من به بهتر شدن وضعیت خودم و کسانی چون خود میاندیشم، حتی اگر سر سوزنی باشد، و این را حق مسلم خود میدانم که اگر از من کاری بر میآید در میدانی که قوانینش را دیگران و خلاف میل من تعیین کردهاند وارد شوم به شرط اینکه…
من به تغییر رای میدهم…
“من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، آنچه در میآید، پدر هردوی ماست. ” ، این پیامک را دو، سه روزی است دریافت کردهام. این روزها تمام زندگیام انگار شده است خواندن و دیدن و شنیدن مطالب مربوط به انتخابات. بارها شده که رشک بردهام به آنها که از ابتدا، یک بار برای همیشه، به دلیل دموکراتیک ندانستن انتخابات در این کشور، به دلیل نظارت استصوابی و سایر موانع ذاتی قانون اساسی تصمیم گرفتهاند انتخابات را تحریم کنند.
گرچه باید بگویم خوشحالم که برخی اینک رویکردی دیگر را برگزیدهاند و حق انتخاب را برای ما به رسمیت شناختهاند. استدلال اکثریتشان بحث مشروعیت است، اما ما که یادمان نرفته سالهای سال نمیدانستیم اصلا انتخاباتی برگزار میشود و چه روزی، و چه کسانی نامزد انتخاباتاند. سالها. نمیدانم چرا این بحث درست زمانی آغاز شد که مردمِ به تنگ آمده در سال 76 به گستردهترین وجهی به میدان آمدند. نمیدانم آن مشروعیت به قول ایشان نداشته سالهای قبلش چه حاصلی داشت؟
کاری با تحریمکنندگانی که در خارج از این کشور زندگی میکنند ندارم، چون مسائلمان آنقدر از هم فاصله دارد که انتظار درک خود را از آنها ندارم، انگیزههایشان هم هرچه باشد برای منی که باید مدام با خود بجنگم، هر بار تصمیم بگیرم، هی این کفه آن کفه کنم، فرقی نمیکند. استدلالهاشان را بارها خوانده و شنیدهام. در سر و کله زدنهایم با خودم هرگز برایم تایید یا تکفیر یا ترحم آنان یک پای معادله نبوده است. من به بهتر شدن وضعیت خودم و کسانی چون خود میاندیشم، حتی اگر سر سوزنی باشد، و این را حق مسلم خود میدانم که اگر از من کاری بر میآید در میدانی که قوانینش را دیگران و خلاف میل من تعیین کردهاند وارد شوم به شرط اینکه تا جایی که در توان دارم از اصولم دست برندارم و فراموششان نکنم. گاهی احساس میکنم برخی از دوستان- که چه راحت از جانب ملت ایران سخن میگویند و این انتخابات را در شان آنان نمیبینند و لابد راهی هم دارند که انتخابات مناسب شان ما ترتیب دهند- به امثال من به چشم کودکان آن افسانه قدیمی هنسل و گرتل مینگرند که چنان مشغول شیرینی خوردن میشوند که راه و مقصد را فراموش میکنند و چاق و چله میشوند تا جادوگر بیاید و آنها را بخورد. و این ناقصالعقل پنداشتن و فریبخورده دیدن ما، چه با حسن نیت و چه به قصد آگاهانیدن ما نادانان و چه به قصد توجیه هستی خودشان، گاه واقعا خشمبرانگیز است.
گاهی این وضعیت مرا به یاد برخی موضعگیریهای رسمی درباره مساله فلسطین میاندازد. هر بار که سعی میکنم بر این بیحسشدن عصبهایم از دیدن هر روزه مصیبت ملت فلسطین غلبه کنم و خود را جای آنها بگذارم، از خود میپرسم […] ما چرا کاسه داغتر از آشیم؟ آنهایند که هر لحظه از زندگی با شناعت آوارگی و اشغال و ناامنی و بیکاری و هزار بدبختی دیگر دستبهگریبانند. بگذاریم خودشان تصمیم بگیرند که چه میخواهند. تا حرکتی برای حل مساله به صورتی قابل اجرا مطرح میشود مایی که معلوم نیست این میان چه کارهایم فریاد وا خیانتا! و وا فلسطینایمان به آسمان میرود. پس میخواهم بگویم موضوع بر سر زندگی لحظه به لحظه ماست […] موضوع این است که هر ذرهای را بتوانم تغییر میدهم که کل از ذره ذرههاست که ساخته میشود. سالهاست که داریم با گوشت و استخوانمان تبعیضها، بیعدالتیها، خودکامگی، سانسور، ناامنی و… را احساس میکنیم، اما منکر شدت و ضعفش نمیتوانیم شد. اهمیتی نمیدهم که دل میسوزانند بر من، یا گمراهم میدانند یا فریبخورده یا مشغول به خردهریزهایی که گاهی کَرَمی میکنند و پیشمان پرتاب میکنند. یادم نمیرود توهینها و اهانتهایی را که نثار گلشیری کردند به دلیل نوشتن از شادیاش پس از انتخاب خاتمی، جنجالهایی که در جلسات سخنرانی و داستانخوانیاش در اروپا و در نشریاتشان به راه انداختند، در حالی که فرزندان من که اینجا زیر بیشترین فشارهای امنیتی در اضطرابی دائم بودند، حیران تماشا میکردند که پدرشان را که تا وقتی سرکوب میشد و تحت فشار بود قهرمانش میکردند، بهناگهان به عقوبت آن نوشته عامل رژیم مینامند، و مطمئنم آن مقاله آلمانی را که او در فرانکفورتر آلگماینه نوشته بود و بخشهای باب دندانش در نشریاتی که میشناسیم به زبان فارسی درآمده بود هیچ کدامشان کامل نخوانده بودند. که گفته بود این اصلاحات، که خاتمی منادی آن است، تا در ساختارها صورت نگیرد کار چندانی نمیتوان از پیش برد. اما رای داد، و تا به آخر از امید به تغییر دست نشُست، هرچند کتابهایش در دوران اصلاحات هم اجازت نشر نیافت، و تک و توکی پس از مرگش مجوز گرفتند. اما خود را محور نمیدانست، آن چنان که چشم بر واقعیتها ببندد. در هرحال کتابهایی مجوز گرفتند که سالها پشت درهای تنگنظری و نگاه امنیتی به فرهنگ مانده بودند، و این واقعیتی است، اما ابراز این واقعیت به معنی هورا کشیدن برای دستگاه ممیزی نیست، یا موافقت با سانسور، گفتن واقعیت است و دیدن واقعیتها. منی که در اینجا زندگی میکنم، کارم، هستیام به گونهای است که جایی دیگر معنا نخواهم داشت، و هنوز میخواهم تا امکان عملی و انسانیاش هست همینجا بمانم، کاری کنم که اگر میشود راه دیگری جز رفتن پیش پایم باقی بماند. هیچ نظری هم نه میتوانم و نه میخواهم درباره مواضع آنانی بدهم که میدانم بخش اعظمشان به اجبار و بخشی هم به اختیار جلای وطن کردند یا به تبعید رفتند. میخواهم بگویم تفاوتها در جنبههایی از امور را با تمام وجودم لمس کردهام، تفاوتهای این نامزدهای دور دهم را هم میبینم، و اگر تفاوت در امور کلان نمیبینم، همهمان بارها قضیه سروته یک کرباس بودن و نمایشی بودن کل ماجرا را شنیدهایم، نباید چشم بر امید به تغییر دادن ذره به ذره، تقدس زدایی از مسائلی چون قانون اساسی و طرح ضرورت یا امکان بازنگری در آن، شکستن تابوهایی چون پیوستن به معاهدات جهانی و بحث حقوق بشر – که یادمان نمیرود جرمی بود مستوجب سنگینترین مجازاتها– ببندم. نمیتوانم ببندم چون تفاوتها را میبینم، تفاوت دورهای را که روشنفکران مستقل و دگراندیشان قربانی انواع و اقسام توطئههای امنیتی بودند – بویژه نیمه نخست دهه هفتاد را که دست وزارت اطلاعات را در این توطئهها باز گذاشته بودند و هیچ فریادرسی نداشتیم، و با باز کردن دستشان در حوزه اقتصاد هم تداوم این سرکوبها را تضمین کرده بودند، با دورهای که دقیقا به دلیل تفاوتش موسم مناسبی برای انتقام گیری تشخیص داده شد و کار را به قتل علنی بدون سناریوسازی ایست قلبی و… کشاندند و دست کم اعلام شد که توهم ما نبوده و بخشی – بگذار بگویند خودسر—عاملان آن بودهاند. تفاوت را در امکانی حداقلی برای شکلگیری و فعالیت جنبشهای مدنی میبینم، تفاوتی که ندیدنش و فراموش کردن سکوت گورستانی پیش از دوم خرداد 76 کمال بیانصافی برای به کرسی نشاندن دیدگاه خود است. تفاوت را در انتشار روزنامههای بالنسبه آزاد و شکوفایی ژورنالیسم میبینم—روزنامهها بسته شدند؟ بله. نهادهای انتصابی قدرت بیرون از حوزه پاسخگویی عمل میکنند؟ بله. اما بسته شدنشان به معنای بر باد رفتن تجربهها نبود، افتان و خیزان ادامه دادند، هنوز میدهند، تفاوتها را میبینیم، در سانسوری که دیگر تا مرزهای مضحک کشانده شده است، که شاید فقط با دوران وزارت میرسلیم قابل مقایسه باشد، تفاوت را در مضحکه خاص و عام شدنمان میبینم، تفاوت را در فشار استخوانخردکن اقتصادی میبینم، تفاوت را در خردورزی و توهمات بیمارگونه میبینم، تفاوت را در تاخت و تاز بلامنازع غوغائیان میبینم، تفاوت را در مبارزات انتخاباتی این دوره میبینم، که فقط شور نیست و شعور در آن هست، و طرح مطالبات، برنامه دادن، و کار تیمی کردن به جای چهره ساختن، و تیم را به صحنه آوردن، از حقوق بشر و حقوق زنان و رفع سانسور و پاسخ به خواستهای اقوام گوناگون، حقوق شهروندی و…سخن گفتن - همه اش حرف است؟ حرف باد هواست؟ بعدش یادشان میرود؟ برای فریب ماست؟ اصلا ساختارها اجازه نمیدهد کاری از پیش ببرند؟ شاید! اما دوستان حرف مهم است. خیلی مهم است. طرح این بحثها مهم است حتی اگر با اما و اگر باشد، طرح این بحثها عطیهای از بالا به ما نیست، به بار نشستن فشار ما از پایین است، فهماندن ضرورت طرح آنهاست به بالادستیها، وقتی بابت طرحشان در این سالها داغ و درفش به میان میآوردند، هنوز هم میآورند، صدای لگدکوب شدن حقوق شهروندی شاید در این هیاهوی انتخابات ضعیفتر به گوش برسد، اما هست. هر کس که در این غبار و جنجال فراموششان نکرده باشد صدایشان را میشنود، فعالان حقوق بشر، دانشجویان، فعالان جنبش زنان، وبلاگ نویسان، معلمان، کارگران و فعالان صنفی… – جالب است که این سرکوبگران، این مدافعان وضع موجود، هم اتفاقا در این نکته که چندان تمایلی به مشارکت حداکثری در انتخابات پیش رو ندارند و برخلاف نظر دوستان تحریمگر چندان هم نگران مشروعیت نیستند کمی با تحریمگران همسو میشوند.
اما میگفتم، حرف مهم است چون یکی از روشهای فرهنگسازی همین است. و هر کس که بخواهد پس از انتخابات برود سر به کار خود فرو برد و از مطالباتش عقب بنشیند، گمان کند که کارش به پایان رسیده و بعد فقط بابت چند دقیقه رفتن به سر صندوق رای طلبکار عالم و آدم شود، بیآنکه خود انگشتی بجنباند، خود زیان خواهد دید. دور تازهای شروع میشود. فعالیتهای ما برای تحقق خواستههایمان ادامه خواهد داشت، مبارزه با سانسور و تبعیضهای قومیتی و جنسیتی با به کرسی نشاندن یکی البته که پایان نمییابد. همین است که من به تغییر رای میدهم. به کروبی رای میدهم. کاندیدای آرمانی من است؟ البته که نه! فقط به مطالبات فعالان جامعه مدنی پاسخگوتر بوده است در برنامهها وبیانیههایش. فردمحور هم نیست و میگذارد چهرههای دیگر کنارش حضور یابند. من پشت همهشان حاضرم بایستم؟ نه. اما برآیندشان را فاصلهگیری از شرایط سرکوب و خفقان میبینم که فرزندی اگر به بار آورد حتما کج و کوژ خواهد بود، در آرزوی سیل بنیان کن هم نمیخواهم بمانم که همه چیز را با خود ببرد. تجربه به من نشان داده که همین نهرها که راهشان را ذره ذره در دل سنگ میگشایند کارگشا خواهند بود. و امیدوارم اراده همین اندازه تغییری را که وعده داده است داشته باشد و حفظ کند و امیدوارم فشار جامعه مدنی موانع تحقق این تغییرات را از سر راه بردارد. من شرایطی را – وقتی حق انتخابی داشته باشم–انتخاب میکنم و برایش میجنگم که در آن حداقل امکانات—درست بخوانید لطفا، حداقل امکانات—برای این مبارزه مسالمتآمیز برای تغییر، نهادینه و تثبیت کردن جنبشهای مدنی، فعالیت برای اصلاح قوانین و رفع اصولی تبعیضهای جنسی (که البته حرکت نمایشی وزیرکردن زنان را گامی مهم در نیل به آن نمیدانم)، تبعیضهای قومیتی، مذهبی و دهها بلیه گریبانگیرمان فراهم باشد. من مخالف تداوم وضعیت چهارسال گذشتهام که کشورم را در معرض خطری واقعی قرار داده است. چهار سالی که اگر فقط یک حسن بتوان برایش برشمرد، فهماندن این واقعیت به جنبشهای مدنی بود که نباید چشم به حمایت دولت داشته باشند – چنان که در دوره اصلاحات با گره زدن خود با مراجع قدرت برخیشان از حالت ان جی او (سازمان دولتی) به جی جی او (سازمان غیردولتی) تغییر ماهیت دادند- و اینکه با همین استقلال توانستند مطالباتشان را به کاندیداها تحمیل کنند.
من میخواهم اجازه داشته باشم که بپرسم با این همه فقر در زیرساختهای کشور، با این همه کاستی در عرصه آموزش و ورزش و اقتصاد و… با کجا سر جنگ داریم و چرا؟ که توانمان را باید صرف ساختن جنگ افزارهای پیشرفته کنیم، یا کی قرار است یک لامپ چهل واتی را با انرژی اتمی تولیدشده در نیروگاههای اتمی در خانههایمان روشن کنیم که دست کم بفهمیم این همه حیثیتی دیدن دستیابی به انرژی هستهای و رفتن تا مرز حیات و ممات عملا قرار است چه سودی برایمان داشته باشد. یا با فجایع زیست محیطی در صورت وقوع هر اتفاقی میخواهیم چه کنیم؟ اما این در شرایطی است که حداقل امکانی برای فعالیت باقی مانده باشد نه آنکه هزینهها چنان سنگین شود که همه به پستوها رانده شوند. من اعتقاد ندارم که “خرابی چون ز حد بگذشت آباد میگردد”. من نمیخواهم شرایط بحرانی که لاجرم با تداوم وضع موجود در کشور حاکم خواهد شد دستاویزی برای سرکوب بیشتر و از دست دادن همان مواضع اندکی شود که با زحمات فعالان مدنی ما به دست آمده است. من نمیخواهم در شمار آنانی قرار بگیرم که با رای ندادن و پاکیزه نگه داشتن دستانشان سرنوشت مرا در چهارسال گذشته رقم زدند. من برای همه اینها که گفتم تصمیم دارم در انتخابات این دوره هم شرکت کنم. شما چه پیشنهاد دیگری دارید؟