دریغ از یک تلفن!

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

همه چیز زندگی‌ام در زندان تحت‌الشعاع این بیماری ناشناخته قرار گرفته است. از هم بدتر اینکه ورزش روزانه و هواخوری ام تعطیل شده است. به تبع این امر باید فرصت خواندن و نوشتن بیشتر وجود داشته باشد و زیادتر از همیشه، اما در عمل چنین نیست. درد اجازه نمی‌دهد فکرم کار کند. زیادش یک دو دست تخته می‌توانم بازی کنم و شطرنج. امروز با کارت‌های تلفن که یک طرف آن را سفید کرده ام، ابزاری برای بازی حکم هم درست کردم تا شاید چاره‌ی بیکاری زیاد باشد که با روحیه ی من اصلا نمی خواند.

اگر وضع طبیعی باشد و مساله ای پیش نیاید فردا قرار است از چند زاویه از ستون فقرات و استخوان لگن‌ام عکسبرداری شود و رادیولوژی. به این دلیل، روغن کرچک هم به کلکسیون داروهای مصرفی اضافه شده، به علاوه ی یک دو قرص سبز و صورتی جدید. آن قدر داروها زیاد شده است که در عمل قاطی می کنم و درست نمی‌دانم که کدام را باید کی بخورم و دیگری را چه زمانی؛ کدام دارو جایگزین داروی دیگری می شود و نسخه کدام پزشک نسخه دیگری را منسوخ می کند. احتمالا عکسبرداری فردا تا حدودی اوضاع جسمی ام را روشن می‌کند، البته اگر تاب بیاورم و از نظر روحی زیر فشار قرار نگیرم.

 وضع به گونه ای پیش رفته است که در حال حاضر هیچ‌کدام از داروها اثر ندارد، نه پماد و آمپول تسکین می‌دهد و نه قرص و کپسول درد را التیام می‌بخشد. پای راستم چندان در اختیارم نیست، اما دیگر خبری از درد کمر وجود ندارد. شاید اصلا بحث دیسک مساله‌ای حاشیه‌ای باشد و حتی سیاتیک. شاید همه چیز منشا عصبی داشته باشد و تشخیص دکتر مغز و اعصاب درست. اما مساله این است که نسخه ی او هم چندان اثربخش نبوده است، چون یک بار درد چون شاخه ی نیلوفر در همه ی وجودم پیچید و از تک تک رگ ها و عصب هایم بالا رفت. چند روز است که به هواخوری نرفته‌ام و نمی‌دانم نیلوفرهایی که در این سو و آن سو به نرده‌های پیچانده و به هر سو کشانده بودم اکنون در چه وضعی قرار دارند؛ هوا چگونه است و پرندگان در چه شرایطی هستند. خلاصه اینکه حسابی دلم برای آنها تنگ شده است و محیط “بهشت اجباری”. گویا دیگران مقصر نبوده اند و این خودم بوده ام که خودم را چشم زده‌ام و از نعمتی که دور و برم را گرفته بود محروم ساخته ‌ام.

 رویا صبح می‌گفت که با وکلایم صحبت کرده تا تلاش مضاعفی کنند شاید وضعیت پرونده ام روشن شود. قاضی احمد‌زاده به فقیهی، یکی از وکلایم گفته است که حالا حالاها حکم مرا صادر نمی‌کند، چون منتظر استعلام حکم قبلی ام است. پیش بینی می شود که این کار سه چهار ماهی طول بکشد. خودم حدس می زنم که چنین کاری در واقع یک بازی سیاسی باشد و یک وقت کشی حسابی، چون در برنامه‌ی رایانه ای که الان در قوه ی قضائیه به کار می رود، احکام صادره همه آن‌لاین هستند و در هر لحظه و هر کجا قابل دسترسی. اگر موضوع فقط گرفتن تصویر حکم قبلی از شعبه ای دیگر باشد، چند خیابان این سو یا آن سو، در داخل شهر تهران، با اعزام یک پیک، در نهایت طی دو سه روزه هر چیز قابل دسترسی است. پس بحث می تواند همان بکارگیری سیاست گروگانگیری باشد که طی یک سال اخیر با شدت دنبال شده است؛ بهانه‌ای برای نگاه داشتن فعالان سیاسی و روزنامه نگاران در زندان و بازداشتگاه- مهم هم نیست که قانونی باشد یا غیرقانونی، در شرایطی که افکار عمومی نظرش بیشتر روی مورد دوم متمرکز است.

رویا در حرف هایش بحث امکان دریافت مرخصی را هم مطرح می‌کرد، مشروط به ارائه ی درخواست آن از جانب من. به او گفتم که از خیر این کار نیز بگذرند و اجازه دهند که کارها طبق روال عادی خود پیش برود و عجله‌ای برای آزاد شدن من یا بیرون آمدن از زندان به قید وثیقه نداشته باشند.

 اوضاع در اوین هم کماکان به روال گذاشته است، دائم این و آن درخواست می‌کنند که اعتصاب غذا را- خشک یا تر- بشکنند، امروز یزدی، پیمان، سحابی و حاج سیدجوادی هم به جمع دیگر اعتصاب کنندگان پیوستند و به یاری خانواده های زندانیان سیاسی آمدند. مشخص نیست که اصولا چنین خبرهایی به سلول‌های انفرادی ۲۴۰ نفوذ کند و به گوش بچه‌ها برسد تا روحیه شان دو چندان گردد. این روند در گذشته هم وجود داشته و همواره از آن استقبال می‌شده است، اما اکنون معلوم نیست چه سیاستی دنبال می‌شود.

 در این وضعیت تنها باید منتظر ماند و دید روند امور چگونه پیش می‌رود. اوضاع داخلی مساعد نیست و از ارتباط جریان های اقتدارگرا با یکدیگر نیز بویش می آید که چندان خوب نباشد و هر روز جریانی در مقابل دیگری قرار می گیرد. خوشبختانه دراین سو نیز حمله به تمامیت خواهان و قانون شکنان شدت و حدت بیشتری گرفته است و کارهای افشاگرانه گسترده‌تر و نوتری صورت می‌گیرد.

 امشب خبر رسید که هفت نفر از بچه‌های مشارکت و سازمان در کنار امین‌زاده، تاج‌زاده، نبوی، عرب سرخی، رمضان‌زاده، میردامادی و صفایی فراهانی شکایتی علیه سپاه پاسداران و فرماندهان آن به قوه قضائیه و دادگاه نیروهای انتظامی ارائه داده اند. آن ها متن سخنرانی سردار مشفق، یکی از فرماندهان ثارالله را ضمیمه ی شکایت خود کرده‌اند که در آن بحث سرکوب جریان سیاسی مقابل، حتی سیدحسن خمینی مطرح شده است. در این سخنرانی کلی حرف و حدیث راست و دروغ به مخ فرماندهان سیاه فرو رفته است تا شستشوی مغزی تکمیل گردد و آنان را در جایگاه حزب پادگانی برای مقابله با جریان سیاسی رقیب هرچه بیشتر آماده کند.

 قرار شده است منوچهرخان روز سه‌شنبه به دیدارم بیاید؛ باز باید هماهنگی لازم را با مسولان زندان انجام دهم.

غروب دوشنبه ۱۸/۵/۸۹ ساعت ۴۵: ۱۸ حسینیه، بند۳ کارگری

پس از نگارش:

روز خبرنگار هم آمد و رفت، اما خبری از خاتمی و اعوان و انصارش نشد! دریغ از حتی یک تلفن به رویا و مهتاب. در مورد دیگر روزنامه نگاران زندانی ظاهرا مسجد جامعی ماموریتی ویژه داشته است تا با این و آن تماس بگیرد اما در مورد من همه چیز بر مبنای بایکوت کامل طراحی شده است.

یادش به خیر زمانی که من مدیرکل مطبوعات داخلی بودم، مسجد جامعی، چه در جایگاه قائم مقام وزارت ارشاد و چه در مقام وزیر بعد از این یا حتی وزیر چه حرف‌هایی می‌زد و چه ابراز ارادت‌هایی می کرد و چه ابراز آمادگی هایی برای اجرای برنامه‌های گوناگون طراحی شده از سوی من و احمد. امروز حتی دریغ از یک سلام و علیک خشک و خالی. خدا را شکر! انسان بهتر می‌فهمد که چگونه باید روی پای خود بایستد و به هیچ کس جز لطف و مشیت خدا، همچنین نیرو و ابتکار خویش تکیه نکند. سال‌هاست که این وضعیت ادامه دارد. چند سال دیگر هم روی آن!