نگاه

نویسنده

صبح درمه…

 بررسی خشونت علیه زنان در آثار محمود دولت آبادی

 صبا واصفی

 

مقدمه

ردّپای ستم بر زنان را در عرصه های زندگی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و روانی و از جمله در ادبیات داستانی می توان مشاهده کرد. رمان معاصر نیز از این قاعده مستثنا نیست. نقد ادبی فمینیستی، نشان می دهد که چگونه ادبیات تقسیم بندی های جنسیتی را بازتولید می کند.

دربخشی از ادبیات داستانی معاصر، زنان گرفتار ستم جنسیتی، خشونت ، نابرابری، سرکوب و حقارت هستند و در نقش های “زن قربانی” و “زن فداکار” مطرح می شوند. زن، محنت کشی است که علی رغم ضربه های مهلکی که دنیای مردانه بر او وارد می کند، برای نیک نامی به نقش “فرشته در خانه” تن می دهد. زن، حتّی در شرایطی که به وضعیت خویش واقف می شود، قربانی بودن را شرط بقا می داند؛ به این طریق ادبیات داستانی، با ساختن این نوع شخصیت ها، به طور غیرمستقیم زنان را به هم ذات پنداری با چنین شخصیّت هایی دعوت می کند. ادبیات داستانی شرایطی مهیّا می کند تا نوع بشر به مدد آن قهرمانان داستان را الگو قرار دهند. در این مسیر زنانی را می بینیم که حتی به سعادت خانگی نیز نمی رسند، در تیره روزی های خویش غوطه می خورند و آرزوی گریز از سیطره و خشونت مردان برایشان به امری محال بدل می گردد.

در ادبیات داستانی معاصرنیز علی رغم تحولات تازه، ردپای مردسالاری به وضوح دیده می شود. در آثار داستان نویسان نوگرا و نواندیشی چون محمود دولت آبادی نیز عصاره ی خشونت، نابرابری و حقوق پایمال شده ی زنان انعکاس یافته است. با توجه به اهمیت داستان معاصر در جامعه پذیری انسان و نمایاندن واقعیت یا شبه واقعیت در این مقاله سعی شده تا نکته های زیر بررسی شوند:

- نگرشی که از خلال این داستان ها درباره ی زن، انتقال داده می شود.
- جلوه های اصلی نابرابری زن و مرد.
- نمود فرهنگ مردسالار که به وسیله ی داستان، زن را جنس دوم معرفی می کند، حقیقت را از دیدگاه زنان، ناگفته باقی می گذارد و بدون در نظر گرفتن ارزش های انسانی بر مبنای ارزش های جنسیتی به ارزیابی شخصیت ها می پردازد.

 

مفاهیم و نظریه ها

نظریه ی فمینیستی ثابت می کند که خشونت علیه زنان به هر شکلی که درآید، خواه به شکل تجاوزجنسی، کتک زدن، زنای با محارم، آزارجنسی و خواه به شکل “پورنوگرافی”(pornography)[1]، فراگیر و محصول فرهنگ مردسالار است که در آن مردان هم بر نهادهای اجتماعی و هم بر تن زنان کنترل دارند. (هام، 1382: 456)

“کیت میلت”(Kate, Millet ) در کتاب “سیاست جنسی”((Sexual Politics بر این نکته تأکید می ورزد که مردسالاری بر خشونت های نهادینه شده ای استوار است که در نظام های حقوقی، سقط جنین های غیرقانونی و تجاوزجنسی نهفته است.” ( 1970Millet )

در نوشته های فمینیستی از خاستگاه ها و معانی سیاسی خشونت مردان، علیه زنان تفاسیر مختلفی ارائه می شود؛ برای نمونه و بنابر استدلال “جسیکا بنجامین”(Benjamin، Jessica)ریشه ی خشونت مرد، خشونت مستتر در عقلانیت است. این خشونت در تمامی نهادهایی وجود دارد که شخص را تا زمان مرگش، کنترل و به یک شیء تبدیل می کند. در مقابل ،”آندریا دئورکین”( Andrea,Dworkin) خشونت را به درگیری ذهنی مردان با پورنوگرافی نسبت می دهد و می گوید:” پورنوگرافی، موتور اصلی خشونتی است که در تاریخ ریشه دارد.” (هام،1382: 456)

خشونت در کشورهای عقب نگاه داشته شده، بر زنانی اعمال می شود که ناقض قوانین اجتماعی هستند. “مگارژی”(Megargee ) معتقد است: “خشونت، شکل افراطی رفتار پرخاشگرانه است که احتمالاً سبب آسیب های مشخص به قربانی می شود.”( Megaregee,1982:85)

بر اساس آن چه تاکنون مطرح شد؛ وسیع ترین تقسیم بندی اجتماعی، تقسیم نوع بشر به زن و مرد است. از آن جا که مردان در جامعه به منابع قدرت بیشتری دست رسی دارند، بستر مساعدی برای اعمال نفوذ آن ها فراهم می آید.

در این میان ادبیات داستانی که یکی از عوامل نهادینه کردن بسیاری از ارزش ها و جامعه پذیری آن هاست، عاملی برای تثبیت هنجارهای اجتماعی می شود که همواره از نمایش تغییرات جایگاه زنان در جامعه اجتناب می کند؛ بنابراین ادبیات داستانی، با نمایش کلیشه های جنسیتی به بازتولید خشونت دامن می زند.

منتقدان فمینیست میان ادبیات وایدئولوژی اجتماعی پیوند برقرارمی کنند و به این منظور به شیوه هایی توجّه دارند که ایدئولوژی اجتماعی در ادبیات وانواع ادبی بازتاب پیدا می کند و می کوشد نشان دهد جامعه ی مردسالار بر چه ساز وکارهایی استوار است و چه اهدافی از آن محافظت می کند.

هدف نقد زن محور، پی ریزی چارچوبی مؤنث، برای پدید آوردن الگوهای جدید، براساس تجربه های زنان است. از آ ن جا که نویسندگان مرد، خوانندگان خود را به شکلی مورد خطاب قرار می دهند که به نظر می رسد آن ها همگی مردند، خواننده ی زن نیز با محروم ساختن خود از دیدگاه زنانه، مانند یک مرد به اثر نگاه می کند ومانند یک مرد آن را می خواند؛به این ترتیب با بازخوانی آثار نویسندگان مرد، می توان نشان داد که تا چه اندازه تصاویر زنان نارسا است. به این ترتیب بررسی این نکته که چگونه تمایلات زنان در پس دیدگاه های سنتی وخشن، فراموش و یا حتی انکار می شود و هم چنین ادبیات داستانی چگونه به نهادینه شدن واستمرار دیدگاه های سنتی می پردازد، جایگاه ویژه ای می یابد.

 

انواع خشونت :

الف) پنهان

ب) آشکار

خشونت های پنهان خود به زیرمجموعه ی ریزتر “خشونت های روانی و اقتصادی تقسیم می شوند:
- اقتصادی شامل : استثمار، ناامنی شغلی، محرومیت مالی، شغل کم درآمد، کارمنجر به مرگ، بی کاری شغل کاذب (تن فروشی،رقاصی، پااندازی،مطربی ،شیره کش خانه، روسپی خانه، قهوه خانه داشتن، قاچاق فروشی) کارطاقت فرسا
- روانی شامل: نگاه اروتیک ، تجاوز، خودکشی، طردشدن، کم انگاری، طلاق،ترک همسر، جلوگیری ازرشدزن، انگ زدن، احساس ناامنی، فرار از خانه ، نازایی، ربودن دختر،سوگ فرزند، تعدد شرکای جنسی، ترشیدگی، تیمارداری، محرومیت از حمایت خانواده، تعصب، کمبودعاطفی،بدنامی، افترا، تنهایی،رقابت هووها، محرومیت جنسی، هوو آوردن، تصمیم گیری به جای زن،خودکشی، شب زفاف تقسیم می شوند.
- خشونت های آشکار به زیرمجموعه ی کوچک تر “تهدید، کتک و دشنام”تقسیم می شود.

در این سه داستان درمجموع 398 مورد خشونت علیه زنان دیده می شود. در داستان “هجرت سلیمان” 545% این خشونت ها آشکار و 554% آن پنهان است. در داستان “باشبیرو” 817% خشونت آشکار، 282% خشونت پنهان و در داستان “جای خالی سلوچ” 927% خشونت آشکار و 172% خشونت پنهان دیده می شود. بر اساس آمارهای به دست آمده زنان به هر روی در معرض خشونت های حاد و غیر قابل انکاری قرار دارند که نوع و میزان آن به تحصیلات، پایگاه اجتماعی و حضورشان در جامعه بستگی دارد.تفاوت های معنی داری میان آمارهای خشونت پنهان و خشونت آشکار در داستان های بررسی شده وجود دارد. در داستان “هجرت سلیمان” که محیط اجتماعی داستان بسیار سنتی است و زنان فاقد شغل و فعّالیت اجتماعی هستند درصد بالایی از خشونت ها در حوزه ی خشونت آشکار قرار می گیرند. در داستان “باشبیرو” نیز محیط داستان و حضور زنان در جامعه باعث می شود، خشونت پنهان نقش پررنگ تری نسبت به خشونت آشکار داشته باشد و در داستان “جای خالی سلوچ” علی رغم آن که محیط داستان سنتی است ولی به دلیل حضور پررنگ تر زنان در اجتماع نوع خشونت علیه آنان از خشونت آشکار به خشونت پنهان تبدیل می شود.

 

انواع خشونت در آثار دولت آبادی

خشونت آشکار

خشونت زمانی رخ می دهد که فرد دارای اقتدار بدنی،‌ روانی، اجتماعی و اقتصادی از قدرت خود، خلاف تمایل دیگری برای وادار کردن شخص به رفتارهای دلخواه خود استفاده کند. از آن جا که مردان به منابع اقتدار بیشتری دسترسی دارند، امکان بروز خشونت از جانب آن ها بیشتر می شود. (اعزازی،1380 :28) بارزترین نوع خشونت در این داستان، خشونت های خانگی است که در محیط خصوصی به وقوع می پیوندد و عموماً میان افرادی رخ می دهد که به سبب صمیمیّت یا قانون به یکدیگر پیوند خورده اند. (کار،1379 :34)

زنان اغلب به دلیل تعصب مردان، گرفتار خشونت خانگی می شوند. در خشونت های خانوادگی حمله به قسمت سر و صورت زن به وفور دیده می شود و علی رغم این که در معرض دید قرار دارد، مردان سعی نمی کنند آن را مخفی کنند. هنگامی که مردان احساس می کنند، ریاست و اقتدارشان در معرض تهدید است، خشونت ها شکل حادتری به خود می گیرد؛ چنان که رفتارهای تهاجمی “سلیمان” زمانی شدت می گیرد که کلام و منطق، قدرت خود را از دست می دهد و او برای کسب قدرت و نمایش توانایی هایش، زیردستان خود را قربانی می کند:

“به سیخت می کشم. گفت و ترکه ی دستش روی لب معصومه چسبید. معصومه دهانش را قبضه کرد، خم شد و پشتش مثل گربه بیرون زده و ترکه دست سلیمان نشست روی برآمدگی پشت او و غلتاندش روی زمین. سلیمان مثل حارث شده بود.” (دولت آبادی،1384: 11،12)

خشونت آشکاردر هجرت سلیمان شامل رفتارهای “سلیمان” با “معصومه” و “ننه ی عباسعلی” است. او رفتارهای تهاجمی اش را در قالب کلمات رکیک، ضرب و شتم به وسیله ی اعضای بدنش یا به کمک ابزارهایی از قبیل تسمه، چکمه و… نشان می دهد:

“خودش را پراند روی معصومه… موهایش را مثل جلاد به دور دستش پیچید، مقراض را انداخت توی موها و در یک چشم بر هم زدن گیس های معصومه را برید.” (دولت آبادی،1384: 54)

خشونت های تنش زا در زندگی “معصومه” بیشتر آشکارند به طوری که “سلیمان” بیمارگونه “معصومه” را تحقیر می کند و کتک می زند:

“آدم قحبه بچه چه می داند چیه؟… سینه ی دستش را خواباند بیخ گوش معصومه که او دراز به دراز کنار دیوار فرش شد… دو تا ترکه ی جوز که با آن ها گاوش را می راند با خودش آورد.” (دولت آبادی،1384: 16)

” از همو روز اول پتیارگی توی رگ و پی ات بود… پدر زن قحبه ات نتوانست درست بزرگت کنه.” (دولت آبادی،1384: 9)

در این جامعه حتّی “ننه ی عباسعلی” که هرگز قصد سازش ندارد و به صراحت اعتراضش را مطرح می کند و برای احقاق حقش دشنام های شنیع می دهد، نیز از معرکه جان سالم بیرون نمی برد و به ازای جواب سؤالی، “سلیمان” با ته چکمه به دهانش می کوبد.

نظام حقوقی جامعه ی مطرح شده در داستان باشبیرو برپایه ی روابط قیّم – صغیر استوار است که در نهایت صغیر، بی کفایت، زن شناخته می شود. در نظام سلسله مراتبی قیّم محور، تنها تحوّلی که در مسیر زندگی “حله” دیده می شود تغییر قیّم های اوست که از نقش پدر به برادر و همسر تغییر می یابد. “حله” در خانه ی پدر و همسر، در فضای زندگی شغلی و اجتماعی، در سایه ی سلطه و سلیقه ی مردان، پیوسته با تحقیر، تهدید وشماتت رو به روست :

“از او بهتر کی را می خواهی گیر بیاوری؟ نکند خیال داری زن امام قطر بشوی.“  “با چه رودرواسی ای شوهرش دادم. توی عالم رفاقت حبیب را برایش پیدا کردم. اما کو زن که بتواند همچو شوهر گرگی را بر خودش نگه دارد؟” (دولت آبادی،1383: 13،15)

تهدیدهای آشکار آقای “رواقی”،مدیر مدرسه، برای تسلیم کردن “حله” توأم با خشونت های فیزیکی، تحقیرهای کلامی و سرزنش های دایمی برادرش ،”عبید”، بدرفتاری های همسر سابقش از خشونت های آشکار در این داستان به شمار می آیند که همه ی این رفتارها در راستای کاهش قابلیّت های بالقوه ی حله صورت می گیرد تا زن سرکش وادار به اطاعت شود.

در جوامع مطیع پرور زن، ضعیف ترین لایه ی اجتماع به شمار می رود که برای ادامه ی حیات همواره به سکوت و انقیاد تشویق می شود. در این چرخه، زن برای مقاومت در برابر خشونت ها گرفتار از خودبیگانگی می شود، ولی برای اثبات موجودیّتش می کوشد رفتاری مردانه داشته باشد. “مرگان” در داستان جای خالی سلوچ برای فرزندانش هم پدر و هم مادر است. در جایی که احساس می کند، فرزندانش تحقیر می شوند، بی توجّه به زن بودنش به میدان می رود. اما مردان، قدرت “مرگان” را به سخره می گیرند. “سالار” طلب خود را به محض ناپدیدشدن “سلوچ” از “مرگان” می خواهد و وقتی از دادن تنها سرمایه ی زندگی اش، مس ها، به “سالار” امتناع می کند در حضور جمعی از مردان مورد اهانت قرارمی گیرد: “این جا هم ننه ی سلیطه ات هست که تنبانش را روی سرش بیندازد و هوار هوار کند؟”(دولت آبادی،1377: 41)

نوع دیگری از خشونت آشکار را در انحصارطلبی های” گناو” نسبت به “مرگان”، “رقیه” و “هاجر” می توان دید. “گناو” با رفتاری بدوی و وحشیانه “هاجر” را تصاحب می کند، هستی “رقیه” را نابود و او را از طبیعی ترین حقوق یک انسان محروم می کند:

…روی گردن هاجر جای ضربه هایی پیداست. ساییدگی هایی، خراش هایی. رد سیلی باید باشند یا جای مشت… مچ دست ها هم چنینند. سرخ و کبود. خون یا خراش هایی بیرون زده یا زیر تکه هایی از پوست، مرده است.مثل جای یوغ روی گردن گوساله”.(دولت آبادی،همان: 283، 284)

در حالی که “گناو” مسبب سقط و نازایی “رقیه” است، هیچ گاه خود را در بیماری و نازایی او مقصّر نمی داند و از توهین های کلامی به زنی آسیب دیده و تحقیر شده که درونش مملو از عقده های فروخورده است، دریغ نمی کند:

” با دسته پارو به جان زن می افتد…در همان ضربه های اول ناکار می شود…خون از پس کله ی زن علی گناو بیرون می مخمد. کتف و مچ پایش هم شکسته اند”. (دولت آبادی،1377: 109).

“نک و نال های این سگ پدر نگذاشت پلک هایم به هم برسند، ریق به شقیقه ی بابای دیوث گور به گور شده اش! چس پدر تا الای صبح ناله و نفرین می کرد… زنکه قسر! به زمین شوره زار می ماند. دق نمک/… اگر می مرد از دستش راحت می شدم…این سگ پدر، خار هم نمی زاید… زنکه را در همان شکم اولش یک بار زده ام و کره انداخته !…کله ام باد داشته و زده امش، حالا چی ؟…با این زنکه نمی دانم چه بکنم ! سوهان عمرم شده !”(همان: 153)

“رقیه” علی رغم تمام رنج هایش مأمنی نمی یابد تا روزگارش را در آسایش سپری کند. فضاهایی که “گناو” برای طلب درخواست هایش از آن ها استفاده می کند، حاکی از روحیّه ی تجاوزگر و خودخواه اوست. “گناو” در لحظه ای که مادرش را به خاک می سپارد، “هاجر” را از “مرگان” خواستگاری می کند. او با وعده های مزوّرانه و با تکیّه به خلأ ها و کمبودهای زندگی “مرگان” در جهت منافع خود اقدام می کند.

“هاجر” تنها زیربار خشونت “گناو” نیست، چرا که پیشتر از “گناو”، برادرهایش نیز حقوق او را نادیده می گیرند. فرزندان مرگان برحسب شرایط سخت زندگی شان، ناگزیرند کار کنند؛ اما در این میان “عباس” و “ابراو” از قدرت خود، حتی در باربری نیز سوءاستفاده می کنند و حمل پشته های هیزم را به دوش “هاجر” می اندازند. آن ها نیز به نوعی مانند پدرشان قادر به تحمل مشقّت و سختی نیستند و میدان را به راحتی خالی می کنند:

“علف ها را در سارق هاجر انباشتند… بعد از آن بقچه را روی سر هاجر گذاشتند…عباس و ابراو خاطر آسوده از باری که بر سرخواهر به خانه می رفت، توبره و کیسه خود برداشتند “. (همان،67،69،70) “هاجر” به اندازه ای در خانه ی پدرش نادیده انگاشته می شود که هیچ گاه اجازه سوار شدن بر خر نیز نمی یابد و به دلیل ناشی گری در خرسواری شب عروسی مورد سرزنش قرار می گیرد.

“مرگان” نیز علی رغم جان سختی هایش، برای تأمین آسایش فرزندان درجریان ممانعت از فروش زمین، از سوی پسر بزرگش تهدید به مرگ می شود. این گونه ناتوانی او در مقابل پسرانش نشان داده می شود. آن ها حتی این قدرت را در خود می بینند که برای پیشگیری از بدنامی با اعمال خشونت آمیز، مادر و خواهرشان را کنترل کنند.

تصاحب نامشروع قدرت این امکان را برای مردان فراهم می کند تا زنان عصیانگر را بسان بیماران جذامی از چرخه ی جامعه محو سازند تا خطر سرایت و انتقال آگاهی به حدّاقل کاهش یابد. آن ها در جایگاه ابرقدرت، درجهت محدود کردن زنان، آن ها را به شدّت کنترل می کنند.این در حالی است که گرفتن زمام امور به دست مردان حقی مسلم تلقی می شود. در داستان کلیدر “گل محمّد” به “دلاور”،نامزد مارال، خیانت می کند و “بیگ محمّد” با توطئه و دسیسه، “لیلی” را تصاحب می کند، اما در برابر خواهرشان ،”شیرو”، موضع می گیرند و او را به سبب عشق درویشی یک لاقبا طرد، محروم و تحقیر می کنند. “بیگ محمد…گیله گیسوان خواهر به چنگ آورد، آن را به دور دست پیچاند و تیزی کارد برگلوی خواهر گذاشت…در یک پلک به هم زدن،گیله چپ گیسو را برید.” (همان:211)

از دید اغلب مردان، زنان موجوداتی آسیب پذیرند که برای مهارشان باید از رفتارهای پرخاشگرانه بهره جست:

“نادعلی روی دختر خیمه زد و تازیانه را به دور گردن او قلاب کرد.. صورت او را به باد سیلی گرفت… و از در به ایوان و پس به حیاط کشاند…” (همان:259)

“زن گودرزبلخی” پس از این که خود را برای دفاع از شوهر در برابر ارباب عاجز می بیند، همانند معصومه(هجرت سلیمان) به دخترش آسیب می زند:

“زن بلخی که پنداری جنون گرفته بود، ریزترین دخترش را از زمین بلند کرد… چون جامه کوبی بر کله ی بندار کوبید که دختر در جا از حال برفت.” (همان:1602)

 

خشونت پنهان

در جوامع سنت گرا عموماً هرگونه تشخص مستقل برای فرد، به ویژه زن، به رسمیت شناخته نمی شود و همواره ارزش ها بر محور یک نواختی دور می زند. که در این محور کمتر کسی امکان می یابد، شخصیّت مستقل خویش را بروز دهد؛ از این رو برای گسترش این فضا، ارزش هایی هم چون مطیع بودن، ناتوانی، تقیّه و اختفای شخصیت حقیقی، به انواع گوناگون در هیئت فرهنگ بازدارنده متجلّی می شود. (احمدی خراسانی،1384: 110)

به گفته ی گالتونگ” با نهادینه کردن خشونت ساختاری و درونی کردن خشونت فرهنگی، خشونت مستقیم نیز به صورت خشونت نهادینه شده در جامعه خواهد بود؛ یعنی به عبارت دیگر، آن جایی که فرهنگ خشونت وجود دارد، خشونت نیز امر طبیعی تلقی می شود.“(جهانبگلو،1384: 93)

در محیط تاریکی که زنان در حصار ستم گرفتارند و در آن عاطفه مجال بروز ندارد، زنانی چون “معصومه” تباه می شوند و در نبرد عصیانگرانه ای که توأم با جهل و بی دانشی است، از پای درمی آیند. “سلیمان” می خواهد با برون ریزی خشم خود، تغییری در محیط اطرافش ایجاد کند. این برون ریزی سبب می شود تا روابط زناشویی آن ها دچار تیرگی شود.” پس از آن که عادت مخرّب تهاجم در فردی شکل گرفت، تکرار می شود وانکار زن، این عمل را به صورت عادتی همیشگی درمی آورد(باراش،1382: 238)

زمانی که ابعاد فراموش شده ی “معصومه” احیا می شود و او به عنوان انسانی مستقل، شناخت تازه ای از خود پیدا می کند؛ توانایی وی برای تمییز دادن موقعیتش افزایش می یابد؛ با وجود این، ترس از تنهایی در نهایت سبب می شود تا “معصومه” خشم خود را فروخورد و تحقیرهای “سلیمان” را به فراموشی بسپارد. “سلیمان” به هیچ چیز جز جایگاه از دست رفته اش نمی تواند فکر کند. او نسبت به بیماری دخترش بی تفاوت است و در نهایت با بی توجّهی هایش شرایط قربانی شدن وی را مهیّا می کند: “بگذار بمیره و راحت شه. یک زن مثل مادرش از دنیا کم.” (دولت آبادی،همان:46)

در کل تبعات ریاست بی قید و شرط مرد در خانواده، چه به صورت کتک زدن و چه به صورت تهدید و محرومیت های مالی و آزارجنسی، آثار زیان باری بر روان قربانی برجا می گذارد. (کار،همان: 39،40)

نوع دیگری از خشونت که در این داستان مطرح می شود، طردشدن زن از سوی مرد و ایستادگی زن برای نجات زندگی اش است. هرچند “معصومه” تلاش می کند، رفتاری فروتنانه پیدا کند، “سلیمان” خودپسندتر می شود و خودپرستی، از قضا، “بیش از همه در مردانی است که بر هیچ کس دیگر تسلّط ندارند…، به جز بر زن و فرزندان تیره بخت خود.” (میل،1379: 66) “معصومه” فرزندانش را نفعی مشترک برای خود و “سلیمان” می داند؛ به همین سبب تلاش می کند، علایق شوهر را پاس بدارد؛ در حالی که طی سال ها فرهنگ حاکم به او آموخته، صلاحیّت مداخله در اداره ی زندگی را ندارد، توانایی هایش هرگز دیده نشده و اقتدار خود را نشناخته، مدیریّت خانه را با دلسوزی به عهده می گیرد؛ ولی از آن جایی که دارای حقوقی برابر با “سلیمان” نیست، مشقّت هایش نادیده گرفته می شود و پیوسته در معرض محرومیِّت مالی و عاطفی قرار می گیرد.

چشم گیرترین خشونتی که “حله” در داستان با شبیرو با آن مواجه می شود، هتک حرمت است که در قالب آزارجنسی و کم انگاری نشان داده می شود.

آزارجنسی شکلی از تبعیض جنسی است که در محیط کار نسبت به زنان اعمال می شود و عبارت از هر نوع کوششی است، برای نزدیک شدن، اعم از اشاره ای یا زبانی یا تماس ناخواسته ی جسمی و به ویژه اشاره های تحقیرآمیز که در محیط های کار به دفعات انجام شود و از سوی شخصی که این گونه رفتار متوجّه اوست توهین آمیز تلقی شود و در نتیجه ی این رفتار، شخص احساس کند که مورد تهدید یا تحقیر واقع شده یا موقعیّت شغلی اش به خطر افتاده است، یا این که در محیط کار فضای ناخوشایند یا تهدیدآمیزی به وجود آید. (ابوت،1380: 305)

“عبید” ،برادر حله، می داند “حبیب یاسین”،شوهر حله، مرد عیّاشی است و به گفته ی “حله” او را چون زن فاحشه ای می داند، اما با این حال تلاش می کند با کم انگاری، خواهرش را به خانه ی “یاسین” بازگرداند.حله پس از آن که از لاابالی گری های “یاسین” و گرفتاری بیوگی رهایی می یابد؛ درگیر فعّالیّت های سیاسی “خدو” می شود. در دورانی که “خدو” زندانی است، هیچ یک از دوستان و هم رزمانش باری از دوش “حله” برنمی دارند و به این گونه جوان مردی را به کمال می رسانند!! آگاهی و توانایی او به حدّی نیست که با سیل حوادث ناگوار توان مقابله داشته باشد و متعاقب رفتارهای خشن دچار صدمات روانی و عاطفی می شود.

نگاه تحقیرآمیز جامعه به فعّالیّت های سیاسی همسر حله، به مطلّقه بودن و در نهایت به زن بودن او به تدریج روانش را له می کند تا جایی که راهی جز حذف خود از گردونه ی نابرابری نمی یابد؛ بدین ترتیب حرکت اجتماعی حله و کوشش های پیگیر او برای استیفای هویّت و خواسته های انسانی اش آغازی برای فنای او می شود: “من را ذلیل کردند..دیگر هیچ چیز از خودم ندارم…از همان شبی که من پا به بندر گذاشتم شروع به غارتم کردند.”(دولت آبادی،1383: 95)

در نظام سرمایه داری مردسالارانه که مردان برای بقای خود بر استثمار طبقه ی کارگر و بهره گیری خاص از زنان متّکی است، زنان شهروندان درجـه ی دو محـسوب می شوند و انواع صف بندی های نهادی برای تداوم این سلطه گری ایجاد می کنند. به عقیده ی “شیلا روبوتام”(Sheila،Rowbotham) زنان عمدتاً محکوم به شغل هایی با حدّاقل امنیّت هستند. (هام،همان: 416،417)

“برتراند راسل”(Bertrand Russell ) معتقد است وارد شدن انگیزه ی اقتصادی در روابط جنسی همیشه فاجعه آمیز است. شرکت در یک عمل جنسی با رضایت واقعی و بدون اعمال زور مستلزم آن است که افراد به لحاظ اقتصادی و روانی با هم یکسان باشند، امّا مردمی که از لحاظ پایگاه اجتماعی فروترند، در این گونه روابط مورد اعمال فشارجنسی قرار می گیرند. (سوبل،1382: 3069)

“رواقی”، مدیر مدرسه ای که “حله” در آن تدریس می کند، نیز با تکیّه بر جایگاه فراتر خود، ترس از دست دادن شغل را در دل “حله” ایجاد می کند تا او با باور بر فرودستی های خود تن به خواسته های او دهد، امّا “حله” که پیش از این بارها سرکوبی را تجربه کرده بی واهمه خود را از چنگال “رواقی” نجات می دهد.

“حله” از آن گروه انسان هایی نیست که فقر و تنهایی به راحتی مغلوبش سازد. با وجود این، توان استقامت در “حله” به تدریج تحلیل می رود، خصوصاً پس از تجاوز وحشیانه ی “مأمور امنیّه”. به این طریق زن شورشگر برای حفظ ارزش های خود فداکارانه شهید می شود. “حله احساس می کرد که نجس است،…حس می کرد باید یک جوری خودش را بشوید.برخاست ودر حالی که استخوان تیزی را در میان پنجه های خود می فشرد، رو به دریا رفت.”(همان:96)

گویی خشونت رفتاری مردانه است که زن حقّ مقابله به مثل با آن را ندارد. خشونت ابزار نیرومندی است که در سایه ی آن مردان، زنان را تابع امیال خود می کنند. به این طریق طبع شکاک نویسنده تجربه ی شکست را برای انسان های محروم تر به ارمغان می آورد.

در داستان “جای خالی سلوچ”، خشونت کلامی جای خود را به معضلات حادتری؛ از قبیل: تعددزوجات، ازدواج های نامناسب، ازدواج اجباری، اختلاف سن زن و مرد، محروم ماندن زنان از ارث، دست مزد پایین کار زنان می دهد. به این گونه روند خشونت در ساختار جامعه ای غیردموکراتیک و سنّتی و با توجّه به جایگاه اجتماعی افراد حادتر می شود؛ بنابراین خشونت از مسائل جزئی تری از قبیل ناسزا فراتر می رود و بعدی اجتماعی می یابد و”تا زمانی که ساختار های جامعه بر اساس برتری مردان نسبت به زنان شکل گرفته باشد و در سازمان ها و نهادهای اجتماعی مردان دارای موقعیّتی برتر باشند، بازتاب سلسله مراتب اجتماعی در خانواده نیز دیده خواهد شد. مردان نیز که در روابط خانوادگی خود را محق می دانند از خشونت استفاده کنند. زنان با آن که تحمْل کتک خوردن برایشان آسان نیست، این وضعیّت را طبیعی می دانند و واکنش نشان نمی دهند”. (اعزازی ،همان: 157)

دلیل اصلی خشونت وجود ساختار های مردسالارانه است که در جامعه تبلیغ می شود و بر مشروعیّت این نابرابری تأکید دارد. دوری و هجرت “سلوچ”، “مرگان” را با تمام سرسختی هایش افسرده و مغلوب می سازد. کوچ “سلوچ” نوعی خشونت پنهان است که در حقّ “مرگان” و “هاجر” روا داشته می شود. “سلوچ” نه تنها مسؤولیّت “مرگان” را بیشتر می کند، بلکه ابزاری می شود تا مردم روستا به وسیله ی آن روان “مرگان” را مکدّر سازند و به راحتی جان و مالش را تصاحب کنند.

رنج سالیان زندگی مشترک و فقر، زنانی مانند “مرگان” و “رقیه” را به عصیان و در نهایت به انزوا می کشاند. این زنان بسان انبار باروتی منفجر و به سرعت به خاکستر تبدیل می شوند. تمامی زنان خصوصا‍ًِِ “مرگان” ، باتوجّه به تفاوت هایش نسبت به سایر زنان روستا، درعرصه ی خصوصی و عمومی زندگیشان دچار بحران می شوند و کوچک ترین توجّهی به روان آن ها نمی شود.

از دیگر خشونت هایی که در این داستان مطرح می شود مزاحمت های جنسی است که “هاجر” از آن بی نصیب نمی ماند.“دلیل مزاحمت های جنسی در قلمرو عمومی نوع تربیت خانوادگی است؛ به گونه ای که مردان زنان را به عنوان ابژه ی جنسی نگاه می کنند. عدم رعایت حقوق شهروندی و احترام نگذاشتن به آن، عدم توجّه به ارزش ها و اخلاق نیز از دلایل دیگری است که موجب رواج این نوع آزارها در سطح جامعه می شوند.” (قندهاری،1384:131)” گناو”پیش از ازدواج با نگاه های هوس آلود و رفتارهایش برای “هاجر” مزاحمت جنسی ایجاد می کند. پس از ازدواج نیز با رفتاری وحشیانه با او ارتباط برقرار می کند. پیوسته از “هاجر” انتظار می رود که جاذبه ی جنسی داشته باشد، اما نیازهای جنسی اش را با توجّه به این که همسر مردی مسن و زشت روست مطرح نکند.“هاجر” حتّی عاقد خود را نمی بیند و درحالی که از “علی گناو” می ترسد، مجبور است با او هم بستر شود. رابطه ی جنسی دختر بچّه ای نابالغ با مردی میان سال؛ دختری که از نظر جسمی و روحی آمادگی پذیرش مردی عیِّاش چون “گناو” را ندارد و در شب عروسی خود ساعت ها در چنگال او فریاد می کشد و پس از تلاش برای فرار از چنین وضعیّت اسفباری به حجله بازگردانده می شود. این رفتار عین تجاوزجنسی است که بر او روا داشته می شود؛ تجاوزی که همه آن را امر بدیهی تصوّر می کنند و کسی به فکر چاره و نجات دختر نیست.

“هاجر تنبانش را به دست گرفته بود و در کوچه بال می کشید… می دوید و در حال، گره بند مویی تنبانش را می بست. هاجر میان بازوهای مادرش پنهان شد…می ترسم…چرا من را به این دادی ؟… علی گناو منتظر نماند. از کنار شانه ی خمیده مولا امان پا در پستو گذاشت، چنگ در بند دست هاجر انداخت و او را کشاند… هاجر پاشنه پا بر زمین کوفت و نعره زد : نمی خواهم خدا…رویش از فغان کبود شده بود… هاجر، ماهی کوچک، روی خون خشکیده نهالی افتاده است…. چیزی با رنگ و روی میت “.(دولت آبادی،همان: 283، 284)

سرانجام دختر با درک این که دیگران نیز مجبور به رنج بردن هستند، درست به همان شکلی که او مجبور است، با دیگر قربانیان احساس همبستگی می کند. ( لی بارتکی، 1384 :106)

“هاجر به خود باورانده بود که هر عروسی اندکش دلخواه است و بقیه اش هم به قوه خیال دلخواه می شود.آدمیزاد است دیگر گاهی وقت ها می تواند خیلی چیزها را ندید بگیرد.”(دولت آبادی،همان:224)

“کربلایی دوشنبه” نیز همسر خود را که زن جوانی بوده به سبب حرف مردم از خانه بیرون کرده است. تفاوت رفتار خشن “کربلایی دوشنبه” و “گناو” در این است که “کربلایی” خلاف “گناو” از کرده ی خود پشیمان است و به آن اقرار می کند: “مثل بلور بود آن زن، حرف مردم زن من هفت ماه اولاد به دنیا آورد و دیگران زبان درآوردند. بی آبروها هی گفتند :“دختر قوچانی پیش از این که به خانه محمد بیاید ، بارورداشته بوده…. مثل یک حیوان، دخترک را زدم و بیرون کردم. او هم در سرمای زمستان، طفلک را بغلش گرفت و بیرون رفت “. (همان:268)

“زن سردار” نیز از شوهر خود می گریزد. در این داستان نیز با طیف گوناگونی از روابط ناسالم زناشویی و خانوادگی روبه رو می شویم که رنگ وبویی از صلح و آرامش در هیچ کدامشان دیده نمی شود: “در رونق شترداری، زنش را که آن روزها دختر بچه ای بیش نبود از یزد همراه آورده بود. به سال نکشیده که زن گریخته بود.” (همان:229)

ازدواج نکردن زنان نیز سبب ایجاد خشونت های پنهان می شود؛ برای نمونه می توان به “خواهر ذبیح الله” اشاره کرد که از او با عنوان “ترشیده ی ذبیح الله “یاد می شود. او به شدّت به ازدواج اسفبار “هاجر” و “علی” بخل می ورزد. زنان خواهان عشق اند، امّا مردان با آمیزش های تهاجمی، حقوق آن ها را ضایع می کنند.رانده شدگی محصول خشونت و نشـان دهنـده ی این است که همه ی زنان از بی توجّهی و فقدان روابط جنسی توأم با عشق در رنجند. ارتباط جنسی شخصیّت ها از جاذبه ی عاطفی برخوردار نیست و تنها محور مهم در وجود زنان، جوانی، تن بکر و تازه شان است.

در نظام مردسالار رفتارهایی که ریشه در حس مالکیّت مرد نسبت به زن دارد سبب پیدایش برخوردهای خشن و اهانت آمیز می شود. مردان از ناموس خود به هر قیمت که شده دفاع می کنند و در عرف جامعه این نوع حفاظت ها مقبول است. مکانیزم های تربیتی و ارزش های اجتماعی دارای نقش اساسی در خشونت است. (بنده زاده،1382: 77) از همین روست که خشونت های غیرتمندانه بخشی از امورعادی، پذیرفته شده ی جامعه است.

خشونت ها در داستان کلیدر بیشتر ریشه در تعصّبات قومی دارد. مردان برای نمایش تسلط و تواناییشان دست به دامن تعرّض های نمایان می شوند تا موقعیْت خود را در انظار تثبیت کنند؛ از این رو زنان کلیدر در بن بست هایی رهایی ناپذیر دست و پا می زنند و به شیوه های گوناگون هستی شان در گرو عنایت مردان تباه می شود. مردان در رفتار خود تمایل به فردگرایی و خودمختاری دارند و در مقابل رفتار زنان بر پایه ی هم گرایی و پیوند استوار است. زنان در حالی که کورسوی نوری نمی یابند قربانی حفاظت از دیگران می شوند. “بلقیس” جوانی، سلامت، نشاط و مالش را برای فرزندانش از دست می دهد. زنان کارگر برای تأمین معاش خانواده در کارگاه های قالی بافی از صبح تا شب موله می زنند و در راه تأمین نیازهایشان علیل می شوند:

“مادرم پیش از این که بمیرد کور شد.آتش تنور کورش کرد.” (دولت آبادی،1370: 476)

در جامعه ی کلیدر انسان های آزادی خواهی که عشق بازی شان حادثه ها می آفریند، از حصار تعصّب رهایی نیافته اند؛ این افراد با شعارهای روشنگری و حفظ ناموس زندگی گروه زیادی از مردم را به مخاطره می اندازند.“گل محمّد” ،مظهر عدالت، که محکمه برپا می دارد تا به داد دل مردم محروم برسد، فریادهای سهمگین “زیور” ،همسر جان بازش، زنی محکوم به نازایی را یارای شنیدن ندارد. او برای شرافت و آزادی می جنگد در حالی که مسخ شده ی پیکر زیبا و بلوری “مارال” است. او حتی در چارچوب زندگی دو نفره ی خود با همسرش توان اقامه ی داد را ندارد!

“عمه ! نمی خواهم که گل محمد برای رضای خاطر من زیور را زیر شلاق بیندازد ” (همان: 737)

فزونی تنش و احساس ناامیدی، زنان را به جنون می کشاند و به کنش هایی ناهنجار و در پاره ای موارد وحشیانه. اما نه تنها هیچ یک از این راه ها برایشان تسکین دهنده نیستند، بلکه تنش شکست را در آنان زنده می کند. “لالا” نیز پس از زندگی ناآرام با پیرمردی چون “چپاو” حاضر نیست “شیدای” جوان، زیبا و خوش سر و زبان را از دست بدهد.

زنان بازیچه ی هوسرانی مردانند چه در قالب زنانی پاکدامن و یا زنانی تن فروش و بدنام؛ به این ترتیب در معرض خشونت های پنهان قرار می گیرند. برای هر دو گروه از زنان عمل جنسی حاصلی جز خدمت رسانی ندارد. تنها تفاوت این امر در بها و مدّت وابستگی است و این که در نوع اول از طرف مرد واحدی اجیر و در نوع دوم خادم مشتریانی می شوند که مزدشان را نقد پرداخت می کنند. “تو هنوز بچه نزاییده ای؟…گل عمر زن همین وقت هاست!..” (همان:581)

“رقاصه باید… جلوی هرخانی چرخ زانو بزند… این قدر کرشمه کند تا دست یارو برود طرف جیبش و اسکناسی بگذارد لب رقاصه و یک بوس از گونه اش بردارد…کدام رقاصه جرأت دارد که جلوی یکیشان سر نگذارد؟”(همان:717)

تجاوز جنسی نه به طور مشخص جلوه ای از خشونت که یک عمل اجتماعی است که سلطه ی مردسالاری متکی برخشونت را تداوم می بخشد. تحلیل فمینیستی ثابت می کند که تجاوزجنسی نتیجه ی منطقی تبعیض جنسی است. تجاوزجنسی یکی از موذیانه ترین اشکال فشار اجتماعی است زیرا؛ مدام به زنان موقعیت آسیب پذیرشان را یادآوری می کند. “کیت میلت” اشاره می کند که “معنای اجتماعی تجاوزجنسی، که به عنوان شهوترانی شناخته می شود، در جهت تحقیر زنان و ضعیفه ساختن از آنان عمل می کند. بیشتر روابط ناهم جنس خواهانه همانند تجاوزجنسی هستند، اما درهاله ای از حالات رمانتیک پنهان شده اند. تحت نظام مردسالاری، نه تنها زنان اسباب لذت جنسی تعریف می شوند، بلکه تصور می شود مردان “کشش مقاومت ناپذیری” نسبت به آمیزش جنسی با زنان دارند.“(هام،همان:365،366)

نگاه های خریدارانه ی مردان به زنان از جمله عوامل ستم و شی ءانگاری زنان است. مردان با نگاه هایشان آزادی را از زنان سلب می کنند. این در حالی است که نگریستن غالباً از سوی مردان انجام می شود و زنان در انتظار توجّه مردان هستند. تحت سیطره ی همین نگاه ها، زنان از صحنه ی اجتماع دور می شوند.

زنان برای حضور در جامعه خود را لوند و تحریک آمیز جلوه می دهند. زن زمخت و بی بهره از جذابیت نومیدانه از افسونگری و به نحوه ای انفعالی تسلیم می شود. این زنان از مرکز فاجعه می گریزند به مکان هایی بزرگتر می روند تا در آن گم شوند و یا جزئی از جامعه به حساب نیایند. “رعنا” ،”دختر آتش”، “سارا” ،منجی “شیدا”، “شیرو” ،دردانه ی کلمیشی ها، به سبب این اعمال نفوذها نه تنها ناگزیر از ترک خانه که فرار از زادگاهشان می شوند.

شکل دیگری از خشونت را در تصویر اثبات پاکدامنی زن با لکّه های سرخ خون در شب زفاف می توان دید.

زنان پشت در حجله گاه باید دستمال سفید خونین را دیده و گواهی داده باشند.“(دولت آبادی،1370: 2243)

زنان از جانب مردان به مبارزاتی نابرابر دعوت می شوند. فرزندانی سقط می شوند، زنانی مورد آزار و تجاوزجنسی قرار می گیرند و حتی در شکلی دردناک تر مانند “رعنا”، “دخترآتش”، در کوران ناهنجاری ها خود را زنده به گور می کنند. در میدان کارزار زنان سرکش از دید عرف جامعه از سیر حیات فطری خارج شده و حکم تأدیب برایشان صادر می شود. زنانی که این شکل دعوت ها را لبّیک می گویند وارد آتشی می شوند که کم ترین دخالتی در افروختن آن ندارند و درخانه انتظار دیدار مردانشان آن ها را افسرده می کند. آن ها در سلول های انفرادی شان می زیند و از لابه لای روزنه ی خانه هاشان نور هستی می طلبند. اما مناسبات مجازی قدرت، به انقیادشان می انجامد. زنان در برابر مرگ ایستادگی می کنند؛ اما مردان پیوسته در فکر گریز از معرکه های خودساخته اند. زنان زندگی را می طلبند ولی در سایه ی هیولای جنگ و نابرابری که ارمغان دنیای مردان است آرامش از آنان سلب می شود.

 

نتیجه گیری

بررسی آثار “محموددولت آبادی” از منظر نقد ادبی فمینیستی مشخص می کند که خشونت در تمامی داستان نقشی چشمگیر و اساسی دارد که با منشأهای متفاوت به شکل پنهان و آشکار ظاهر می شود.

رفتن زنان از ساحل دنیایی سراسر مردانه به مرکز راهی پر فراز و نشیب است. همان طور که “دوبوار” در کتاب “جنس دوم” نشان داد؛ زنان در عرصه ی زندگی شناخت گر و فاعل شناخته نمی شوند، بلکه به سبب زن بودن به حضیض شیئی فرو می کاهند. مردان قانون تدوین می کنند و زنان همواره پیرو قوانین از پیش تعیین شده اند. زنان راه گریز به دنیای برابری نمی یابند و نمونه های موفّقی از زنان جامعه در ادبیات نمود ندارد.

در پس تمام داستان های دولت آبادی تمام زنان خشونت را تجربه می کنند و شخصیت هایی مطرود، فاحشه، خیانت کار،انسان هایی که هیچ کدامشان شخصیّت هایی متعادل، مطلوب و بهنجار نیستند.

در این داستان ها در پی رفتارهای خشن، زندگی گروهی از شخصیّت ها ویران می شود،گروهی از گردونه ی جامعه حذف می شوند؛ گروهی برای بقای خویش با تمام قوا می کوشند؛ امّا از کوشش خود کم ترین حاصلی نمی گیرند.

در این آثار داستانی ارزش های مردانه، ارزش های زنانه را در هاله ای از فراموشی فرو می برد و نقش های منفی و تحقیر شده، نمونه هایی از زنانگی معرفی می شوند. خویشتن درهم کوفته ی زنان، در کوره ی داغ خشونت، آزرده می شود. در گیرودار تمام این شعارها عصاره ی خشونت بر زنان مشهود است. دوست داشتن برای زنان، ممنوع است. موجوداتی که در آرزوی یافتن عشق جانبازی می کنند، طعمه ی ابتدایی ترین خواهش های مردان می شوند. زن نسبت به مرد با حسّ عاشقانه ای خود را عرضه می کند. مرد در پی اطفای شهوتش هستی زن را نادیده می گیرد و او را به عداوت وعناد برمی انگیزد. به گونه ای که زنان به جای مجهّز شدن برای مقابله با مردان برای شوربختی های خود دلیل و رقیب می تراشند که با توجّه به نداشتن امکانات کافی برای چیرگی برحریف در تضعیف موقیّتشان مؤثّر است. ستیز مرد و زن را به نبرد تن به تن می خواند و در خلال این نبرد زن سرخورده شکست های بی رحمانه ای را متحمّل می شود.

در این داستان ها هر چند نگاه تیره ی “دولت آبادی” به پیرامونش ناشی از تمرکز او بر دوره ی تاریکی است که انسان ها در آن همه به نوعی دربندند و قادر نیستند، نقبی به دنیای آسایش بزنند اما با این حال جای خالی زنانی که در مبارزات این دوره نقشی پررنگ و حضوری برابر با مردان داشتند، احساس می شود. قربانیان در حالی که به خشونت عادت کرده اند، با رفتاری نابهنجار دیگران را به ابراز خشونت برمی انگیزند. قربانیان از گروه های مختلف شامل زنان و کودکان هستند و عاملان خشونت نیز انسان هایی در نقش های برادر، پدر، ارباب و شوهر مطرح می شوند.

نویسنده شخصیّت هایش را در دنیایی از تاریکی ، جهل و نابرابری تصوّر می کند و هیچ راه فراروی و گشایشی برایشان نمی بیند. زنان قربانی و خشونت دیده غالباً منزوی و خاموش در گوشه و کنار داستان به زندگی خود ادامه می دهند. آنان کم ترین امکانات و قدرتی در جهت دفاع ندارند.

“دولت آبادی” بی پروا، با بازنمایی خشونت های رایج در اجتماع آن ها را از پس پشت پرده های انکار بیرون می کشد و به نمایش می گذارد. زنانی را به تصویر می کشد که تا حدّ جنون تبعیض و توهین را متحمّل می شوند و به تعصّب و تحجّر که در تاروپود زندگی شان ریشه دوانده خو می گیرند. در سراسر زندگی اسیر و محبوس سلطه ی پدر، شوهر و… می مانند و در اجتماع نیز زیر سلطه ی فرمان های مردسالارانه ی رؤسای خویش تصلیب می شوند. امّا او در این راستا با بازنمایی ها و قضاوت های یک طرفه در چنبره ی نظم نمادین زندگی و مناسبات مردانه باقی می ماند.

 

یادداشت :

  1. فمینیست ها پورنوگرافی را مجموعه ی مواد و مطالب جنسی می دانند که تحقیرجنسی خشن و اجباری را ترسیم می کند.

 

منابع و ماخذ
- 1. ابوت،پاملا،جامعه شناسی زنان،ترجمه ی منیژه نجم عراقی،تهران، نی،1380
- 2. احمدی خراسانی،نوشین ،زنان زیرسایه ی پدرخوانده ها، تهران، توسعه،1384
- 3. اعزازی،شهلا،خشونت خانوادگی”زنان کتک خورده”،چ اول، تهران،نشرسالی،1380
- 4. بنده زاده،خسرو، هم برابری زن و مرد ،تهران ،روشنگران ومطالعات زنان،1382
- 5. جهانبگلو،رامین،ایران درجستجوی مدرنیته،تهران،مرکز،1384
- 6. دولت آبادی،محمود،باشبیرو،تهران،نگاه،1383
- 7. دولت آبادی،محمود،بیابانی وهجرت سلیمان،تهران،نگاه،1384
- 8. دولت آبادی،محمود،جای خالی سلوچ،تهران،چشمه؛فرهنگ معاصر، 1377
- 9. دولت آبادی،محمود،کلیدر،تهران،فرهنگ معاصر،1370
- 10. سوبل،آلن،فمینیسم ودانش های فمینیستی،ترجمه ی بهروزجندقی، قم، دفتر مطالعات وتحقیقات زنان،1382
- 11. قندهاری،پردیس،”مزاحمت های جنسی”،فصل زنان ،به کوشش نوشین احمدی خراسانی ، فیروزه مهاجر ودیگران، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، ش5،1384
- 12. کار،مهرانگیز، پژوهشی درباره ی خشونت علیه زنان درایران، تهران،روشنگران و مطالعات زنان،1379
- 13. لی بارتکی،ساندرا،”بررسی پدیدارشناسی آگاهی فمینیستی”،ترجمه ی خورشیدنجفی، فصل زنان،ش5،1384
- 14. میل،جاناستوارت،انقیادزنان ،ترجمه ی علاءالدین طباطبایی، تهران،هرمس،1379
- 15. هام،مگی، فرهنگ نظریه های فمینیستی، ترجمه ی نوشین احمدی خراسانی، فیروزه مهاجر و دیگران،تهران، توسعه، 1382
- 16، Millet, Kate (1970) Sexual Politics, Doubleday: New York.
- 17،Megargee E. I. (1982) Psychological determinants and Correlates of criminal violence. In M.Wolfgang a N.Weiner(Ed) ,criminal violence.Beverly Hills,CA:sage.