پیتر بیومنت
روی دیوار کافه نادری در خیابان جمهوری که پاتوق جوان هاست، این عبارت دیده می شود: “از مشتریان محترم صمیمانه درخواست می شود حجاب شان را رعایت کنند.“
شهره بیک، دختر 27 ساله ای است که به همراه دوست پسرش مهدی در کافه نشسته است. شال زیبای پشمی ساخت ونیز که مهدی به عنوان هدیه والنتاین برایش خریده، مرتب از روی موهایی که تا روی شانه هایش با مدل زیبایی کوتاه شده، لیز می خورد. او دوباره روسری را بالا می کشد اما لیز خوردن ها همچنان ادامه پیدا می کند.
مساله این است که او دوست دارد روسری را تا جاییکه می شود عقب تر ببندد تا هر چه بیشتر از موهایش معلوم شود.
از نظر مردانی که بر ماشین های سبز و سفید “گشت ارشاد” سوارند و کارشان نظارت بر لباس هایی است که زنها در خیابان می پوشند، لباس او در این کافه به همراه لباس خیلی های دیگر از مظاهر “بد حجابی” است.
اما ارشاد اینجا نیست زیرا ترجیح می دهند زنان را در خیابان ها بازداشت کنند و در مورد آرایش و وضع ظاهری شان به پند و موعظه مشغول شوند: ساق پوتین ها خیلی بلند است، شلوارها خیلی کوتاه هستند، موها به اندازه کافی پوشانده نشده اند.
قواعد مربوط به کافی شاپ ها در مقایسه با خیابان، بازتابی از مرزبندی های بنیادی در ایران است. این از نوع تقسیم بندی میان “اصلاح طلب ها” و “اصولگراها”ی محمود احمدی نژاد نیست که روز جمعه در انتخابات مجلس با هم رقابت کردند. از نظر خیلی از جوان ها، از جمله مهدی و شهره، آن انتخابات نشاندهنده هیچ تغییری در سیستم رو حانیون نیست و فقط یکی را به جای دیگری می گذارد. درواقع مرزبندی میان چیزی است که ایرانی ها در خلوت انجام می دهند با آنچه که مجبور به انجام یا گفتن آن در ملاء عام هستند.
کشمکش اجنتاب ناپذیر میان این دو، محدوده جنگ میان فرهنگ ها در کشور را تعریف می کند. در اینجا و نه پای صندوق های رای است که رقابت اساسی در حال وقوع است: و آن تعریف حد آزادی های قابل قبول است. این نزاعی است برای گسترده کردن مرزهای آزادی در ایران.
در تهران، این را می توان در دخترهایی دید که روسری خود را تا جاییکه می شود عقب می کشند، پشت موها را بیرون می گذارند، صورت ها را آرایش غلیظ می کنند، ژاکت های تنگ کشیده شده تا زانو می پوشنند تا سیستم را به مبارزه بطلبند.
حتی آنهایی که در تلاش برای گسترش آزادی ها هستند نیز اصرار دارند، علیرغم چهره ای که از ایران در غرب و خصوصاً به عنوان یک رژیم خودکامه تصویر شده، ایرانی ها بیش از آنچه به آنها داده شده از آزادی استفاده می کنند. دو تن از این ها سهراب مهدوی- سردبیر وب سایت تهران اونیو- و دوستش رامین صادقی- موسیقی دان و مدیر تولید و ضبط- هستند. آنها درگیر پروژه ای هستند تا بتوانند موسیقی را بیشتر به اماکن عمومی بیاورند.
مهدوی می گوید: “نکته اساسی که باید از ایران دانست این است که ما آزادی داریم. مساله مهم جدا کردن فضای خصوصی و عمومی در زندگی ایرانی است. از زمان انقلاب، مکان های عمومی به شدت کنترل شده اند (توسط مقامات مذهبی)، بنابراین مردم “فضای عمومی” خاص خودشان را در خفا بوجود آورده اند. یک نتیجه هم این شده که چیزی که در خفا پذیرفته شده، در حال باز کردن راه خود برای نفوذ به جاهای عمومی است.“
صادقی می گوید: “باید این را به خاطر داشته باشید که جمعیت در اینجا چقدر جوان است. از بسیاری جهات آنها ثمره همین سیستم هستند. اما آنها مسیر مخالف را طی می کنند. هیچ حرکت اجتماعی از سوی آنها بوجود نیامده است و من فکر می کنم این چیز خوبی برای آینده ایران است- اما چیزی که در حال رخ دادن است، این است که مردم دور هم جمع شده اند تا گروه های کوچکی با منافع خاص خود را بسازند.“
در غروب تهران، و در یک آپارتمان کوچکی در طبقه زیر همکف در مرکز تهران هستم. چهار زن تحصیلکرده و دوست، برای صرف چای و شیرینی دور هم جمع شده اند. آنها قبول دارند که گاهی سیستم را به چالش کشیده اند، مثل بقیه ایرانی ها، اما می گویند برایشان راحت نیست اینکار را جلوی یک خبرنگار خارجی بکنند.
با وارد شدن به این آپارتمان امن و فضای خصوصی به دور از هیاهوی شهر، اولین مرز ایرانی واضحاً از سر راه برداشته شد. وقتی داخل شدند، سه زن جوان سریعاً روسری ها و مانتوهایشان را کنار گذاشتند.
البته معنی اش لزوماً این نبود که آنها با پوشیدن روسری در محیط بیرون مخالف اند. اما اصرار آنها بر این بود که باید بتوانند این کار را در چهارچوب اعتقادات خودشان انجام بدهند و نه اینکه روحانیون به آنها بگویند چطور باید رفتار کرد.
مساله پیچیده تر، دیدگاه زنان جوان در خیابان های تهران با “حجاب نامناسب” و صورت های آرایش شده ای است که علناعلیه قوانین پوشش اسلامی به مخالفت برخواسته اند. یکی از این چهار دوست گفت: “دخترهای جوان واقعاً بر ضد حجاب هستند. می توانید این را در آرایشی که می کنند ببینید.“
ندا، یک مترجم فنی، با لحن خسته ای گفت: “قضیه دخترهای جوان همینطور است. آنها با روش دیگری مشغول رویارویی هستند.” او با ابراز همدردی بلافاصله اضافه کرد: “البته پسرها هم همینطور هستند، صدای موزیک را بلند می کنند. این تنها راهی است که می توانند خودشان را ابراز کنند.“
بحث به انتخابات و سرخوردگی خیلی از ایرانی ها از سیستم سیاسی کشور کشید. آنها فکر می کنند مایوس شده اند. در این میان، مهرنوش که دانشجو است بیش از همه دل خونی از رییس جمهور کشور و سیستم روحانی دولت دارد. او می گوید: “آنها برای خودشان حکومت می کنند” و سپس ادامه می دهد: “ما هم برای خودمان زندگی می کنیم.“
زنها بین خودشان به بحث ادامه می دهند. منصوره می گوید: “سیاست شرم آور است.” مهرنوش با صدای گرمی پاسخ می دهد: “ اما ما نمی توانیم مایوس شویم.“
درنهایت بحث به آزادی بیان کشید که از نظر آنها مشکل اصلی است. مهرنوش گفت: “به نظر من به فرد بستگی دارد، به اینکه چقدر منتقد باشی. من احساس می کنم می توانم کاری را که می خواهم، انجام بدهم. آدم های زیادی را می شناسم که نمی توانند چیزی را که به آن فکر می کنند، به زبان بیاورند. همکلاسی های من در دانشگاه، انگیزه ای برای ابراز عقایدشان ندارند.“
در 100 کیلومتری جنوب تهران و در شهر ارادان، زادگاه محمود احمدی نژاد، بساط فروش تنگ های ماهی قرمز برپاست. مردان در حال خرید پرتقال عید هستند در حالیکه به مشهورترین پسر ارادان نق می زنند.
آنها حتی در این منطقه نیز از چیزهایی حرف می زنند که در سراسر ایران به گوش می رسد: تورم مهارگسیخته، بیکاری، کمبود امکانات و نیز درباره رفتار تبعیض آمیز سیستم مذهبی که به منافع خودش فکر می کند.
مردی که نخواست نامش را بگوید و با علامت نشان داد اگر بگوید، لبانش را می دوزند، گفت: “هیچ کس نمی تواند از این چیزها حرف بزند. اگر بخواهی از این چیزها بگویی، بهتر است در خفا حرف بزنی. مثلاً در خانه یک نفر، نه اینکه در خیابان صحبت کنی. خیلی کار آسانی نیست.“
محمود بهشتی لنگرودی در تهران گفت، بخشی از مشکل این است که آزادی هست- مثل اتحادیه های کارگری- اما خطوط قرمز به شکلی است که سریعاً اعضاء را در برابر سیستم قرار می دهد.
او که دو بار به خاطر اعتراضات مربوط به وضع بد معیشتی معلمان، یک بار در زمان اصلاح طلبان و یک بار هم سال گذشته و در زمان احمدی نژاد به زندان افتاده است، درباره ماهیت حدود واقعی آزادی بیان در ایران توضیح می دهد: “مقامات وقتی دست به کار می شوند که احساس کنند چیزی خطر تبدیل شدن به یک حرکت را در خود دارد.“
”آنها می ترسند هرگونه تظاهراتی یا تحرکی به چیز بزرگی تبدیل شود. برای همین آن را در نطفه خفه می کنند. خطوط قرمز نشان می دهد سیستم احساس نا امنی می کند.“
او با ناراحتی ادامه می دهد: “ما عادت نداریم که مرتبط باشیم. هر گروه کوچک مثل یک جزیره با عادت های خاص خودش است. تنها ارتباط واقعی که میان نسل جوان در اینجا وجود دارد از طریق تلویزیون های ماهواره ای بوجود آمده است. و متاسفانه این یک ارتباط کاذب است. این یک تصویر وهم انگیز از نحوه زندگی مردم در خارج از ایران است.“
هفته پیش هم گروه کوچکی از هنرمندان و دوستانشان در یکی از جزایر ایران دور هم جمع شدند تا ودکا بنوشند، موزیک گوش کنند و با هم برقصند. یکی از آهنگ هایشان هم “این یک گناه است” نام داشت.
آنها شامل رقصنده های حرفه ای اند که نمی توانند در محیط بیرون برقصند. هنرمندان در دوره های خصوصی، هنرشان را به نمایش می گذارند و فعالان تنها به کسانی که برای نهار دعوت شده اند به صحبت می پردازند. یکی از مهمان ها می گوید: “من هفته پیش درباره روز جهانی زن سخنرانی کردم. اما این برای یک گروهی بود که به صرف نهار دعوت شدند. من برخی از کارهای هنری ام را هم به نمایش گذاشته ام. اما این هم یک نمایش خصوصی است.“
پشت این درهای بسته که زنها با تاپ های دکلته مشغول رقص هستند و مهمان ها با ولع زیاد به بحث های هنری، سیاسی و موسیقی مشغول هستند، به نظر می رسد ماشین گشت ارشاد فرسخ ها دور باشد.
میزبان مهمانی که یک زن پرانرژی است، می گوید: “مساله خصوصی و عمومی در ایران امروز، تنها واقعیت مورد علاقه است. برای من، محیط بیرون با چهار دیوار محاصره شده است. تنها در این جای خصوصی است که من آزاد هستم.“
منبع: گاردین – 16 مارس