خمینی به روایت نزدیکانش

لوموند
لوموند

» گزارش فرستاده ویژه لوموند از تهران

iranenghelab877.jpg

از صورتش به جز یک مثلث در حصار چادر کلفت سیاه چیزی پیدا نیست. روی میز گرد کنار دستش قاب ‏عکس پرابهت آیت الله خمینی با طرح لبخندی بر لب قرار دارد. از شباهت شان شگفت زده می شوم. در حالی ‏که معلوم است از این شباهت لذّت می برد می گوید:‏‎ ‎‏”اگر عینکم را بردارم شباهتمان بیشتر می شود”. زهرا، ‏دختر 64 ساله بنیانگزار جمهوری اسلامی، دکتر در فلسفه و سرپرست بنیاد های مختلف ما را در تهران به ‏حضور پذیرفته است. واقعیت اینست که رابطه اینچنین نزدیک خویشاوندی او را ‏‎ ‎‏”موظف به بازگوئی ‏خاطرات” به ویژه در ایام بزرگداشت سی امین سالگرد انقلاب می کند. ‏
‏ ‏
با لحنی هیجان زده از دوران مبارزه پدرش که از او با عنوان محترمانه” امام” یاد می کند حرف می زند:‏
‏”امام اشراق پیدا کرده بود که باید ملّت ایران را بیدار کرد. بنیانگزار سلسله پهلوی، رضا شاه، می خواست ‏الگوی حکومت لائیک آتاتورک را در ایران پیاده کند. با آخوندها با خشونت برخورد می کرد، عزاداری های ‏ماه محرم را ممنوع کرده بود و چادر از سر زن ها می کشید. پسرش، محمد رضا هدفش این بود که جوان ها ‏را با الکل و مراکز عیش و نوش به فساد و تباهی بکشد. در این اوضاع امام از تبعید با ضبط نوار پیام هایش ‏را به گوش مردم می رساند و وقتی فهمید زمانش رسیده که به ایران برگردد، برگشت. در عرض ده روز ‏حکومت شاه ساقط شد و امام جمهوری اسلامی را بنیان گذاشت”. ‏

در ایران بی احترامی به” امام” جزو محرمات است و آرامگاه عریض و طویل او تبدیل به زیارتگاهی مقدس ‏شده است. امّا سوای این از او چه در خاطر ها باقی مانده است؟ آیا از میراث او یا به عبارتی”خط واقعی ‏امام”، که در چند ماه باقی مانده تا انتخابات ژوئن و در بحبوحه فاجعه اقتصادی و نارضایتی ها به محلّ ‏مناقشه جناح های سیاسی ایران و” برچسب ضمانت” آنان تبدیل شده، اصلاً چیزی به جا مانده؟ ‏
‏ ‏
دختر امام از شنیدن کلمه نارضایتی خوشش نمی آید. با انگشت هیکل کوچک سایه واری را که در چادر پیچیده ‏شده و به ما چای تعارف می کند نشان می دهد و می گوید: “او را می بینید. کوچک ترین عضو خانه است. و ‏من دختر امامم. امّا هردو یک جور غذا می خوریم و لباس او با من فرقی ندارد. دیگر به اندازه سابق فقیر ‏نداریم”. با اینهمه می پذیرد که زن ها هنوز جای شایسته خود را نیافته اند و می گوید: “عدالت باید بر مبنای ‏شایسته سالاری باشد. در مجلس به اندازه کافی نماینده زن نداریم امّا به موقعش خواهیم داشت. 64% ‏دانشجویان ایرانی دخترند…”. در مورد بهره برداری سیاست پیشگان از نام خانواده اش سئوال می کنم. با ‏حرکتی از سر تسلیم به قضا و قدر می گوید: “گاهی پیش می آید و به ما هم برمی خورد امّا چه باید کرد؟ ما ‏قدرتی نداریم”. دختر امام محتاطانه پاسخ می دهد شاید دلش نمی خواهد درگیر مشاجرات لفظی شود. خانواده ‏بنیانگزار جمهوری اسلامی و اشخاص نزدیک به او به اندازه کافی هدف انتقاد منتقدان سیر تحول انقلاب، حتی ‏از طرف جناح اصلاح طلب قرار گرفته اند.‏
‏ ‏
مردم ایران هنوز روزی را که شیرین عبادی وکیل دادگستری و مایه هراس حکومتگران کنونی ایران از سفر ‏دریافت جایزه نوبل صلح به کشور بازگشت، از یاد نبرده اند. در این روز این زهرا شجاعی [زهرا اشراقی] ‏نوه فمینیست امام بود که در برابر چشمان جمعیت کثیر حاضر در فرودگاه حلقه گل سرخی را به گردن‏
عبادی انداخت و ابراز امیدواری کرد که از این پس “ به حقوق بشر احترام بیشتری گذاشته شود”. ‏

همانطور که از یاد نبرده اند که در جریان انتخابات مجلس در مارس 2008، حسن خمینی که سرپرستی ‏آرامگاه پدر بزرگش را بر عهده دارد از حذف گسترده نامزدهای اصلاح طلب از فهرست های انتخاباتی ‏و”نظامی شدن” مجلس که 40% از نمایندگانش را اعضای سابق سپاه پاسداران تشکیل می دهند، پرده ‏برداشت [؟]. این افشاگری برای نوه امام به بهای انتشار مطلبی گزنده با عنوان” راز گونه های قرمز سید ‏حسن خمینی” که بر روی سایت محافظه کار نوسازی قرار گرفت تمام شد. در این مقاله نویسنده درباره ماشین ‏ب.ام. نوه امام و زندگی او که آن را بی شباهت به ساده زیستی پدر بزرگش می دانست دست به “افشاگری” ‏زد.‏

بنابراین حفظ احتیاط شرط عقل است و دختر امام ترجیح می دهد درباره جنبه هائی از زندگی پدرش که کمتر ‏به آن ها پرداخته شده و ضمناً سیاسی هم نیست صحبت کند. صحنه هائی از زندگی خصوصی و خانوادگی ‏آیت الله خمینی مثل تهیه چای یا بازی با نوه هایش که” می گذاشت از سر و کولش بالا روند”. زهرا برای ما ‏خاطرات نوروز را تعریف می کند:” امام عطر زیاد هدیه می گرفتند. عطرها را روی میز می گذاشتیم و ‏رویشان را با پارچه می پوشاندیم. بعد ایشان از بچه ها یکی یکی می پرسیدند که کدام عطر را می خواهند و ‏وقتی بچه ها می گفتند که چیزی دیده نمی شود که انتخاب کنند جواب می دادند اینجوری کسی به کسی حسودی ‏نمی کند”. یا مثلاً خاطره روزی را تعریف می کند که امام با نوه سه ساله اش بازی می کرد و وانمود می کرد ‏که سکه ای در مشتش پنهان کرده. وقتی دختر بچه از او می پرسد که می خواهد با این سکه چه کار کند امام ‏می خندد و می گوید: “می خواهم برای تو شوهر بخرم، بدو برو…”. ‏

جنبه دیگری از زندگی خمینی که دخترش دوست دارد مرتب به آن اشاره کند کنجکاوی اوست: “پدرم بیش از ‏همه به ما اعتماد داشت و از ما می خواست که چشم ها و گوش هایش باشیم. به ما می گفت برویم بیرون توی ‏شهر و ببینیم مردم درباره چه چیزهائی حرف می زنند”. ‏

مجید انصاری، یکی از دوستان خانواده تعریف می کرد که یک روز احمد پسر آیت الله را می بیند که لباس ‏کارگران بلوچ را پوشیده: “امام به او گفته بود شب را در یک کارگاه کنار کارگران بخوابد و از اوضاع و ‏احوال کارگرها برای او خبر بیاورد”. انصاری می گفت امام شعر می سرود و فیلم های کارتون می دید: “و ‏با اینکه خیلی کار می کرد همیشه به رادیو گوش می داد و تلویزیون نگاه می کرد امّا نه کانال های دولتی را ‏‏[؟]“.‏

مسیح بروجردی، نوه دیگر امام، در کتابی که درباره پدربزرگش نوشته به خاطر می آورد که امام در نجف ‏برنامه فارسی رادیو بی بی سی را گوش می کرد و اگر سر نماز رادیو خبر مهمی پخش می کرد نمازش را ‏قطع می کرد و بعد از تمام شدن خبر دنباله اش را می خواند.‏

جالب ترین این خاطرات را احمد خمینی نقل کرده است. شب 28 ژوئن 1981، تمام اعضای مرکزیت حزب ‏جمهوری اسلامی در یک سوء قصد کشته شدند. امام آنشب قلبش ناراحت بوده و پسرش نمی دانسته چطور او ‏را از خواب بیدار کند و خبر را به او بدهد که ناگهان در اتاق باز می شود و آیت الله می آید تو و با تأثر بسیار ‏می پرسد:” بالاخره تعداد کشته ها چند نفر است؟” پسر امام مات و مبهوت می پرسد: “شما از کجا فهمیدید؟” ‏امام جواب می دهد:” از صدای آمریکا”. ‏

احمد سلامتیان، از نزدیکان سابق آیت الله، امام را اینگونه به خاطر می آورد: آدمی مذهبی و سیاسی که ‏‏”قدرت عجیبی در برقراری ارتباط” داشت: “امام میان قرون وسطی معنوی و عصر تکنولوژی سیر می کرد. ‏آدمی که نه عربی کلاسیک بلد بود و نه انگلیسی با کاست هائی که ما با دستگاه های پیشرفته تکثیر می کردیم و ‏به ایران می فرستادیم انقلاب کرد. این جنبه امروزی امام بود”. وی می افزاید: “مثلاً در سال 1929 وقتی ‏امام عازم مکه بود در مسیر صیدا به لبنان گفت از او عکس بگیرند تا برای نامزدش بفرستد. در آن زمان 27 ‏سال بیشتر نداشت. در حالیکه طالبان در سال 2000 عکس سوزان راه انداخت چون عکس را نشانه کفر ‏ورزی می دانست. امام در مورد پیامهایش فرمول هائی پیدا می کرد . مثلا می گفت ما طرفدار عدالتیم، ‏خدا هم عادل است. کدام عدالت؟ هرکسی عدالت مطلوب خود را از آن می فهمید.“‏

ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه سابق ایران می گوید که آیت الله بیش از همه یک “شمّ سیاسی تیز در امر ‏رسانه ای کردن خبرها داشت. روز چهارم نوامبر سال 1979 وقتی شنید دانشجویان سفارت آمریکا را گرفته ‏اند به من گفت: “کی اند این ها؟ بیرونشان کنید” ،امّا با دیدن بازتاب گسترده این حرکت در تلویزیون بلافاصله ‏تغییر نظر داد، چون فهمید که این واقعه می تواند وزنی همسان یک انقلاب دوّم داشته باشد”.‏

منبع: لوموند 7 فوریه ‏