این رسم دوره تازه است که افرادی که به هر جهت [از جمله همسایگی و بچه محلی و همشهری گری] به شغلی می رسند که در این رسیدن می توان گفت اصلا و ابدا تخصص و دانائی های فرد نقشی ندارد، فورا متخصص همان رشته هم می شوند. نتیجه اش همین جملات درربار که از وزیران و استانداران احمدی نژاد نقل می شود و چرا این، نمونه اش فضل فروشی های فلسفی تاریخی ادبی آقای احمدی نژاد و نمونه بهترش اظهار نظرهای گاه به گاه وزیر ارشاد دوم دولت احمدی نژاد که به تازگی از هنرمندان خواسته یا آوینی شوند یا مخلمباف.
چندین و چند نکته در این سخن است، اول ریشه این نوع تعیین تکلیف به همان نوع برخوردی کاریکاتوری با قدرت و مسئولیت می رسد. به همان اندازه که کوچولوی مثقالی از دیدن باغ به شوق می آید اینان هم از شوق تلفن هائی که بعد از نزول به دفتر زنگ می زند، ملاقاتی های متعدد پشت در به شوق می آیند. من فرمانروای عالمم و می توانم پز بدهم که امروز ناشری تلفن کرد که کتاب های محمود دولت آبادی را اجازه نداده اند… وزیر جدید با نقل این نکته برای خانواده و دوستان می تواند بادی در گلو اندازد که “… گفتم بهش اجازه بدهند”، فردایش کار به صدور مجوز برای توضیح المسائل فلان مرجع می رسد که باز می توان با غرور برای دیگران نقل کرد “خیلی جاهایش را کپی کرده اما چه کنیم دیگه…” و چنین است که کوتاه مدتی بعد، و بعد از نوشتن چند انشای کودکانه به عنوان پیام و نطق در همایش های معمول، و بعد از صدور فرمان ایجاد معاونت شعر [لابد برای این که امثال حمید سبزواری تکثیر شوند] به فکر می افتد برای اهل فرهنگ معیاری بگذارد.
گزارش روزنامه بهار این است “ در این روزها که جو سیاسی انتخابات شورای شهر و ریاستجمهوری بر فضای فرهنگی کشور نیز تاثیر گذاشته است وزیر ارشاد دولت محمود احمدینژاد از هنرمندان خواسته است تکلیف خود را مشخص کنند و به یکی از دوگانهای بپیوندند که او تعیین کرده است؛ دوگانهای که یکسرش مرتضی آوینی است و سر دیگرش محسن مخملباف که اولی را نماد رستگاری و اوج عزت خوانده است و دومی را نماد حضیض ذلت، در مراسم همایش بزرگداشت روز هنر انقلاب که با حضور مدیران فرهنگی کشور برگزار شده بود “
این گزارش یک توضیح دارد و چند نکته:
وزیر ارشاد دوم احمدی نژاد با یک سخن بی معنا در یک همایش که تنها فایده اش ناهاری است که از کیسه بیت المال در شکم های برآمده ریخته می شود، چند قضاوت و راهنمائی می کند. اول در مقام باری تعالی نماد رستگاری و عزت را مشخص می کند و هم حضیض ذلت را، اولی از دید تنگ وی مرتضی آوینی است و دومی محسن مخلمباف. و به همین اشارت نشان می دهد حتا به اندازه آقای میرسلیم مهندس موتورهای درون سوخت که چهار سالی در همین سمت بود با واقعیت های این میدان آشنا نیست، به زبان دیگر نه آوینی را خوب می شناسد و نه مخلمباف را. فقط دارد از سرمشق “بولتن محرمانه” پیروی می کند.
دیگر این که “هنرمندان باید تکلیف خود را معلوم کنند” آن هم لابد در محضر جناح راست که جناح متبوع و مطبوع آقای حسینی است. و در هنر این جناح همین بس که از دو روز بعد از بازگشت آیت الله خمینی از پاریس [یعنی روز چهارم بهمن سال ۱۳۵۷] که حاج مهدی عراقی موفق شد رهبر را از دست حلقه پاریس و نهضت آزادی چی ها بیرون بکشد و ببرد به جائی که آماده کرده بود، یعنی از سی و چند سال پیش، این جناح خودش را کشته، هر سوراخ که قدرتی در آن متصور بود را مال خود کرده، از شورای نگهبان تا سازمان زندان ها، از دادستانی انقلاب تا بنیاد مستضعفان، از بنیاد امداد [مرکز توزیع پول نفت بین افرادی که خود تعیین می کند از ایران تا افغانستان و لبنان و عراق] تا مراکز اطلاعاتی و امنیتی… یک جنبش بزرگ احتماعی [دوم خرداد] را به بحرانی برای حکومت تبدیل کرده و جوانانش را چنان کرده که از زی اصلاح طلبی بیرون شوند که این جناح بتواندشان کوبید و کشت، اما دریغا از اقبال مردم. در این فاصله با این همه قدرت متمرکز، جناح راست یک مکان انتخابی به دست نیاورده و حسرت ریاست جمهوری و به دست گرفتن مجلس هم به دلش مانده است. با این همه پول و قدرت، آخرین دسته گلی که این جناح به آب داده دکتر محمود احمدی نژاد است که تا دانست چه باغ بهشتی است این اتاق تقسیم پول نفت، فیلش یاد هندوستان کرد و به فکر افتاد از پدرخوانده ها دوری جوید و دارائی اصلاح طلبان را هم مصادره کند و سخن های زیبا بگوید. این یعنی آخرین فرصت جناح راست را از دست دادن، حالا همه می دانند که دکتر ولایتی و حداد عادل انتخاب نمی شوند حتی با امداد خفیه شورای نگهبان و بسیج و سپاه هم بیرون آوردن اینان از صندوق به معنای تبدیل جمهوری اسلامی به جمهوری صدام و حسنی مبارک است.
نکته دیگر در سخن آقای حسینی این جاست که او عالم فرهنگ را با جای دیگر مثلا سربازخانه اشتباه می گیرد و چنین اشتباه بزرگی را دربان وزارت ارشاد هم مرتکب نمی شود که به فرهنگی مردمان بگوید تکلیف خود مشخص کنید. حتی تیمسار بی خبر ساواکی هم به شهریار شاعر و دیگر شاعران این نگفت. ثابتی به دکتر شریعتی گفته بود شما بین ما و کمونیزم کدام انتخابتان هست، همان را به مردم بگوئید. دکتر براهنی را آوردند در تلویزیون که توبه نامه اش را با نقد لوکاچ شروع کند. فرهنگی مردمان حضورشان بدان وابسته است که در خانه تنگ سیاست جا نگیرند، آنان صاحبان ولایت اند چه کارشان به حزب بازی امروزی و مسخره و مضحکه جناح راست. کدام از فرهنگی مردمانند که تعیین چنین تکلیفی کرده اند و از دید مردم بزرگ اند و پرخریدار. اگر کس بگوید پس چطورست که اخراجی ها پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران نامیده شده، جوابش این است که اولا با کاهش ارزش پول ملی و گران شدن همه چیز رقم آمار فروش هم بالا رفته و این در حساب نمی آید، ثانیا اگر تصور رود که مردم دور مانده از تفریح برای خاطر اصالت ها و ارزش های پیشین ده نمکی به دیدن این فیلم ها می روند زهی خیال باطل. به همان دلیل می روند که زمانی به دیدن کمدی های وحدت و ظهوری می رفتند.
تصور کنید فلان حاکم شیرازی به سعدی گفته باشد شما باید تکلیف خود را [لابد بین وزیر دست راست و وزیر دست چپ حاکم] معین کنید. البته دستگاه نظمیه رضاشاه به فرخی یزدی و ملک الشعرا همین را گفته بودند، اما این حکایت نظمیه محمد چاقو بود وگرنه امثال فروغی و حکمت و داور بودند که “به عرض اعلیحضرت برسانند که رفتار با اهل معرفت نه این است…” امروز آنان نیستند و قاب عکس ها چنان از آدمیان بلندنظر و اهل خبره خالی شده که در بیشتر مراکز و وزارت خانه ها، از تصویر گذشتگان گذشته اند و تاریخ را از شروع جمهوری اسلامی گرفتند. البته می گویند با این همه عکس رییس جمهور اول را از دیوار ریاست جمهوری کنده یا کج کرده اند و اگر مانعشان نشوند با رییس جمهور چهارم و پنجم هم همین خواهند کرد.
اما هنوز سخن اصلی این مقاله را نگفته ام. آقای حسینی با نام بردن از مرتضی آوینی و محسن مخلمباف به عنوان دو راهنمای جاده ای که به نظر وی در برابر اهل فرهنگ قرار دارد، نشان می دهد که حتا این دو بچه مسلمان را هم نمی شناسد، چه رسد به حیطه گستره فرهنگ تا برسیم به مقوله “ارشاد”.
مدعای من این است که مرتضی آوینی اگر زنده مانده بود الان دو نقطه برایش متصور بود. یکی همان جا که الان حاتمی کیا ایستاده و دیگری مکانی که محسن مخلمباف در آن است [و من خود همان زمان که در خرداد 88 مخلمباف به میان حوض فعالیت سیاسی پرید، تاسف و اعتراض خودم را در مقاله ای نشان دادم و نوشتم که چه زیانی کرده است سازنده نوبت عاشقی در این معامله و هنوز بر همان عهدم با این توضیح که گناه مخلمباف هنرمند نیست که نمی دانست اخلاق رهنمای سیاست نیست، و دروغ و فتنه اساس کار سیاست ورزی در این روزگار است. گناهش نیست که گمان کرده بود این بیشه خالی از ریاست و سرمشق از آقای مشائی نگرفته بود]. البته هستند کسانی که برای مکان دیگری را هم برای مرتضی آوینی گمان می برند که ریاست فرهنگستان هنرست به جای محمد معلم، من چنین گمانی ندارم. تازه معلم شاعر هم بعد از نشستن در صندلی خالی مانده میرحسین موسوی کلامی به میل آن ها که شغل تعارفش کردند نگفته، برخلاف کسانی که منصوبش کردند کلامی زشت درباره میر و کار او بر زبان نرانده، و با سکوت خود، نشان داده که دست کم می داند عالم هنر از این عالم مسخره و موقتی امروزی جداست]
چرا این مدعا را دارم و اصلا تصورم این نیست که مرتضی آوینی اگر مانده بود مثلا جای آقای حسینی وزیر ارشاد دوم احمدی نژاد میشد. یادتان می آورم که آوینی از چشم افتاده آقایان بود. اگر نخوانده اید بخوانید که یک ماه قبل از مرگش [در اسفند سال۱۳۷۱] آقای شریعتمداری و وزیر ارشاد اول احمدینژاد درباره او چه نوشتند در کیهان، و چه صفتها به او بستند. اصلا چرا دور، روزنامه کیهان ۲۱ فرودین ۷۲ فردای رسیدن خبر مرگ مرتضی آوینی را ببنید اصلا کلامی از شهادت نیست. خبری است در حد مرگ یک فیلمساز در صحنه جهاد مقدس. مرتضی آوینی موقعی شد “شهید قلم” که آیت الله خامنه ای به تشییع جنازه وی رفت و همین لقب را به او داد. دسته راه افتاد. حالا شماره های بعدی کیهان را ببنید که چه جنازه گردانی و آینه داری می کند. و این عادت جناح راستی هاست مگر با علی حاتمی چه کردند و مگر مقالات یک هفته ای که سعید حجاریان در کما بود و همه از زندگیش دست شسته بودند را نخوانده ایم. آقای شریعتمداری گریان نوشت “مگر سعید ما چه کرده بود” همو ترور حجاریان [همان سعید ما] را به منافقین و آمریکا و اسرائیل نسبت نداده بود. حالا نوشته های بعدی را بخوانید تا برسد به امروز که وقتی می خواهد کسی را بکوبد می گوید وی یک زمان در روزنامه حجاریان کار می کرده است. به قول آقای حسینی [حضیض ذلت]. اگر معیار و متر دست جناب حسینی و جناب حسین شریعتمداری بود، سعید امامی [رفیق دوشنبه های کیهان] هنوز عامل سیا و همسرش عامل اف بی آی بودند. ملاحظه می کنید که این معیارها خیلی به روز و به قدرت و به فرمان بستگی دارد، قابل تکیه نیست. این گفتم که بگویم صفتی که وزیر ارشاد به مرتض آوینی می دهد هم از سر شناخت نیست. آوینی از سنگلاخ گذشت و یک جا فرود آمد. راست می گفت، در هر دوره از زندگیش جز راست به خود نگفت. اگر در دوره ای به خود سخت گرفت و اگر در دوره دیگر با لبخند روی مین رفت، واقعی بود به فرمان مقام و موقع نبود. به دستور نبود و حالا نیز اگر لقب “شهید” از آقای شریعتمداری و آقای حسینی دارد باور نمی کنم بر او اثری داشته باشد.
اما در شناخت محسن مخلمباف، معیار حضیض ذلت از نظر وزیر ارشاد دوم احمدی نژاد:
تفاوت محسن مخملباف با مرتضی آوینی در این بود که به فکه رفت روی مین نرفت. و آن قدر ماند که دوروئی ها و رذالت ها و پلیدی ها وی را از خانه اش راند و بر همه خشم گرفت، به خود خشم گرفت، به گذشته خود خشم گرفت. اما با این همه خلاقیت از وی ستانده نشده که. او در یک حرکت زیان کرد و آن هم زمانی بود که به میان استخر لجن سیاست پرید بی هوا و بی ملاحظه. دامش ندید و گرفتار آمد. و رهنمائی آقای حسینی به اهل هنر، همان پریدن به میان این لجن است. اما چه می گوئیم در مورد کسی که ده فیلم تحسین شده جهانی دارد. از ته جامعه خودش را بالا کشید تا اوج افتخار هنری که برگزید. چه ربطی دارد کارنامه مخلمباف و مرتضی آوینی با کارنامه کسانی که به مقتضای حکم و دستور و جاه طلبی به خود کسوت قضاوت و داوری پوشانده اند.
نکته آخر این که امثال آقای حسینی وقتی از تعیین تکلیف می گویند، نکته ای را فاش می کنند. برخی مغزها و ذهن ها گنجایش فراگیری ندارد. بنابراین باید همه چیز را بسته بندی کنند. کتاب نمی خوانند برای دانستن، می خوانند برای قبول یا رد، تلویزیون نگاه نمی کنند برای آگاهی، بلکه تصورشان این است که آگاهی کامل دارند و مامورند تا دریابند این رسانه درست می گوید یا نه. از دید این گروه روزنامه نگاری بی طرف وجود ندارد، گزارشگر باید طرف داشته باشد، حتی قاضی نباید بی طرف باشد، به وکیل دعاوی یک روزنامه نگار منتقد به همان چشم نگاه می کنند که به موکلش. در ابتدای انقلاب ندانستیم وقتی پزشکی را به جرم این که پزشک ساواک یا شهربانی بود محکوم کردند به چه معنا بود. این ها وقتی از پزشک تعیین تکلیف می خواهند یعنی توقع دارند که او بگوید نامسلمان یا اصلاح طلب یا چپ را نباید معالجه کرد. خلاصه به خیال خود ایستاده اند در آستانه تاریخ و دارند همه را جدا می کنند: به اوج عزت و حضیض ذلت. در داخل اتاق هم کسانی قاه قاه می خندند.