رضا پروین در “پائیزانه” در حاشیه بروز جنگی ویرانگر و تازه چنین می نویسد:
هنگامی که نیاز به کودکی داشته ام، بمب های عراق را شماره می کردم. زمانی که نیاز به آسایش داشتم، رنج سازندگی برای آیندگان را تاب آورده ام. زمانی که نیاز به شور و تفریح داشتم، پیاده نظام اصلاحات بوده ام و امروز که جز آرامشی نسبی برای اداره زندگی کوچکم ندارم، می بایست چشم انتظار غریبه های بربر دیگری باشم که تمدن را فقط در خانه شان قاب گرفته اند.
خدا را شکر که چشم از این اخبار که می گیرم، غرق می شوم در آرامش خانه ام و جنب و جوش مردمانی که چه خیر و چه شر، سر شب نانی به خانه می برند و آخر شب بیرون میزنند تا لابه لای خوبی و بدی شان، هر چه تهدید و رجز است را به سخره بگیرند.
به هر حال اگر خبری بود و نان و بنزین و آب ذخیره کردید، اسفند را فراموش نکنید که همان چند دلاورمان را، از گلوله که نمیتوانیم، از چشم زخم دور کنیم.
گام های انفجاری آقای استاندار
“عبدالقادر بلوچ” در حاشیه اظهارات اخیر دهمرده استاندار سیستان و بلوچستان، در لزوم برداشتن گام های انفجاری به منظور رفع فقر و محرومیت از این استان چنین می نویسد:
در سایر کشورهای دنیا که استانداران بسیجی نیستند، این کار را با برنامه ریزی و ریشهیابی عقبماندگیها و سپردن کار به دست مدیران کاردان انجام میدهند. اخباری تأیید نشده هم وجود دارد که در بسیاری از نقاط دنیا بعضی از استانداران مستقل و فرهیخته که قادر به برداشتن گامهای انفجاری نبودهاند توانستهاند با احترام گذاشتن و توجه به حساسیتهای قومی و تفاوتهای مذهبی، قدمهایی معمولی بردارند و به نتایجی انفجاری برسند.
خوشبختانه در استان ما، مدیران بسیجی و مکتبی ای هستند که گامهایشان از گامهای نظام انرژی میگیرد و آنها را قادر خواهد ساخت تا عقبماندگیهای تاریخی خلق و برای جبران آن گامهای انفجاری بردارند!
گامهای انفجاری گامهایی ست که عقب ماندگیهای تاریخی را جبران میکند. طی این گامها که دیمی برداشته میشود، انفجارهایی هم صورت میگیرد که اگر افراد منطقه از این انفجارات جان سالم بدر برند؛ آن انفجارها با استفاده از امدادات غیبی از تونل تاریخ خود را به عقبماندگیها رسانده آنها را بدجور جبران میکنند.
هر قفلی را باز کرده ایم
آنچه می خوانید، بخشی از پست تازه محمد جواد کاشی در “زاویه دید” است:
در این سه دهه اخیر، بسته هیچ یک از سرمایهها و ذخیرههای کلام سیاسی نبوده است که به دست توانای ایرانی باز نشده باشد. عدالت، معنویت، آزادی و دمکراسی، توسعه و سازندگی، بدل شدن به یک قدرت بزرگ منطقهای و جهانی و….
با باز شدن هر یک از بستههای مذکور، تصویر چهرهای را نیز به طاقچه سپردهایم که مظهر ناکامی در برآورد خواست مذکور بوده است. به همین سالهای اخیر توجه کنید: توسعهای که هاشمی رفسنجانی نوید آن را میداد و مدعی بود که از مادها تا کنون بی سابقهاست، اکنون با تصویر غم زده او در طاقچههای حافظه جمعی ما گرد و خاک میخورد. اگر چه دوران او دستاوردهای مهمی داشت. دوران خاتمی نیز، بی دستاورد نبود. هیچ منصفی نیست که در دستاوردهای دوران او تردید کند. اما توسعه سیاسی و دمکراسی که به نظر میآمد خواست یکصدساله ما را یکباره تحقق عینی بخشد و نقطه عطفی باشد در تاریخ مدرن ما، اینک کمتر به جد گرفته میشود. او نیز با رویای شیرین دمکراسی به تاریخ سپرده میشود.
اینک احمدی نژاد چه میکند؟ آیا او نیز، رویای شیرین و جاهطلبانه ما برای بدل شدن به یک قدرت منطقهای و جهانی را به یک خاطره ناگفتنی بدل میکند و تصویر خود را به نماد ناکامی در این خواست بدل میکند.
سیر وقایع؛ مثل مجلس چهارم
اکبر منتجبی در “وبلاگش” می نویسد که در حال مشاهده علائمی مبنی بر شکل گیری یک جریان تازه سیاسی ست:
تا جایی که خبر دارم برای انتخابات، گروههای سیاسی را مهندسی کردند. یک سه ضلعی تشکیل دادند که یک ضلع آن جریان راست سنتی با هدایت محمد رضا باهنر و عسگر اولادی است. ضلع دیگر هم جمعیت ایثارگران است. هدایت آن را حسین فدایی و احمد توکلی بر عهده دارند. ضلع سوم حامیان احمدی نژاد هستند که صادق محصولی و زریبافان آن را هدایت می کنند.
این گروه ها برای خود جلسه دارند اما نسبت به هم نیز مواضعی را از پیش داشتند. ساده انگاری است که بپذریم تمام اختلافات توکلی و باهنر در مجلس تمام شده است. ساده تر اینکه باور کنیم که اختلافات حامیان احمدی نژاد و حامیان قالیباف یک مرتبه فروکش کرده و تمام شده است. سرمقاله روز چهارشنبه روزنامه جمهوری اسلامی را دیدید؟ درباره جناب احمدی نژاد؟ این یک اتفاق نبود. به نظرم گروه های متنفذ در ایران آرام آرام روبروی همدگر قرار می گیرند.
فکر می کنم وقایع مثل زمان مجلس چهارم است. یک جریان جدید در حال شکل گیری است که از اصولگرایان در حال بریدن است اما به اصلاح طلبان نیز حالا نمی پیوندد. اتفاقی مثل تشکیل کارگزاران در مجلس چهارم. این بار محل آن نه در دولت و نه در مجلس بلکه در خارج از این دو نهاد است.
بحث خوبی است که باید در می گرفت
نیما در “ساز مخالف” و در پستی تحت عنوان “در جنگ همه می بازیم” می نویسد:
تشکیل شورای صلح توسط جمعی از روشنفکران داخل کشور منشا شکل گیری گفت و گو در مورد موضع مخالفت با جنگ در کشور شده است. به نظر من این بحث مهم و ضروری است که چرا با حمله آمریکا با ایران مخالفیم؟ آیا به خاطر سیاستها و مشی آمریکا؟ آیا در مخالفت با هژمونی آمریکا؟… آیا در دفاع از حکومت ایران؟ آیا در دفاع از حق ایران برای دستیابی به سلاح هسته ای؟ آیا به خاطر حقانیت ایران در ادعای صلح آمیز بودن فعالیتهای هسته ای؟
اصلا مخاطب اینگونه فشارها و کمپین ها چه کسی است؟ دولت ایران؟ دولت آمریکا؟ نهادهای بین المللی نظیر سازمان ملل؟ قدرتهای میانه که توان تعادل بخشی دارند نظیر کشورهای اروپائی یا چین و روسیه؟ مردم ایران؟ روشنفکران ایران؟ مردم یا روشنفکران آمریکائی؟ اینها سوالات خوبی است که به مرور در حال شکل گیری است و ناچاریم به آنها پاسخ دهیم.
خدا تو را گرم کند
این پارگراف، شروع شناختنامه ای در باره علامه طباطبایی ست که فرید مدرسی در “آذر” تهیه کننده و منتشر کننده آن است:
حدود یک هفته قبل از فوت شان، آیتالله آقای شیخ ابراهیم امینی که از شاگردان خاص ایشان بودند، به من زنگ زدند که “فلانی! علامه در منزلش نفت ندارد و وقتی من به خدمت ایشان رسیدم، دیدم از شدت سرما به خود میلرزد. کسی هم نیست که به وضع ایشان رسیدگی کند”.
من سریعا به بندهزاده گفتم که برو ببین در منزل، پیت نفت نداریم؟ رفت و دو پیت آورد. من پر کردم و با ماشین، به در منزل ایشان در همان نزدیکی منزل آقای [محمد] یزدی بردم. خودشان دم درآمدند. عبایشان را به خود پیچیده بودند. خلاصه نفتها را داخل بخاری ریختیم و روشن کردیم. ایشان با همان حالی که داشت، فرمود: “امیدوارم همانطوری که تو ما را گرم کردی، خدا هم تو را روشن و گرم کند”!
چند روز بعد از این ماجرا، ایشان دچار سرماخوردگی و سینهپهلو شدند. ایشان را به بیمارستان آقای گلپایگانی منتقل و بستری کردند. حدود یک هفته آنجا بودند و ما روزها خدمت ایشان میرسیدیم و میدیدیم که در عالم بیهوشی به سر میبرند و بعد از آن، دار فانی را وداع گفتند….
بیائید کمتر گناه کنیم
محمود مقدسی در “سیب” از خوانندگان اش می خواهد که کمتر گناه کنند:
برخی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست، گناه را انجام دادن کاری می دانند که فرد میداند اشتباه است و در عین ِ این آگاهی، آن را انجام می دهد.
با این تعریف، یک نکته را یادآوری می کنم و آن هم اینکه، گناه کردن، انسان را خسته و ناتوان می کند. یعنی قوای او را برای اصیل بودن، تحلیل می برد. به جایی می رسد که ممکن است، باورها و خواسته هاش برایش بی معنی بشوند، انگیزه و امیدی برای ادامه دادن نداشته باشد و از خودش نا امید بشود. در واقع گناه کردن، دست کم گرفتن توانایی ها و تحلیل قوای خود است.
من وقتی گناه می کنم، این را به خودم نشان می دهم که آنچنان هم توانمند نیستم، یا باورهایم آنچنان برایم مهم نیستند و در هر حال با این کار، قبول می کنم که می توانم با تناقض زندگی کنم. این فرایند در طولانی مدت، زندگی من را بی بنیاد می کند، چون ممکن می شود که هر چیزی با هر چیزی جور در بیاید و هر کاری ممکن بشود.
کار ما را هم راه خواهد انداخت
قاسم در “دانا” درباره منجی احتمالی، چنین می نویسد:
با نکته سنجی مذهبی همسخن بودم. در وسط بحث او گفت: نه به نظر من اینها که گفته میشود اشتباه است. اگر امام زمان بیاید؛ او میآید به خاطر اینکه اروپایی ها و ملل پیشرفته برای پذیرشش آماده هستند. بعدش چون آدم خوبی است کار ما را هم راه میاندازد و ما را نیز سر به راه و آدم میکند.