انتخابات برگزار شد و در یک رقابت فشرده میان آقای احمدی نژاد و آقای “ سید مهدی خاتمی نوری”، آقای خاتمی نوری به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد و مراسم تحلیف انجام گرفت و آقای احمدی نژاد از ریاست جمهوری رفت کنار و برگشت به ارادان و رفت لابلای دست خانواده و مشغول ادامه حیات شد و رئیس جمهور جدید مشغول به کار شد.
طبیعتا پس از آمدن رئیس جمهور جدید سبزه های باغ روئیدند و نگهبانان دفتر ریاست جمهوری لباس های تمیز پوشیدند و در و دیوار را تمیز کردند و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. تا اینکه یک هفته پس از روی کار آمدن رئیس جمهور جدید، یک هموطن اینجانب، به نگهبانی مراجعه کرد و گفت:
هموطن عزیز: سلام برادر! ببخشین، آقای محمود احمدی نژاد تشریف دارن؟
نگهبان گفت: نه برادر عزیز! ایشون دیگه رئیس جمهور نیستن و اینجا نمی آن.
هموطن عزیز گفت: یعنی دیگه ایشون رئیس جمهور نیستن؟
نگهبان گفت: نه آقا، اگر فرمایشی دارید می تونین با رئیس جمهور جدید ملاقات کنین….
هموطن عزیز گفت: نه، من هیچ فرمایشی ندارم، خداحافظ…. و در حالی که با نگهبان دست می داد سری تکان داد و رفت.
فردا ظهر بازهم نگهبانان دفتر ریاست جمهوری لباس های تمیز پوشیده بودند و آسمان آبی بود که دوباره همان هموطن عزیز اینجانب، به نگهبانی مراجعه کرد و گفت: سلام برادر! حاج آقا محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور، تشریف دارن؟
نگهبان گفت: نه برادر عزیز! همونطور که دیروز هم گفتم ایشون دیگه رئیس جمهور نیستن و اینجا نمی آن. الآن رئیس جمهور دیگه ای به جای ایشون اومده….
هموطن عزیز پرسید: یعنی دیگه ایشون اصلا رئیس جمهور نیستن؟
نگهبان گفت: نه آقا، اگر فرمایشی دارید می تونین وقت بگیرین و با رئیس جمهور جدید ملاقات کنین….
هموطن عزیز گفت: نه، من کار خاصی ندارم، خداحافظ…. و هموطن عزیز در حالی که با نگهبان دست می داد سری تکان داد و لبخندی زد و رفت.
روز بعد، بازهم نگهبانان دفتر ریاست جمهوری لباس های تمیز پوشیده بودند و باز هم آسمان آبی بود که دوباره همان هموطن عزیز اینجانب، به اسم اصغر آقا، به نگهبانی مراجعه کرد و گفت: سلام برادر! جناب آقای حاج محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور، تشریف دارن؟
نگهبان عصبانی شد و گفت: نه آقا! دیروز و پریروز هم گفتم که ایشون دیگه رئیس جمهور نیستن و دیگه اینجا نمی آن. متوجه هستید؟
هموطن عزیز گفت: بله، ببخشید، می خواستم ببینم دیگه ایشون رئیس جمهور نیستن؟
نگهبان گفت: نه آقا، ایشون دیگه اصلا رئیس جمهور نیست، اصلا.
هموطن عزیز گفت: خیلی ممنون، خداحافظ…. و هموطن عزیز در حالی که با نگهبان دست می داد، سری تکان داد و لبخندی زد و رفت.
روز چهارم، بازهم نگهبانان دفتر ریاست جمهوری لباس های تمیز پوشیده بودند و باز هم آسمان آبی بود که دوباره همان هموطن عزیز اینجانب، به اسم اصغر آقا میانجی، به نگهبانی مراجعه کرد و گفت: سلام! خیلی عذر می خوام، جناب آقای محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور تشریف دارن؟
نگهبان خیلی عصبانی شد و گفت: نه آقا! دیروز و پریروز و پس پریروز هم گفتم که ایشون دیگه رئیس جمهور نیستن و اینجا نمی آن. مثل اینکه شما متوجه نمی شید من چی می گم؟
هموطن عزیز گفت: چرا برادر، من متوجه می شم که شما چی می گین.
نگهبان گفت: پس اگه می دونین که ایشون دیگه رئیس جمهور نیست، برای چی دوباره همین سووال رو می کنی؟
هموطن عزیز گفت: من می دونم که ایشون رئیس جمهور نیست و دیگه اینجا نمی آد، ولی خوشم می آد این حرف رو باز هم از شما بشنوم.
نگهبان در حالی که با او دست می داد، لبخندی زد و گفت: پس تا فردا خداحافظ!
عذرخواهی از دوستان ملی مذهبی
آقا! ما معذرت می خواهیم. من از دست این آقای ملکی بخاطر نوشته اش در مورد انتخابات ناراحت بودم و می خواستم به او پاسخ بدهم، اما از عنوان کلی “ ملی مذهبی ها” استفاده کردم. یکی از دوستان تذکر داد که این روش روش درستی نیست و اصولا آقای ملکی با بقیه دوستان فرق دارد.
به عرض می رسانم که من به هیچ وجه منظورم دوستانی مثل دکتر یزدی، احمد زیدآبادی، رجایی، کاظمیان، خانم نرگس محمدی و سایر دوستان نبود، منظورم بطور مشخص آقای ملکی بود و از اینکه از عنوان کلی “ ملی مذهبی ها” استفاده کردم، بطور خاص عذر می خواهم. اگر دوستان آزرده خاطر شدند، مرا ببخشند.
من هم قول می دهم در اولین فرصتی که به ایران برگشتم، قول می دهم یک روز بیایم خانه شان و ضمن عذرخواهی نه تنها تمام خانه شان را تمیز کنم، بلکه شیشه های خانه شان( حتی اگر طبقه دهم آپارتمان باشد) پاک کنم.