داستان آن سه برادر

مهدی سحرخیز
مهدی سحرخیز

سه برادر هر یک بر مسندی نشسته و به خرابی  شرایط کشور کمک می رسانند.  فرزندان یک آیت الله که استاد بنیادگذاران جمهوری اسلامی بوده، اینک ترکیب شورای سران قوا را مضحک کرده، شاید در دنیا عجیب تر از این نباشد که دو نفر از یک ترکیب سه نفره برادر باشند.

علی لاریجانی در زمانی ریاست سازمان صدا و سیما را بر عهده داشت و باید در حفظ و تکریم فرهنگ ایرانی می کوشید و در سخنرانی سال هشتاد در دانشگاه شریف، ملت ایران را قبل از اسلام قومی وحشی و بی تمدن خواند. اما اکنون سعی دارد چهره ای قانونمدار و قانون شناس از خود نشان دهد. حال آن که مردم می دانند که وی جز دلالی کاری نمی کند و ریاست قوه مقننه هم مانند تمام منصب های دیگر کوچک شده چنان که این فرزند آمیزهاشم آملی که بنیان گذار جمهوری اسلامی وی را مشکوک می دانست در آن جا بگیرد.
برادر بزرگ تر جواد لاریجانی که در نفی حقایق و سفسطه به نفع قدرت حاکم سابقه ای طولانی  دارد رییس ستاد حقوق بشر قوه قضاییه  است. 
مضحک تر ریاست صادق لاریجانی بر دستگاه قضاست. کسی مسوول تامین عدالت و حفظ قانون شده است که باید از بی عدالتی وی به خدا پناه برد.  برادر دیگر هم به وزارت بهداشت و امور درمانی مردم همان کاری را می کند که برادران دیگر.
کافیست به مصاحبه های هر یک از اینها نگاه کنید. هر کدام تلاش در تقلیدی کورکورانه از احمدی نژاد دارند. راست راست در چشمان شخص مقابل نگاه می کنند و با نخوتی فرعون وار به مانند ماشینی عاری از هر گونه انسانیتی دروغهایی می گویند که شیطان هم از  آن شرم دارد. 
و اینست داستان دردناک امروز ایران. افرادی که جای آنها در هر کشور معقولی گوشه زندان یا بیمارستانهای روانی می باشد اکنون بر اریکه قدرت تکیه زده اند و ملتی را اسیر خویش کرده اند و قومی را به بدبختی و بیچارگی رهنمون کرده اند و برای ماندن در این جایگاه که شایستگیش را ندارند از هیچگونه جنایتی ابا ندارند. 
علی لاریجانی پس از حوادث خونینی که به دست یا یاری دوستان و همفکران خودش در بسیج و سپاه انجام شده بود قول تشکیل کمیته ای حقیقت یاب داد.گرچه از همان ابتدا هم مشخص بود که این قول چیزی فراتر از یک وعده سر خرمن نیست اما  گمان می رفت کلایه  روح الامینی که «خودی» محسوب می شود حضرات را به مشکل دچار کرده و واداشته که رسیدگی کنند. اما مقاومت سخت تر بود و حکومت به خشونت گرایان بدهکارتر از آن که تصور می رود پس با توبیخ ظاهری یک عده  دون پایه خاتمه یافت همانند مجازات پاسبان به اتهام دزدیدن ماشین ریش تراش در واقعه کوی دانشگاه ده سال قبل.
زمانی که شاهرودی از قوه قضاییه رفت کسی انتظار نداشت شرایط بهبود یابد و نصب صادق لاریجانی همگان را مطمئن کرد که قرار نیست قوه قضاییه مستقل از حاکمیت در کار باشد.
اما  مصاحبه جواد لاریجانی با امانپور. مانند همیشه روالی که در این چند سال بلای احمدی نژاد مرتبا تکرار می شود آغاز شد. پاسخ هر پرسشی با پرسشی داده شد. پرسشهایی که از زبان نماینده یکی از بدنام ترین حکومت ها به سئوال های ساده ای درباره  مسایل حقوق بشر داده می شد. جواد لاریجانی در این مصاحبه گفت که در ایران فقط کسانی که خشونت کرده اند در زندان به سر می برند. نگاهی به لیست زندانیان این کشور نشان می دهد که این ادعا تا چه حد بر حقیقت منطبق است. بهزاد نبوی و سعید حجاریان و ابراهیم یزدی که یک پایشان در بیمارستان و یک پایشان در زندان است چه خشونتی می توانسته اند مرتکب شوند؟ یکی نیست به او بگوید چرا هم جنایت و هم دروغ های مضحک و بزرگ؟

دیگر بخش های مصاحبه جواد لاریجانی. برادر بزرگ لاریجانی ها از همین قبیل تناقض ها دارد. تنها شاید این نکته کافی باشد که کسی که برای به ریاست جمهوری رساندن کاندیدای جناح راست به لندن رفت و از سفیر بعدی بریتانیا در تهران کمک خواست و چون فاش شد طشت رسوائی اش از بام افتاد و به همین جهت با اصلاح طلبان بد شد و نفرت بینشان نشست، حالا اصلاح طلبان را متهم به داشتن روابط با بیگانگان می کند و خودش می شود قهرمان استقلال طلبی و ضدیت با بیگانگان.

هواداران واقعی آیت الله خمینی باید عصبانی باشند که سرنوشت کشور دست کسانی افتاده که وی آنان را وابسته به قدرت های خارجی می دانست و دو بار همین برادر بزرگ را به فاصله یک روز بعد از نصب از معاونت وزارت خارجه و ریاست صدا و سیما برداشت.

اما دردناک جائی است که لاریجانی با انگلیسی فصیح کشتن جوان دانشجو را توجیه می کند. نفرت آورست. جوانی بیست ساله که هنوز الفبای سیاست را بلد نیست و از وجود حزبی به نام مشارکت در ایران بی اطلاع است به جرم عضویت در انجمن پادشاهی اعدام می شود. صدها جوان که در خوابگاه دانشجویی زندگی می کنند نیمه شب مورد هجوم عده ای وحشی قرار می گیرند و بر آنها آن می رود که انسانیت باید  شرمنده  بماند. و میزان خشونت به کار رفته در مورد  این جوانان را که الان نیمی در زندانند و از نیمی خبری نیست معمولا بعدا کشف می شود و معمولا علما بعدا بر سر می زنند. این حکایتی است که سی سال است در این ملک می گذرد.