نسل انقلاب، نسل آرمان خواهی بود. هر چند بسیاری از فعالان این نسل، پس از انقلاب در دو صف مختلف و گاه روبروی هم قرار گرفتند، اما هر دو در این خصیصه مشترک بودند (آن صفبندی اولیه بعدها ترک برداشت و به مرور به آرایشهای جدیدی رسید). این خصیصه آن نسل در سیر زمان خود دچار تحولاتی شد، برخی سرخورده و به طور عکسالعملی به ضد آن روحیه و منش رسیدند و برخی با اصلاح، به روز کردن و با افزودن تجارب سالیان عمر پرتب و تابشان همچنان حامل آن ویژگی هستند. از منظر اینان، انسان اساسا با نگاه به جلو و آرمانهایش، در سطوح مختلف، معنا میشود و به حیات غیربیولوژیک خود ادامه میدهد.
در هر حال، با درجات گوناگون، اما باز یک خصیصه کلی (و نه الزاما جبری) آن نسل واقعگرایی تدریجی آنهاست، از آسمان آرمان پا بر زمین واقعیت گذاشتن؛ رئال پلیتیک. این حکایت در مورد هر دو صف متفاوت این نسل مصداق دارد؛ در کسانی که پا به دایره قدرت و حکومت گذاشتند و در کسانی که مخالف و منتقد و اپوزیسیون بودند. مقایسه مواضع گذشته و حال بسیاری از افراد نشانگر این امر است. مقایسه تصاویر و حتی نحوه لباس و شکل و شمایل و ادبیات مورد استفاده و نیز حتی ابزار و لوازم زندگی شخصی و خانوادگی افراد نیز خود گویای همین سیر است؛ حرکت از سیاستی یکسره آرمانخواه و رهاییطلب به سیاست زندگی، به رئال پلیتیک…
اینک اگر مطالب و مواضع بسیاری را در فضای مجازی، که فضای بازتر و آزادتری است، دنبال کنیم میبینیم که این گرایش گرایش غالبی است، اما شاید در نگاه اول متوجه یک پارادوکس قابل تامل نیز بشویم.
برخی در برخورد با مناسبات جهانی و سیاست بین الملل بسیار واقعگرا هستند تا آنجا که گاه به توجیه برخی ناعدالتیها به عنوان بخشی از واقعیت و یا با توجه به “منافع ملی” کشورها و دولتها میپردازند. گاه میبینیم برخی رفتار و عملکرد بسیار ظالمانه و ضد بشری قدرتهای بزرگ جهانی پذیرفته و حتی توجیه میشود. پنهان نکنم که من در ذهنم گاه مواضع برخی لیبرالهای جوان امروزی در نگاه به جهان غرب و یا مناسبات قدرت در فضای بین الملل را با مواضع برخی جوانان کم سن و سال و بی تجربه شیفته چپ (و آن هنگام حزب توده) دهههای سی و چهل در برخورد با شوروی و بلوک شرق مقایسه میکنم که ستایشگرانه و مبهوت هر عیبی را هم حسن میدیدند و جرات استقلال رای و نقد و نظر نداشتند…
اما همین افراد بسیار “واقعنگر” وقتی به مسائل و شرایط ایران و ساختار قدرتاش میرسند دیگر این “واقعگرایی” را ندارند و یکسره آرمانخواهاند و همه چیز را با ارزشهای آرمانی دموکراتیک و حقوق بشری و عدالت و انسانیت و… میسنجند؛ جزئیات و جناحها و روندها را نمیبینند.
”رژیم” دارای ذاتی روشن و ثابت و دارای مدیریتی واحد و متمرکز است که برای همه چیز نقشه میکشد و اجرا میکند و…
برعکس؛ برخی در برخورد با قدرت، حکومت و شرایط ایران بسیار واقعنگرند و همه جزئیات و جناحبندیها و روندها را میبینند و خواهان تغییراتی میلیمتریاند، اما وقتی به مناسبات جهانی میرسند جزئینگریشان جای خود را به کلنگری سادهسازانهای میدهد و جهان، غرب و امریکا را یکسره ظلم و ستم، دارای مدیریت متمرکز و واحد که برای همه جزئیات نقشه و برنامه دارد، میبیند؛ یک دوگانگی قابل تامل!
و البته هستند نیروهایی چون بخش عمدهای از اصلاحطلبان، ملی – مذهبیها، چپهای دموکرات - ملی و… که از این دوگانگی به دورند یعنی هم در تحلیل و برخورد با شرایط جهانی و هم شرایط داخلی (ایران) واقعنگراند و جزئیات و جناحها را میبینند، کمتر به ذات ثابت و صلب و سخت و غیرقابل تغییر باور دارند و در هر حال به تغییرات عینی و تدریجی با تاثیرات عمقی بیشتر میاندیشند تا تغییرات ذهنی و ناگهانی و کلی و آرمانخواهانه؛ البته این طیف نیز یک دست و یک صف نیستند و تفاوتهای جدی با هم دارند، اما در این خصیصه مشترکاند. (در این جا می گذرم از اقلیت محدودی که در غاراصحاب کهفی خود مومنانه زندگی می کنند و همچنان بر رویکرد آرمانخواهانه احساسی و انتزاعی خود چه در برخورد با شرایط جهانی و شرایط داخلی پامی فشرند).
سئوال ابتدای مقاله، اما معطوف به هر سه طیف یاد شده است چون هر یک به طور بخشی و یا به طور عام واقعگرا شدهاند و خود را گفته و ناگفته پیرو رئالپلیتیک میدانند.
البته و مطمئنا نمیتوان مبانی نظری مشترک و واحدی برای همه حامیان و رهروان این سیاست قائل شد، اما به طور نسبی و کلی و اجمالی، و به درجاتی گوناگون، میتوان رگ و ریشههای نظری این رویکرد را در آنان ردیابی و شناسایی کرد.
“رئال پلیتیک”، پیوندهای جدی با پراگماتیسم دارد. پراگماتیسم نوعی عملگرایی، مصلحتگرایی و نتیجهگرایی را در متن و بطن خود حمل میکند. در این رویکرد بیشتر از آن که ایدهها، نظرات، آرمانها، ارزشها و… متر و معیار اولیه، اصلی و یا نهایی باشد؛ نتیجه، کاربرد، موفقیت و تاثیر نقشآفرینی میکند (هر چند این محصولات و نتایج الزاما بیپیوند و گسسته از ارزشها و آرمانها نیست).
میتوان ریشههای معرفتشناختی نیز برای این رویکرد در نظر گرفت. باز این ریشهیابی کلی است نه جبری. هم چنین این رویکرد میتواند نسب از دیگر رویکردهای معرفتشناختی نیز ببرد اما سنخیت درونی بیشتری با بعضی از نظرگاههای معرفتشناختی دارد (نسبت به دیگر نظرگاهها).
به لحاظ معرفتشناختی، پراگماتیسم و رئالپلیتیک بیشتر از آنچه ملاک معرفتشناختیاش در عیارزنی صدق و کذب گزارهها را به انطباق با واقعیت (هم چون آینه)، نظرگاههای تفسیری و التفاتی فردی (عینک)، توافقها و قراردادهای جمعی (گفتمان) مرسوم (سکههای هر دوران)، مستدل و نیز منسجم بودن درونی هر نظریه، حمایت و پیروی جامعه اهل علم (در هر رشته آن) و نظایر آن نسبت دهد به نتیجه و سود و منافع آن برای فرد / افراد بها میدهد.
از همین جا میتوان این معرفتشناسی را به رویکرد خاصی در فلسفه اخلاق نیز نسبت داد.
به اجمال، در فلسفه اخلاق سه رویکرد کلی وظیفهگرا (ارزش / تعهد)، نتیجهگرا (سود/ مصلحت) و فضیلتگرا (پرورش و تربیت خصایص درونی انسان) قابل تحلیل است.
پراگماتیسم و رئال پلیتیک بالطبع با رویکرد فلسفه اخلاق نتیجه گرا تجانس و پیوند بیشتری دارد.
هر رویکردی “زبان” خاص خود را نیز دارد. از جمله زبانی که در سیاست به کار می برد. زبان این رویکرد بیشتر از هر چیزی با ادبیات هزینه/ فایده محشور است. در این باره باید مستقلا بحث کرد.
حال باید دید این “واقع گرایی”، “عمل گرایی” و نتیجه/ سودگرایی نسبتا غالب در عرصه سیاست کنونی که معمولا رهایی و ارزش و آرمان و وظیفه و فضیلت را در رتبه دوم مینشاند و حتی گاه به شکل افراطی تری بدانها بیایمان و بیامید شده است؛ خود چه حد و مرزهایی دارد.
بگذارید این سئوال ذهنی و انتزاعی را عینی و انضمامیاش کنیم تا اهمیتاش روشن تر شود: واقعگرایی در برخورد با شرایط و مناسبات جهانی و نیز داخلی چه حد و مرزهایی دارد و تا کجاست؟ آیا لازمه این واقع گرایی و رئال پلیتیک کنار آمدن، توجیه و بی حسی عاطفی نسبت به هر رویداد ولو ظالمانه و حتی بیرحمانه و ضدانسانی است که در جهان، در غرب و امریکا رخ میدهد؟ آیا باید چشم بر هر تجاوز و خشونت و بی رحمی که غربیان در کشورهای دیگر مرتکب میشوند بست و یا آیا باید در برخورد واقع گرایانه با شرایط داخلی ایران هر عملی را ولو بسیار ظالمانه و ضدانسانی، طبیعی دانست و یا لازمه تحول تدریجی. روشنتر بگویم آیا خط سرخهایی وجود ندارد که در برخورد با برخی پدیده ها و رخدادها حس سیاسی – اخلاقی واقع گرایی رئال پلیتیک نیز بلاشرط و فراتر از هر تقیدی نتواند آن را موجه بداند و یا مسکوت بگذارد. بسان اصل های “طلایی” اخلاقی که در همه حوزه های تمدنی بشری از شرق دور تا غرب و در همه دوره های زمانی مورد قبول همگان بوده است و عدول از آنها را باعث فروپاشی زندگی جمعی، نظم عمومی و یا امنیت روانی انسانها میدانستهاند (مانند مخالفت با دروغ، عمل به توافقات و قراردادها و عدم پیمانشکنی فردی و اجتماعی و نظایر آن).
به نظر نگارنده این موضوع حائز اهمیت بسیار زیادی است و باید به تفصیل و بارها و از زوایای گوناگون بدان پرداخت. اندیشمندان جامعه ما میتوانند با ورود و پردازش این بحث افقهای زیادی را در چشم انداز نظری و راهکارهای عملی ما بگشایند.
اما آنچه به نظر این قلم در این باره (که مدتی است به شدت ذهنم را مشغول کرده) میرسد به عنوان یک مقدمه و پیش نویس، فقط برای اندیشیدن به این پرسش جانکاه و راهنما، در زیر به عنوان خط سرخ ها و مرزهای اخلاقی رئال پلیتیک، در چند اصل مطرح میشود:
- هماهنگی و انسجام؛ نمیتوان در یک حوزه ارزش گرا و آرمان خواه بود (مثلا در تحلیل شرایط ایران و یا برعکس، شرایط جهانی) و در جای دیگر رویکرد واقع گرا و رئال پلیتیک داشت. در یک عرصه انقلابی بود و تضادی – تقابلی اندیشید و در جای دیگر اصلاح طلب و تعاملی بود. (از ذات گرایی متصلب در هر حوزه ای باید پرهیز کرد و البته این به معنای نفی هویت و خصایص کلی و هسته سخت هر پدیده نیست).
- خط سرخ های اخلاقی – حقوق بشری؛ در نسبی گرایی نهفته در واقع گرایی رئال پلیتیک نمی توان از کنار جان و مال و آبرو و امنیت و… افراد بی اعتنا عبور کرد و آنها را در “مصلحت” با مسائل بزرگتر قابل چشم پوشی و یا حتی گاه قابل “توجیه” دانست. (مانند کشتارها، اعدامها و تجاوزها و… )
- روشهای غیرموجه و غیر قابل دفاع؛ برای رسیدن به مقصود و هدف مرحله ای و نسبی واقع گرایانه (همانند اهداف انقلابی) نمی توان استفاده از “هر” روشی را توجیه کرد. “روش”ها نیز مرزهایی غیرقابل عبور دارند. (مثلا نمی توان در مواجهه با خصم و یا رقیب به دروغ و تهمت متوسل شد و یا به مصلحت با جنایت کاری که همچنان به دنبال سیاه کاری خویش است، هم پیمان شد).
- راههای کم هزینه همیشه بر راه های پرهزینه (برای انسان / مردم) اولویت عقلی – اخلاقی دارد. بر این اساس نمی توان برای رسیدن به “هدف” از جنگ، کشتار، فقر و قحطی و… حمایت کرد و یا بهره برد.
- انسانها قابل تغییرند و باید به آنها فرصت / امکان تغییر داد. ابعاد حقوقی (و در پیوند با حقوق فردی دیگر افراد) حکایت مستقلی است، اما در مقیاسی کلی و کلان اجتماعی، میباید همیشه حفظ آآرامش، همبستگی جمعی، امنیت روانی فرد / افراد (اکثریت افراد جامعه) به عنوان یک شاخص عمومی برای راهکارهای عملی باشد. از این رو روشهای حل اختلاف (در جامعه) نیز باید از کمهزینهترین راهها باشد. (پر واضح است که تغییر افراد دو سویه است گاه برخی افراد با سوابقی منفی به انسان هایی بسیار مثبت و موثر و اخلاقی تبدیل می شوند و گاه متاسفانه افرادی با سوابق مثبت به خصایص جاه و مال طلبی شدید دچار می شوند و حتی سقوط اخلاقی می کنند).
- روشن بودن / شدن “حقیقت” بر هر “مصلحت”ی اولویت دارد. پس از آن خرد جمعی است که “مصلحت” را تعیین میکند.
آرمانخواهان واقعگرا، رادیکالهای معتدل، انسانهای به دنبال رهایی و همه کسانی که برای انسان/ مردم در جستجوی معنا، آزادی، عدالت و امنیت اند نمی توانند خود رادر رئال پلتیک منحل کنند و در پیگیری این رویکرد از برخی مرزهایی که ذکر شد که همانا اصول طلایی اخلاقی(ومذهبی معنوی) و بنیادهای اولیه و پایه ای حقوق بشر که غیرقابل خدشه اند؛ عبور کنند.
یکی از رهبران یکی از گروههای سیاسی در زندان میگفت ما یکسره آینده تاریخ را میدیدیم، اما جلوی پایمان را نمیدیدیم. با کمال تاسف باید گفت سیاستگرایی آرمان خواهان (سابق) ما را این خطر جدی تهدید میکند که آن چنان به پیش پایشان نگاه کنند که آینده نگری و بالطبع آیندهشان را هم از دست بدهند و به تعبیر شاملو آن چنان عقوبت مان کنند که کلام مقدس نیز از یادمان برود.