گابریل گارسیا مارکز٬ نویسنده کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، پنجشنبه گذشته در سن ۸۷ سالگی درگذشت. مرگ او باعث واکنش و اظهارنظر بسیاری از چهرههای فرهنگی و سیاسی ایران و جهان شد.
مارکز یا همان “گابو”ی مردم امریکای لاتین، دو سال آخر عمر را در حالی گذراند که با بیماری آلزایمر دست و پنجه نرم میکرد، بیماری ای که امکان نوشتن را از او گرفته بود، تا رنج مارکز به جای آنکه بر روی کاغذ جاری شود، در جسم نحیفاش نفوذ کند و تنها دو سال بعد در پنجشنبه روزی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ (۲۸ فروردین ۱۳۹۳) جاناش را بگیرد. جسد او یک روز بعد در مکزیکوسیتی سوزانده شد و مراسم خداحافظی با او روز دوشنبه در کاخ هنرهای زیبای مکزیکوسیتی برگزار خواهد شد.
مارکز؛ زندگی و مرگ در کلمات
هشتاد و هفت سال پیش که در شهری کوچک در کلمبیا چشم گشود، نه پدر و مادرش و نه هیچکس دیگری باور نمیکرد که روزی به چنان آوازهای برسد که جهانی به مرگاش واکنش نشان دهد؛ در کلمبیا عزای عمومی اعلام شود و بزرگان دنیا چه از دنیای ادبیات و چه از دنیای سیاست، در وصفاش خطابهها سر دهند. او اما در همان دهکدهی کوچک و همان زمان که قصههای ارواح، اجنه و افراده مردهی خانوادهاش را از زبان مادربزرگاش میشنید، نویسنده شد، گیرم که خودش نمیدانست و سالها بعد و در جوانی قلم را به دست گرفت و داستانهای آمریکای لاتین را روایت کرد.
مارکز، ششم مارس ۱۹۲۷ در شهر فقیر آرکاتا در شمال کلمبیا زاده شد، او را “گابریل خوزه گارسیا” نامیدند. کودکی کرد و همچون همهی کودکان دنیا، قصههای فراوانی را از زبان مادر، مادبزرگ و دیگر نزدیکان و بستگان شنید، اما کمتر کسی هست که این توانایی را داشته باشد تا همان داستانهای بومی را با چنان صلابت و جذابیتی روایت کند، که هر کسی از گوشه گوشهی این دنیا با آنها ارتباط بگیرد و او روایت کرد؛ اول بار در سال ۱۹۴۱، وقتی که اولین نوشتههایش را در روزنامهای نه چندان معروف منتشر کرد. مارکز جوان که به شدت تحت تاثیر ویلیام فاکنر، نویسندهی مشهور آمریکایی قرار داشت، اولین رماناش را در ۲۳ سالگی روانهی بازار کتاب کرد و واکنشهای مثبتی گرفت. او که روزنامهنگار بود و به همین بهانه، ماموریت مییافت تا به کشورهای مختلف سفر کند، سالهای جوانیاش را در اروپا و در شهرهایی همچون رم و پاریس گذراند و به نوشتن داستانهای کوتاه پرداخت.
بزرگترین اثر ادبی این نویسندهی سرشناس در دههی شصت میلادی نوشته شد؛ ایده وقتی به ذهناش رسید که مشغول رانندگی بود، همان لحظه فرمان را کج کرد و راهی خانه شد تا آنچه را در ذهناش میگذرد به روی کاغذ بیاورد، آورد و چندین ماه، گوشهی عزلت گزید تا اینکه در سال ۱۹۶۷ و پس از نزدیک به دو سال، “صد سال تنهایی” را برای چاپ به انتشارات بفرستد. نتیجه باورکردنی نبود، کتاب موفقیتی کمنظیر را برای نویسندهاش به ارمغان آورد، به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شد و جایزهی نوبل ادبیات سال ۱۹۸۲ را از آن نویسنده کرد تا نام “رئالیسم جادویی” با نام مارکز آمیخته شود، سبکی که همه چیز را عادی جلوه میدهد، اما همزمان عنصری جادویی و غیرطبیعی را با خود همراه دارد.
مارکز چهل سالهی سوسیالیست که شهرتی کمنظیر را به دست آورده بود، پس از انتشار چند کتاب دیگر، “پاییز پدرسالار” را قلم زد، کتابی که حاصل زندگی او در اسپانیا و مطالعهاش دربارهی ژنرال فرانکو و دیکتاتوریاش بود. همین دغدغهها و زبان سرخاش در برابر دولت کلمبیا موجب شد که زادگاهش را برای همیشه ترک کند و به همراه خانوادهاش راهی مکزیک شود، کشوری که بیش از سی سال میزبان این نویسنده شد. او که دوستی نزدیکی با فیدل کاسترو، رهبر کوبا داشت، تا مدتی از ورود به آمریکا محروم شد، اما سرانجام ورق به نفع او برگشت و بارها برای معالجه، راهی این کشور شد.
این نویسندهی ارزشمند در سال ۱۹۸۵، رمان “عشق سالهای وبا” را منتشر کرد که بر موفقیت و محبوبیتاش افزود. او یک دهه بعد، مرد آمریکای لاتین نام گرفت و در حالی که کتابهایش یکی پس از دیگری در سرتاسر دنیا به فروش میرسیدند، به تدریج از تواناش کاسته شد، تا آنجا که برای نوشتن کتاب “خاطرات روسپیان غمگین من” نزدیک به ده سال وقت گذاشت، کتابی که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد و او تنها دو سال بعد اعلام کرد که دیگر علاقهای به نوشتن ندارد.
واکنش ها به مرگ مارکز در ایران
مرگ گابریل گارسیا مرکز در بین مترجمان و نویسندگان ایرانی آثار این نویسنده نیز سر و صدای زیادی برپا کرد، از واکنش خوانندگان حرفهای و غیرحرفهای ادبیات تا نویسندگان برجستهی ایران که مرگ او را فقدانی برای دنیا توصیف کردند. دامنهی این واکنشها از نوشتههای فیسبوکی آغاز میشود و به ویژهنامههای روزنامهها و سایتهای فارسی زبان میرسد. در این میان اما از میان مسوولان سابق و فعلی جمهوریاسلامی٬ تقریبا هیچ واکنشی به مرگ وی نشان داده نشده است.
هوشنگ اسدی، نویسنده و روزنامه نگار که یکی از مهمترین آثار مارکز- ژنرال در هزار توی خود را- به فارسی برگردانده است، در صفحه فیس بوک خود نوشت: “درنخستین هفته اردیبهشت، مرگ “صد سال تنهایی” را به جاودانگی پیوند می زند. خبراول جهان، در گذشت گابریل گارسیا مارکز است: گلی سرخ که برای همیشه دربهارجهان عطرخواهد افشاند. عارف و عامی د راین اندوه شریکند و تنها و تنها” مقامات” فرهنگی و غیر فرهنگی “نظام” مهر سکوت بر لب زده اند و آنهم در کشوری که همه آثار نویسنده بزرگ کلمبیایی بارو بارها ترجمه و منتشر شده است و یکیشان هم سهم نویسنده این سطوراست: “ژنرال در هزارتوی خود” نوشته مارکز را تازه از زندان درآمده بودم که ترجمه کردم وتا کنون بچندین چاپ رسیده است.
محمود دولتآبادی، نویسنده، در یادداشت کوتاهی که در روزنامهی اعتماد منتشر شده، مارکز را “یک اتفاق” توصیف کرده و گفته است: “مارکز را – حیرت نکنید!- در اتوبوس خط واحد مسیر میدان فوزیه (امام حسین فعلی) به میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) شناختم.” او ادامه میدهد: “شاید قریب به نیمقرن از آن اتفاق خجسته اتوبوس گذشته باشد که من با نویسندهای دیگر آشنا شدم. و هنوز آن فضا، مضمون و احوالات را زنده در ذهن دارم؛ من با یک نویسنده متفاوت آشنا شده بودم، و فکر میکنم که کشف کردم. و همان ایام به نظرم رسید او یک اتفاق دیگر است، که در ادبیات رخ داده است. بهراستی هم یک اتفاق بود.”
لیلی گلستان، مترجم، در یادداشت خود در روزنامه اعتماد، مارکز را چنین توصیف میکند: “مارکز عشق را خوب میشناخت و در هر کتابش نوع تازهیی از آن را برایمان تعریف میکند. “عشق سالهای وبا”، “صد سال تنهایی”، “گزارش یک مرگ” و در تمامی قصههای کوتاهش حس عشق موج میزند. دیگر مارکز نداریم. دیگر مارکز نیست تا بنویسد. و تاریخ ادبیات تا ابد کمبود او را حس خواهد کرد. بدجوری هم حس خواهد کرد. و حس خواهیم کرد.”
در یادداشت دیگر روزنامه اعتماد به قلم مسعود کیمیایی، کارگردان سینما، آمده است: “بارها گفته بود مسخ کافکا دگرگونم کرد. معتقدم نوبل سال ۱۹۸۲ و جایزههای بسیاری که گرفته هیچ کدام به بلندای رییسجمهور نشدنش نیست، نویسندهای با درخواست مردم رییسجمهور نمیشود. به قول لائو تسه، کسی که با عشق حکومت میکند، ممکن است ناشناخته بماند.”
اسدالله امرایی، مترجم، هم در بخشی از یادداشت خود به مناسبت مرگ مارکز گفته است: “مارکز معجزه میکرد و جادویش باورپذیری هرآنچه مینوشت بود. هم واقعیت و هم جادو. مردی که از آسمان به جای باران گل زرد بارانید و زنان زیبا را با ملحفههاشان به آسمان فرستاد. مردی که در اوج مصایب قصه شیرین ساخت و از حادثه تلخ آدمربایی داستانی حیرتآور. مارکز تنها یک نام نیست، یک دنیا حرف است از حرمان و ستایش آزادی. مارکز هرچند بزرگ بود در هیچ جایی نخواندهام خود را نویسنده بزرگی بداند. معتقد بود واقعیاتی را که دیده نوشته و حالا دیگران دلشان خواسته اسم آن را بگذارند رئالیسم جادویی مختارند. راستی سرهنگ تو به جادو اعتقاد داری؟”
محمود حسینیزاد، نویسنده و مترجم٬ در گفتوگو با روزنامه “شرق” چنین درباره مارکز سخن گفت: “هر چه بگوییم همان صحبتهای تکراری خواهد بود؛ اینکه قلمش عالی بود و کتابهایش تاثیرات فراوانی بر ادب جهان پدید آورد. اینها بدیهیاتی بیش نیست که همه بهدرستی میدانیم. کدامیک از ما و اطرافیانمان ایشان را از نزدیک میشناخت و با او نشست و برخاست داشت که بتواند از او آنچه را که درخورش است، بگوید. بنابراین از مارکز سخنگفتن برای من سخت و از آثارش گفتن به مراتب سختتر است.”
مدیا کاشیگر، منتقد و مترجم در گفتوگوی کوتاه خود با روزنامهی شرق چنین در اینباره اظهارنظر کرد: نویسنده “عشق سالهای وبا” درگذشت؛ که برای من خیلی مهمتر از نویسنده “صد سال تنهایی” است. چون دهه ۶۰ که کتاب صد سال تنهایی درآمد، یک نفر که الان اسمش در خاطرم نیست، نوشت “اگر واقعیت دارد که رمان مرده است همه بلند شویم و به آخرین رمان جهان درود بفرستیم.” زمانی که “عشق سالهای وبا” درآمد، معلوم شد رمان اصلا نمرده است و اتفاقا استمرار دارد”.
کاوه میرعباسی، مترجم کتاب “زندهام که روایت کنم” هم به ایسنا گفت: “تأثیری که رئالیسم جادویی و مشخصا مارکز داشت، این بود که راه چارهای به نویسندگان کشورهای دیگر بخصوص جهان سوم نشان داد که تکنیکها را از غرب بگیرند و سنتهای خود را روایت کنند”.
گارسیا مارکز را بهمن فرزانه در سال ۱۳۵۴ به ایرانیان معرفی کرد، مترجمی که سال گذشته چشم از دنیا فرو بست اما تا ابد این افتخار را در کنار نام خود خواهد داشت که با ترجمهی “صد سال تنهایی” مارکز، دنیای جذاب نویسندهای از آمریکای لاتین را به کتابخانههای ایرانیان گشود. کتابی که پس از انقلاب تا سالها اجازهی انتشار نیافت و سالها به شکل افست و زیرزمینی چاپ شد تا اینکه دی ماه سال ۹۱ و بعد از ۳۳ سال از سوی انتشارات امیرکبیر تجدید چاپ شد.
“صد سال تنهایی” اما تنها کتابی نیست که از مارکز در ایران به چاپ رسیده؛ “گزارش یک مرگ”، “گزارش یک آدمربایی”، “پاییز پدرسالار”، “ژنرال در هزارتوی خود”، “خاطره دلبرکان غمگین من”، “کسی به سرهنگ نامه نمینویسد”، “زندهام که روایت کنم”، “از عشق و دیگر شیاطین”، “ساعت شوم”، “کسی به سرهنگ نامه نمینویسد”، “عشق سالهای وبا”، “تدفین مادربزرگ”، “زنی که هر روز رأس ساعت شش صبح میآمد” از آثار ترجمه شدهی این نویسندهی کلمبیایی در ایران است.
سال گذشته میرحسین موسوی٬ رهبر منتقدان حکومت٬ خطاب به حامیان خود گفته بود که اگر مایلاند از وضع وی و همسرش در دوران حصر خانگی مطلع شوند٬ کتاب “گزارش یک آدمربایی” را مطالعه کنند.
واکنشهای جهانی
مرگ مارکز، واکنشهای زیادی برانگیخت؛ از رئیس جمهوری آمریکا گرفته تا ماریو وارگاس یوسا، دیگر نویسندهی نامی آمریکای لاتین که سالهای سال با او قهر بود.
باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا در پیامی که به مناسبت مرگ مارکز منتشر کرد، او را از محبوبترین نویسندگاناش از دوران کودکی توصیف کرد و گفت که با مرگ او، جهان یکی از آیندهنگران بزرگ را از دست داد. خوان مانوئل سانتوس، رئیس جمهوری کلمبیا هم در توئیتر خود چنین نوشت: “هزار سال تنهایی و غم، به خاطر مرگ بزرگترین کلمبیایی در سرتاسر تاریخ”. رئیس جمهوری کلمبیا همچنین اعلام عزاداری عمومی کرد و گفت که پرچمهای این کشور تا سه روز نیمهافراشته خواهد ماند.
انریکه پنیا نیتو، رئیس جمهوری مکزیک نیز در توئیتر خود آورد: “گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا به دنیا آمد، اما او دهها سال متوالی مکزیک را به عنوان میهناش برگزید و زندگی ما را پربارتر کرد”.
بیل کلینتون، رئیس جمهوری پیشین آمریکا هم به دوستی خود با مارکز بالیده و گفت که “افتخار میکنم که عمر دوستی ما به بیش از بیست سال میرسد و ذهن درخشان و قلب بزرگ مارکز را میشناختم”.
مرگ مارکز ۸۷ ساله حتی دلِ ماریو وارگاس یوسا، دیگر نویسندهی برجستهی آمریکای لاتین را درد آورد تا سالها کدورت با او را از یاد برده و بگوید: “داستانهای مارکز به حیات خود ادامه داده و خوانندههای جدیدی در سرتاسر دنیا خواهند یافت.” اختلاف گابریل گارسیا مارکز و ماریو وارگاس یوسا به سالهای دوری برمیگردد، وقتی که مشکلاتشان چنان بالا گرفت که در سال ۱۹۷۶ در خیابان با یکدیگر درگیر شدند و پس از آن حتی یک کلمه هم با یکدیگر سخن نگفتند.
شکیرا، خوانندهی سرشناس کلمبیایی هم در واکنش به مرگ او گفت که “یاد گابو تا ابد در دلاش باقی خواهد ماند”.
از دیگر کسانی که به مرگ مارکز واکنش نشان دادند، پیتر انگلوند، دبیر دایمی کمیته نوبل بود که گفت: “هنر او در میان ماست” و گابریل گارسیا مارکز را از آن دسته نویسندگانی توصیف کرد که “سایه میافکند و این کار را پس از مرگش هم ادامه خواهد داد.”
ایزابل آلنده، نویسندهی شیلیایی نیز گفته است که در کتابهای مارکز، خانواده، کشور و مردمانی را یافته که در تمام عمرش با آنها آشنا بوده است.
پائولو کوئلیو، نویسنده برزیلی هم گفته است: “مارکز دیوار بین واقعیت و خیال را شکست و راهی را برای نسلی از نویسندگان آمریکای جنوبی باز کرد.”
گفتنی است هنر روز در شماره ویژه نوروز خود، ۱۲ داستان منتشر نشده از این نویسنده را در قالب فایل پی دی اف منتشر کرد. 14 داستان منتشر نشده دیگر به همراه مطالبی درباره آثار، زندگی و مرگ گابریل گارسیا مارکز را در این شماره هنر روز میتوانید بخوانید.