هفته گذشته را می توان هفته سینمای اروپا نام داد. سینمای فرانسه و ایتالیا با عرضه فیلم های متعددی در بازارهای جهانی موفق شدند رتبه نخست را در میان کشورهای اروپایی به خود اختصاص دهند. سینمای آمریکا نیز با عرضه اکشن پر خرج ولی کم جان مکس پین به راه خود رفت. اما سینمای انگلستان با عرضه درام Boy A شگفتی آفرین آغاز فصل بود که مانند همتای ایتالیایی خود گومورا از بزهکاری جوانان سخن می گفت. پدیده ای نامیمون که رو به گسترش است….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
مکس پین Max Payne
کارگردان: جان مور. فیلمنامه: بو تورن بر اساس بازی ویدیویی سام لیک. موسیقی: مارکو بلترامی، باک سندرز. مدیر فیلمبرداری: جاناتان سلا. تدوین: دن زیمرمن. طراح صحنه: دانیل تی. دورنس. بازیگران: مارک والبرگ[مکس پین]، بو بریجز[بی. بی. هنسلی]، میلا کونیس[مونا ساکس]، کریس بریجز[جیم براوورا]، کریس اودانل[جیسون کالوین]، نلی فورتادو[کریستا بالدر]، کیت برتون[نیکول هورن]، دونال لاگ[الکس بالدر]، آموری نولاسکو[جک لوپینو]، اولگا کوریلنکو[ناتاشا ساکس]، ماریانتی اوانز[میشل پین]. 100 دقیقه. محصول 2007 روسیه.
نیویورک. کارآگاه مکس پین که در بخش پرونده های راکد اداره پلیس خدمت می کند، تنها یک هدف دارد: یافتن قاتل همسر و دخترش. مکس بعد از دریافت اطلاعاتی به درد نخور از خبرچین خود، زمانی که دوباره به سر وقت وی می رود با دو خواهر به نام های ناتاشا و مونا ساکس آشنا می شود. ناتاشا بعد از ملاقات با مکس کشته می شود و زمانی که کیف پول وی نزد جسد یافت می شود، همه علیه مکس موضع می گیرند. مکس برای رفع شبهه و یافتن قاتل از همکار قدیمی خود کمک می گیرد، اما کشته شدن وی ماجرا را بیش از پیش پیچیده می کند. تنها کسی که در این میان به کمک او برمی خیزد بی.بی. هنسلی یک دوست قدیمی خانوادگی و مردی با نفوذ است که به نظر می رسد از بسیاری چیزها باخبر است. مکس که تنها سرنخش خالکوبی روی بدن ناتاشا است، بعد از یافتن نام آخرین فردی که ناتاشا قبل از مرگ با او تماس گرفته، به راه می افتد. در حالی که افسر امور داخلی و دیگر همکارانش در اداره پلیس در صدد شکار او هستند و مونا ساکس نیز قصد دارد او را به انتقام مرگ خواهر از میان بردارد….
چرا باید دید؟
جان مور متولد 1970 داندلک، ایرلند است. بعد از تحصیل در کالج فنی به آموز فیلمسازی پرداخت و شروع به ساختن فیلم های کوتاه از جمله دوچرخه جک(1990) کرد که با استقبال هم روبرو شد. مور سپس به ساختن فیلم های تبلیغاتی پرداخت و در این زمینه نیز به موفقیت هایی دست یافت تا اینکه کمپانی فاکس به وی پیشنهاد ساخت فیلم پشت خطوط دشمن(2001) را داد. یک اکشن 40 میلیون دلاری با شرکت جین هکمن که توفیق تجاری آن ادامه کار مور در هالیوود را تضمین کرد. اما بازسازی پرواز فونیکس توسط او در سه سال بعد نتوانست توفیق فیلم نخست را تکرار کند. دو سال بعد بازسازی طالع نحس از راه رسید که توانست بودجه 25 میلیونی خود را در قالب فروشی 50 میلیونی بازگرداند اما نامزدی فیلم در مراسم تمشک طلایی و برخورد منفی منتقدان نشان داد که نمی توان روی کارنامه مور به عنوان فیلمسازی جدی حساب باز کرد. با چنین پیشینه ای و با توجه به پس زمینه داستان فیلم که از یک بازی ویدیویی پر طرفدار اقتباس شده، نباید توقع زیادی از مکس پین داشت.
البته مور و فیلمنامه نویس اش کوشیده اند با ایجاد تفاوت هایی میان فیلم و بازی ویدیویی و افزودن مایه های مردانه به آن ضریب جذب بیننده را افزایش دهند و اندکی نیز در این کار موفق شده اند. فروش 17 میلیون فیلم در هفته اول موید این مدعاست، اما برخوردهای متفی اغلب منتقدان نشان می دهد که خیلی هم نمی توان روی طناب موباریک موفقیت بازی های ویدیویی قدم برداشت. اکثریت بازی های ویدیویی که تا امروز به فیلم برگردانده شده اند، به دلیل پس زمینه داستانی نه چندان قدرتمند خود نتوانسته اند موفقیتی همپای منبع اقتباس خود پیدا کنند. چون داستان های این بازی ها دو بعدی است و فقط به عنوان بهانه ای برای عبور بازیکن از مرحله ای به مرحله ای دیگر و فعال نگه داشتن او طراحی شده است. همین قصه وقتی به فیلمی چون مکس پین تبدیل می شود ضعف های خود را به رخ می کشد.
داستان بازی مکس پین نیز مانند بسیاری از همین بازی ها سهل و ساده و حتی به شدت کلیشه ای است. یک قصه معمولی از انتقام فردی-و فاقد منطق- که خیلی راحت فراموش می شود. پس تبدیل آن به فیلم به خودی خود موضوع مهیجی نیست، می ماند عوامل اجرایی که قرار است عنصر پولساز فیلم را نیز تشکیل دهند. چون صحبت از ژانر و ویژگی های ژانری خنده دار است. اکثریت بازیگران نقش خود را به شکلی تخت ایفا کرده اند و در نتیجه همذات پنداری میان تماشاگر و شخصیت ها به وجود نمی آید. مارک والبرگ نیز چیزی به نقش اضافه نمی کند و بقیه بازیگران از جمله اولگا کوریلنکو زیبارو در حد زینت المجالس باقی می مانند. تلاش های مور نیز برای افزودن حال و هوای فیلم نوآری و حتی ویژگی های بصری از نوع قصه های گرافیکی نیز چاره ساز نیست. فقط حال وهوای برفی فیلم آن را اندکی از همتایان خود متمایز می کند. هر چند همین مقدار نیز می تواند دوستداران بازی اصلی را شاد و طرفداران اکشن های ساده را راضی کند. ولی شما می توانید خیلی راحت از کنار آخرین دست پخت کارگردان بیهوده ترین بازسازی تاریخ سینما(طالع نحس) بگذرید و به آن اعتنایی نکنید!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
پاراگراف 78 Параграф 78
نویسنده و کارگردان: میخاییل خلبورودوف. موسیقی: توبیاس انهوس. مدیر فیلمبرداری: سرگئی کوزلوف. طراح صحنه: کنستانین ملینکوف، ماکسیم فسیون. بازیگران: یوری کوتسنکو[گودوین]، ولادیمیر ودویچنکو[اسکیف]، آناستاسیا سلانوسکایا[لیزا]، گریگوری سیاتویندا[فستیوال]، استانیسلاو دوژنیکوف[لیوبا]، آزیس بیشینالیف[پای]، آناتولی بلیج[اسپم]، یوسوپ باکشی یف[دکتر]، میخاییل یفرموف[رئیس زندان]، الکساندر تیوتین[ژنرال]. قسمت اول: 95 و قسمت دوم: 90 دقیقه. محصول 2007 روسیه. نام دیگر: Paragraf 78, Punkt 1- Paragraf 78, Punkt 2،
در آینده ای نه چندان دور، گروهی از کماندوهای سابق برای انجام ماموریتی محرمانه گرد هم می آیند. این ماموریت فرصتی است تا همرزمان سابق گرد هم آیند، اما وجود یک زن در گروه و رقابت دو مرد بر سر وی در کنار اختلاف های قدیمی می تواند سرنوشت ماموریت را به خطر اندازد. ماموریت آنها ورود به یک مرکز مخفی تولید سلاح های بیولوژیک است. پس از ورود به آزمایشگاه و مشاهده افرادی که کشته شده اند، به نظر می رسد چیزی یا کسی برای نجات باقی نمانده است. بنابر این فرمانده گروه تصمیم به بازگشت می گیرد، اما دکتری که همراه گروه است از آلوده شدن افراد و امکان ضعیف نجات سخن گفته و مانع خروج آنان می شود. با اعلام این وضعیت آتش اختلاف های کهنه نیز شعله ور شده و معلوم می شود خطر کشته شدن افراد به دست یکدیگر کمتر از ویروس کشنده نیست. چیزی که به زودی به زندگی تک تک آنها خاتمه خواهد داد…
چرا باید دید؟
میخاییل خلبورودوف نامی تازه در سینمای امروز روسیه است که با اولین فیلمش پاراگراف 78 قرار است رونقی تجاری به سینمای کشورش بدهد. فیلمی که برای استفاده مادی بیشتر طولانی تر شده و در دو بخش به نمایش در آمده است. در حالی که فیلم قرار بوده در یک قسمت دو ساعته به نمایش درآید. وقتی نمایش قسمت اول با نقدهای منفی روبرو شد و تهیه کنندها تصمیم گرفتند از تاکتیک های تازه ای برای نمایش قسمت دوم استفاده کنند. فیلم برای منتقدان نمایش داده نشد وتنها به شکل مخفیانه برای بعضی بلاگرها اکران شد تا یادداشت هایی دوستانه درباره فیلم نوشته و آن را سر زبان ها بیندازند.
البته ترفند کاراتر دیگری هم وجود داشت و آن دعوت به همکاری از استانیسلاو اف. روستوتسکی مورخ سینما و متخصص فیلم های ترسناک برای کشیدن دستی به سر و گوش فیلمنامه بود که نتیجه آن افزوده شدن ارجاعات و شباهت هایی به بیگانه ها و نابودگر است.
پاراگراف 78 یک فیلم 8 میلیون دلاری و گران قیمت برای سینمای روسیه است، اما از بازیگران محدودی سود برده و تنها ویژگی آن داشتن لوکیشنی واقعاً بزرگ است. همین لوکیشن نقش اصلی را در فیلم بازی می کند و بعد از آغاز کلیشه ای فیلم بار اصلی قصه را به دوش می کشد. البته به عنوان یک اکشن مردانه و سرشار از تستوسترون می توان پاراگراف 78 را اثری قابل قبول به شمار آورد. اما پیچش های داستانی، شخصیت پردازی کلیشه ای و اطناب بیش از حد به آن ضرر زده و تماشاگر را فراری می دهد. تنها نکته تازه و شاید نه خیلی جذاب حضور افرادی با مذاهب و نژادهای مختلف از جمهوری های شوروی سابق در فیلم است که فقط برای دقایقی شما را سرگرم خواهد کرد. شکی نیست که سینمای روسیه امروز و شوروی سابق سعی در الگوبرداری از فیلم های موفق هالیوودی داشته و دارد. اما هر گاه توانسته خود را به داستان هایی اصیل چون نگهبان شب مجهز کند، توانسته دروازهای بازارهای جهانی را به روی سینمای خود بگشاید. پاراگراف 78 نیز موفق شده روی دی وی دی به دست بینندگان غیر روس برسد، اما بعید است بتواند مایه ارضای خاطرشان را فراهم کند. توصیه من به شما دیدن نسخه کوتاه شده آن در یک قسمت است.
ژانر : اکشن، علمی تخیلی، مهیج.
ام آر 73 MR 73
نویسنده و کارگردان: الیویه مارشال. موسیقی: برونو کولایس. مدیر فیلمبرداری: دنی رودن. تدوین: رافائل اورتن. طراح صحنه: آمبره فرناندز. بازیگران: دانیل اوتوی[اشنایدر]، الیویا بونامی[ژوستین]، کاترین مارشال[ماری آنژلی]، فرانسیس رنو[کووالسکی]، ژرالد لاروش[ماتئو]، گای لکلوز[ژومبو]، فیلیپ ناهون[شارل سوبرا]، کلمان میشو[امیل مکسنس]، موسی ماسکری[رینگوالد]. 125 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: RmR-73.
کارآگاه اشنایدر بعد از پاشیده شدن خانواده اش به الکل پناه برده و سابقه کاریش نیز رو به تباه شدن گذاشته است. او که سرگرم کار روی پرونده قتل های سریالی است، بعد از گروگان گرفتن یک اتوبوس هنگام مستی به واحدی دیگر منتقل و پرونده از دستان وی خارج می شود. اشنایدر اعتقاد دارد که به یافتن قاتل نزدیک شده و مسئول جدید پرونده بدون کمک او موفق به حل آن نخواهد شد. همزمان سوبرا یکی از قاتلین بدنامی که در گذشته توسط اشنایدر دستگیر و زندانی شده بود، پس از گذراندن سال هایی طولانی در زندان تقاضای عفو می کند. چیزی که از نظر یکی از قربانیان او به نام ژوستین یک کابوس و تهدیدی تازه است. اشنایدر با وجود یکی از حمایت یکی از همکارانش لحظه به لحظه به سقوط کامل نزدیک می شود. تا اینکه سرنخ هایش او را به قاتل می رساند. اشنایدر و نزدیک ترین دوستش به سراغ قاتل می روند. در این حمله دوست اشنایدر کشته می شود و قاتل نیز بعد از دستگیر شدن چون فرزند یک پلیس است، با امحای مدارک از سوی دیگران آزاد می شود. این ماجرا و رهایی سوبرا باعث می شود تا اشنایدر بعد از درخواست کمک از سوی ژوستین، تصمیمی هولناک بگیرد…
چرا باید دید؟
الیویه مارشال متولد 1958 است. ابتدا افسر پلیس بود و سپس وارد کلاس های بازیگری شد. کار بازیگری را از تلویزیون آغاز کرد و سپس با نوشتن فیلمنامه سریال های کارآگاهی ادامه داد. وقتی ایو رنیه در 1989 دست به بازسازی سریال کمیسر مولن زد، مارشال را به عنوان همکار فیلمنامه نویس و مشاور مجموعه برگزید. در سال 2000 مارشال نقش رئیس پلیس پی یر ریویه را در سریال خود به نام حوزه پلیس بر اساس نوشته هیوز پاگان-افسر پلیس سابق- بازی کرد. مارشال در 1999 با ساختن یک پلیس خوب شروع به کارگردانی کرد و با دومین فیلمش گنگسترها توانست اعتباری قابل توجه در این زمینه نیز کسب کند. اما شهرت جهانی با سومین فیلم- شماره 36 خیابان که دز اُرفوره- به سراغش آمد. موفقیت تجاری فیلم سبب شد تا کمپانی پارامونت حقوق پخش و بازسازی آن را خریداری کند.
و حالا شش سال بعد گنگسترها و چهار سال بعد از شماره 36… الیویه مارشال با فیلم پلیسی دیگری بازگشته است. فیلمی که قرار است چیزی بیش از اندازه های قسمتی از سریال کمیسر ناوارو باشد.
تماشاگر ایرانی که این سریال را دنبال کرده، از پیچیدگی های فیلمنامه هر قسمت این سریال آگاه بوده و می داند که نقش اساسی در موفقیت آن به عهده شخصیت پردازی کم نظیر آن است. مارشال به خوبی از عهده این کار برمی آید. شروع درخشان فیلم و سپس کار روی جزئیات رابطه او با همکاران و اطرافیانش نوید بخش یک فیلم پلیسی بالغ را به ببینده می دهد، اما باید گفت در قیاس با شماره 37 نباید انتظار زیادی داشته باشید. در خوش بینانه ترین حالت مارشال پس نرفته و درجا زده است.
فیلم که مانند پیشینیان برجسته ای چون پلیس پیتون 357 نام خود را از یک اسلحه کمری گرفته، فیلمی به غایت مردانه و در ستایش دوستی های مردانه است. اما عشق اشنایدر به همسر علیل خود را از چشم دور نگاه نمی دارد. اشنایدر قهرمانی قابل قبول از نوع سامورایی است. او آخرین ماموریت را که حکم خودکشی نیز دارد، برای دادن معنایی به زندگی و حتی مرگش انجام می دهد و با وجود غیر عقلانی بودن رفتارش همذات پنداری بیننده را می خرد. بازی دانیل اوتوی در نقش اشنایدر یکی از عوامل موفقیت فیلم است، اما نباید کارگردانی و فیلمبرداری-به خصوص در صحنه حمله برای دستگیری قاتل که زیر باران انجام می شود- آن را فراموش کرد. اگر مدت هاست فیلم پلیسی بالغی ندیده اید، مارشال این فرصت را برای شما فراهم کرده است!
ژانر: جنایی.
پسر الف Boy A
کارگردان: جان کراولی. فیلمنامه: جاناتان تریگل بر اساس رمانی از مارک اوروو. موسیقی: پدی کیونین. مدیر فیلمبرداری: راب هاردی. تدوین: لوسیا زوچتی. طراح صحنه: جان هنسون. بازیگران: اندرو گارفیلد[جک بوریج]، الفی اوئن[اریک ویلسون]، کیتی لیونز[میشل]، پیتر مولان[تری]، تیلور دوهرتی[فیلیپ کریگ]، شاون اوانز[کریس]، آنتونی لویس[استیو]، سیوبان فینران[کلی]، جیمز یانگ[زب]. 100 دقیقه. محصول 2007 انگلستان. برنده جایزه بهترین بازیگر/اندرو گارفیلد-بهترین کارگردان-بهترین تدوین-بهترین فیلمبرداری و نامزد 3 جایزه دیگر از مراسم بافتا، برنده جایزه کلیسای جهانی از جشنواره برلین، نامزد جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه از مراسم فیلم های سینمایی و تلویزیونی ایرلندی، نامزد جایزه بهترین بازیگر و بهترین درام از انجمن سلطنتی تلویزیون انگلستان.
جک که مدتی طولانی را در زندان گذرانده، در سن 24 سالگی به صورت مشروط آزاد می شود. او و دوستش فیلیپ در کودکی مرتکب قتل دخترکی شده و زندانی گشته اند. فیلیپ در زندان خودکشی کرده، اما جک اعتقاد دارد که توسط دیگر زندانی ها کشته شده است. سرنوشتی که می تواند در صورت افشای هویت واقعی اش در انتظار وی نیز باشد. جک تحت راهنمایی تری با هویتی تازه خانه ای اجاره کرده و شغلی نیز برای خود دست و پا می کند. در محل کار نیز با دختری به نام میشل دوست و عاشق وی می شود. در حالی که روزنامه ها از آزادی وی خبر می دهند و فضای عمومی جامعه را علیه او تحریک می کنند. جک بعد از واقعه نجات دخترکی در یک سانحه اتومبیل تبدیل به قهرمان محلی شده و در میان همکاران نیز چهره ای محبوب می شود. اما حسادت پسر تری و در نتیجه افشای هویت واقعی جک سبب می شود تا میشل بی خبر او را ترک کند. ناپدیدشدن میشل نیز بر حجم شایعات مبنی بر بروز قتلی تازه توسط وی می افزاید و در حالی که جک زندگی تازه ای را بنیان نهاده بود، چاره ای جز خودکشی برایش باقی نمی ماند…
چرا باید دید؟
جو کراولی را با فیلم وقفه/Intermission شناختیم. یک کمدی جنایی به شدت تکان دهنده که شروعی درخشان برای یک کارگردان محسوب می شد. اما چهار سال فاصله میان آن فیلم و پسر الف برای وی با ساخت یک فیلم تلویزیونی گذشت که شاید نشان از وسواس او داشته باشد. چیزی که از هر نمای فیلم فعلی پیداست، در حالی که کراولی از سال 2000 با کار در تلویزیون وارد عرصه فیلمسازی شده و پیش از آن سابقه ای مثبت و طولانی در تئاتر داشته است.
پسر الف که بر اساس کتابی از جاناتان تریگل ساخته شده، نام خود را از اصلاحی حقوقی گرفته و به متهم خردسالی اطلاق می شود که قرار است هویتش مخفی نگاه داشته شود. کتاب در سال 2004 منتشر شد و به سرعت به زبان های فرانسه، هلندی، روسی و اسپانیولی ترجمه شد. جوایزی هم دریافت کرد که بر شهرت آن افزود و قرائن و شواهدی در دست است که بر اساس ماجرای واقعی پرونده ساکاکیبارا سیتو در ژاپن و پرونده مری بل ساخته شده است.
فیلم یک درام اجتماعی/جنایی درخشان است و هدف آن زیر سوال بردن طرفداران سر سخت نظم و قانون که نسبیت را فراموش می کنند. و از سوی دیگر متهم کردن مردم به اسارت در چنگ پیشداروی های مهلکی که به مرگ شخصیت اول منتهی می شود. کسی که به استناد تصاویر فیلم شاید نقش اساسی در جنایت محوری قصه هم نداشته است. اما بهتر است فیلم را تحقیقی همه جانبه و گسترده درباره وابستگی ها انسانی بدانیم. کسانی که چیزی را تا حد شیفتگی تبدیل به کار و مشغله اصلی خود می کنند. مانند تری که جک را بزرگ ترین دستاورد زندگی خود می داند و همین امر خشم پسرش را برمی انگیزد، چون خود را برخوردار از محبت وی در اندازه ای یکسان نمی بیند. کراولی رسانه های را نیز سوال می برد چون زندگی انسان ها را به سادگی ملعبه دست خود قرار می دهند و با هدایت افکار عمومی به پیشداوری شان دامن می زنند. پیشداوری هایی که گاه سرانجامی خونین می یابد.
کراولی با پسر الف نشان می دهد که درام را بسیار خوب می شناسد و قادر است از حوادثی ریز و کوچک، قصه ای تاثیرگذار و تکان دهنده خلق کند. قصه ای که می تواند حکم پادزهری کارا در برابر قانون گرایان متعصب داشته باشد و آینه ای در برابر همه ما بگذارد تا مسمومیت های عاطفی مان را نیز کشف کرده و بزداییم. پسر الف یکی از بهترین فیلم های فصل و آثار قابل ستایش سینمای انگلستان است. از دست ندهید!
ژانر: جنایی، درام، عاشقانه.
کرایسالیس Chrysalis
کارگردان: ژولین لکلرک. فیلمنامه: ژولین لکلرک، نیکلا پیوفیلی، فرانک فیلیپون، اوده پای. موسیقی: آنتونن دووراک، ژان ژاک هرتز، فرانسواز روی. مدیر فیلمبرداری: توماس هاردمیه یر. تدوین: تیه ری هاس. طراح صحنه: ژآن فیلیپ مورو. بازیگران: آلبر دوپونتل[داوید هافمن]، ماری گیلار[ماری بکر]، مارت کلر[پروفسور بروگن]، کلود پرون[میلر]، ملانی تیه ری[مانون بروگن]، آلن فیگلارز[دیمیتری نیکولوف/دنی نیکولوف]، سمدی ولفمن[سارا]، پاتریک بوشو[شارل بکر]. 94 و 91 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: Avatar.
پاریس، سال 2020. پروفسور بروگن، جراجی برجسته و دخترش مانون دچار سانحه وحشتناک اتومبیل می شوند. پروفسور سالم می ماند، اما دخترش به کما فرو می رود و تصمیم می گیرد تا حافظه مانون را به کالبد دختری دیگر منتقل کند. همزمان پلیسی کهنه کار به نام داوید هافمن در تعقیب جنایتکاری به نام نیکولوف همسر و همکار خود را از دست می دهد. بعد از این واقعه افسری مونث به نام ماری برای همکاری وی برگزیده می شود. آن دو ماموریت دارند تا پرونده قتل چند دختر را که اجساد آنها به تازگی یافته شده، حل کنند. به زودی سرنخ های یافته شده توسط هافمن آن دو را به موسسه پروفسور بروگن می رساند، ولی تحقیقات آنها با به دام افتادن هافمن توسط نیکولوف دچار وقفه می شود. وقتی هافمن یافته می شود، حافظه اش پاک شده و هیچ چیز را به یاد نمی آورد. اما ماری قصد ندارد تسلیم شود، چون ردپای عموی متنفذ خود-وابسته به سازمان اطلاعات- را نیز به وضوح در این ماجرا می بیند…
چرا باید دید؟
کرایسالیس که نام خود از دستگاهی به همین نام در فیلم گرفته، اول کار بلند ژولین لکلرک محسوب می شود. اینکه او چگنه توانسته فقط با ساختن یک فیلم کوتاه به نام ترانزیت در سال 2004 نظر مساعد تهیه کننده ها را برا ی دریافت 12 میلیون دلار بودجه جلب کند، قصه دیگری است. اما خود فیلم که در ادامه موج رو به گسترش قصه های سایبرپانک در سینمای فرانسه مانند فناناپذیر [انکی بیلال] یا رنسانس[کریستین ولکمن] ساخته شده، مانند آنها حال و هوایی نوآرگونه دارد و به ادعای سازندگانش در ستایش از فیلم چشمان بدون چهره ژرژ فرانژو ساخته شده است.
اما آنچه کرایسالیس را از چشمان بدون چهره متمایز می کند تاکید او روی عواملی مانند هویت و خاطره است که می توان آن را به نوعی گرتنه برداری از موج چنین فیلم هایی در سینمای مستقل آمریکا دانست. البته نمونه هایی در قصه هایی پلیسی امروز فرانسه نیز وجود دارد- در اکثریت کارهای گرانژه مانند امپراطوری گرگ ها که به فیلم نیز تبدیل شده-، اما ممکن است خیلی ها کرایسالیس را بسیته بندی تازه و پر رنگ و لعاب تری از همان مضمون آمریکایی بدانند.
باید بگویم که هر چند با این نظر موافقم، اما فیلم را به دور از ویژگی های نوع اروپایی آن نمی دانم. طراحی صحنه، شخصیت پردازی و حتی چیدمان حوادث با نمونه های الگویی این نوع تفاوت دارد و کرایسالیس را به یک محصول فرانسوی نزدیک می کند. حال و هوایی که لکلرک برای ترسیم پاریس برگزیده چیزی میان متروپلیس، بلید رانر، پرتقال کوکی و حتی گزارش اقلیت است. سرد و خاکستری و به دور از هر گونه جذابیت که جلوه ای آخر زمانی دارد. اما این امر مانع از آن نیست که لکلرک از پرداخت خوب صحنه های اکشن غافل شود. مخصوصاً صحنه های درگیری خشونت بار سکانس حمام که از طراحی حرکات فوق العادی هم بهره مند است. کرایسالیس برای لکلرک یک شروع خوب است. او توانایی اش در خلق اتمسفر و آشنایی اش به ژانر را به نمایش می گذارد و با کمک بازی یکی از بهترین بازیگران امروز فرانسه در نقش اصلی موفق می شود شما را تا پایان فیلم با خود همراه کند. شکی نیست که این فیلم و همتایان اروپایی آن می توانند اعتبار کم قدر شده ژانر علمی تخیلی در این منطقه را به آن بازگردانند. تماشای فیلم توصیه می شود!
ژانر: جنایی، علمی تخیلی، مهیج.
120
کارگردان: ئوزهان ارن، مورات ساراچ اوغلو. فیلمنامه: ئوزهان ارن. موسیقی: ئوزهان ارن. مدیر فیلمبرداری: مصطفا کوشچو. تدوین: علی ئوستونداغ. بازیگران: ئوزگه ئوزبرک[منیره]، جانسلالچین[ستوان سلیمان]، بوراک سرگن[سرمت بی]، امین اولجای[جمال]، اویتون ئوزتامور[محمت]، یاشار آبراوایا[سعید]، ملیح آتالای[دکتره، کمال اوزان چلیک[آگوپ]، ئوزجان جم دور[مصطفا]، دنیز گونگورن[فریت]، ملزا بورجو اینجه[ریحان]، دمیر کاراهان[کامیل پاشا]، مصطفا کاراکویون[عبدالله]، حالیل کومووا[درو]، ایبراهیم اونر[علی رضا]. 114 دقیقه. محصول 2007 ترکیه.
وان، ژانویه 1915. اولین ماه های جنگ جهانی اول است. قوای عثمانی در آستانه ورود به جنگ با روسیه است و این امر باعث طغیان داشناک های ارمنی ساکن وان و دیگر شهرهای نزدیک به مرز روسیه شده است. بعضی از ارامنه که با رفتار خشونت آمیز داشناک ها احساس قرابت نمی کنند، تصمیم به مهاجرت می گیرند. اما داشناک ها تصمیم به ماندن و ضربه ضردن به نیروهای عثمانی در برابر ارتش روسیه دارند. بعد از آغاز جنگ میان روسیه و عثمانی کلیه نیروهای نظامی مستقر در وان به سوی سرحدات اعزام می شوند. مدتی کوتاه بعد، خبر می رسد نظامیان مستقر در سرحدات به باقیمانده مهمات خود در وان نیاز دارند، اما دیگر کسی برای رساندن این مهمات نمانده است. پس ناچار والی شهر از نوجوانان 12 تا 17 ساله پسر شهر می خواهد تا با حمایت چند سرباز باقیمانده، داوطلبانه مهمات را بر پشت خود به سرحدات حمل کنند. 120 نوجوان برگزیده و راهی ماموریت می شوند. اما داشناک ها نیز سر راه شان کمین کرده و قصد جلوگیری از آنها را دارند. حمله داشناک ها با از راه رسیدن سربازها ناموفق می ماند. اما 120 نوجوان بعد از انجام ماموریت خویش در راه بازگشت گرفتار طوفان برف می شوند و بسیاری از آنها جان می بازند…
چرا باید دید؟
اگر مانند نویسنده این نوشتار در ترکیه زندگی کرده و مخصوصاً سرمای وان را چشیده باشید، می توانید به وسعت و عمق کاری که این 120 کودک و نوجوان در آن تاریخ به آن دست زده اند، وقوف پیدا کنید. سرمای استخوان سوزی که در این منطقه کوهستانی سخت جان ترین حیوان منطقه یعنی گرگ ها را نیز گاه متوقف و از پای می اندازد. نمونه بزرگ تر چنین واقعه ای مرگ هزاران سرباز بر اثر سرما در فاصله ای بسیار کوتاه از این واقعه تاریخی در همین جغرافیاست که از مصیبت های تاریخ معاصر جمهوری ترکیه نیز محسوب می شود.
با چنین پیشینه ای شاید تصور کنید که فیلم تنها به قصد قهرمان پردازی و تصویر کردن بخشی از تاریخ جمهوری نوپای ترکیه ساخته شده باشد که این هفته هشتاد و پنجمین سال تولد خود را جشن گرفت. اما هدف اصلی سازندگان 120 در کنار نشان دادن سرنوشت این قهرمان کوچک و بی نام که در تاریخ این سرزمین کم نیستند، پاسخی به موج روزافزون حملات داخلی و خارجی به رفتار دولت عثمانی و حتی ترک های جوان در کشتار ارامنه است.
فیلم که مقدمات تهیه آن سه سال به طول انجامیده و 3 میلیون دلار هزینه ساخت آن شده، هدف ثانویه دیگری را نیز دنبال می کند و آن احیای حس میهن پرستی نزد جوانان امروز ترکیه است که گاه میراث جمهوریت و آتاتورک را نیز تحت تاثیر آموزه های غربی زیر سوال می برند. ماجرای فیلم در سال 1914 رخ می دهد، مقطع زمانی سرنوشت سازی که با فروپاشی امپراطوری عثمانی و ماجرای کشتار ارامنه برای بسیاری آشناست(سال گذشته فیلم آخرین عثمانی: یاندیم علی نیز با هدف پرداختن به همین مقطع ساخته شده بود، گیرم با کمی فانتزی بیشتر). موضوعی که در سال های اخیر با مطرح شدن عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا به بحث روز مبدل شده و افرادی مانند اورهان پاموک نیز به آن دامن می زنند. البته فراموش می کنند که همین ارامنه در تاریخ بسیار نزدیک-بعد از فروپاشی شوروی سابق- چه جنایت وحشتناکی در حق اهالی خوجالی مرتکب شده اند.
خوشبختانه کارگردان ها و فیلمنامه نویس 120 کوشیده اند تصویری بی طرفانه از اهالی ترک و ارمنی وان به نمایش بگذارند. چیزی که می تواند سرآغاز بر درک متقابل و رسیدن به صلح و تفاهمی پایدار باشد. فیلم توسط دو نفر کارگردانی شده؛ مورات ساراج اوغلو کارگردان سریال های تلویزیونی مشهوری مانند سرمای شوبات[مترادف با ماه فوریه]، پیله سوخته، زمین های آتشین و مادر عزیز که 120 اولین فیلم بلند وی در مقام کارگردانی محسوب می شود. وی بعد از این فیلم به تنهایی آن…بچه ها را جلوی دوربین برد که با فاصله اندک از 120 به نمایش در آمد. اما بیهوده نیست اگر ئوزهان ارن را مولف اصلی 120 بدانیم. کسی که در مقام تهیه کننده، کارگردان و آهنگساز فیلم نقشی مضاعف بر عهده دارد. ارن که از 1992 با ساختن موسیقی فیلم باز کردن درها وارد سینما شده، شهرت خود را مدیون موسیقی دومین فیلم خود خواجه عاطیف اهل ایسکیلیپ(1993) است که به زندگی متفکر، عالم دینی و استاد قرن نوزدهم-بیستم می پرداخت. 120 سومین فیلم بلند او در مقام آهنگساز و برجسته ترین کار اوست که برای اولین بار نویسندگی و کارگردانی آن را نیز بر عهده دارد.
اگر به دنیای مجازی اینترنت علاقه دارید سری به سایت اختصاصی فیلم-www.120filmi.com- نیز بزنید. طراحی زیبا و موسیقی آن یقیناً شما را به تماشای فیلم بیشتر ترغیب خواهد کرد.
ژانر: جنگی، درام، تاریخی.
گومورا Gomorra
کارگردان: ماتئو گارونه. فیلمنامه: مائوریزیو برائوچی، اوگو چیتی، جیانی دی گرگوریو، ماتئو گارونه، ماسیمو گائودیوسو، رویرتو ساویانو بر اساس داستانی از روبرتو ساویانو. مدیر فیلمبرداری: مارکو اونوراتو. تدوین: مارکو اسپولتینی. طراح صحنه: پائولو بونفینی. بازیگران: سالواتوره آبروتزس[توتو]، سیمونه ساچتینو[سیمونه]، سالواتوره روکو[باکسر]، وینچنزو فابریسیانو[پیتبال]، وینچنزو آلتامورا[گیتانو]، ایتالو رندا[ایتالو]، جیانفلیسیو ایمپارتو[دون چیرو]، ماریا نازیوناله[ماریا]، کارلو دل سوربو]دون کارلو]، تونی سرویلو[فرانکو]، کارمینه پاترونوستر[روبرتو]. 137 دقیقه. محصول 2008 ایتالیا. نام دیگر: Gomorrah. برنده جایزه بزرگ و نامزد جایزه نخل طلای جشنواره کن، برنده جایزه آری-زایس از جشنواره مونیخ.
فیلم 5 داستان را به موازات هم تعریف می کند. در داستان اول دن چیرو واسطه پرداخت پول به خانواده زندانی ها تصویر می شود که وفاداری اش مورد آزمایش قرار می گیرد. در داستان دوم پسری 13 ساله به نام توتو که شیفته رفتار تبه کاران شده، بعد از یافتن اسلحه یکی از آنها و پس دادنش وارد یکی از دسته ها می شود. قصه سوم به روبرتو اختصاص دارد که تازه فارغ التحصیل شده و شیفته رئیس اش فرانکو می شود. مردی که در کار زباله های سمی است. داستان چهارم به پاسکواله خیاط تعلق دارد که با قبول شغل آموزش گروهی خیاط چینی جانش را به خطر می اندازد و قصه پنجم به دو نوجوان و تبهکار خرده پا به نام های مارکو و چیرو اختصاص دارد که با دست زدن به کارهای پر مخاطره قصد دارند به شهرت برسند….
چرا باید دید؟
گومورا-نامی که مافیای ناپل داده شده- بر اساس کتابی به همین نام نوشته روبرتو ساویانو ساخته شده که کتابی غیر داستانی است[به 33 زبان ترجمه شده] و انتشار آن سبب به خطر افتادن امنیت جانی نویسنده نیز شد. فیلم به جنایت سازمان یافته و جذابیت آن میان جوان ها می پردازد. می توان فیلم را به نوعی قصه سه نوجوان -توتو، مارکو و چیرو- دانست، اما در کنار این نوجوان ها افردا پا به سن گذاشته ای نز حضور دارند که یا تهدید می کنند یا تهدید می شوند. گومورا که قریب به 40 سال است نامی وحشت آفرین در ایتالیا محسوب می شود بهانه ای برای بررسی زندگی ایتالیایی های امروز است. برش هایی از زندگی انسان های مختلف که به گونه ای مستند/گزارشی تصویر شده و سندیت همه اینها به تحقیقات و کار مستمر شش فیلمنامه نویس آن نیز بستگی دارد.
گومورا سبک تصویری همانند دوگما 95 یا فیلم های مینی مالیستی دارد، اما بیشتر وفادار به سنت فیلم های خیابانی ایتالیایی است که نمونه های درخشانی در نهضت نئورئالیسم و همین اواخر فیلم هایی چون بچه های خیابان را به خود دیده است. فیلم که نماینده سینمای ایتالیا در مراسم اسکار سال آینده است، هشتیمین فیلم ماتئو گارونه فیلمساز رمی محسوب می شود.
ماتئو گارونه متولد 1968 فرزند منتقد تئاتر و عکاسی مشهور است که با فیلم سرزمین خشن در 1996 شروع به فیلمسازی کرد. وی با دومین فیلمش ضد نور به شهرت رسید و تاکنون جوایزی معتبر از جشنواره های بین المللی برای فیلم هایش-از جمله جایزه ویژه جشنواره ونیز برای فیلم میهمانان- به دست آورده است. او که در اغلب فیلم هایش از دوربین روی دست و نابازیگران استفاده می کند، ترجیح می دهد درام های شخصی یا اجتماعی معاصر را به تصویر بکشد. اگر مدتی است فیلم قابل توجهی از سینمای ایتالیا ندیده اید، حال فرصت مناسبی به دست آمده تا با یک فیلمساز مستعد از این کشور نیز آشنا شوید، کسی که شانس زیادی نیز در به دست آوردن اسکار بهترین فیلم خارجی سال آینده دارد!
ژانر: جنایی، درام.