بعد از ابراز آمادگی هفته پیش وزیر امور خارجه آمریکا در مورد افتتاح دفتر حفاظت از منافع آمریکا در ایران و استقبال علنی محمود احمدی نژاد از این موضع گیری، موجی از تحلیل ها و گمانه زنی های رسانه ای در خارج از کشور به راه افتاده که حکایت از جدی گرفتن احتمال حضور دیپلماتیک آمریکا در ایران - و حتی گمانه زنی در مورد زمان دقیق احتمالی این تحول- دارند. حضور چنین موجی در داخل کشور نیز، به وضوح محسوس است؛ تا جایی که حتی وزارت کشور جمهوری اسلامی، اخیراً از تأمین امنیت دیپلمات های آمریکایی در صورت حضور در ایران سخن گفته است. به هر تقدیر، اگر چه حرکت بر خلاف موج، عمل مطمئنی نیست، ولی نگارنده معتقد است که حضور دیپلماتیک دولت بوش در ایران، اتفاق نخواهد افتاد.
در هر گونه گمانه زنی در مورد امکانپذیر بودن حضور دیپلمات های دولت بوش در ایران، پیش از هر چیز باید تکلیف یک نکته کلیدی روشن شود و آن، محاسبات هزینه و منفعت تهران در صورت وقوع چنین تحولی است. واقعیت آن است که برای حکومتی با ویژگی های جمهوری اسلامی ایران (توجه داشته باشید که از حکومتی با ویژگی هایی بسیار خاص سخن می گوییم و باید تحلیل خود را نیز بر مختصات فکری همین حکومت استوار کنیم) منافع حضور دیپلماتیک آمریکا در ایران مبهم و نسیه و هزینه های این حضور قطعی و نقد است.
به راستی منافع جمهوری اسلامی در این میان چیست؟ آیا مثلاً آنچه کاندولیزا رایس گفته است (امکانپذیر ساختن ارتباط با مردم ایران) “منفعتی” برای جمهوری اسلامی است؟ آیا این نکته مبهمی است که برقراری ارتباط مأموران دولتی آمریکا با شهروندان و فعالان ایرانی، آن هم در داخل کشور، از نظر تهران پیش از هر چیز یک “تهدید امنیتی” به حساب می آید؟ حتی اگر سخن گفتن از ارتباط با مردم ایران، یک شوخی بیشتر نبوده و هدف از حضور دیپلماتیک در تهران، چیزی جز نزدیکی به حکومت جمهوری اسلامی نباشد، آیا بهترین روش برای این کار، حضور فیزیکی فرستادگان ایالات متحده در ایران است؟ حتی اگر حکومت جمهوری اسلامی به راستی متقاعد شده باشد که نیازمند مذاکره جدی و مستقیم با آمریکایی هاست، که فرض ممکنی است، چرا باید این مذاکره را به جای بغداد، ژنو، آنکارا،… در داخل ایران انجام دهد؟ به خاطر “جنبه سمبولیک” آن؟ اما این جنبه سمبولیک، از قضا مهمترین عاملی است که ایرانی ها را از تحمل حضور “شیطان بزرگ” در خاک خود باز می دارد. به خاطر جلوگیری از تحریم های بین المللی یا تهدید نظامی علیه ایران؟ اما این کار، یک پیش شرط مشخص (توقف غنی سازی اورانیوم) دارد که در صورت برآورده نشدن، حضور پرهزینه دیپلمات های آمریکایی در ایران هیچ کمکی به بهبود شرایط نخواهد کرد، و برآورده شدن آن هم، نیازی به گشایش دفتر حفاظت منافع آمریکا در خاک جمهوری اسلامی نخواهد داشت.
آیا برای حکومت ایران، بهتر نیست مذاکره ایران و آمریکا در پشت درهای بسته و یا حداقل به میزبانی یک میانجی باشد، تا این که در داخل ایران و در شرایطی صورت بگیرد که در خارج از محل مذاکره، نیروهای انتظامی و امنیتی جمهوری اسلامی رویاروی تظاهرکنندگان ضد آمریکایی بسیج شده از سوی جریان های رقیب در داخل جناح راست باشند؟ آیا به راستی، این تصور وجود دارد که پشتیبانی آقای احمدی نژاد از حضور دیپلمات های آمریکایی در تهران، مجموعه جناح محافظه کار را، با تمام اختلافات درونی آن، مجاب به حمایت از این حضور خواهد کرد؟ یا گمان می کنند که امکان دارد که فرضاً آیت الله خامنه ای، برای حمایت از دیپلمات های آمریکایی در ایران، با صدور “فتوای شرعی” مخالف با حضور “شیطان بزرگ” در خاک جمهوری اسلامی را حرام اعلام کند؟ امیدواری به وقوع چنین تحولاتی، حداقل در ایرانی که ما می شناسیم، تا اطلاع ثانوی بعید به نظر می رسد.
از سوی دیگر، واقعیت آن است که حکومت تهران در ازای به دست آوردن منافع مبهم حاصلی از حضور دیپلماتیک آمریکا در تهران، هزینه ای بسیار جدی را متحمل خواهد کرد و آن، از دست دادن وجهه ضد آمریکایی خود در میان نیروهای تندروی داخل کشور و منطقه است. نباید فراموش کرد که حکومت تهران، به درست یا غلط متقاعد شده است که آمریکا در پی براندازی (سخت یا نرم) جمهوری اسلامی است و این رژیم، مجبور است برای حفظ حیات خود در مقابل عملیات براندازی آمریکایی ها، از خود دفاع کند. هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که ثابت کند حضور دیپلمات های دولت بوش در تهران از این قابلیت برخوردار باشد که مسوولان ایرانی را متقاعد سازد دیگر در خطر اقدامات براندازانه واشنگتن قرار ندارند. این در حالی است که نفس این حضور، که از آن به سازشی خیانت بار تعبیر خواهد شد، موقعیت تهران را در میان نیروهای تندروی ضد آمریکایی ایران، عراق، لبنان و اصولاً جهان اسلام به شدت تضعیف می کند و این نیروها، به درست یا به غلط، ستون های مهم استراتژی بازدارندگی جمهوری اسلامی در مقابله با آمریکا و اسراییل به حساب می آیند. استراتژی بازدارندگی جمهوری اسلامی ایران، گذشته از هر نظری که راجع به آن داشته باشیم، از دیرباز بر پیش فرض های مشخصی استوار بوده که یکی از آنها، قابل اتکا نبودن نهادهای بین المللی برای جلوگیری از عملیات براندازانه ایالات متحده علیه تهران است. مطابق این استراتژی، همان طور که نهادهای بین الملل نتوانستند – علی رغم همکاری های سال ها و ماه های پایانی عمر رژیم صدام و با نهادهای خلع سلاح جهانی – جلوی براندازای حکومت بغداد را بگیرند، در ارتباط با ایران هم کاری از دست آنها ساخته نخواهد بود و از این رو، تهران مجبور است برای دچار نشدن به سرنوشتی مشابه، بر روی توان بازدارندگی خود حساب کند؛ که نیروهای ضد آمریکایی داخل و خارج ایران، از عوامل اصلی این بازدارندگی محسوب می شوند. نیروهایی که اشتباه است که ”تمامی” آنها را افرادی صرفاً “مزدبگیر” بدانیم (اگرچه بسیاری از آنها، قطعا چنین هستند) که به راحتی با تغییرات 180 درجه ای در سیاست های منطقه ای دولت آقای احمدی نژاد کنار خواهند آمد.
باید توجه داشت که در جانب آمریکایی ها هم، به همین ترتیب ماهیت اصلی ملاحظات و نگرانی ها، امنیتی- استراتژیک است. در نتیجه، مشکل بتوان تصور کرد که در صورت تن ندادن ایران به پیش شرط های استراتژیک بزرگ - از توقف مطلق غنی سازی اورانیوم در کوتاه مدت گرفته تا به رسمیت شناختن اسراییل در دراز مدت- دولت بوش امکان عادی سازی روابط با ایران، در حد گشایش دفتر نمایندگی، را داشته باشد. به یقین، در آمریکا نیز، سیاستمدارانی بسیار، هر گونه عادی سازی روابط با ایران را در صورت تجدید نظر نکردن سریع و شفاف ایران از مواضع قبلی خود در زمینه های ذکر شده، بر نخواهند تابید و هر کار که بتوانند برای فشار آوردن بر پروسه عادی سازی روابط انجام خواهند داد. درنتیجه، از آنجایی که هر یک از پیش شرط های استراتژیک فوق، خود به یک خط قرمز حیثیتی - امنیتی بزرگ برای حکومت ایران تبدیل شده است، عادی سازی روابط با آمریکا برای تهران معنایی جز فشار برای شکسته شدن مهمترین خط قرمزهای جمهوری اسلامی به طور همزمان نخواهد داشت. به عقیده نگارنده، تصور این که حکومت فعلی ایران، در زمان باقی مانده تا ریاست جمهوری بوش توانایی این حد از تجدید نظر را داشته باشد، بسیار دور از ذهن به نظر می رسد. این محدودیت، واقعیت مهمی است که به ویژه در خارج از ایران، کمابیش نادیده گرفته می شود، تا جایی که هر از گاه، به واسط انتشار جمله ای ازیک مقام حکومتی در ایران، شاهد ایجاد موجی در مطبوعات غربی با مضمون “تجدید نظر جمهوری اسلامی” در این یا آن خط قرمز مشخص هستیم (آخرین نمونه از چنین موج هایی، توهم تجدید نظر تهران در سیاست های خود نسبت به اسراییل، بر اثر صحبت های منتشر شده از سوی معاون رییس جمهور ایران راجع به “دوستی با مردم اسراییل” بود، که البته در پی واکنش سایر محافظه کاران، بلافاصله از سوی نامبرده تکذیب شد).
البته هر پیش بینی، وابسته به زمان وقوع آن است و پیش بینی عدم گشایش دفتر حفاظت منافع آمریکا در ایران نیز، از این قاعده مستثنی نیست. به طور خلاصه، پیش بینی فوق به این معنا نیست که مذاکره دولت های احمدی نژاد و بوش امکان تداوم نخواهد داشت، یا حضور دیپلمات های آمریکایی در ایران، در دوره پس از بوش نیز محال است. اما با توجه به مجوعه عوامل فوق الذکر، به باور نگارنده، ابتکار دولت بوش مبنی بر گشایش دفتر حفاظت منافع آمریکا در ایران، تا زمانی که این دولت بر سر کار است، غیر عملی خواهد بود.