“با ممانعت نهادهای امنیتی و قضایی، حضور آقای عبدالله مومنی، نماینده سازمان دانش آموختگان ایران، نهادی که برای ارتقای حقوق بشر و دموکراسی در ایران می کوشد، در سیزدهمین نشست سالیانه نهادهای ملی حقوق بشر در آسیا و اقیانوسیه، امکان پذیر نشد.” جملات پیشین بخشی است از نامه ی کمیته ی حقوق بشر سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) به نشست نهادهای ملی حقوق بشر در آسیا و اقیانوسیه. اصل خبر به اندازه ی کافی روشن است؛ یکی از فعالین سرشناس حقوق بشر در داخل کشور به دعوت یک نهاد بین المللی و به نمایندگی از جامعه ی مدنی ایران قرار بوده در نشستی با موضوع حقوق بشر شرکت کند و دولت ایران نیز از حضور او در این نشست جلوگیری کرده است اما در این میان آنچه شاید هنوز برای برخی افراد خوش باور مبهم باشد دلایل اینگونه رفتارهای دولت ایران است. موضوع این نوشتار شکافتن پوسته ی این خبر و حرکت به سمت معنای اصلی اینگونه رفتارهای حاکمیت با فعالین حقوق بشر است.
بدون شک حکومت ایران طی سه دهه ی اخیر یکی از منفی ترین کارنامه های ممکن در زمینه ی حقوق بشر را به دنیا عرضه کرده، ادعای نگارنده این است که شما حتی یک “حق بنیادین بشر” را نمی توانید به عنوان نمونه مطرح کنید که حکومت ایران آن را به نحو سیستماتیک و گسترده نقض نکرده باشد. در واقع کشتار وسیع مخالفین سیاسی در دهه ی شصت که در آن برهه به طور علنی و رسمی توسط دستگاه قضایی و دادگاههای انقلاب صورت می گرفت و پس از آن در دهه ی 70 به دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی سپرده شد تا به این ترتیب صدها دگر اندیش منتقد حکومت ایران - از مفسر قرآن ، روحانی و کشیش ارمنی گرفته تا شاعر و نویسنده- توسط پلیس مخفی حکومت ایران سلاخی شوند تنها گوشه ای از نقض “سیستماتیک”حق حیات در ایران است. من واقعا نمی دانم تا حالا چه تعداد انسان در این کشور به خاطر اظهار عقایدشان از حق حیات، حق اشتغال، حق تحصیل و حتی در بعضی موارد(مثلا ً در مورد بهایی ها) از حق مالکیت محروم شده اند. چه تعداد افراد به خاطر “روابط خصوصی” و “سبک زندگی” خود به زندان رفته اند، شکنجه شده اند، شلاق خورده اند و اعدام و سنگسار شده اند؟ حالا حدیث آن همه روزنامه ی توقیف شده و دهانهای به زور بسته و قلمهای شکسته و روشنفکران و نویسندگان به زندان رفته یا ناگزیر رخت مهاجرت بر بسته که دیگرداستانی است که سر هر بازاری هست. به راستی این قلب کدام انسانی است که با شنیدن قصه ی پر غصه ی نقض حقوق بنیادین بشر در ایران فشرده نشود و کدامین چشم است که تر نگردد؟ ای کاش مجالی بود تا نگارنده تنها داستان صدها مورد نقض فاجعه بار حقوق بشر که “شاهد عینی ” آن بوده است را بیان کند مواردی که اتفاقا ً خیلی هایشان سیاسی نیستند و شاید به همین دلیل کمتر در گزارشهای نهادهای حقوق بشری منعکس شده و می شوند.
با این حال جمهوری اسلامی می کوشد اینگونه جلوه دهد که حقوق بشر در ایران کالای لوکسی است که تنها مسئله ی یک عده روشنفکر برج عاج نشین است. حقوق بشر اما مسئله ی تمام مردم ایران است. این همه ی زنان ایرانی هستند که هر روز زیر بار قوانین تبعیض آمیز و زن ستیز “له” می شوند. این جوانان ایرانی و مردم کوچه و بازار هستند که هر روز به نام “امنیت اجتماعی” حریم امن زندگی شان نادیده گرفته می شود، آری این همه ی مردم ایران هستند که قربانی رفتار زشت و غیر انسانی بی اخلاق ترین افراد آن هم به نام “امنیت اخلاقی” می شوند. این مردم شهرها و روستاهای ایران هستند که قربانی فقر و تبعیض می شوند؛ این مردم سیستان بلوچستان، کردستان و هرمزگان ، ایلام و بوشهر هستند که از بدیهی ترین مصادیق “حق بهداشت و آموزش” محرومند، باور کنید این فهرست را بی اغراق می توان تا صد صفحه ادامه داد. حقوق بشر مسئله ی همه ی مردم ایران است، مردمی که سه دهه است از همه ی حقوق شان از “حق تعیین سرنوشت” گرفته تا “حق زندگی آبرومندانه توأم با کرامت انسانی” محرومند. به این ترتیب فعالین حقوق بشر تنها زبان حال مردم ایران و سخنگوی بخش عمده ای از مطالبات آنها هستند.
حکومت ایران در برابر مردم و فعالین مدنی و سیاسی خود را به هیچ قاعده، قانون، اصل اخلاقی یا گزاره ی دینی مقید نمی داند جمهوری اسلامی حتی اگر خود را به احکام فقه سنتی مقید می کرد وضع حقوق بشر بسیار بهتر از این می بود؛ مسئله اینجاست که هر جا این احکام مردم را از حقی محروم می کنند و مجوز تبعیض می دهند با استقبال حاکمان ایران مواجه می شوند و هر جا حقی را به رسمیت می شناسند، وقعی به این احکام گذارده نمی شود.
بدترین بخش این داستان اما کجاست؟ در این جهان هنوز هستند کسانی که به ادعاهای بشر دوستانه ی حکومت ایران توجه می کنند، هنوز هستند کسانی که ماهیت واقعی هسته ی اصلی قدرت در ایران را درک نکرده اند و به این امید بسته اند که گرگ خود از گرگی دست بردارد و رعایت حال گوسفندان کند. باری بدترین بخش این تراژدی بی پناهی مردم ایران در برابر این موج گسترده و سازمان یافته ی نقض حقوق بشر است. وضعیت حقوق بشر در ایران خود بهترین دلیل بر ناکارآمدی نهادهای بین المللی در جلوگیری از نقض حقوق بشر است، شورای حقوق بشری که جانشین کمیسیون حقوق بشر شد اگر چه گامی به جلو بود اما باز هم به جایی تبدیل شد برای دسیسه، تبانی و بده بستان اقتصادی و سیاسی کشورهایی که خود بزرگترین ناقضان حقوق بشر هستند به عبارت دیگر این روند چیزی نیست جز به سخره گرفتن حقوق بشر.
طی این سالها قربانیان نقض حقوق بشر در ایران(به عنوان مثال خانواده های مختاری، پوینده و فروهر) حتی به اندازه ی تروریست های خطرناک(و متهمان به تروریسم) در زندان جزیره ی گوانتانامو با حمایت بین المللی مواجه نبوده اند. مردم ایران در برابر این روند سرکوب و نقض حقوق بشر عملا ً تنها رها شده اند و شاید جز خودشان هیچ کس اراده ای برای در هم شکستن این چرخه ی “ادبار” نداشته باشد. حکومت ایران توانسته است با طراحی یک بالماسکه ی پیچیده که پرونده ی اتمی، برگزاری “ظاهری و صوری” انتخابات، اتخاذ سیاستهای متناقض نما ، استفاده از امواج رسانه ای و ضعف وناکارآمدی اپوزیسیون تنها بخشی از آن است بر نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران سرپوش گذارد. اما به قول آبراهام لینکلن” شما نخواهید توانست همه ی مردم را برای همیشه فریب دهید”، بالاخره ماهیت حاکمیت کنونی نیز مانند حکومتهای برمه، زیمباوه و سودان(نزدیک ترین متحدین جمهوری اسلامی) برای “همه” حتی “خوشباورترین افراد” روشن خواهد شد.
ُطرفه آنکه حکومت ایران به فعالین حقوق بشر اجازه ی خروج از کشور نمی دهد چرا که بیم از این دارد که پرده برداری از این “بالماسکه ی وحشت” زودتر اتفاق افتاد. فعالین حقوق بشر تحت فشار قرار می گیرند تا صدای دادخواهی مردم ایران به گوش جهان نرسد؛ عده ای ممنوع الخروج می شوند تا آنها که اجازه ی خروج می یابند حساب کار دستشان آید. فعالین مدنی اگر به طور کلی جلای وطن کنند البته با استقبال حکومت ایران مواجه می شود چرا که احساس می کند به این ترتیب از شر آنها راحت می شود ولی اگر مقصودشان “رفت و آمد” باشد پیام حکومت در اینگونه موارد واضح است: یا بروید و دیگر نیایید یا اصلا اجازه ی خروج نمی دهم.
در چنین شرایطی هیچ کس “مصون” نیست اگر تا امروز امثال شیرین عبادی به خاطر حیثیت و اعتبار بین المللی شان ناگزیر “اندکی” تحمل شده اند هیچ تضمینی برای فردا وجود ندارد.
به این ترتیب فعالین حقوق بشر داخل کشور گروگان حاکمیت هستند همانطور که تمامی مردم ایران و حقوقشان به صورت گروگانان این حکومت در آمده اند. حالا این گروگانها گاهی به زندان می روند، گاهی اعدام می شوند، گاهی زیر شکنجه جان می دهند یا اگر دانشجو باشند ممنوع الورود می شوند مانند دانشجویان “ممنوع الورود” دانشگاههای علامه طباطبایی و پلی تکنیک اگر هم فارغ التحصیل شده باشند “ممنوع الخروج” می شوند مثل عبدالله مومنی و پروین اردلان.