صحنه

نویسنده
پیام رهنما

نگاهی به نمایشنامه “کلمه، سکوت، کلمه”

درهم آمیختگی بی منطق سیالیت

 

بازیگران: مریم سعادت در نقش”خانم تروتسکی”، فرهاد آئیش در نقش”آقای تروتسکی”، فرشته صدر عرفایی “جاناتان سویفت”، سینا رازانی ”کافکا”، سعید چنگیزیان “جان میلتون”، شبنم فرشادجو ”بتی”، امیر حسین رستمی”بیل” و رامین ناصر نصیر در نقش “رامون”.
 عوامل اجرا: محسن شاه ابراهیمی طراح لباس و صحنه، سهیل پیغمبری آهنگساز، پژمان عبدی، مهسا طهماسبی و محمد گودرزیان دستیاران کارگردان و مسعود پاکدل عکاس.

“کلمه، سکوت، کلمه” از ترکیب سه نمایشنامه با عنوان های “واریاسیون های مرگ تروتسکی”، “کلمه کلمه کلمه” و” خواهش می کنم” به قلم دیوید آیوز شکل گرفته است و فرهاد آئیش در مقام دراماتورژ تنظیم نهایی آن ها را برای صحنه انجام داده است.

چیزی که آئیش به عنوان دراماتورژ و مائده طهماسبی در مقام کارگردان بر نمایش تحمیل می کنند آشنایی زدایی و فرار از کلیشه هاییی است که از این طریق سعی می کنند اثرشان را متفاوت کنند.

اما عنصر نه چندان غریب، آشنایی زدایی مانند بسیاری از اصطلاحات و مفاهیم دیگر در هنر و ادبیات ما در نادرست ترین و سطحی ترین شکل ممکن مورد استفاده قرار گرفته و نه تنها نمی تواند به رسالت بالا بردن زمان درک خواننده برای ادراک و در نتیجه لذت و ذوق بیشتر تماشاگر بیانجامد، بلکه مفاهیم و عناصر آشنایی ذهن مخاطب را هم زیر سوال می برد. 

در تشریح داستان نمایش “کلمه سکوت کلمه” می توانیم ببینیم که چگونه همه روایت ها و شخصیت های داستان، توسط دراماتورژ در هم ریخته شده تا ساختاری متفاوت پیدا کند و بدون تحلیل دقیقی از واکاوی ریشه های عمیق داستانی شان در بستر این روایت کاربرد یافته اند که در تحلیل کلی دور شدن از این ماهیت اصلی بدون عمق فکری و دورن مایه ای، خود موجب شکل گیری هجمه ای از هرج ومرج های قصه ای در صحنه شده است. جهانی از آشنازدایی های سطحی و بدون داشتن آگاهی از مفاهیم و واکاوی های عمیق آثار. در واقع هرگز با ضعف آگاهی و نداشتن تحلیل صحیح از این داستان ها وشخصیت ها نمی توان به خلق اثری جدید و آشنایی زدایی دست زد و در نتیجه این ضعف، ملغمه ای از اسامی و حکایت ها بدون تفکر و عمق معنایی شکل می گیرد که نه تنها برای مخاطب حظ مفهومی و بصری ندارد، بلکه به اثری آشفته هم تبدیل می شود.
“کلمه سکوت کلمه” نمایشی درباره اختلافات بین آدم‌هاست. اصلن جوهر هر درامی، به خصوص درام رئالیستی، بر پایه‌ همین اختلافات و کشمکش‌ها شکل می گیرد. در این نمایش سه اپیزود هست که در نهایت وصل به هم می‌شوند و یعنی اینها بیان‌گر اختلافات مشترک هستند.

اما در این بین حس می‌شود که بین خطوط متن جملات و کلمات حذف شده‌ای هست که ناخواسته مسائل را کمی تا بسیاری مبهم می‌کند. شاید اپیزود سوم به دلیل پرهیز از این خطوط پاک شده جذاب‌ترین و گیراترین اپیزود باشد. این در حالی است که درام رئالیستی با صراحت و شفافیت ‍ژرف‌اندیشانه موافق است و این نکته‌ای است که اگر درام‌نویسان و دراماتورژها رعایت کنند اثرشان دیگر مشکلی نخواهد داشت. یعنی رئالسیم بدون پرداخت شفاف و صریح اصلن شکل نخواهد گرفت. ایبسن نکته‌ گنگ و مجهولی در هیچ یک از متن‌های رئالسیتی و ناتورالیستی‌اش ندارد. تنسی ویلیامز، آتور میلر و حتا یوجین اونیل خیلی صریح مسائل اجتماعی خود را بیان می‌کنند؛ بنابراین ما هم نمی‌توانیم تافته‌ جدا بافته‌ای باشیم مگر گونه‌های دیگر درام‌نویسی را نشانه برویم. اتفاقن این سه وضعیت که می‌توانند با جاذبه‌ بالا مطرح شوند و در اپیزود سوم چنین چیزی لحاظ شده است، متاسفانه دوم اپیزود اول و دوم، چوب در لفافه سخن گفتن را می‌خورند.

پرواضح است که زاویه نگاه مخاطب به اثر روی صحنه از گروه اجرایی و نادیده انگاشتن بخش عمده ای از رویدادهای صحنه بی قضاوت منفی صورت می گیرد، بلکه آن را به مصداق یک صورت مسأله در به چالش کشیدن اهمیت به مفاهیم و پایبندی کامل به یک ایدئولوژی در مقابل توجه به جنبه‌های تئاتریکال اثر، مرجع مطرح می‌کند. در اقتباس “فرهاد آئیش” از نمایشنامه های دیوید آیوزمحوریت بر رویدادهاست.به همین دلیل ما با فشردگی قابل توجه‌ای از رویدادها نسبت به متن مرجع روبه رو هستیم. همین توجه به رویدادها سبب شده مائده طهماسبی در مقام کارگردان رابطه شخصیت‌ها با یکدیگر را محور خوانش خود از متن قرار دهد و بر همین مبنا دست به طراحی فضای نمایش بزند. به همین خاطر هم شخصیت های درام د رمواجهه با یکدیگر آسیب های فراوانی را متحمل می شوند.شخصیتی که به ساختار متن نیز هویت می‌دهد و مسیر رویدادهای صحنه و سرگذشت یکدیگر رامشخص می کنند. هرچند هنوز حضور این کاراکترها وابسته به متن مرجع است و به همین خاطر نمی‌تواند در بعد معنایی به اثر عمق ببخشند و تنها بدون هیچ منطق قابل قبولی نقش یک مطلق حاکم را بازی می‌کند.
کارگردان بنیان نمایش خود را در بستری از سیالیت یا کابوس وارگی قرار می‌دهد که شاخصه‌های خاص خود را دارد. استفاده از تمامی فضای صحنه حتی معماری و امکانات سالن برای شکل دادن به یک رویداد خاص که در لحظه رویداد تصویری بدیع را برای مخاطب خلق کند. این ثابت نمی‌ماند و در جریان است. همین سیالیت مخاطب را متوجه امکان تازه ای برای خلق رویدادی دیگری می‌کند که کارگردان در ورای یک بی‌منطقی بدان رسیده است. بی منطقی‌ای هرگز به مقصد و هدف نهایی نزدیک نمی شود.

در گستره اجرا، نیز نمایش با ضعف های تأویلی و ساختاری مواجه است. ریتم کند نمایش که نوع بازی ها و ضعف های ساختاری متن در آن بی تأثیر نیستند درکنار نداشتن عناصر زیباشناسانه بصری در قالب صحنه آرایی و میزانسن های یک شکل بر میزان کسالت آور بودن اجرا می افزاید و مخاطب را بیش از همیشه با مقوله گذشت زمان مواجه می کند. می توان گفت این اجرا با درهم ریختن نادرست مفاهیم، داستان ها و نشانه های نمایشی، خود دهکده متفاوتی برای مخاطبش می سازد و نمی تواند به او احساس رضایت بخشی از حضور در سالن اجرا بدهد.