و حالا که آرامش می خواهم؛ باز هم جنگ

نویسنده
سها سیفی

رضا پروین در “پائیزانه” در حاشیه بروز جنگی ویرانگر و تازه چنین می نویسد:‏

هنگامی که نیاز به کودکی داشته ام، بمب های عراق را شماره می کردم. زمانی که نیاز به آسایش داشتم، رنج ‏سازندگی برای آیندگان را تاب آورده ام. زمانی که نیاز به شور و تفریح داشتم، پیاده نظام اصلاحات بوده ام و ‏امروز که جز آرامشی نسبی برای اداره زندگی کوچکم ندارم، می بایست چشم انتظار غریبه های بربر دیگری ‏باشم که تمدن را فقط در خانه شان قاب گرفته اند. ‏

خدا را شکر که چشم از این اخبار که می گیرم، غرق می شوم در آرامش خانه ام و جنب و جوش مردمانی که چه ‏خیر و چه شر، سر شب نانی به خانه می برند و آخر شب بیرون میزنند تا لابه لای خوبی و بدی شان، هر چه ‏تهدید و رجز است را به سخره بگیرند. ‏

به هر حال اگر خبری بود و نان و بنزین و آب ذخیره کردید، اسفند را فراموش نکنید که همان چند دلاورمان را، ‏از گلوله که نمیتوانیم، از چشم زخم دور کنیم.‏


‎ ‎گام های انفجاری آقای استاندار‏‎ ‎

“عبدالقادر بلوچ” در حاشیه اظهارات اخیر دهمرده استاندار سیستان و بلوچستان، در لزوم برداشتن گام های ‏انفجاری به منظور رفع فقر و محرومیت از این استان چنین می نویسد:‏

در سایر کشورهای دنیا که استانداران بسیجی نیستند، این کار را با برنامه ریزی و ریشه‌یابی عقب‌ماندگی‌ها و ‏سپردن کار به دست مدیران کاردان انجام می‌دهند. اخباری تأیید نشده هم وجود دارد که در بسیاری از نقاط دنیا ‏بعضی از استانداران مستقل و فرهیخته که قادر به برداشتن گام‌های انفجاری نبوده‌اند توانسته‌اند با احترام گذاشتن و ‏توجه به حساسیت‌های قومی و تفاوت‌های مذهبی، قدم‌هایی معمولی بردارند و به نتایجی انفجاری برسند.‏

خوشبختانه در استان ما، مدیران بسیجی و مکتبی ای هستند که گامهایشان از گامهای نظام انرژی می‌گیرد و آنها ‏را قادر خواهد ساخت تا عقب‌ماندگی‌های تاریخی خلق و برای جبران آن گام‌های انفجاری بردارند!‏

گام‌های انفجاری گام‌هایی ست که عقب ماندگی‌های تاریخی را جبران می‌کند. طی این گامها که دیمی برداشته ‏می‌شود، انفجار‌هایی هم صورت می‌گیرد که اگر افراد منطقه از این انفجارات جان سالم بدر برند؛ آن انفجارها با ‏استفاده از امدادات غیبی از تونل تاریخ خود را به عقب‌ماندگی‌ها رسانده آنها را بدجور جبران می‌کنند.‏


‎ ‎هر قفلی را باز کرده ایم‎ ‎

آنچه می خوانید، بخشی از پست تازه محمد جواد کاشی در “زاویه دید” است:‏

در این سه دهه اخیر، بسته هیچ یک از سرمایه‌ها و ذخیره‌های کلام سیاسی نبوده است که به دست توانای ایرانی ‏باز نشده باشد. عدالت، معنویت، آزادی و دمکراسی، توسعه و سازندگی، بدل شدن به یک قدرت بزرگ منطقه‌ای و ‏جهانی و….‏

با باز شدن هر یک از بسته‌های مذکور، تصویر چهره‌ای را نیز به طاقچه سپرده‌ایم که مظهر ناکامی در برآورد ‏خواست مذکور بوده است. به همین سال‌های اخیر توجه کنید: توسعه‌ای که هاشمی رفسنجانی نوید آن را می‌داد و ‏مدعی بود که از مادها تا کنون بی سابقه‌است، اکنون با تصویر غم زده او در طاقچه‌های حافظه‌ جمعی ما گرد و ‏خاک می‌خورد. اگر چه دوران او دستاوردهای مهمی داشت. دوران خاتمی نیز، بی دستاورد نبود. هیچ منصفی ‏نیست که در دستاوردهای دوران او تردید کند. اما توسعه سیاسی و دمکراسی که به نظر می‌آمد خواست یکصدساله ‏ما را یکباره تحقق عینی بخشد و نقطه عطفی باشد در تاریخ مدرن ما، اینک کمتر به جد گرفته می‌شود. او نیز با ‏رویای شیرین دمکراسی به تاریخ سپرده می‌شود. ‏

اینک احمدی نژاد چه می‌کند؟ آیا او نیز، رویای شیرین و جاه‌طلبانه ما برای بدل شدن به یک قدرت منطقه‌ای و ‏جهانی را به یک خاطره ناگفتنی بدل می‌کند و تصویر خود را به نماد ناکامی در این خواست بدل می‌کند.‏


‎ ‎سیر وقایع؛ مثل مجلس چهارم‎ ‎

اکبر منتجبی در “وبلاگش” می نویسد که در حال مشاهده علائمی مبنی بر شکل گیری یک جریان تازه سیاسی ‏ست:‏

تا جایی که خبر دارم برای انتخابات، گروههای سیاسی را مهندسی کردند. یک سه ضلعی تشکیل دادند که یک ‏ضلع آن جریان راست سنتی با هدایت محمد رضا باهنر و عسگر اولادی است. ضلع دیگر هم جمعیت ایثارگران ‏است. هدایت آن را حسین فدایی و احمد توکلی بر عهده دارند. ضلع سوم حامیان احمدی نژاد هستند که صادق ‏محصولی و زریبافان آن را هدایت می کنند.‏

این گروه ها برای خود جلسه دارند اما نسبت به هم نیز مواضعی را از پیش داشتند. ساده انگاری است که بپذریم ‏تمام اختلافات توکلی و باهنر در مجلس تمام شده است. ساده تر اینکه باور کنیم که اختلافات حامیان احمدی نژاد و ‏حامیان قالیباف یک مرتبه فروکش کرده و تمام شده است. سرمقاله روز چهارشنبه روزنامه جمهوری اسلامی را ‏دیدید؟ درباره جناب احمدی نژاد؟ این یک اتفاق نبود. به نظرم گروه های متنفذ در ایران آرام آرام روبروی همدگر ‏قرار می گیرند.‏

فکر می کنم وقایع مثل زمان مجلس چهارم است. یک جریان جدید در حال شکل گیری است که از اصولگرایان در ‏حال بریدن است اما به اصلاح طلبان نیز حالا نمی پیوندد. اتفاقی مثل تشکیل کارگزاران در مجلس چهارم. این بار ‏محل آن نه در دولت و نه در مجلس بلکه در خارج از این دو نهاد است.‏


‎ ‎بحث خوبی است که باید در می گرفت‏‎ ‎

نیما در “ساز مخالف” و در پستی تحت عنوان “در جنگ همه می بازیم” می نویسد:‏

تشکیل شورای صلح توسط جمعی از روشنفکران داخل کشور منشا شکل گیری گفت و گو در مورد موضع ‏مخالفت با جنگ در کشور شده است. به نظر من این بحث مهم و ضروری است که چرا با حمله آمریکا با ایران ‏مخالفیم؟ آیا به خاطر سیاستها و مشی آمریکا؟ آیا در مخالفت با هژمونی آمریکا؟… آیا در دفاع از حکومت ایران؟ ‏آیا در دفاع از حق ایران برای دستیابی به سلاح هسته ای؟ آیا به خاطر حقانیت ایران در ادعای صلح آمیز بودن ‏فعالیتهای هسته ای؟ ‏

اصلا مخاطب اینگونه فشارها و کمپین ها چه کسی است؟ دولت ایران؟ دولت آمریکا؟ نهادهای بین المللی نظیر ‏سازمان ملل؟ قدرتهای میانه که توان تعادل بخشی دارند نظیر کشورهای اروپائی یا چین و روسیه؟ مردم ایران؟ ‏روشنفکران ایران؟ مردم یا روشنفکران آمریکائی؟ اینها سوالات خوبی است که به مرور در حال شکل گیری ‏است و ناچاریم به آنها پاسخ دهیم.‏


‎ ‎خدا تو را گرم کند‎ ‎

این پارگراف، شروع شناختنامه ای در باره علامه طباطبایی ست که فرید مدرسی در “آذر” تهیه کننده و منتشر ‏کننده آن است:‏

حدود یک هفته قبل از فوت شان، آیت‌الله آقای شیخ ابراهیم امینی که از شاگردان خاص ایشان بودند، به من زنگ ‏زدند که “فلانی! علامه در منزلش نفت ندارد و وقتی من به خدمت ایشان رسیدم، دیدم از شدت سرما به خود ‏می‌لرزد. کسی هم نیست که به وضع ایشان رسیدگی کند”.‏

من سریعا به بنده‌زاده گفتم که برو ببین در منزل، پیت نفت نداریم؟ رفت و دو پیت آورد. من پر کردم و با ماشین، ‏به در منزل ایشان در همان نزدیکی منزل آقای [محمد] یزدی بردم. خودشان دم درآمدند. عبایشان را به خود پیچیده ‏بودند. خلاصه نفت‌ها را داخل بخاری ریختیم و روشن کردیم. ایشان با همان حالی که داشت، فرمود: “امیدوارم ‏همانطوری که تو ما را گرم کردی، خدا هم تو را روشن و گرم کند”! ‏

چند روز بعد از این ماجرا، ایشان دچار سرماخوردگی و سینه‌پهلو شدند. ایشان را به بیمارستان آقای گلپایگانی ‏منتقل و بستری کردند. حدود یک هفته آنجا بودند و ما روزها خدمت ایشان می‌رسیدیم و می‌دیدیم که در عالم ‏بیهوشی به سر می‌برند و بعد از آن، دار فانی را وداع گفتند‎….‎

‎ ‎بیائید کمتر گناه کنیم‎ ‎

محمود مقدسی در “سیب” از خوانندگان اش می خواهد که کمتر گناه کنند:‏

برخی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست، گناه را انجام دادن کاری می دانند که فرد میداند اشتباه است و در عین ِ این ‏آگاهی، آن را انجام می دهد. ‏

با این تعریف، یک نکته را یادآوری می کنم و آن هم اینکه، گناه کردن، انسان را خسته و ناتوان می کند. یعنی قوای ‏او را برای اصیل بودن، تحلیل می برد. به جایی می رسد که ممکن است، باورها و خواسته هاش برایش بی معنی ‏بشوند، انگیزه و امیدی برای ادامه دادن نداشته باشد و از خودش نا امید بشود. در واقع گناه کردن، دست کم گرفتن ‏توانایی ها و تحلیل قوای خود است. ‏

من وقتی گناه می کنم، این را به خودم نشان می دهم که آنچنان هم توانمند نیستم، یا باورهایم آنچنان برایم مهم ‏نیستند و در هر حال با این کار، قبول می کنم که می توانم با تناقض زندگی کنم. این فرایند در طولانی مدت، ‏زندگی من را بی بنیاد می کند، چون ممکن می شود که هر چیزی با هر چیزی جور در بیاید و هر کاری ممکن ‏بشود‎.‎


‎ ‎کار ما را هم راه خواهد انداخت‎ ‎

قاسم در “دانا” درباره منجی احتمالی، چنین می نویسد:‏

با نکته سنجی مذهبی هم‌سخن بودم. در وسط بحث او گفت: نه به نظر من اینها که گفته می‌شود اشتباه است. اگر ‏امام زمان ‌بیاید؛ او می‌آید به خاطر اینکه اروپایی ها و ملل پیشرفته برای پذیرشش آماده هستند. بعدش چون آدم ‏خوبی است کار ما را هم راه می‌اندازد و ما را نیز سر به راه و آدم می‌کند‎.‎