سعودی در نیویورک، رنگی از عقل نمی توان یافت.
این تحلیل را هم نمی توان پذیرفت که شاید این رسوایی عمدی، کار احمدی نژاد و دار و دسته باشد که” آقا” را به مخمصه اندازند و نهایتا با حمله آمریکا، کسی از حواریونِ گمنام احمدی نژاد و شاید اگر شد، شخص “اسفندیار مشایی” در پی مذاکراتِ پشت پرده، “حامد کرزای” ایران باشد. بر این تحلیل، گردی از عقل کاسبکارانه نشسته که حجت موجه ماست در نادرست بودن.
حقیقت این است که آیت الله خامنه ای سالهاست برای نبردی نمایان آماده می شود، جنگ آخر الزمان.
در میان حلقه مریدان خاصِ آیت الله، روایتی نقل شده که گویا “آقا” سالهاست دل به آن بسته و سرنوشت خویش را از ازل تا ابد در آن شهود کرده است.
می گویند، در مشهد سالهای جوانی سید علی خامنه ای، همان وقت که هنوز طلبه ای گمنام بوده، مرد رازدانی به سید علی آینده اش را گفته است. این مرد از اهالی رشت بوده و در مشهد کارمند. اتفاقا قیافه متشرعین هم نداشته و صورت می تراشیده. در دیداری اتفاقی، کارمند غیب گو به سید علی خبر می دهد که تو شاه خواهی شد و چند حادثه زندگی او را می گوید و عاقبت خبر می دهد که در جنگی بزرگ کشته می شوی.
مرد غیب گو برای اطمینان سید علی، از خودش هم می گوید که خواهد مرد، به نحوی که خونش با خون مادر آمیخته می شود، اتفاقا درسفری به رشت، کارمند راز دان به همراه مادر به تصادفی جان می دهند.
انقلاب می شود و سید یک لاقبا رییس جمهور. فکر می کرده که پادشاهی این است، اما به سیاست هاشمی رفسنجانی تاج رهبری بر سر می گذارد. در آن جنگ تحمیلی هم زنده می ماند و مرگش می ماند به جنگی دیگر. جالب اینکه در مراسم تودیع ریاست جمهوری در همان سال 68 و در کسوتِ رهبری پا در رکاب، به طعنه می گوید:” قبل از رحلت حضرت امام که دوران ریاست جمهوری در حال اتمام بود، دست و پایم را جمع میکردم. مکرر مراجعه میکردند و بعضی از مشاغل را پیشنهاد مینمودند. آدمهای بیمسؤولیت، این مشاغل را پیش خودشان به قد و قوارهی من بریده و دوخته بودند.”
انگار پیشگویی آن کارمند غیب گو بر سراسر زندگی متوهمانه آیت الله، سایه انداخته است. هرگاه که آرامشی بر پا بوده و دنیا نفسی آسوده از ایران می کشیده، “ آقا” بی تابی می کرده که لابد راه را درست نمی رویم که به مرگ و جنگ ختم نمی شود.
مرگ اندیشی و جنگ تا آخرین لحظه، در هر بحرانی، حرف همیشگی آقاست. وقتی میلیونها نفر به خیابان آمدند و بی اینکه شعاری علیه رهبری دهند، تنها به نتیجه انتخابات و بر آمدنِ محمود احمدی نژاد، اعتراض کردند، گویی که جنگی رخ داده و دشمن به سرسرای بیت رسیده، آیت الله به نماز جمعه آمد و گفت جسم علیلی دارد که حاضر است فدا کند.
آنچه در بیست و سه سال رهبری آیت الله خامنه ای تداوم داشته پروار شدنِ نظامیان است و بس. این اواخر وزارت نفت به یک سپاهی رسید و لشگری از نظامیان در راه فتح مجلس آینده صف کشیده اند. شاید نشانه ای باشد از حکومتی کاملا نظامی و آماده باش.
در خیال آیت الله، جنگ نزدیک و نزدیک تر می شود، همه آنچه در خیابان وال استریت نیویورک تا میدان التحریر قاهره می گذرد، برای آقای خواب نما، اشاره هایی است به وعده های غیبی.
اگر محمود احمدی نژاد متوهم است و هاله نور می بیند و امام زمان را در مدیریت یارانه ها دخیل، این همه نقش خیال، چیزی نیست جز سَر ریز توهمات آقا.
جنگ آخر الزمان حتی اگر به مرگ این نایب امام عصر بینجامد، گویا عاقبتش پیروزی است و آمدن شهسوار هزار ساله از پس پرده غیبت. آیت الله پیش بینی می کند که نهضت بیداری اسلامی دمار از ناوهای آمریکایی دریای سرخ بر می آورد و جنبش وال استریت، کاخ سفید را بر سر رییس جمهور آمریکا، ویران خواهد کرد.
این است که بنابر قولی به هاشمی رفسنجانی که برای وساطت و استدعای آزادی شیخ و میر، به بیت رفته بود، گفته است: آن فتنه تمام شد و به فکر فتنه بزرگ تر و حمله اسرائیل باشید.
از خواب و خلسه بیدار شویم، اگر که حال و هوای دماغ آقا اینگونه است و حریف می طلبد، واقعیت دنیا به گونه ای دیگر است. پیش از این نیز متوهمانی بزرگتر بوده اند که سنگ واقعیت، آبگینه ذهن دیوانه شان را شکسته است. شاه اسماعیل صفوی که اتفاقا محبوب دل آقاست، فکر می کرد برگزیده خداوند است و می تواند بی توپ و تفنگ، لشگر جرار سلطان سلیم عثمانی را تار و مار کند، در چالدران شکست خورد و افسرده شد و مرد.
دنیا واقعی تر و تلخ تر از آن است که پایان بندی یک فیلم هندی شوخ و شنگ را داشته باشد. اتهام ترور یک سعودی می تواند، همه کشورهای محافظه کار منطقه و اروپاییان را متحد سازد و با تبلیغی که رسانه ها به راه انداخته اند، افکار عمومی را به جنگ با ایران ترغیب کند.
باراک اوباما هم گرچه دموکرات و شعارش گفتگو و نفی جنگ، اما آنقدری عقل دارد که این فرصت خجسته را به برادران جمهوری خواه هدیه نکند. اگر جنگی شود، از آن جنگهاست که همه هزینه اش را ریال سعودی خواهد داد و آمدن آمریکا، به مانند منجی خواهد بود که به درخواست مردم دنیا، هیتلری تازه را هنوز نیامده، نابود می کند.
جنگی که می تواند خاورمیانه ای تازه بر پا کند و حزب بعث سوریه را در حمله ای گاز انبری و با به خاک انداختن بزرگترین پشتیبانش بر باد دهد.
در این میان سهم ایرانیان که نخواستند یا نتوانستند بازیگر سرنوشت خویش باشند به غیب گویی و عقل معاش دیگران دچار است و کسی تضمینی نخواهد داد که تمامیت ارضی ایران محفوظ بماند یا حتی دموکراسی بیاید؛ جنگ در افق نشسته و ریسمان سرنوشت شاید هنوز در دست ماست.