جنگ داخلی سوریه تاثیرات منفی قابل پیشبینی خود را گذاشته است. ما باید در مورد استراتژی خود در قبال سوریه تجدید نظر کنیم. از دولت عراق در مقابل شورشیان حمایت کنیم و روشن کنیم که سیاست دولت عراق باید تغییر کند. سپس به یک برنامه جامع برای خاورمیانه نیاز خواهیم داشت که از دهه گذشته درس گرفته باشد. برای این منظور باید با دقت با متحدانمان در منطقه همکاری کنیم چرا که درک آنها درباره این مسئله حیاتی است و آمادهاند با ما در مبارزه با ریشههای افراط گرایی که فراتر از بحران عراق و سوریه است همکاری کنند.
طبیعی است که حوادث موصل این صحبتها را به تصمیمگیری در مورد سرنگونی صدام حسین از قدرت در سال ۲۰۰۳ میکشاند. مسلما سئوال کلیدی این است که حالا چه کنیم؟ اما چون برخی از نظرات به اینجا کشیده شده که اگر صدام نرفته بود با این چالش روبرو نمیشدیم، یا حتی خاورمیانه حالا در آرامش بود، لازم است که به چند نکته اشاره شود.
سه چهار سال پیش القاعده یک نیروی شکستخورده در عراق بود. چالش هایی در کشور وجود داشت اما حداقل این آینده را داشت که بر مشکلات فائق آید. برای همسایگانش تهدید نبود. در واقع پس از صدام، عراق بیثباتی را درون مرزهای خود نگه داشته بود.
با اینکه چالش تروریسم بسیار واقعی بود و هست، فرقه گرایی دولت مالکی آنچه فرصتی برای ایجاد یک عراق منسجم بود را از بین برد. این موضوع در ترکیب با شکست در استفاده از پول نفت برای بازسازی کشور، و ناکارآمدی نیروهای عراقی به عدم خویشتن داری جامعه سنی و عدم توانایی ارتش عراق برای مقابله با حملات موصل و پیش از آن از دست دادن فلوجه انجامید. این سئوال نیز وجود خواهد داشت که آیا نیروهای آمریکایی زود عراق را ترک کردند یا خیر.
شکی نیست که دلیل اصلی اشغال موصل توسط داعش، وضعیت سوریه است. جنگجویان در جنگ سوریه آموزش دیدند. این درست است که آنان در عراق شکل گرفتند و در ماههای اخیر روی عراق متمرکز شدند. اما افراطیون اسلامگرا با تمام شعارها و منابع مالی متفاوت در نتیجه جنگ سوریه توانستند رشد کنند.
اما اگر بخواهیم ببینیم این رویدادها چقدر به رفتن صدام مربوط میشود مجبور هستیم به عقب بازگردیم و فرض کنیم صدام حکومت بر عراق را ادامه داده بود. حالا تمام استدلال ها را به نوبت علیه آن تصمیمگیری در نظر بگیرید.
اولی این است که صدام خطر سلاحهای کشتار جمعی نداشت. چیزی که حالا پس از جنگ سوریه از اسد میدانیم این است که او از سلاحهای شیمیایی علیه مخالفانش استفاده کرد و غرب قبل از آن متوجه نشده بود. طبق آخرین گزارشهای بازرسان میدانیم، با اینکه صدام سلاحهای فیزیکی خود را نابود کرده بود اما توانایی و تخصص تولید آن را حفظ کرده بود. این احتمال وجود دارد که، صدامی که در جنگ با ایران، که به کشته شدن یک میلیون نفر انجامید، و همچنین علیه مردم خودش از سلاحهای شیمیایی استفاده کرده بود، دوباره از آن استفاده کند.
استدلال دوم این است که اگر حمله سال ۲۰۰۳ نبود، عراق اکنون کشوری باثبات بود. رفتار صدام با اکثریت کردها، شیعیان یا دیگر اعراب را کنار بگذاریم، که دولت برای ثبات به سرکوب هولناک متوسل شده بود. تصویر کنید زمانی که ناآرامیهای ۲۰۱۱ شروع شد، صدام و دو پسرش سر کار بودند. مسلما نمی توان گفت انقلابهای کشورهای عربی به عراق که وحشیانهترین رژیم را داشت نمیرسید.
مسلما واکنش صدام این بود که در قدرت باقی بماند. یک رهبر سنی داشتیم که میخواست قدرت را در مقابل شورش شیعیان حفظ کند. در سوریه در همسایگی عراق، اقلیت شیعه به قدرت میچسبید تا شورش اکثریت سنی را متوقف کند و در عراق وضعیت برعکس بود. خطر این وضعیت این بود که یک جنگ فرقهای تمام عیار در سراسر منطقه به راه بیفتد که دولتها نه از طریق واسطه، بلکه با ارتشهایشان با هم بجنگند.
پس نمی توان گفت با حذف نکردن صدام، وارد بحران نمیشدیم. اگر برای آینده سیاست درستی میخواهیم، نه تنها از عراق در سال ۲۰۰۳، بلکه باید از بهار عربی از سال ۲۰۱۱ به بعد نیز درس بگیریم.
تمام منطقه خاورمیانه در حال دگرگونی است. ما باید خودمان را از این فکر که “ما باعث این شدیم” خلاص کنیم. ما باعث نشدیم. میتوانیم بگوییم که آیا تصمیمات ما در مقاطعی به این روند کمک کرده یا نه و عمل بهتر است یا بیعملی، که در هر دو مورد مباحثات زیادی میتواند انجام شود. اما دلیل بنیادین بحران درون خود منطقه است نه خارج از آن.
مشکلات خاورمیانه محصول سیستمهای بد سیاسی در ترکیب با سوءاستفاده از مذهب است که به زمانهای دور بازمیگردد. حکومت ضعیف، نهادهای ناتوان، حکومت سرکوبگر و شکست درونی بخشهایی از اسلام در ایجاد رابطهای منطقی بین مذهب و دولت باعث شده تا این کشورها برای جهان مدرن آمادگی نداشته باشند. به اینها اضافه کنید: جوانان بدون فرصتهای شغلی و تحصیلی که با ملزومات اقتصاد آینده همگام نیستند. به این ترتیب، یک شبکه بیثبات زهرآگین از عواملی دارید که همیشه به یک انقلاب ختم میشود.
ولی به دلیل نحوه کنش متقابل این عوامل، انقلاب هیچگاه قابل پیش بینی نیست. این درس واقعی است که از عراق می توان گرفت. بهار عربی هم موید همین امر بود. مساله آن است که به دلیل نحوه خاص توسعه این جوامع، گروه های مختلف اسلامی به کانون هایی برای مقابله با سرکوب تبدیل می شوند و به این دلیل سرنگونی دیکتاتورها فقط شروع کار است و نه پایان آن. با سقوط رژیم تنش های قبیله ای، قومی، و از همه مهمتر مذهبی بالا می گیرد. بنا بر این کارکرد نهادهای دولتی با مشکل اساسی روبرو می شود. افراط گرایی کشور را بی ثبات می کند و راه توسعه را مسدود می کند و فرقه گرایی حادتر و شدید تر می شود. اکنون به افغانستان و پاکستان نگاه کنید. همان گروه ها حضور دارند.
درک آنچه اتفاق افتاده برای شناخت آنچه در آینده می توان انجام داد حیاتی است. لذا فارغ از آنچه در عراق در ۱۱ سال پیش اتفاق افتاده باید بدانیم که امروز با چالش بزرگی روبرو هستیم.
امروز سه نوع خط مشی غربی در قبال تغییر رژیم در منطقه در اختیار داریم. در عراق ما از تغییر رژیم دفاع کردیم و دیکتاتور را سرنگون کردیم و نیروهای نظامی را مستقر کردیم تا کشور را بازسازی کند. ولی این دخالت بسیار سخت بود و امروز این کشور دوباره در خطر قرار گرفته است. در لیبی ما از تغییر رژیم دفاع کردیم و دیکتاتور را با حمایت هوایی سرنگون کردیم ولی از نیروهای نظامی استفاده نکردیم. اکنون این کشور بی ثبات است و خشونت ها داخلی این کشور به شمال افریقا هم کشیده شده است. در سوریه هم از تغییر رژیم دفاع کردیم ولی هیچ اقدامی انجام ندادیم و اکنون این کشور بدترین وضعیت را در منطقه دارد.
قذافی که در سال ۲۰۰۳ سلاح های کشتار جمعی را رها کرده بود و با ما در نبرد علیه تروریسم همکاری می کرد، به دلیل اینکه مردم خود را سرکوب می کرد توسط ما سرنگون شد. ولی اسد که او هم مردم خود را می کشد، همچنان در قدرت باقی مانده است.
این به چه معنی است؟ منطق این برخوردها چیست؟ بعد از ۱۱ سپتامبر تصمیم گیری در سطح دنیا تفاوت زیادی پیدا کرده است. من پس از رها کردن پست دولتی در این باره خیلی فکر کردم.
برای شروع درک مطلب باید بپذیریم که موضوع بسیار پیچیده است. این مساله یک نسل مبارزه در پشت خود دارد. این «جنگی» نیست که بتوان در آن پیروز شد یا شکست خورد. هیچ راه حل آسانی وجود ندارد. دخالت کار دشواری است. دخالت محدود هم دشوار است. دخالت نکردن هم دشوار است.
پس اگر چنین است چرا ننشینیم و نگاه کنیم، چیزی که نگاه غرب است؟ پاسخ آن است که به این دلیل که نتایج آن در دراز مدت گریبان ما را خواهد گرفت. یکی از ساده ترین نتایج آن این است که گروه های جهاد گرا هرگز ما را رها نخواهند کرد. آنچه ۱۱ سپتامبر را بوجود آورد هنوز زنده است.
در این نبرد تکلیف خیلی چیز ها روشن می شود: تکلیف کشورها، تکلیف خاورمیانه، و مسیر روابط میان سیاست و دین اسلام. این موضوع آخر به طرق مختلف بر ما اثر می گذارد. این مطلب روی ایدئولوژی های افراط گرا در جوامع ما که جمعیت مسلمان قابل توجهی دارد اثر می گذارد. همچنین بر نحوه توسعه اسلام در سراسر جهان اثر دارد. اگر افراط گرایی در خاورمیانه شکست بخورد، در نهایت درتمام جهان شکست خواهد خورد.
غرب به هیچ وجه نمی تواند بی تفاوت بماند. این نبرد ما هم هست، چه خوشمان بیاید چه نیاید.
از هم اکنون آژانس های امنیتی اروپا خبر داده اند که بزرگترین تهدید علیه ما از افرادی می آید که از سوریه باز می گردند. کاملا محتمل است که سوریه به مکان امنی برای تروریست ها بدل شود؛ بسیار بدتر از افغانستان سال ۱۹۹۰. ولی کمی به اثروقایع سوریه بر لبنان و اردن فکر کنید. هیچ راهی نیست که وقایع سوریه در درون این کشور باقی بماند. من مطلع هستم که چرا افکار عمومی با دخالت در عراق و افغانستان مخالف بود. اقدام در سوریه لزوما به معنی دخالت مشابهی نیست. ولی هر بار از اقدام سر باز می زنیم، اقدام بعدی که لزوما باید انجام بدهیم، وسیع تر می شود.
اوباما کاملا درست می گوید که تمام گزینه ها در مورد عراق روی میز هستند و همچنین حق دارد که ازدولت عراق می خواهد که رفتار سیاسی مسئولانه ای از خود نشان بدهد.
عناصر میانه رو و معقول در مخالفان سوریه هم باید مورد حمایت قرار گیرند. اسد باید بداند که نمی تواند پیروز شود. همچنین گروه های افراط گرا، هر کجا که باشند، سوریه یا عراق، باید هدف قرار بگیرند و این کار باید با هماهنگی کشورهای عربی صورت گیرد. گزینه دیگری وجود ندارد.
ولی اقدام در سوریه و عراق به تنهایی مساله را در منطقه یا دنیا حل نمی کند. باید نقشه ای را در خاورمیانه برای مبارزه با افراط گرایی داشته باشیم.
اول باید ماهیت نبرد را مشخص کرد. باید علیه اسلام گرایی افراطی مبارزه کرد. این اصل نبرد است. شاید به دلیل عدم بیان واضح این امر نتوانستیم این نبرد را جلو ببریم.
مسلما در این کار پیچیدگی های تاریخی و قبیله ای و سرزمینی دیگری به پیچیدگی مطلب می افزایند. در این کار نابخردی های حکومت ها هم بی تاثیر نبوده اند. مساله زمانی واقعا مشکل می شود که افراط گرایی مذهبی به آن اضافه می شود. وحدت در درون یک ملت غیر ممکن است. ثبات هم غیر ممکن به نظر می رسد. لذا پیشرفت در این میان غیر ممکن است. دولت ها نمی توانند آینده را ببینند و زندگی را به صورت روزمره نگاه می کنند. تفرقه بیشتر می شود. تنفر جای امید را می گیرد.
ما باید با کسانی در جهان اسلام که اعتقاد دارند باید با افراط گرایی مبارزه کرد متحد شویم. بسیاری از رسانه های غربی این عنصر را در خاورمیانه نمی بینند. بسیاری از افراد در منطقه وجود دارند که اهمیت این نبرد را احساس می کنند. باید از آن ها حمایت کنیم.
دولت های سرکوب گر به اندازه کافی باعث رشد افراط گرایی شده اند. بازگشت به خاورمیانه قدیم نه مقدور و نه مطلوب است. برعکس باید آن را تغییر داد. ولی باید حرکتی تدریجی داشته باشیم تا تغییر را بدون هرج و مرج ایجاد کنیم.
ما در مورد بهار عربی ۲۰۱۱ ساده لوح بودیم. تکامل بر انقلاب ترجیح دارد. من این را در همان زمان گفتم چون درس های عراق و افغانستان را دیده بودم.
گاهی تکامل مقدور نیست. ولی هرجا مقدور باشد باید کشورها را در مسیر پیشرفت تدریجی و محکم به سمت تغییر هدایت کنیم. باید به شدت از روند اصلاحات دفاع کنیم و با تمام نیرو از جامعه بین المللی بخواهیم این کار را بکند.
هر جا انقلاب اتفاق افتاده باشد باید به بدانیم که نباید از دولت های مبتنی بر فرقه های سیاسی یا مذهبی دفاع کنیم.
باید زمینه را برای افراط گرایی دشوار و دشوارتر کنیم. این به معنی این نیست که باید نیروی نظامی در عراق پیاده کرد. راه های دیگری هم هست. آن ها باید بدانند که هر جا بخواهند به تروریسم دست بزنند ما با آن ها مقابله می کنیم.
در دراز مدت باید سیستم آموزشی را تغییر دهیم. باید از آموزش باز و مبتنی بر احترام به همه عقاید دفاع کنیم و آن را ترویج کنیم. به همین دلیل است که من پس از ترک پست دولتی بنیادی را ایجاد کردم که اکنون در ۲۰ کشور جهان، ازجمله در خاورمیانه فعال است و از همزیستی مذهبی و فرهنگی دفاع می کند.باید این امر را به زمینه همکاری خاورمیانه و غرب تبدیل کنیم. چین، روسیه، اروپا و آمریکا هم با چالش افراط گرایی دست و پنجه نرم می کنند.
باید بپذیریم که چالش خیلی فراتراز خاورمیانه گسترش یافته است. افریقا نیز با وقایع نیجریه آن را نشان داد. خاوردور هم با آن روبروست. آسیای مرکزی هم بر همین منوال.
نکته مهم آن است که تا ماهیت نبرد را نپذیریم نمی توانیم در آن پیروز شویم.
عراق بخشی از یک مساله بزرگ تر است. مسلما می توانید تصمیمات قبلی را به چالش بکشید. ولی حالا تصمیمات حاضر مهم است. گزینه ها زیبا نیستند، ولی حقیقت دارند. سه سال نظاره گر غرق شدن سوریه بودیم و اکنون بند آن به گردن همه ما افتاده و ما را به زیر می کشد. باید اختلافات گذشته را کنار بگذاریم و با چشم به آینده تصمیم بگیریم.
منبع: وبسایت تونی بلر - 14 ژوئن