سی سال بعد از آن مقاله

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

هفدهم دی که در طول سال های سلطنت پهلوی به نام آزادی زن و یا روز کشف حجاب خوانده می شد از سی سال پیش با چاپ مقاله ای که ساعت انقلاب را به کار انداخت، عنوانی دیگر گرفت. گذشت سی سال از آن روز، یادآور حرکت جامعه ایران از یک حکومت مدرن و هوادار غرب به حکومتی سنت گرا و غرب ستیزست. از سلطنت موروثی به جمهوری اسلامی.

آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا در تهران در زمان انقلاب، در کتاب خاطرات خود غرور و سقوط نوشته “چند روز بعد از عزیمت کارتر از ایران دولت به طور غیر عمد فتیله باروتی را که به انفجاری عظیم انجامید روشن کرد، انفجاری که یک سال بعد سلطنت خاندان پهلوی و همه آن چه را که به اتکای از آنان در ایران بر جای مانده بود، از میان برد”

فتیله ای که آقای پارسونز از آن می نویسد مقاله ای است که روز هفدهم دی سال 1356 یک هفته بعد از حضور رییس جمهور آمریکا در تهران و سخنان تائید آمیز وی که با تعجب حاضران و جهانیان روبرو شد، در یک روزنامه عصر به چاپ رسید و ناگهان آرامش کشور از جائی شکست که هنوز بعد از سی سال درباره آن گفتگوهاست.

سفیر پیشین بریتانیا در ایران سلطنتی، که در روزهای بعد به درخواست شاه بارها با او ملاقات کرد، نطق کارتر را “کسل کننده و مهوع” خوانده که زیاده گوئی و اغراقی در آن بود که “بعد از آن شاه چنان غرق شادی و سرور شد که دیگر دلیلی برای نگرانی درباره حمایت آمریکا از خود و خاندانش نداشت.”

آخوندها تمام شده اند

خبر مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات، پیش از آن که خود روزنامه به قم برسد طلاب و مذهبیون را به خروش آورد. از همین رو کامیون حامل روزنامه در دروازه ورودی قم به آتش کشیده شد و به دنبالش تظاهراتی برپا شد که به گروه های مذهبی فرصت داد تا به بهانه اعتراض به توهین به روحانیون بزرگ، قدرت و همبستگی خود را به رخ حکومت و گروه های دیگر بکشند. تا آن زمان کسی تصوری از این قدرت نداشت.

در منابع مختلف تاریخی نوشته شده قوت قلبی که تحسین جیمی کارتر از رهبری شاه، و اغراق وی در قدرت و استقرار حکومت در ذهن محمد رضا پهلوی آخرین پادشاه ایران ایجاد کرد، منجر به یک سری تصمیم گیری هائی شد که در وهله اول تقویت و گسترش حزب رستاخیر، و قراردادن طرح فضای باز سیاسی در درون آن حزب بود و گام دوم حمله به جناح مذهبی که به نظر شاه با توجه به پیش رفت های کشور نفوذ خود را از دست داده بودند، به ویژه آیت الله خمینی مرجع تبعیدی که به گمان شاه هوادارانش در آن سیزده سال به شدت کاهش یافته بودند.

درست یک سال قبل از آن بر اساس خاطرات روزانه اسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی وقت، زمانی که وی از فراوانی تعداد دختران محجبه دانشگاه تهران گزارش می دهد و این که “در زمانی که غلام رییس دانشگاه بودم دختر چادر به سر را مسخره می کردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمی شد، یعنی آن را برای خود تحقیر به حساب می آورد وحالا ده ها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم و شنیده ام که حتی با فرهنگ مهر [رییس وقت دانشگاه تهران] دست نمی دهند که این کار حرام است. شاهنشاه خیلی تعجب کردند.”

اسدالله علم که در آن زمان نزدیک ترین افراد به شاه سابق ایران بود نوشته “…عرض کردم بیچاره فرهنگ مهر خودش زرتشتی است و بسیار هم مرد خوبی است ولی از ترس چماق تکفیر آخوندها بیش تر از مسلمانان احتیاط می کند. فرمودند دیگر آخوندی نیست. عرض کردم روحیه آخوندی هست و مارکسیست های اسلامی برای هوچی گری خیلی خوب از آن بهره برداری می کنند” [جلد ششم از خاطرات اسدالله علم، نشر آیبکس واشنگتن]

نویسنده مقاله

مقاله “ایران و استعمار سرخ و سیاه” بر اساس روایت شاهدان و دست اندرکاران آن، به توصیه شاه در بخش فرهنگی دربار تهیه و توسط شخص او ویراستاری شد و امیرعباس هویدا وزیر دربار آن را برای چاپ در روزنامه های معتبر در اختیار داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی گذاشت. همین امر باعث گردید که تا سال ها این تصور شکل گیرد که آقای همایون که خود نویسنده و روزنامه نگارست، نویسنده آن مقاله بوده است.

این تصور قبل از سقوط حکومت، هواداران سلطنت را به فکر انداخت که با انداختن آقای همایون به زندان وی را هدف مخالف ها قرار دهند و بعد از سقوط رژیم سلطنتی، هم انقلابیون با چاپ اعلامیه هائی در تیراژ وسیع از مردم خواستند که بنیاد گذار روزنامه آیندگان را دستگیر کنند.

آشکار شدن دانسته های چند تن از دست در کاران ماجرا چنین می رساند که نویسنده این مقاله یک روزنامه نگار قدیمی و مرتبط با بخش فرهنگی دربار بوده، که دفتر مخصوص شاه نظر چند تن دیگر را درباره متن آن جویا شده است. داریوش همایون در خاطرات خود از آن جائی که نویسنده اصلی هنوز در ایران اقامت دارد از بردن نامش خودداری کرده است.

بنا به خاطرات و مستندات، علی باستانی معاون سردبیر وقت روزنامه اطلاعات و احمدشهیدی سردبیرکل نشریات اطلاعات حاضر به چاپ این متن نمی شوند و فرهاد مسعودی مدیر موسسه اطلاعات را از خطرات چاپ چنین متنی با اطلاع می کنند، اما گفتگوی آقای مسعودی با نخست وزیر [جمشید آموزگار] هم به جائی نمی رسد و پاسخ او و وزیر اطلاعات [سلف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی امروز] این بوده است که “امر شاهنشاه است و چاره ای جز اطاعت نیست”

چنین می نماید جمشید آموزگار نخست وزیر وقت که چاپ این نامه تومار دولت وی را در هم پیچید، از دستور شاه و مقاله “ایران و استعمار سرخ و سیاه” بی خبر بوده است و در جریان تلاش کارکنان روزنامه اطلاعات برای منصرف کردن حکومت از چاپ این مقاله، از ماجرا با خبر می شوند.

متنی که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید و در منابع تاریخی متعدد از آن به عنوان اولین برگ انقلابی نام برده شد که در یک سال بعد رژیم به ظاهر مستحکم و مستقر پادشاهی ایران را ساقط کرد، با مقدمه ای شروع می شد که هم در کتاب های شاه سابق و هم در سخنرانی های وی و هم در مصاحبه هایش بارها تکرار شده بود. اتحاد نیروهای سرخ و سیاه.

شاه سابق ایران بعد از حوادثی که در پانزده خرداد سال 1342 در تهران و چند شهر کشور رخ داد و موجب به صحنه آمدن ارتش و کشته شدن عده ای شد، به این نتیجه رسیده بود که سلطنت وی یک بار دیگر از توطئه هائی که کمونیست ها و مذهبیون برایش چیده بودند جان به در برده، وی چنان که از همکاری یکی از مدیران شرکت نفت بریتانیا با توده ای ها [ در زمان جنگ جهانی دوم، که بریتانیا و شوروی هم علیه هیتلر متحد بودند] ترکیب “توده ای – نفتی” را ساخته بود، بعدها از تاسیس سازمان مجاهدین چنین نتیجه گرفت که اتحادی بین کمونیست ها و مسلمانان [به تعبیر وی: سرخ و سیاه] علیه نظام وجود دارد.

با این برداشت، مقاله جنجالی که روزنامه مجبور به چاپش شد به طور مستقیم ایت الله روح الله خمینی را هدف قرار داد و از وی به عنوان “یک مرد با سابقه ای مجهول و با لقب سید هندی” نام برد که به نظر نویسنده می توانست نشانه بستگی وی به دولت استعماری بریتانیا باشد.

نویسنده مقاله [یا چنان که ادعا شده بود نامه رسیده به روزنامه] با اشاره به پانزده خرداد سال 1342 آیت الله خمینی را “غائله ساز” معرفی کرده و وی را به بیگانگان و کشورهای استعماری و نفتی نسبت داده و نوشته بود “چند هفته قبل از غائله پانزده خرداد گزارشی از سوی اوپک [سازمان کشورهای تولید کننده نفت] منتشر شده که در آن ذکر شده بود درآمد دولت انگلیس از نفت ایران چند برابر پولی است که در آن وقت عاید ایران می شد…و چند روز قبل از آن غائله اعلامیه ای در تهران فاش شد که یک ماجرای عرب به نام مجید توفیق القیسی با یک چمدان محتوی ده میلیون ریال نفد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول در اختیار اشخاص معینی گذارده شود”

این هر دو ادعا در زمان دولت اسدالله علم، مصادف با پانزده خرداد در روزنامه های هوادار دولت منعکس شد، و نخست وزیر هم بر اساس همان روایات در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام داشت که قصد اعدام آیت الله خمینی و آیت الله طباطبائی قمی را دارد، اما بعد از آن به وساطت روحانیون بلند مقام و هم به دلیل بی بنیاد بودن داستان “ماجراجوی عرب با چمدان اسکناس در فرودگاه تهران”، دیگر تعقیب نشد و دیگری نامی از دستگیر شده هم به میان نیامد.

گزارش های متضاد

خبرگزاری دولتی پارس در گزارشی پیرامون حوادث قم بدون اشاره به اعتراض مردم به چاپ مقاله روزنامه اطلاعات نوشت “ نه نفر زخمی و شش تن کشته شدند که تظاهرات آن ها مصادف با روزهای اصلاحات ارضی [نوزدهم دی] و آزادی زنان [هفده دی] بوده است و خرابکاران به محل حزب رستاخیر و کلانتری ها و بانک ها حمله بردند و ماموران مجبور به شلیک شدند”

اما در گزارش خبرگزاری یونایتدپرس [که از بی بی سی هم پخش شد] آمده بود که “تظاهرکنندگان خواستار بازگشت رهبر مخالفین شاه از عراق بودند و بیست تن آن ها کشته شدند. ارقام مختلف به ظاهر به گوش آیت الله خمینی هم رسیده بود که در سخنرانی خود گفت “… بی جهت مردم را به مسلسل بستند تاکنون هر چه اطلاع داده اند مختلف است بعضی خبرگزاری ها هفتاد و برخی صد و حتی سیصد نوشته اند. الان معلوم نیست، بعدا احصائیه لابد پیدا می کند، اگر بتواند. اگر مثل پانزده خرداد مردم را به دریاچه حوض سلطان نریخته باشند.”

آیت الله خمینی در این سخنرانی که به فاصله کوتاهی نوار آن به ایران رسید و در مجامع مختلف پخش شد با اشاره به سفر جیمی کارتر به ایران و طرح فضای باز سیاسی شاه گفت “من قبلا هم گفته ام، الان هم عرض می کنم آزادی هائی که داده اند اگر این آدم نوکری خودش را تحکیم کند با این کارتر […] این دفعه یک سیلی به صورت مردم بزند که بالاتر از همیشه باشد. منتها نمی دانستم به این زودی همچو دنبال این معنا که حسابش را با کارتر تمام کرد و نوکری اش را تثبیت کرد، بهانه درست کند که ضرب شصت نشان بدهد”

در این سخنرانی که روز نوزده دی در محل درس آیت الله خمینی ایراد شد آمده بود “… ایشان باید بفهماند که من دیگر، آن آدمی که قبلا بود، نرفته ملاقات نکرده بود نیستم. من ملاقات کردم. من کارم را درست کردم. من تحکیم کردم نوکری را، من وابسته ام، من می کشم… لکن بدخوانده بود. نمی دانست که با این کشتار چه فضاحتی به سرش در می آید. آدمی که می گوید همه ملت با من اند … همه مردم حالا بر ضد ایشان قیام کرده اند از قم و تهران شروع شد و رفت تا خراسان و آذربایجان و تا آبادان…”[صحیفه نور. جلد اول]

مرگ فضای باز سیاسی