سعدی را استاد سخن گفته اند اما وی را می توان مربی قدرت شناسی هم نامید.او را در بوستان صراحتی است عجیب.چرا که در دنیای مولوی و حافظ همه چیز رنگ عرفانی، روحانی ورندی می گیرد. این دنیا عنصر ایرانی را از کنار سختی دنیا، به لختی آسایش می خواند، ازهمین روی، روشنفکر ایرانی را که تمدن او سرشت شعری دارد و با میوه حوزه تمدنی ایران پیوند هویتی داردخوش تر می آید که با مولوی عارف وحافظ شیرین سخن بیتوته کند و سعدی راچندان نبیند.اما سعدی در حکایت های خود از واقعیت تلخ زندگی و مناسبات قدرت در جامعه می گوید که بس پر بار است و مهم.
سعدی لوازم قدرت و تاثیر بر دیگران را پول و زور و هنر و زیبایی می داند؛ در این میان پول وزور را مهمتر. اما دو تای دیگر را لازم و مکمل دو تای اولی قلمداد می کند، در نتیجه اگر روی زمین زندگی کنی، بایستی بدانی که رسم سکندری کردن، چیست و آئین دلبری چگونه است.
تا اینجای کار یعنی رسم روز گار، این است.اما این رسم حق است یا ناحق، این سخن مسئله دیگری است و مجال دیگری می طلبد.اما کار زمانی سخت می شود که این همه را بدانی، اما به رسم نامردی، روی نیاوری. تازه این همه ماجرا نیست، چرا که اوضاع وقتی مشکل تر می شود که رسم عیاری در جهان سیاست پیشه کنی.یعنی برای بهتر شدن اوضاع از نام و ننگ نترسی.تسلیم جو نشوی که چنین نشدند، از مبارزه با حکومت سختر است.سحابی همیشه می گفت مبارزه و مقاومت در برابر جو جاکم برجریان روشنفکری از همه چیز سخت تر است.
اما سئوال این است که اگر چنین کنی چگونه باید کامیاب شوی، هم چون مکاران نشوی، که بر دوش مردم، بر جان خلق می زنند تااز جان آدمیان خود را سیراب می کنند.
پس سترگ است و سخت است.اگر یکی از این چند خوان مبارزه و تلاش را انجام دهی میهمان تاریخی و امید تاریخ فردا.
اما زندگی جریان دارد. باید چیزی در سفره مردم بگذاری تا فعال مدنی و سیاسی قلمداد شوی و سخت است از آرمان به واقعیت پل زدن، چون هر لحظه باید چون بید بر سر تحلیل خود بلرزی، که مبادا بر خلاف عهد خود با مردم روی.
تجربه سعدی این جا به کارمی آید اما حافظ مولوی را باید برای لختی آسودن خواند تا لحظه ای از دنیا و شر شور ش بیارامی. چرا آدمیان در روی کره خاکی به رندی این دو نرسند. چون حدیث زندگی واقعی، هم گل است وهم دل. داستان زندگی به نگاه سعدی نزدیک است اما زندگی به آن دو رند گوشه می زند وشایسته است که بدانیم که زندگی مردم هم گل را داراست هم دل را.و در عالم واقع زندگی، تجربه و نگاه سعدی به کار آید.اگر چه باید رندی، حافظ داشت و عشق مولوی و همه در راه تلاش، برای بهتر شدن زندگی مردم همراه کرد.
با این مقد مه قصد آن دارم تجربه ای را به اشتراک بگذارم که حاصل عمر است.
اقتصاد وسرمایه و خواسته ها
سرمایه داری وابسته و مبارزه با آن شعار انقلاب 57 بود. همه در مذمت آن می گفتند.عده ای را مسابقه در سرعت نفی این سرمایه داری در بین خودشان بود. دراین رقابت هم صادق بودند.اما جالب آن بود که تلخی شوم تر بر جامعه آمد و آن حاکم شدن سرمایه داری تجاری غیر تولیدی بود که به مراتب از کفن دزد اولی بدتر بود، چرا که سرمایه داری وابسته صنعتی تولید می کند، اما این دومی از خارج کالا وارد می کند، آن هم با رانت دولتی بودن و امکانات فراوان که به جامعه نم هم پس نمی دهد.
مهندس سحابی تجربه ای را نقل می کرد. او از معماران ملی کردن واردات بود. معتقد بود، در مورد واردات، قانون خوب نوشته شد اما از وقتی آقای عسگر اولادی وزیر وزارت بازرگانی شد، در حقیقت نقض غرض آشکار صورت گرفت. چرا که قرار بود واردات در خدمت تولید قرار بگیرد اما سر مایه داری تجاری بر صنعتی حا کم شد.درآن سالها در حقیقت کشمکش میان دولت موسوی و موتلفه به نفع دومی تمام شد.
حمله بدون زمینه به سرمایه داری تجاری بازنتیجه شوم داد.دولت با نقش جدی در توزیع خدمات فعال شد تا جلو نارضایتی عمومی را بگیرد. اما سرمایه راه جدیدی پیدا کرد، ازتجارت کالا به سوی زمین رفت وباز فاجعه آفرید.چرا که در آمد رانتی نفت و بازار مناسب بورس بازی زمین غوغا کرد و پول نفت و سرمایه مردم به سوی گودال زمین رفت و سرمایه داری ملاک بر آمد که از دو نوع سرمایه داری قبلی افسار گسیخته تر بود و حتی کوچک ترین نظارت هم بر آن امکان پذیر نبود.
شرایط به اندازه ای پیچیده شد که همه ازپزشک متخصص تا هر کس دیگری که پولی داشت در ساخت وساز وارد شدند. در نتیجه دولت به پاک کردن صورت مسئله متوسل شد که آن، متوقف یا کند کردن بورس بازی زمین از طریق کنترل دولتی شد. اما این بورس بازی با زمین فساد بیشتری را حاکم می کند، مسکن مهر هم که درعمل موفق نشد مشکل بورس بازی زمین را حل کند در نتیجه به رکود دامن زد.
دامن زدن به رکودزمین و ساخت وساز، سرمایه سر گردان را به سوی ارز و طلا برد و هم چنین سرمایه را از کشور خارج کرد، در نتیجه فصل فرار سرمایه رسید.اما هم چنان بازار زمین گرم ماند و جناحی دیگر وارد میدان شد که تا آن زمان میدان دار نبود، که میانه دار شد؛ سرمایه داری نظامی به نام بخش عمومی وارد میدان شد.به نام مردم به کام نظامیان؛ که این خود داستانی شد که بوروکراسی سرمایه داری خودمانی سازی را شکل سرمایه داری نظامی داد که نور، اعلا نور شد و باز در گام دیگر همه چیز به نفع قدرت مندان نظامی شد.
حال نصیحتی را باید به گوش گرفت و در گوش کرد که نفی بدون راه حل، بدون اثبات در حقیقت به مرگ منتهی میشود نه به زندگی وباعث آن می شود که به وضع بدتر گرفتار شویم.چرا که راه بهشت را به نیت جهنم آسفالت نمی کنند، اما راه جهنم رابه نیت بهشت آسفالت می کنند.
اگر با توان سرمایه صنعتی ایران برخورد مناسب می شد ما گرفتار سرمایه داری نظامی نمی شدیم.
باید توجه داشت که سرمایه، توان چرخش دارد. در ساختار مریض اگر نتوانی راه حل مناسب پیدا کنی باید به فرم بدتر از آنچه می خواهی قناعت کنی چرا که پول و زورو قدرت دوستان قدیم هستند و یکدیگر را در می یابند.
باری باید توجه داشت که هر خواسته ای باید بتواند وضع را بهتر کند نه اینکه شرایط را ناگوارتر سازدو دست ناروای را توانا تر سازد.
سیاست ؛مدل حکومت و مشکل ما
اما مشکل جامعه ما به اینجا ختم نشد. زمانی که در اوج دلبری سوسیا لیسم قرار بود در تعیین مرحله انقلاب جامعه بی طبقه داشته باشیم و مذهبی ها از جا معه یک طبقه و بی طبقه می گفتند، در گفتگوی تقی شهرام با حمید اشراف کشمکش بر سر هژمونی رهبری انقلاب در میان بود.ناگهان نظامی بر آمد که با سوسیالیسم این دو فاصله ها داشت و جالب آن بود که صورت مسئله ایران برای حکومت فقط یک نفر دیده بود وآن نویسنده کتاب جنجالی شهید جاوید بود.
چرا که او بود که گفت حکومت فقیه باید مبتنی بر قانون باشد. اگر اسلام حکومت دارد، حکم و قانون بر اساس قرارداد است، پس باید فقیه با رای مردم انتخاب شود. این سخن اصحاب قدرت را خوش نیامد، شیخ مغضوب شد. اما هیچ روشنفکری هم چون وی صورت مسئله ایران را در نیافته بود پس کتاب ولایت فقیه و حکومت صالحان رانوشت و از قم بیرون شد اما بر سر نگاه خود ایستاد؛حتی بر رای مردم بر حکومت زودتر از آقای منتظری اصرار کرد.
اما صورت مسئله روشنفکری ما چه بود؟سوسیالیسم در انواع آن باید محقق می شد، در نتیجه بازرگان باید نفی می شد، بعد بنی صدر لیبرال باید می رفت.در نتیجه آب به آسیاب جریانی ریخته شد که اگر بازرگان را زندان یا محدود می کرد این جریان می کشت وازصفحه روزگار، مخالف راحذف می کرد.
اما مشکل در تعیین مدل حکومت نبود، بلکه در تعیین درک قدرت جریان های روشنفکری هم بود. در برآورد غلط نیرو های مزبور همین بس که این جریان ها معتقد بودند اگر حذف شوند ایران لبنان می شود. یعنی جنگ داخلی در می گیرد، در حالیکه در زمان حذف آنان جنگ داخلی رخ نداد. این نشا ن از برآورد غلط از میزان توان خود بود که تراژدی دهه 60 را یاری داد.چرا که حاکمان را بهانه سرکوب و اجحاف داد که حق را ناحق کنند و بر کمند قدرت سر کشیده روندو تازیانه بر دوستان دیروز زنند.
دو عامل مدل ذهنی و توهم از میزان توان خود، یعنی بیشتر دیدن قدرت خویش تنور دیکتاتوری را گرم تر کرد و بسیاری از نیرو ها را به مسیر خطا و برخی را به انحراف وجمعی را به انزوا کشاند.
در دوره اصلاحات هم باز عدم برآورد توان در نزد اصلاح طلبان تکرارشد. که داستان دیگری است.
در دو عرصه اقتصاد و سیاست تجربه نشان می دهد که باید برای ارائه هر ایده و طرح مدل مناسب داشت.در غیر این صورت زحمت از تو می شود و نصیب را نه محرومان، یا کسا نی که تو نمی خواهی برای آنان نان بپزی، می برند.
کیست که نداند که مخالفان سرمایه داری صنعتی وابسته، به مراتب با سرمایه داری تجاری مخالف تر بودند اما نتیجه کارشان را نصیب همان سرمایه داری کردند.درد آور تر آن بود که حتی شریعتی، موثر ترین روشنفکر ایرانی نمی دانست که فردای ایران را تفکر او رقم نخواهد زد ؛ چرا که دنیای روشنفکری ایرانی او را به وادی دیگری برده بود؛ کرانه ی ذهنی که اوج آن را در گفتگوی شهرام با اشراف می توان مشاهده کرد. امروز هم برخی از بحث های روشنفکری همین ویژگی را دارد منتها با ادبیات جدیدتر. شریعتی در سودای نزدیک کردن دنیای روشنفکری به مردم بود که زود پر کشید ورفت.
پس در عرصه سیاست و اقتصاد فقط نفی کافی نیست باید اگر بر سرمایه داری تجاری نقدی داری، امکان حرکت سرمایه او را برای هدایت به تولید در نظر بگیری و برنامه ارائه دهی در غیر این صورت این سرمایه مخرب تر باز خواهد گشت.همان طور که باز گشت و توانست قدرت مند تر در میدان بورس بازی زمین وارد شود.
در وادی سیاست که کار سخت تر است. اگر جریانی به دلیل اعتقادی از دوره ای یا کسی یا مرحله ای عبور کرد، جامعه چنین نمی کند.در نتیجه دوری و نزدیکی در سیاست امری آرمانی نیست بلکه آرمان جهت را معین می کند نه نقشه راه را.
فراموش نکنیم در دهه 60 هر جریانی که با حکومت به جدال می پرداخت یا سرکوب میشد، اعلام فازجدید می کرد، درحالیکه جامعه به آن فاز نرسیده بود. هستند دوستانی که باز فکر می کنندبعد از سال88 جامعه بعه فاز جدیدی رسیده است. باید این ادعا را به گفتگو گذاشت یا اینکه به محک زمان واگذار کرد.اما بی گمان گفتگو بهتر و مناسب تر است.
به عنوان مثال باید دانست که شکل و مناسبات قدرت در ایران کدام نیرو را تعیین کننده ؛ کدام نیرو را موثر و کدام نیرو را مطرح میسازد.در این ودای همه چیز به خواست و اراده ما در جریان نیست.
صرف خواسته یک جریان تغییری در واقعیت نمی دهد. در حاکمیت ایران به دلایل مختلف نقش سپاه عمده شده است، بعد بورو کرات ها قرار گرفته اند. در این وادی یک نیروی دموکراسی خواه چگونه باید از این اختلاف به نفع تقویت دموکراسی استفاده کند ؟
مسئله دیگر وجود دولت نفتی و ویژگی منحصر به فرد آن است که در تحلیل سیاسی جریانات در باره حکومت ایران در نظر گرفته نمی شود.معجزه منفی این مدفوع شیطان یعنی نفت، باید شناخته شود تا، برای هدایت آن با درایت تدبیر اندیشید.
راهبردموثر چگونه
تمام دعا ها برای آمین است؛ آینده ایران آبستن حوادث است که شوم یا خوش می باشد. اما ما چه می توانیم بکنیم؟ اگر به چند سئوال پاسخ درست بدهیم گشودن راه درست امکان دارد.منتها اگر از توان خود مطلع باشیم قدرت مندتر می شویم و اگر از توان خویش درک درست نداشته باشیم ضیف تر می گردیم.