“اعظم ویسمه” هم در حاشیه نامهنگاری اخیر محسن آرمین و محمد قوچانی نوشته است:
وقتی نقد آرمین و پاسخ قوچانی رو خوندم یه چیزایی به ذهنم رسید که تصمیم گرفتم بنویسم.اول اینکه به نظر من دراین مقطع زمانی (7 ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری) وظیفه روزنامه نگاران واقعی نقد بی رحمانه همه کاندیداهای مطرح برای انتخابات آینده است.خاتمی، کروبی یا هر کاندیدای دیگر جناح اصلاح طلب. من فکر می کنم حتی اگه برخی از دوستان روزنامه نگار نظری در حمایت از یک کاندیدای خاص دارند الان وقت این حمایت ها نیست باید فضا برای بررسی عملکرد گذشته این کاندیداها فراهم بشه.من همانقدر که فکر می کنم، نباید خاتمی76و۸۰ را تشویق به کاندیداتوری در انتخابات کرد و خاتمی اگر می خواهد وارد انتخابات شود به گفته عبدالله نوری باید خاتمی متفاوتی باشد، فکر می کنم آرمین هم حرف درستی زده که جاده عبور از خاتمی به خانه کروبی نمی رسد. بسیاری از انتقادات که به خاتمی وارد می شود درست است و متاسفانه رییس جمهور سابق ما در همین مدت کوتاه مطرح شدن بحث کاندیداتوریش نشان داده خیلی با دوران ریاست جمهوری خود تفاوتی نکرده است اما این موضوع موجب چرخش به سمت حمایت از کاندیداتوری کروبی هم نیست.
به جای فرش قرمز پهن کردن، دستگیر میشوند!
“زیتون” نیز در حاشیه دستگیری عشا ربانی، پستی دارد که به بررسی نحوه رفتار دولت ایران با نسل تازه ای از ایرانیان خارج کشور می پردازد که دارند به کشور بر میگردند تا به زعم خود کمکی به حل مشکلات آن کرده باشند:
بیشتر دانشجویان ایرانی که در کشورهای خارجی تحصیل میکنند دوست دارند یا در زمان نوشتن پایاننامه یا بعد از فارغالتحصیلی برای حل یکی از معضلات کشور خودمان ایران کمکی کنند. چه بسیار پزشک، مهندس، باستانشناس، جامعهشناس، روانشناس، حقوقدان، استاد ارتباطات، روزنامهنگار و هنرمندان (از شاعر و نویسنده بگیر تا کارگردان و بازیگر و نقاش و کاریکاتوریست) میشناسیم که با اینکه در کشوری که در آن زندگی میکنند مشکل بخصوصی ندارند، اما همواره در فکر سرزمین مادری و مشکلاتی که خودشان هم روزگاری با آن دست و پنجه نرم میکردند هستند.
اما معمولا دولت ما به جای اینکه برایشان فرش قرمز بیندازد و از آنها استقبال کند از همان بدو ورود با بدبینی به آنها نگاه میکند و دائم مثل جاسوسی آنها را زیر نظر دارد. متاسفانه هر وقت دولت از نظر سیاسی دچار ضعف میشود اولین زهر چشمش دامنگیر این گروه مردمی میشود. دو سال پیش به کارگاه “نیکول” رفتم. دختر زیبای 21 سالهای که از پدر ایرانی و مادری خارجی در آمریکا بهدنیا آمده بود و حتی فارسی بلد نبود اما آمده بود تز فوقلیسانسش را در مورد زنان سرزمین پدریاش بنویسد. شاید بیشتر از ماها برای پیدا کردن معضلات زنان، وقت و انرژی میگذاشت. آن موقع خوشبختانه دوران بگیر بگیر نبود و نیکول قسر در رفت.
آخرین دوست به زندان رفته ما
“زنانه” هم در همین زمینه نوشته است:
کدام یک از ما چنین کسالت بی حد و این اضطراب روزمره را پیش بینی کرده بودیم. کدام یک از ما در دفتر انشای کودکانه مان نوشته بودیم می خواهم در آینده بیکار باشم. بی پول باشم. می خواهم زندان بروم یا زندان رفتن دوستانم را ببینم و شاهد کور و کر گورهایی باشم که بی نام و نشان و لعن شده در گوشه های این خاک افتاده اند. کدام یک از ما می دانستیم جهان می تواند به زشتی تنهایی بزرگمان باشد و به زیبایی جمع های چند نفره مان و دلخوشی های خیلی کوچکی که شاید چندان هم زیبا نباشد. عشا آخرین دوست ماست که حالا در زندان است. هیچ وقت عادت نکردم به عصرهایی که کسی در زندان است. چقدر عصرهای زندان کثافت است. چقدر طولانی و یاس آورند این عصرهای نکبت.
هنوز هم از اشغال سفارت دفاع میکنم
با وجود گذشت سی سال از آن روزگار، “ابتکار سبز” هنوز هم مدافع اشغال سفارت امریکا در ایران است:
اگر چه آمریکا در ظاهر انقلاب اسلامی ایران را به رسمیت شناخته بود ولی شواهد و قرائن بسیاری دال بر این موضوع وجود داشت که آن کشور مشغول اجرای برنامه هایی برای متزلزل ساختن نهال نوپای آزادی و بازگرداندن عوامل وابسته و مستبد خود است.
دانشجویان در آن شرایط به این جمع بندی رسیدند که چاره ای جز مقابله جدی و ایجاد حرکتی موج آفرین ندارند تا در کنار انسجام ملی حاصل از آن، قطع توطئه های امپریالیسم را در پی داشته باشد. ورود شاه دیکتاتور به آمریکا و موضع گیری های حضرت امام نیز تاییدی بر این تحلیل دانشجویان به شمار می رفت و تردیدهای آنان را برای چنین اقدامی برطرف می ساخت. آنان احساس می کردند اینک رسالتی مهم تر از دفاع از آزادی و استقلال میهن خود ندارند و سکوت و عافیت طلبی می تواند سبب از دست رفتن دستاوردهای ملت که حاصل دهها سال رنج و تلاش در دوران اختناق و ستم بود، شود.
مصدق هم یکی مثل دیگران
“مجید زهری” مطلبی در این زمینه دارد که چرا عدهای با نقد اسطورههای سیاسی و اجتماعی مخالفند و آن را بر نمیتابند:
عدهای هستند که از محمد مصدق “کاخ هویت” ساختهاند. خیلیشان تودهایهایی هستند تارانده از خانهای پوشالی و پناهنده به سرایی دیگر که آن هم بوی نا میدهد. اینان فراموش کردهاند که مصدق - مثل باقی سیاستمداران گذشته و حال- فردی بوده با ضعفها و قوتهایش. حالا اگر کسی بیاید نقدی به کارنامهی او بنویسد، اینها که زیر علماش جمع شدهاند و پیکر هویتیشان را از نام او انباشته کردهاند، موقعیت خودشان را حسابی در خطر میبینند و دادشان درمیآید. گاهی سنگ هم میپرانند که باید سرمان را بدزدیم! چه خوش گفت که سنگرگرفتن پشت مرده، عاقبتاش دربهدری و بیسنگریست!
قول رضا براهنی یادآوردنیست که “کشفها در آغاز غلط جلوه کردهاند”. با علم به این، آیا همه دست روی دست گذاشتهاند و کشفکردن را بوسیدهاند و گذاشتهاند سر طاقچه؟
بررسی کارنامهی یک سیاستمدار از منظری دیگر، یک حق است نه کشف. اصلاً جبر روزگار است و باید که چنین شود. اگر کسی این کار را کرد، شرافتمندانه این است که سپاسگزارش شویم، نه منکر و دشنامگویاش. ولی موضوع این است که “آن کسی که خواب است را میشود بیدار کرد، اما آنکه خودش را به خواب زده هرگز”!
کردان در حال قربانی شدن است
“اکبر منتجبی” دو گروه از اصولگرایان را تشخیص میدهد که در پی استیضاح کردان هستند. او در مورد گروه دوم مینویسد:
گروه دوم از دوستان و حامیان احمدی نژاد در مجلس هستند. آنها می خواهند بغض فروخفته خود را که در ماجرای رحیم مشایی خفه شد، این بار با صدای بلند فریاد بزنند. اگر احمدی نژاد در ماجرای مشایی درایت به خرج می داد و سر سختی از خود نشان نمی داد، امروز کردان حامیان بیشتری در مجلس داد. به همان نسبت اگر در ماجرای رای اعتماد کردان، از رهبری برای خود خرج نمی کرد وضع امروز این چنین حاد نبود. بالاخره عدم توجه احمدی نژاد به منتقدان اصولگرای خود یک جا سر باز می کرد و اکنون بهترین موقعیت است که هم موافق و هم مخالف احمدی نژاد در مجلس، قدرت نظارتی خود را به رخ او می کشند.
به همین خاطر من فکر می کنم علی کردان درحال قربانی شدن است. قربانی احمدی نژاد و مشایی. و این البته جوانمردانه نیست. اگرچه اخلاق به سیاست راهی ندارد. ضمن آنکه در این بازی و جنگ قدرتی که بین مجلس و احمدی نژاد آغاز شده، آن کسی که پیروز است احمدی نژاد است. در واقع بازی برای احمدی نژاد برد ـ برد است. به خاطر اینکه اگر استیضاح کردان رای بیاورد، احمدی نژاد وزیر دیگری را که قطعا تندروتر از کردان است معرفی می کند و مجلس به علت اینکه کردان را انداخته ناچار از این است که به وزیر پیشنهادی رای اعتماد بدهد. اما اگر کردان بماند و استیضاح او رای نیاورد، باز احمدی نژاد برنده بازی است. چرا که توانسته یکبار دیگر مقابل مجلس ایستادگی کند. پس مجلس تنها بازنده این بازی است و کردان قربانی بزرگ آن.
خود کردان هم فهمیده که باید برود
“سیاه مشق” هم در همین زمینه پست کوتاهی دارد:
سرانجام بعد از سه ماه وزارت، فکر کنم غیر از نظاره گران مسایل سیاسی و تحرکات پارلمانی، این بار دیگه خود کردان هم به این مسئله رسیده که باید کم کم وسایلش رو از ساختمان 19 طبقه فاطمی جمع کنه. ولی جدای از این بازیهای سیاسی که باعث رای آوردن کردان وبعد اعلام وصول استیضاحش شد از رفتار رییس جمهور در تعجبم که چرا خودش با برکناری کردان به تمام حرف و حدیثها پایان نداد. یکی از نماینده ها می گفت رییس جمهور تو این موارد لجبازه ولی ما هم بهش گفتیم که حیثیت خودش و تمام کابینه را با حمایت از وزیر کشور گره نزند ولی او می خواست مجلس کار را تمام کند! نمی دونم بالاخره مجلس کار را تمام می کند یا ماجرا ادامه خواهد داشت اما ای کاش لجبازی ای در کار نبود.
فکر زمستونت بود؟!
“پرسپکتیو ما” منتقد کسانی است که در هنگامه جیک جیک مستان، یاد زمستان نبودند:
خلاصه اینکه اوضاع خیلی بسیار زیاد بیریخت است. اشتباه نکنید، اوضاع اقتصادی و سیاسی کشور را عرض نمیکنم. اوضاع فکری و ذهنی ما هفتاد و اندی میلیون نفر آدم را میگویم. باز از این قاراشمیشی ذهنی ما چه موجودی در انتخابات پیش رو زائیده شود خدا میداند و بس. ولی بیانصافی است. آن موقع که بخاطر سیاستهای همین دولت قیمت خانه و زمین داشت دو برابر و سه برابر میشد خیلیها داشتند در دلشان به دولت آفرین میگفتند و دور دهانشان را میلیسیدند. الان که موج گرانی (و شاید هم رکود) گریبان همان مردم را گرفته همه شاکی هستند که چرا گوجه فرنگی کیلوئی فلانقدر است و چرا پودر رختشوئی قیمتش بهمان جا رسیده.
بد نیست هموطنان عزیز داخل ایران بقول شاعر «اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی» یک نظری به تحلیلها و اخبار رسانههای فارسیزبان یا غیر فارسیزبان خارج ایران بیاندازند تا ببینند مملکتمان دارد به کدام سو میرود و اینگونه غافلگیر مثلا تورم و رکود و چه و چه نشوند بعد دو سه سال هشدارهای خرد و کلان.
ما بدحجابهای خارجی با بدحجابهای داخلی فرق داریم!
مهستی شاهرخی در “چشمان بیدار” راوی گفتگوئی با دختری است که به تازگی از ایران بازگشته:
شاپرک تازه از ایران برگشته و تلفن زده تا خبر بازگشتش را بدهد. صدایش که مثل صدای زندگیست شادم کرد. پرسیدم: چه خبر؟….
باز از گرانی گفت و اینکه همه اش توی خانه بوده و در گرما جایی نمی رفته و اینکه در اولین روز ورودش به ایران، توسط گشت توقیف شده!
پرسیدم: چی؟ آخه واسه چی؟
به جرم بدحجابی دیگه!
مگه حجاب نداشتی؟
چرا! ولی ما فرق داریم!
یعنی چی؟
خب اونا بلدن چکار بکنن و چی بگن! تا گشت رو می بینن روسری شون رو می کشن پایین و سرشون رو می اندازن پایین و اصلا از اون طرفا رد نمی شن!
تو چی؟
من با مامان رفته بودیم میدون انقلاب! تا از ماشین پیاده شدم هاج و واج داشتم ساختمونا رو نیگا می کردم و هی سعی می کردم تغییرات رو به یاد بیارم که… اتفاقا نه آرایش داشتم و نه بدحجابی ولی با بقیه فرق داشتم. تازه بدحجابی رو نمی شه معنی کرد. کافیه از یکی خوششون نیاد!
به تو هم گیر دادن؟
نه! یعنی من، اگه خودم هاج و واج نبودم و سرم بالا نبود و موقع جواب دادن، با خوشرویی لبخند نزده بودم، کارت ماشین مامان رو نمی گرفتن و منو توقیف نمی کردن!
چه کسی جادوگری کرد؟!
“نیاک” در حاشیه بحران اخیر مالی نوشته است که از این بحران، بوی ساختگی بودن به مشام میرسد و در حقیقت به منظور تاراج سرمایههای مردمان طراحی شده است:
درسی سال گذشته، کم پیش نیامده است که وقتی صحبت از هزینه های اجتماعی وبهداشتی و آموزشی شد، مدافعان بازارآزاد درانگلیس و امریکا و دیگر کشورها به شکوه برآمدند که بابام جان، دولت نمی تواند دراین موارد هزینه کند. دردیزی باز است حیای گربه کجا رفته است؟ حالا رسیده ایم به این بحران سراسری، و نمی دانم چه کسی جادوگری کرده است که به ناگهان، همین آقای براون که به خاطر ده میلیون پوند و حتی کمتر، بیمارستانها رو بسته، به ناگهان بیش از یک تریلیون پوند ( 1000 میلیاردپوند) پول پیداکرده است تا به “اقشار آسیب پذیر” بازارمالی که به قول خودش، مسبب این بدبختی اقتصادی هستند، “یارانه” بدهد!
البته از وضعیت امریکا هم غفلت نکنیم. وقتی ایالت نئوارلئان از طوفان کاترانیا منهدم شد، برای ماهها، حتی اجساد مردگان را هم جمع نکرده بودند. چون شهرداری منطقه “پول” نداشت و دولت فدرال هم که از این “بودجه ها” ندارد. حدس می زنم دراین چند هفته گذشته، آقای بوش هم باید خواب نماشده باشد که درطول یک مدت کوتاه ( تا این لحظه) توانسته 1800 میلیارددلار برای کمک به “مستضعفین وال استریت” هزینه نماید!
و اما جدی باشیم. نتیجه گیری اخلاقی این تجربه تلخ این است که دیدگاه اقتصادی حاکم در سی سال گذشته، درموارد متعدد دروغ و ناراستی تحویل مردم داد. پول بود و هست. منتهی، آنچه که نبود، مستضعفین وال استریت “محتاج” نشده بودند. آیا مردم عادی بازهم این دروغها را باورخواهند کرد؟
گردنکلفتها نمیگذارند
“احسان تقدسی” پستی به همین کوتاهی دارد:
صبح که سوار تاکسی شدم راننده تاکسی یا لهجه ای به شدت عجیب گفت: آقا این احمدی نژاد می خواهد کار کند؛ گردن کلفت ها نمی گذارند. می گفت این آمریکایی های نامرد می خواستند اقتصاد مارا نابود کنند ولی حالا خودشان تو چادر زندگی می کنند. دلش خوش تر از آن بود که بخواهم فضای روحی اش را خراب کنم. خندیدم و به برگ ریزان پائیز فکر کردم تا لااقل کمی بی خیال تر از گذشته شوم.