چهار نکته به نسبت مهم‏

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

نکته نخست: وقتی محمد قوچانی وارد تحریریه کوچک مجله نیمروز شد و گفت “توقیف شدیم” همه بچه ها ‏خشکشان زد. نه! نخواهند گذاشت این تیم نشریه‌ای منتشر کند حال به هر حدی که بخواهد خطوط قرمز آقایان ‏را رعایت و یا محافظه‌کاری پیشه کند.‏

قاعدتا این تیم مطبوعاتی هم پراکنده خواهد شد. ممکن است برخی جلای وطن کنند، برخی در سایر نشریات ‏مشغول شوند و عده ای هم تغییر شغل دهند. مبارک دولت احمدی نژاد باشد!‏

فقط نمی‌دانم این همه ادعای قدر قدرتی و ایستادگی در مقابل همه قدرت های استکباری تا بن دندان مسلح، و ‏کر کردن گوش فلک از مطلق بودن آزادی در ایران، چگونه با این حد از هراس و وحشت از یک هفته نامه چند ‏ده هزار تیراژی توسط جمعی روزنامه نگار جوان و حرفه‌ای سازگار می‌افتد!‏

نکته دوم: حسین درخشان ظاهرا در بازداشت دستگاههای اطلاعاتی است. وقتی قصد آمدن به ایران کرد، به ‏حرمت دو – سه باری که ایمیلی رد و بدل کرده بودیم، برایش نوشتم که اوضاع آنگونه نیست که می‌پندارد. ‏جواب داد که تو به ظرفیت نظام جمهوری اسلامی و استعداد حسین درخشان باور نداری. من هم در پاسخ ‏گفتم: احسنت به این همه اعتماد به نفس.‏

اینکه او را بازداشت کرده‌اند امرغریبی نیست. به هر حال حسین درخشان دو بار به اسرائیل سفر کرده و ‏اطلاعاتی از ایرانیان خارج از کشور در اختیار دارد. به گمان من او را به منظور آزردن دستگیر نکرده‌اند ‏بلکه می‌خواهند به قول معروف او را تخلیه اطلاعاتی کنند و از میزان صداقت او در تغییر جهت سیاسی‌اش ‏در یک سال اخیر اطمینان حاصل کنند.‏

بنابراین من نگران اذیت و آزار او در هر جایی که هست نیستم، بلکه نگرانم که او نیز تبدیل به پیام فضلی ‏نژاد دیگری شود. این نکته را به او هشدار داده بودم، اما او بیش از حد به خودش اطمینان داشت.‏

تردیدی نیست که نوشته‌های درخشان در این ماههای اخیر برای هر آدم منصفی آزار دهنده بود، اما اگر حقی ‏از او در جریان جاری ضایع شد، قطعا باید از او حمایت کرد. سیر تحول زندگی درخشان به همه ما ایرانیان ‏یادآوری می‌کند که یک ایرانی با استعداد و خوش قریحه تا چه اندازه مستعد آن است که در واکنش عاطفی به ‏محیط اطراف خود با چه سرعتی از کجا تا به کجا طی طریق کند.‏

نکته سوم: من هر چه را بفهمم قطعا این همه خوشحالی برخی محافل داخلی ایران از پرت کردن دو لنگه کفش ‏خبرنگار عراقی به سمت جرج بوش را نمی‌فهمم.‏

به نظر من اگر یک شهروند ناراضی به سوی روسای کشور خود یا کشوری بیگانه، آشغال و یا هر شیئی ‏دیگری را که خطرناک نباشد، پرت کند، قابل فهم و در برخی موارد خاص حتی شاید قابل تحسین باشد، اما یک ‏روزنامه نگار به چه حقی باید کفش‌‌های خود را به سمت رئیس یک دولت پرت کند؟

روزنامه نگاری، حرفه‌ای با قواعد ویژه خویش است و طبق این قواعد به نظر من تحت هیچ شرایطی حق ‏بی‌حرمتی و تعرض فیزیکی به هیچ مقام رسمی با هر ماهیتی را ندارد.‏

اگر قرار باشد مقام‌های رسمی از تعرض روزنامه نگاران به خود بیمناک باشند و از این جهت برای ‏کنفرانس‌های خبری خود محدودیت ایجاد کنند، ضربه‌ای مهلک به حرفه روزنامه نگاری وارد خواهد شد.‏

من پیش از این، تعرض لفظی رئیس دانشگاه کلمبیا به احمدی نژاد را خلاف اخلاق دانسته‌ بودم و اینک بر ‏اساس همان اصل، پرتاب دو لنگه کفش خبرنگار عراقی به جرج بوش را به شدت تقبیح می‌کنم.‏

این تقبیح به معنای دفاع از جرج بوش نیست، بلکه دفاع از اصولی است که اگر زیر پا گذاشته شود، دامن همه ‏رهبران دنیا را می‌گیرد و سنگ روی سنگ پایدار نمی‌ماند.‏

با این حال، من با مجازات منتظر الزیدی موافق نیستم، اما گمان می‌کنم که او برای حفظ حیثیت حرفه‌اش باید ‏رسما از کاری که کرده عذرخواهی کند.‏

نکته چهارم: وقتی که من حتی تعرض به جرج بوش را تقبیح می‌کنم، روشن است که تا چه اندازه نگران ‏حرمت شخصیتی ممتاز، فرهیخته و فرهنگی مانند آقای خاتمی هستم.‏

روزنامه دروغ پراکن کیهان در گزارش خود از سخنرانی آقای خاتمی در دانشگاه تهران، از آتش زدن عکس ‏او در این مراسم از سوی حامیان آقای نوری خبر داده بود و نامی هم از سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار ‏تحکیم) به میان آورده بود.‏

توصیف این نوع خبررسانی به دروغگویی، آتش خشم مرا از این میزان رذالت و حقارت خاموش نمی‌کند! ‏باید در جستجوی واژه گویاتری برای آن بود.‏

شاید نیاز به این جستجو هم نباشد چرا که من پیش از این، حساب خود را با “چوپا” روشن کرده‌ام!‏