تولد

ابراهیم مهتری
ابراهیم مهتری

حرف های اولین سردبیر: ابراهیم نبوی

تولد گزارش فیلم، تلخ و شیرین…

ابراهیم مهتری

اشاره - وقتی داور- همان ابراهیم نبوی – حالش خوب باشد، دنیا را کمی تاحدودی جابجا می کند. خدانیاورد کهحالش دیگر شود.حتی لیموترش و تکیلا هم کار ساز نیست. از بخت خوش پرونده تولدگزارش فیلم، داور توپ بوده و باردیگر مصاحبه دست اولی را روی دست همکار جوان ما ابراهیم مهتری گذاشته است. حالا خوب ابراهیم اول، درنیمه شبی همکار جوان ما ابراهیم دوم را تاصبح برده و چنان سر ذوق انداخته که نگو. حاصل گفت وگوئی است یکه از اولین سردبیر گزارش فیلم وپر از نکات و اطلاعاتی که من هم بیشترش را تاکنون نمی دانستم. خواندنی است براستی . عکس ابراهیم اول راهم ابراهیم دوم انداخته است. هو شنگ اسدی

 

داستان تولد گزارش فیلم باید از زبان شما شنیدنی باشد….

 

داور جان! شما قرار بود راجع به گزارش فیلم حرف بزنید، چطور شد رفتید به سروش؟ بهتر نیست زودتر برسیم به گزارش فیلم؟

 

بفرمائید، گفتید که طرح روی جلد شماره اول تان چطور بود؟

ابراهیم نبوی: شما اگر آرشیو مجله سروش را ورق بزنید، به ترتیب از بهمن 1365 بروید تا خرداد 1366 یک اتفاقی را می بینید، مثلا در اسفند ماه عکس آقای میرحسین موسوی روی جلد است، شماره بعدی عکس آیت الله خامنه ای، شماره بعدی عکس آیت الله خمینی، شماره بعدی انگار کودتا شده، یک عکس پلنگ صورتی و یک جایزه اسکار و یک عکس از اسپیلبرگ در هم ترکیب شده و شده طرح روی جلد. در تمام شماره های سال 1365 شاید تنها عکسی که غیر از رئیس و روسای وقت مملکت می بینید، عکس کشتی تایتانیک است، که این دیگر اند نوآوری بود. با این اوضاع و احوال ما در شماره های اول همچنان مطلب طولانی و مقالات کشدار می نوشتیم. در حقیقت آن مصاحبه مخملباف مثل بمب ترکید. اولا اولین جایی بود که مخملباف استریپ تیز کرده بود و داشت خودش را که در حال تغییر بود نشان می داد، ثانیا مصاحبه طولانی و خارج از قاعده ای بود، فکر کن 23 صفحه مصاحبه در مجله 64 صفحه ای و مساله هم این بود که فیلم ممنوع النمایش بود. یعنی پخش مصاحبه دعوا را میان روشنفکران مذهبی ایدئولوژیکی که از پوسته ایدئولوژیک خارج شده بودند، با حاج آقا زم که جلوی نمایش فیلم را گرفته بود، شروع کرده بود. البته محسن تا آن زمان هرگز در جایی نه عکس چاپ کرده بود و نه مصاحبه کرده بود، شاید فقط یک مصاحبه درپیت با ماهنامه فیلم. من به او زنگ زدم و خودم را معرفی کردم و دعوت به مصاحبه کردم، او هم با لحنی خیلی گرم و جذاب و دخترکش( که البته ربطی به جنسیت و فلسفه من نداشت) جواب رد داده بود. ولی یک هفته بعد خودش زنگ زده بود و آره را گفته بود. من هم روی هوا موضوع را زدم و با مسعود ترقی جاه که دائم دماغش را بالا می کشید و فیلسوف سینمایی ما بود، رفتیم برای مصاحبه. محسن هم با یک موتورسیکلت هوندا 125، یک پیراهن سفید بدون یقه کهنه و دو هزار بار شسته شده، یک شلوار مشکی که بغل جیبش پاره شده بود و محسن با دست کوک زده بود، و یک دمپایی ابری، بدون جوراب، با بهزاد بهزاد پور و سعید مترصد آمده بود. مصاحبه پنج ساعتی طول کشید و تیترش هم همین شد “ پنج ساعت گفتگو با محسن مخملباف”. تیراژ مجله که تا قبل از عید بزحمت هشت هزار نسخه بود، در این شماره 15 هزار نسخه منتشر شد و حتی یک شماره هم برگشتی نداشت. روز سوم و چهارم هفته مهدی فیروزان همان مصاحبه را با یک جلد در 24 صفحه در ده هزار نسخه تجدید چاپ کرد و تمام نسخه های تجدید چاپ شده هم بفروش رفت. شوخی شوخی فیلی به هوا پرتاب شده بود، تقریبا بدون قصد قبلی. کم کم بخش سینمایی جای بیشتری در مجله باز کرد و از 16 صفحه در هر ماه به 32 صفحه در ماه و کم کم به 32 صفحه در هفته رسید. مهدی شجاعی هم در همان شماره های اول سروش را ترک کرد و رفت. ما ماندیم و مجله ای که ادامه یافت. شاید دو سه واقعه در این مدت برای من مهم بود، یکی یک دوره چهار شماره ای عجیب و غریب بود که من با بهزاد رحیمیان کار کردم و این جزو شماره های درخشان مجله سروش بود….

 

ابراهیم نبوی: البته به سن و سال شما قد نمی دهد، ولی در ماهنامه فیلم بود و مسوول ماهنامه فیلم انگلیسی بود. یک نشریه خیلی شیک و پیک فیلم اینترنشنال که فکر می کنم به عنوان فصلنامه در می آمد. بهزاد رحیمیان اول انقلاب به یاد “ کایه دو سینما” نشریه ای به نام “ دفترهای سینما” که در قطع وزیری درمی آمد و فکر کنم سه چهار شماره درآمده بود و گه گاهی مقاله ای در ماهنامه فیلم می نوشت. از همان شماره های اول جمال حاجی آقا محمد که این روزها باید آمریکا باشد و شاید فیروز نادری او را فرستاده باشد کره مریخ، آمده بود مجله ما و بعد از او هم فریدون شفقی که رفت کانادا، و بعد از آن دو هم رحیم قاسمیان که همیشه مرا یاد رت باتلر می انداخت. از آن رشتی های خوش تیپ که آمریکا و شهید آوینی را به یک اندازه دوست نداشت، وگرنه نمی رفت آمریکا، ولی برای خودش شخصیت مستقلی داشت. بهزاد رحیمیان آمد پیش من و گفت ما می خواهیم هشت صفحه درباره سینمای ایران بنویسیم. گفتم بنویسید. و گفت که من حق ندارم در هیچ موردی از آن هشت صفحه هیچ نظری بدهم. مطلقا بدون سانسور. من هم موافقت کردم. آن چهار شماره به یادماندنی از کار درآمد. بهزاد رحیمیان بود و رحیم قاسمیان و خسرو دهقان و هر شماره یک آدم خاص مقاله ای در موردی خاص می نوشت، یک شماره را شمیم بهار با اسم مستعار نوشت، یک شماره آیدین آغداشلو درباره فیلم فانی و الکساندر برگمن نوشت. یک شماره ای درباره فیروز شیروانلو بود که همان روزها مرحوم شده بود و یک شماره هم فکر می کنم محمدعلی سپانلو نوشت. خسرو دهقان هم نشسته بود آن بالا و تیربار گرفته بود دستش و هر کسی را که دوست داشت به تیر می بست. فکر می کنم رخشان بنی اعتماد را سر فیلم “ زرد قناری” رسما کشت. بعد از چهار شماره مهدی فیروزان که از سفر فرنگ برگشته بود، مرا احضار کرد و گفت احضارش کرده بودند به وزارت اطلاعات و هشدار داده بودند که این صفحه ها باید حذف شود. فیروزان گفته بود که ابراهیم نبوی بچه حزب اللهی ماست و او مواظب این هاست، به او گفته بودند این نبوی خودش از آنها بدتر است. فیروزان هم به من گفت که حالا چه کنیم؟ گفتم: من که هر چه گفتید به آنها می گویم، ولی مگر کاری هم می توانیم بکنیم؟ باید تعطیلش کنیم. گفت: به آنها نگو که وزارت اطلاعات گفته، من هم گفتم نمی توانم، چون طرف زیر کنترل است، باید بداند چه بلایی سرش می آید. بالاخره من با دلخوری رفتم و موضوع را گفتم. آن صفحه ها تمام شد ولی مزه آن روزها زیر دندانم باقی ماند. خسرو دهقان بعدها یک جایی گفته بود که دو نفر مرا سانسور نکردند یکی ابراهیم نبوی بود و یکی مرتضی آوینی. این واقعه گذشت و فکر می کنم در همان روزها قبل یا بعدش مهدی فیروزان موجودی به نام مسعود فراستی را به من معرفی کرد که تازه یک هفته بود از اوین آمده بود و بنا بود در بخش سینمایی کار کند. مسعود آمد و از همان اول دعوا را شروع کرد. ما یواش یواش برای خودمان شدیم یک گروهی و کار خودمان را کردیم. موضوع دیگری هم که در آنجا اتفاق افتاد که در حقیقت باعث شد من به گزارش فیلم بروم دو موجود بودند به نام های کریم زرگر و محسن مخملباف.

 

اینها چه ربطی به هفته نامه سروش داشتند؟

 

یعنی همین گزارش فیلم که بعدا درآمد؟

ابراهیم نبوی: بله، دقیقا، به شکلی خنده دار من و پرویز مقدم و کریم زرگر سه نفری درخواست مجوز ماهنامه سینمایی گزارش فیلم را کردیم. مجوز هم در همان زمانی که هیچ مجوزی به هیچ کسی داده نمی شد، رفت ارشاد. فیلمها ساخته شدند و کریم زرگر با مخملباف درگیر شد و نفس اش را برید. یک روز که مینی بوس داشت می رفت از جلوی دانشکده صدا و سیمای مجاور سینما آزادی سابق قبل از آتش سوزی، محسن در حالی که مرا بطرف بالا رفتن از مینی بوس هل می داد، گفت “ الهی زبونت لال بشه” گفتم: چرا؟ گفت: “ بخاطر اینکه این زرگر رو به من معرفی کردی.” خلاصه حالش با زرگر خوب نبود و آخرش هم بقول آمریکایی ها یکی از شرق رفت، یکی از غرب رفت، یکی هم از فراز آشیانه فاخته پرواز کرد. مدتی بعد بود که من در مجله سروش با مانع جدی مواجه شدم. در سال 1367 من دیگر به هیچ چیزی نه انقلاب و نه اسلام و نه خمینی و هیچ چیز اعتقاد نداشتم، قاط هم زده بودم حسابی. از آن قاطی هایی که با زیر 200 تا قرص خوب نمی شود. فیلمها که ساخته شد، رفت برای جشنواره هفتم و من هم مسوول بولتن روزانه جشنواره بودم که در سروش کارش را می کردیم و بولتن مفصلی بود، هم در همان ماه بهمن سال 67 در نشریه سروش ده کتاب درباره یاساجیرو ازو، سینمای کمدی، باسترکیتون و چیزهای دیگر منتشر می کردیم و دو شماره ویژه جشنواره هم داشتیم و من داور بخش پوستر و آنونس هم بودم. در همان روزها دو نقد فیلم کوتاه نوشتم، یکی اش درباره “بای سیکل ران” و دومی درباره “عروسی خوبان” آن که درباره عروسی خوبان بود اینطور آغاز شده بود که “ عروسی خوبان سرگذشت نسلی است که در میان ادعاها و پرگوئی های سیاستمداران له شده و نابود شده و بی آنکه صدایی از آن بشنویم برباد رفته است، …..” و از همین حرف های شاعرانه. جشنواره که تمام شد، مهدی فیروزان مرا احضار کرد و چند برگه به من نشان داد و گفت: “ این ها را وزارت اطلاعات به من داده، این چیزها چیه نوشتی؟” گفتم: “ همه رو دادم خونده بودی” گفت: “ بله، خونده بودم، ولی اونها می گن تو در مورد اعدام ها این چیزها رو نوشتی” گفتم: “ کدوم اعدام ها؟ من مشخصا درباره فیلم عروسی خوبان و جنگ نوشتم و مطلبم مخالف جنگ هست. حالا که چی؟” گفت:” ما دیگه نمی تونیم با هم کار کنیم.” همین را گفت و سرش را پائین انداخت. من هم شانه بالا انداختم و رفتم از اتاق بیرون. وسایلم را جمع کردم، کتابهایم را در کارتون گذاشتم، استعفایم را نوشتم و رفتم از ساختمان بیرون.

 

بعد از سروش به گزارش فیلم رفتی؟

 

پس با حاج آقا رفیق دوست هم کار کردی؟

 

برای چی لیست سیاه؟

 

آن موقع به سینما چطور نگاه می کردید؟

 

یعنی چی کرم داشت؟

 

تاثیر مجله بر فضا و استقبال از آن چطور بود؟

 

یعنی همان دعوایی که آقای مهاجرانی با شما کرده بود، قضیه چی بود؟

 

مهاجرانی را از قبل می شناختید؟

 

چطور شد که از گزارش فیلم رفتید؟

 

گزارش فیلم دوره دوم چطور منتشر شد؟

 

اگر بخواهی به دوران یازده ساله انتشار مجله گزارش فیلم نگاه کنی چه می گوئی؟

 

وجود گزارش فیلم چه تاثیری در سینما می گذاشت؟

ابراهیم نبوی: خیلی تاثیر می گذاشت، البته به همان اندازه که یک مجله می تواند در سینما تاثیر بگذارد. گزارش فیلم یک جورهایی با وجود اینکه توسط مرد نامرئی اداره می شد، ولی ملموس تر و دیدنی تر از ماهنامه فیلم بود. اصولا ما در دهه شصت یاد گرفتیم که وقتی اسم کارگردان فیلم را نمی دانیم درباره فیلم حق نداریم حرف بزنیم. ما دهها ساعت می توانستیم راجع به لانگ شات و نگره مولف و هشت دقیقه اول فلوت سحرآمیز برگمان و اوپنینگ شات فیلم 1900 برتولوچی و استیل بازیگری مدرسه الیاکازان حرف بزنیم و واقعا اینها برایمان ناموسی بود. در حالی که خیلی ها سینما را اینطوری نمی بینند یا نمی دیدند. شاید معجزه شکیبایی در هامون بود که باعث شد سینما از دست کارگردان ها بیرون بیاید و بازیگر و بیننده هم در آن زندگی کنند. گزارش فیلم از یک مجله فراتر رفت، تبدیل به محلی برای برگزاری مراسم سینمایی و تشکیل خانواده سینما شد. از این لحاظ به نظرم گزارش فیلم هوشنگ و نوشابه با آن بچه های جوان آن روز یک فضای مهم که سالها خالی بود پر کرد و وجودش اجتناب ناپذیر شد.

 

بسته شدن گزارش فیلم چه اثری در سینما گذاشت؟

 

الآن بازگشایی مجدد گزارش فیلم در فضای مجازی چه کمکی به شرایط سینمای کشور می کند؟

 

ممنونم از اینکه با من گفتگو کردی؟