از صورتش به جز یک مثلث در حصار چادر کلفت سیاه چیزی پیدا نیست. روی میز گرد کنار دستش قاب عکس پرابهت آیت الله خمینی با طرح لبخندی بر لب قرار دارد. از شباهت شان شگفت زده می شوم. در حالی که معلوم است از این شباهت لذّت می برد می گوید: ”اگر عینکم را بردارم شباهتمان بیشتر می شود”. زهرا، دختر 64 ساله بنیانگزار جمهوری اسلامی، دکتر در فلسفه و سرپرست بنیاد های مختلف ما را در تهران به حضور پذیرفته است. واقعیت اینست که رابطه اینچنین نزدیک خویشاوندی او را ”موظف به بازگوئی خاطرات” به ویژه در ایام بزرگداشت سی امین سالگرد انقلاب می کند.
با لحنی هیجان زده از دوران مبارزه پدرش که از او با عنوان محترمانه” امام” یاد می کند حرف می زند:
”امام اشراق پیدا کرده بود که باید ملّت ایران را بیدار کرد. بنیانگزار سلسله پهلوی، رضا شاه، می خواست الگوی حکومت لائیک آتاتورک را در ایران پیاده کند. با آخوندها با خشونت برخورد می کرد، عزاداری های ماه محرم را ممنوع کرده بود و چادر از سر زن ها می کشید. پسرش، محمد رضا هدفش این بود که جوان ها را با الکل و مراکز عیش و نوش به فساد و تباهی بکشد. در این اوضاع امام از تبعید با ضبط نوار پیام هایش را به گوش مردم می رساند و وقتی فهمید زمانش رسیده که به ایران برگردد، برگشت. در عرض ده روز حکومت شاه ساقط شد و امام جمهوری اسلامی را بنیان گذاشت”.
در ایران بی احترامی به” امام” جزو محرمات است و آرامگاه عریض و طویل او تبدیل به زیارتگاهی مقدس شده است. امّا سوای این از او چه در خاطر ها باقی مانده است؟ آیا از میراث او یا به عبارتی”خط واقعی امام”، که در چند ماه باقی مانده تا انتخابات ژوئن و در بحبوحه فاجعه اقتصادی و نارضایتی ها به محلّ مناقشه جناح های سیاسی ایران و” برچسب ضمانت” آنان تبدیل شده، اصلاً چیزی به جا مانده؟
دختر امام از شنیدن کلمه نارضایتی خوشش نمی آید. با انگشت هیکل کوچک سایه واری را که در چادر پیچیده شده و به ما چای تعارف می کند نشان می دهد و می گوید: “او را می بینید. کوچک ترین عضو خانه است. و من دختر امامم. امّا هردو یک جور غذا می خوریم و لباس او با من فرقی ندارد. دیگر به اندازه سابق فقیر نداریم”. با اینهمه می پذیرد که زن ها هنوز جای شایسته خود را نیافته اند و می گوید: “عدالت باید بر مبنای شایسته سالاری باشد. در مجلس به اندازه کافی نماینده زن نداریم امّا به موقعش خواهیم داشت. 64% دانشجویان ایرانی دخترند…”. در مورد بهره برداری سیاست پیشگان از نام خانواده اش سئوال می کنم. با حرکتی از سر تسلیم به قضا و قدر می گوید: “گاهی پیش می آید و به ما هم برمی خورد امّا چه باید کرد؟ ما قدرتی نداریم”. دختر امام محتاطانه پاسخ می دهد شاید دلش نمی خواهد درگیر مشاجرات لفظی شود. خانواده بنیانگزار جمهوری اسلامی و اشخاص نزدیک به او به اندازه کافی هدف انتقاد منتقدان سیر تحول انقلاب، حتی از طرف جناح اصلاح طلب قرار گرفته اند.
مردم ایران هنوز روزی را که شیرین عبادی وکیل دادگستری و مایه هراس حکومتگران کنونی ایران از سفر دریافت جایزه نوبل صلح به کشور بازگشت، از یاد نبرده اند. در این روز این زهرا شجاعی [زهرا اشراقی] نوه فمینیست امام بود که در برابر چشمان جمعیت کثیر حاضر در فرودگاه حلقه گل سرخی را به گردن
عبادی انداخت و ابراز امیدواری کرد که از این پس “ به حقوق بشر احترام بیشتری گذاشته شود”.
همانطور که از یاد نبرده اند که در جریان انتخابات مجلس در مارس 2008، حسن خمینی که سرپرستی آرامگاه پدر بزرگش را بر عهده دارد از حذف گسترده نامزدهای اصلاح طلب از فهرست های انتخاباتی و”نظامی شدن” مجلس که 40% از نمایندگانش را اعضای سابق سپاه پاسداران تشکیل می دهند، پرده برداشت [؟]. این افشاگری برای نوه امام به بهای انتشار مطلبی گزنده با عنوان” راز گونه های قرمز سید حسن خمینی” که بر روی سایت محافظه کار نوسازی قرار گرفت تمام شد. در این مقاله نویسنده درباره ماشین ب.ام. نوه امام و زندگی او که آن را بی شباهت به ساده زیستی پدر بزرگش می دانست دست به “افشاگری” زد.
بنابراین حفظ احتیاط شرط عقل است و دختر امام ترجیح می دهد درباره جنبه هائی از زندگی پدرش که کمتر به آن ها پرداخته شده و ضمناً سیاسی هم نیست صحبت کند. صحنه هائی از زندگی خصوصی و خانوادگی آیت الله خمینی مثل تهیه چای یا بازی با نوه هایش که” می گذاشت از سر و کولش بالا روند”. زهرا برای ما خاطرات نوروز را تعریف می کند:” امام عطر زیاد هدیه می گرفتند. عطرها را روی میز می گذاشتیم و رویشان را با پارچه می پوشاندیم. بعد ایشان از بچه ها یکی یکی می پرسیدند که کدام عطر را می خواهند و وقتی بچه ها می گفتند که چیزی دیده نمی شود که انتخاب کنند جواب می دادند اینجوری کسی به کسی حسودی نمی کند”. یا مثلاً خاطره روزی را تعریف می کند که امام با نوه سه ساله اش بازی می کرد و وانمود می کرد که سکه ای در مشتش پنهان کرده. وقتی دختر بچه از او می پرسد که می خواهد با این سکه چه کار کند امام می خندد و می گوید: “می خواهم برای تو شوهر بخرم، بدو برو…”.
جنبه دیگری از زندگی خمینی که دخترش دوست دارد مرتب به آن اشاره کند کنجکاوی اوست: “پدرم بیش از همه به ما اعتماد داشت و از ما می خواست که چشم ها و گوش هایش باشیم. به ما می گفت برویم بیرون توی شهر و ببینیم مردم درباره چه چیزهائی حرف می زنند”.
مجید انصاری، یکی از دوستان خانواده تعریف می کرد که یک روز احمد پسر آیت الله را می بیند که لباس کارگران بلوچ را پوشیده: “امام به او گفته بود شب را در یک کارگاه کنار کارگران بخوابد و از اوضاع و احوال کارگرها برای او خبر بیاورد”. انصاری می گفت امام شعر می سرود و فیلم های کارتون می دید: “و با اینکه خیلی کار می کرد همیشه به رادیو گوش می داد و تلویزیون نگاه می کرد امّا نه کانال های دولتی را [؟]“.
مسیح بروجردی، نوه دیگر امام، در کتابی که درباره پدربزرگش نوشته به خاطر می آورد که امام در نجف برنامه فارسی رادیو بی بی سی را گوش می کرد و اگر سر نماز رادیو خبر مهمی پخش می کرد نمازش را قطع می کرد و بعد از تمام شدن خبر دنباله اش را می خواند.
جالب ترین این خاطرات را احمد خمینی نقل کرده است. شب 28 ژوئن 1981، تمام اعضای مرکزیت حزب جمهوری اسلامی در یک سوء قصد کشته شدند. امام آنشب قلبش ناراحت بوده و پسرش نمی دانسته چطور او را از خواب بیدار کند و خبر را به او بدهد که ناگهان در اتاق باز می شود و آیت الله می آید تو و با تأثر بسیار می پرسد:” بالاخره تعداد کشته ها چند نفر است؟” پسر امام مات و مبهوت می پرسد: “شما از کجا فهمیدید؟” امام جواب می دهد:” از صدای آمریکا”.
احمد سلامتیان، از نزدیکان سابق آیت الله، امام را اینگونه به خاطر می آورد: آدمی مذهبی و سیاسی که ”قدرت عجیبی در برقراری ارتباط” داشت: “امام میان قرون وسطی معنوی و عصر تکنولوژی سیر می کرد. آدمی که نه عربی کلاسیک بلد بود و نه انگلیسی با کاست هائی که ما با دستگاه های پیشرفته تکثیر می کردیم و به ایران می فرستادیم انقلاب کرد. این جنبه امروزی امام بود”. وی می افزاید: “مثلاً در سال 1929 وقتی امام عازم مکه بود در مسیر صیدا به لبنان گفت از او عکس بگیرند تا برای نامزدش بفرستد. در آن زمان 27 سال بیشتر نداشت. در حالیکه طالبان در سال 2000 عکس سوزان راه انداخت چون عکس را نشانه کفر ورزی می دانست. امام در مورد پیامهایش فرمول هائی پیدا می کرد . مثلا می گفت ما طرفدار عدالتیم، خدا هم عادل است. کدام عدالت؟ هرکسی عدالت مطلوب خود را از آن می فهمید.“
ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه سابق ایران می گوید که آیت الله بیش از همه یک “شمّ سیاسی تیز در امر رسانه ای کردن خبرها داشت. روز چهارم نوامبر سال 1979 وقتی شنید دانشجویان سفارت آمریکا را گرفته اند به من گفت: “کی اند این ها؟ بیرونشان کنید” ،امّا با دیدن بازتاب گسترده این حرکت در تلویزیون بلافاصله تغییر نظر داد، چون فهمید که این واقعه می تواند وزنی همسان یک انقلاب دوّم داشته باشد”.
منبع: لوموند 7 فوریه