سرمستی حاصل از مرگ یک دیکتاتور

نویسنده
سها سیفی

معصومه ناصری در “کافه ناصری” رتبه ایران در یک جدول تازه را ارائه کرده است:‏

با اینکه شخصا از عدد و رقم متنفرم اما از جدول‌هایی که رده‌بندی کشورها و شهرهای مختلف را در حوزه‌های ‏متفاوت نشان می‌دهند خوشم می‌آید. رده بندی سال 2007 کشورهای جهان از لحاظ توجه به “برابری جنسیتی زن ‏و مرد” یکی از این فهرست‌هاست. این جدول بر اساس چهار شاخص آموزش، اقتصاد، سیاست و بهداشت تهیه ‏شده و نشان می‌دهد که سوئد، نروژ فنلاند، ایسلند و نیوزیلند اول تا پنجم هستند.‏

در این فهرست صد و بیست و هشت تایی خوشبختانه ما صد و بیست و هشتم نیستیم، صد و بیست و هفتم هم ‏نیستیم، صد و بیست وششم هم نیستیم! خوشبختانه صد و هجدهم هستیم و یمن آخرین کشور در این فهرست است


‎ ‎صلح طلبی انتزاعی نه‎ ‎

“محمد آقازاده” گویا در حاشیه نداهای صلح طلبانه ای که به تازگی از داخل کشور شنیده می شود، معتقد است که ‏صلح طلبی انتزاعی راه حل ما نیست:‏

زمانی می توان صدای عقل و تدبیر را در کشور بلند کرد که از روابط سیاسی٬اجتماعی٬فرهنگی٬اقتصادی و…در ‏داخل کشور خشونت زدایی کرد. کشوری که همه معضلات خود را می خواهد با استفاده از اهرمهای امنیتی حل ‏کند؛ بی تردید نمی تواند فاعل صلح در مناسبات جهانی باشد. ‏

تنها با صلح داخلی است که می توان به صلح بیرونی دست یافت. نخبگان و همه آنهایی که می توانند سخن بگویند ‏باید وارد میدان شوند و با هرخشونتی بستیزند که زندگی ما را نشانه دار می کند. باید این حقیقت را به همه نشان ‏دهیم که با خشونت برهنه نمی توان ناهنجاری ها را سرکوب کرد. ‏

مردمی که در داخل طمع صلح را چشیده باشند می دانند چطور با حفظ شان ٬حقوق و منافع ملی شان در ساخت ‏قدرت جهانی خود را در حریم صلح قراردهند. با صلح خواهی انتزاعی و بی محتوا و بدون رابطه زنده با نیازهای ‏اساسی جامعه و بدون انکار سلطه جویی در روابط انسانی نمی توان فاعل صلح بود.‏

صلحی که افسار زندگی را بدست قدرتمندان جهانی می دهد که با نقاب و زیرکی اهدافشان را پیش می برند٬ در ‏نهایت جنگ خاموشی را دایمی می سازد که در آن صدای انفجاری شنیده نمی شود ولی تهیدستان در مرگ ‏تدریجی، هستی شان به یغما می رود بدون آنکه کسی بتواند صدای اعتراضی را بلند کند و یابشنود.‏


‎ ‎فرشته مرگ؛ قهرمان آزادی‎ ‎

احمد پورنجاتی در “دلتا” در پاسخ به دعوت شهروند امروز، در باره موضوع “مرگ” چنین نوشته است:‏

اگر هنوز موسولینی زنده بود، اگر فرشته “مرگ” ژنرال فرانکو را در آغوش نمی‌گرفت، مردم ایتالیا و اسپانیا، ‏چه می‌کردند جز ادای عذر و شرمساری از اینکه در ایتالیا یا اسپانیا به دنیا آمده‌اند؟! آیا “فرشته مرگ” را شایسته ‏نیست که “قهرمان آزادی” بدانیم؟ به گواهی تاریخ، “مرگ” در برهه‌های بسیار حساس و سرنوشت‌ساز همچون ‏یک “منجی آسمانی” به گونه‌ای رازآلود اما با قدرتی حیرت‌‌انگیز، اسباب دگرگونی تقدیر تاریخی یک ملت را فراهم ‏ساخته است.‏

هر چند که “مرگ” تنها به سراغ مستبدان و ضدمردمان نرفته و نمی‌رود، اما بی‌تردید شیرینی و سرمستی حاصل ‏از “مرگ” یک دیکتاتور بسیار روح‌افزاتر و ماندگارتر و دگرگون‌کننده‌تر از تلخی حاصل از “مرگ” یک انسان ‏شریف است که بر ذائقه تاریخی ملت‌ها اثر می‌گذارد و گاه سرنوشت آنها را یکسره دگرگون می‌کند.‏


‎ ‎وقتی مرگ، فاقد اهمیت می شود‏‎ ‎

اما عباس عبدی در “آینده” که با همین دعوت روبرو بوده؛ چنین می نویسد:‏

چند روز قبل در نشستی علمی درباره آثار و نقش مجازات اعدام یا مرگ در بازدارندگی از ارتکاب و افزایش ‏جرایم بحث بود. در آنجا یک نکته مهم تا حدی مورد پذیرش بود. “مرگ” وقتی اثر بازدارندگی دارد، که “زندگی” ‏واجد اهمیت باشد. در جامعه‌ای که زندگی متولی ندارد، مرگ فاقد اهمیت می‌شود. ‏

جامعه‌ای که هزینه زندگی کردن و در رأس آن تأمین کالری گران باشد، مرگ بسیار ارزان می‌شود و نقش ‏بازدارندگی خود را از دست می‌دهد، و چه بسا از مرگ استقبال هم بشود. زیرا مرگ در چنین موقعیتی موجب ‏کاهش درد و زجر می‌شود. اگر امروز برخی از گروه‌ها خواهان قانونی شدن اتانازی (مرگ از روی ترحم) و نیز ‏مرگ خودخواسته هستند، به دلیل آن است که زندگی همراه با زجر و درد را زندگی نمی‌دانند، آن را نوعی شکنجه ‏می‌دانند.‏


‎ ‎دارم لولیتا می خوانم‏‎ ‎

“منیرو روانی پور” خبر می دهد که نوشتن رمان تازه اش را شروع کرده. در عین حال در حال مطالعه رمان ‏نویسنده دیگری هم هست:‏

دو هفته ای می شود که رمانم را شروع کرده ام…خوب دارم “لولیتا خوانی در تهران” را می خوانم. راستش تا ‏پنجاه صفحه اش را خوانده بودم که چشمانم آسیب دید حالا عینک دارم و می توانم ادامه بدهم. فعلا تا این جا. ‏

می توانم بگویم که هر دانشجوی داستان نویسی باید این کتاب را بخواند. بحثهای بسیاردقیقی در باره ناباکوف ‏هست و نویسنده در انتخاب بستر داستانی بسیار موفق است. امیدوارم بتوانم بقیه کار را بخوانم. اما این جا بیشتر ‏متاسفانه با این کتاب سیاسی برخورد شده. ‏

دیروز در سانفرانسیسکو به دوستی که علیه این کتاب بود گفتم: ببین فکر کن که این متن را در یک جزیره دور ‏افتاده به تو می دهند و نه نویسنده اش را می شناسی و نه ناشرش را. باید به متن توجه کنی. متن را بخوانی. نه ‏اینکه چون به فلانی تقدیم شده یا فلانی ازش تعریف کرده، پس کتاب خوبی نیست.‏


‎ ‎وقتی غول ها، پدیده های ما بودند‏‎ ‎

“کمی معمولی” از غول های تقلبی نوشته است:‏

راستی گفتم روزگار بد و پدیده‌های بی‌ارزش، از محسن نامجو چه خبر؟ بعد از رفتنش به اروپا چرا خبری ازش ‏نشده؟! سناریوی جالب و امتحان شده‌ای بود. اول مطرح شو. بعد سروصدا کن. بعد هزار تا حاشیه دور خودت ‏درست کن. روزی یکی دوتا خیر از خودت منتشر کن. بعد هم بالاخره خدا بزرگ است. یک جایی هست که با ‏همه‌ی این حاشیه‌ها ازش پناهندگی‌ای، بورسی چیزی بگیری.‏

سی چهل سال پیش پدیده‌هامون یه مشت غول بودن. در هر زمینه‌ای. هر کسی هم می‌خواست ادای پدیده بودن ‏دربیاره مجبور از بین غول های موجود از یکی تقلید کنه. اما حالا انقدر پیزوری شدیم که پدیده‌مون می‌شه یه ‏چیزی مثل بنیامین. بعد یکی هم که می‌خواد خودشو به عنوان پدیده جا بزنه میاد و از بنیامین تقلید می‌کنه. واقعا ‏ملت بدبختی هستیم.‏


‎ ‎اگر جاده صاف کن بودند‎ ‎

“مسعود ده نمکی” در آخرین پست اش به دانشجویان معترضی پرداخته است که به ساخت برج تجاری گرانبهایی ‏در شیراز اعتراض کرده و سپس با مشکلاتی قضایی روبرو شده اند:‏

شاید اگر این دانشجویان به جای طرح مطالبات عدالت خواهانه، پیاده نظام و جاده صاف کن جریانات سیاسی بودند ‏و به خاطر بسته شدن فلان روزنامه به میدان آمده بودند می بایست مورد تشویق همه واقع شوند و همه تریبون ‏های موجود از روزنامه ها و ماهواره ها برای پوشش خبری دستگیری و یا جلب آنها وارد صحنه می شدند. اما ‏عدالت خواهی از جوانان دانشجو برنتابیده شده و حتی تریبون داران نمازهای جماعت و جمعه، در جهاد بزرگ ‏مبارزه با فساد، سکوت در پیش می گیرند!‏


‎ ‎دردسرهای همیشگی بیضائی‎ ‎

روز پنجم گزارش هفتگی همایون خیری در “آزادنویس” به حکایت کار تازه بیضایی مربوط است و مشکلات ‏همیشه او در هنگام اجرای کارهایش:‏


یادم نیست کجا و به نقل از چه کسی خواندم که بهرام بیضایی حتی اگر برود نانوایی هم حتمأ یک دردسری برای ‏نان خریدنش درست می‌شود. حالا بعد از مدت‌ها قرار است یک نمایش تازه از او بیاید روی صحنه و محل اجرا ‏اصلأ نه برق دارد نه تهویه، نه امکانات بهداشتی. فی‌الواقع ایشان را اول حواله داده‌اند به ساختمان در دست احداث ‏تا بعد که قرار شده نمایش او در تالار وحدت اجرا بشود. ‏

لابد همین روزها یادشان می‌افتد تالار وحدت هم نیاز به تعمیرات زیربنایی دارد! ‏

همین هم هست که آدم خنده‌اش می‌گیرد که اصولأ تکلیف دستگاه فرهنگی مملکت معلوم نیست. واقعأ مسئولان ‏فرهنگی چرا به بیضایی نمی‌گویند اصلأ او اجازه‌ی کار ندارد که تکلیف خودشان و بقیه را راحت کنند؟ حقیقتش ‏این اسم و رسم هنر دینی هم شده است محل نان به نرخ روز خوردن یک عده‌ای. ‏

بیضایی که نمایش تعزیه کارگردانی می‌کند سال‌های سال است اجازه‌ی کار ندارد در عوض نویسنده‌ی کتاب ‏موتورهای درونسوز چهار زمانه را می‌گذارند وزیر ارشاد، اسمش را هم گذاشته‌اند حمایت از هنر دینی‌! می‌گویند ‏مملکت را امام زمان می‌گرداند مال همین چیزهاست!‏


‎ ‎مریم مثل خواهرم است‎ ‎

‏”امشاسبندان” در باره مریم حسین خواه نوشته است:‏

می توانم ساعت ها از “مریم حسین خواه” حرف بزنم…قبل تر گفته بودم که خواهر من است و مطمئنم اگر خواهر ‏داشتم، او را هرگز به اندازه مریم دوست نمی داشتم… تو این تنهایی غم انگیز نفس گیر این شهر دوست ناداشتنی ‏سرد و کسل و بی روح دور، تو این تنهایی خاکستری سرد، کسی نیست که بداند مریم حسین خواه وقتی ایده تازه ‏ای به سرش می زند چشم هایش مثل دو تیله برق می زند… و چه باقلا قاتق های خوشمزه ای می پزد… یا بداند که ‏حس مسئولیت او بی نظیر است و تحسین برانگیز…‏

همه این بعدازظهر تلخ این شهر دور دلم می خواست کسی بود که با او از مریم حرف بزنم… کسی که فوری ‏نگوید ای بابا! فلانی انقدر زندان بود، بسانی را انجور گرفتند، چهار روز زندان که چیزی نیست، اوین که این ‏حرفها را ندارد… من از نرمالیزه کردن، از مقایسه کردن، از تن دادن بیزارم، بیزار…‏


‎ ‎لطفا مسئولین اقدام کنند!‏‎ ‎

در میان آخرین پست های “حاجی واشنگتن” این یکی خواندنی تر بود:‏

روزنامه کیهان علاوه بر اینکه جایزه بهترین منتقد دولت رو در جشنواره مطبوعات به دست آورد، بهترین ‏خوانندگان منتقد رو هم به خود اختصاص داده است. به همین خاطر هم هست که بقیه روزنامه ها چشم دیدن این ‏روزنامه وزین رو ندارند. ‏

می گید نه، این هم نمونه ای از تماس های انتقادی خوانندگان کیهان:‏

قبلا اتوبوس ها از طرف غرب وارد ایستگاه تجریش می شدند و گنبد و بارگاه امامزاده در برابر دیدگان مردم ‏قرار داشت. اما مدتی است اتوبوس ها از طرف شرق وارد ایستگاه می شوند و گنبد و بارگاه در پشت سر مردم ‏قرار می گیرد. لطفا به مسوولین ذیربط بفرمایید ورودی اتوبوس ها به ایستگاه تجریش را به همان حال اولیه ‏بازگردانند.‏


‎ ‎ضعف حکومت از حیث نیروهای هوشمند‏‎ ‎

“خورشید خانوم” از موضوع وابستگی تروریستی به پژاک، اتهامی که به مریم حسین خواه وارد آمده چنین نتیجه ‏می گیرد:‏

کاملا مشخصه که حکومت ایران از جنبش زنان وحشت کرده، اما چیزی که عجیبه اینه که چرا با این وضع خفت ‏آور دارن تهمت می زنن به اعضای جنبش و سرکوب می کنن جنبش رو. مسلما رادیکال شدن جنبش زنان اول از ‏همه دودش به چشم همین حکومت می ره.‏

جنبش زنان ایران نشون داده که اگه اجازه فعالیت عمومی داشته باشه، دلیلی نمی بینه اصلا فعالیت رادیکال داشته ‏باشه. حکومت به جای اینکه با این جنبش تعامل کنه تا خیالش هم راحت شه، داره دستی دستی این جنبش رو ‏رادیکال می کنه و در واقع به ضرر خودش عمل می کنه. واسه همینه که من فکر می کنم این حکومت فعلی شدیدا ‏دچار ضعف نیروهای هوشمنده.‏


‎ ‎برادر ابراهیم، داری در راین غرق می شوی‎ ‎

حمیدرضا علاقبند در “گردباد” به ابراهیم حاتمی کیا معترض است که چرا از دو سوپر استار تجاری سینمای ‏ایران برای بازی در فیلم تازه اش دعوت کرده:‏

آقای حاتمی‌کیا به ما رحم کن. به تمامی آن لحظاتی که برای حاج کاظم، عباس و اصغر گریه کردیم رحم کن. ‏برادر ابراهیم مگر زنده نگه داشتن یاد شهدا همپای شهادت نیست؟ آخر مهناز افشار کجای فرهنگ شهادت قرار ‏می‌گیرد؟ بازیگر آتش بس را چه به حاتمی‌کیا؟ برادر ابراهیم یادت هست گفتی: دعاکنید در کرخه بمانم و در راین ‏غرق نشوم. حالا مهناز افشار کرخه هست یا راین؟

برادر ابراهیم اگر به خودت رحم نمی‌کنی به ما و اعتمادی که به تو کردیم رحم کن. چگونه یک شبه از پرویز ‏پرستویی، رضا کیانیان و حمید فرخ‌نژاد به محمدرضا گلزار و مهناز افشار رسیدید؟ البته این زمزمه‌های یک شب ‏‏۱۰ ساله است! آقای حاتمی‌کیا من جواب آن پسری را که در اعماق پل رومی، در خانه‌اش سنگر درست کرده و از ‏آن بوی پیراهن یوسف به مشام می‌رسد را چه بدهم؟ ‏