دوست، معلم، و همکار گرامی نگارنده آقای دکتر عبدالکریم سروش شصت و پنجمین بهار زندگی را آغاز کرده است. این یادداشت کوتاه و شتابزده، که بخش اعظم آن وامدار نکاتی است که آقای حسین پایا، برادر به سن جوانتر اما به اندیشه و معرفت پربارتر نگارنده، با وی در میان گذارده، به نیت قدردانی از خدمات دکتر سروش به ایران و اسلام تحریر شده است. تاکید بر این نکته ضروری است که درخواست مربوط به فراهم آوردن متنی در بزرگداشت دکتر سروش بسیار دیرهنگام با صاحب این قلم در میان گذارده شد و ازینرو فرصت چندانی برای بسط و تفصیل و ادای حق مطلب وجود نداشت.
دکتر سروش، که اختری قدر اول در کهکشان متفکرانی است که از آنان با عنوان روشنفکران دینی یاد می شود و در مجمع الکواکبشان ستاره های درخشانی همچون سید جمال اسد آبادی، محمد حسین نائینی، اقبال لاهوری، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، و علی شریعتی پرتو افشانی می کنند، شصت و پنج ساله شد. همراه با شادباش و تهنیت تولد این متفکر، افسوس مندانه باید بدین نکته نیز اشارت کرد که محققی که دیدگاه ها و نظریه هایش زمینه ساز تکاپو هایی جدی در حوزه و دانشگاه شده است و آرائش در میان شمار زیادی از خوانندگان در اقصی نقاط جهان تاثیر گذارده و در محافل علمی و آکادمیک بین المللی مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است، از سر ابتلائات روزگار و تباهی مزاج سیاست، به ناگزیر ایام را در تبعیدی ناخواسته به سر می برد. چنین می نماید که فقر ظرفیت های نقادانه در قلمرو نظر و عدم بلوغ در حوزه سیاسی در ایران زمین، که مهد فلسفه ورزی در جهان اسلام به شمار می آید، تبعید و مهاجرت و جریده روی ناخواسته را به سرنوشت محتوم شمار کثیری از متفکران این مرز و بوم بدل ساخته است. دربدری های ابن سینا وانزوای در غربت ملاصدرا و جلای وطن سروش روایت های دردناکی از قصه پر غصه ناعقلانیت در سیاست و تدبیر مدن در فضای اندیشه ورزی در این مُلک است. بسیاری از شواهد حکایت از آن دارند که زیست بوم معرفتی و زیست جهان سیاسی-اجتماعی در کشور ما چندان اندیشه های نامتعارف، تازه و آشنایی زدا را برنمی تابد و هضم نمی کند. این پدیدار، در جهان جدید که یکی از برجسته ترین وجوه آن “معرفتْ بنیادی” است، می باید برای جامعه مدنی ایران (در گسترده ترین معنای این اصطلاح که در برگیرنده همه جریان ها و نهاد هایی است که به آموزه های عقل نقاد التزام دارند) هشدار دهنده باشد. ایران اسلامی که با سابقه تمدنی و فرهنگی بسیار کهن، با برخورداری از میراثی غنی محصول برهم افزایی دستاورد های نظری و عملی اقوام و ادیان گوناگون طی چند هزاره، در تاسیس بنای تمدن جدید سهمی درخور ایفا کرده است، با این خطر جدی روبروست که در زمانه ای که خِرد نقاد چراغ روشن دانش را فراراه ملت ها قرار داده است، به جهت تُنُک مایگی و ضعف زیست بوم عقلانیت، در عرصه رقابت میان ملل نه تنها از پیشرفت، آنگونه که در خور است، باز بماند که بقا و استمرارش دستخوش عدم تعیّن شود.
دکتر سروش در متن انقلابی با روح و آرایه های دینی شکوفا شد و در یک سیر تطوری و البته تکاملی از مدافعی پر شور به اندیشوری اندیشناک از آینده حمهوری اسلامی، تغییر وضعیت داد. او با فراست ضعف و خلل پروژه عقلانیت و بنیه نحیف آن را که به تعبیر دکتر شایگان در بزنگاه های تاریخی به تعطیلات رفته بود، دریافته و وجدان کرده بود. اما برخلاف کثیری دیگر از روشنفکران وطنی که ضعف عقلانیت را به حوالت تاریخی و به سنتی تقلیل می دادند (و می دهند) که ناگزیر، با تصلب یافتن، سیر انحطاط و نیهیلیسم را می پیماید؛ روشنفکرانی که با الگو برداری از آموزه های هگلی و هایدگری از سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر سخن می راندند (و می رانند)؛ و با تکرار ترجیع بند “پایان دور این یا آن پدیدار”، از امتناع تفکر و پایان دوران اندیشه ورزی در ایران سخن می گفتند (و می گویند)، تلاش کرده است با صورت بندی تحلیلی از موقعیت دین، که به نظر او مهم ترین رکن فرهنگی ایرانیان به حساب می آید، راه نقد و گفت و گوی عینی را نبندد و به این نکته توجه دهد که رویکرد های حتمیت گرایانه یا سنت زده و یا رمانتیستی، خود نشانه ضعف بنیه عقلانیت نقاد و غفلت از این واقعیت است که در درون پروژه پالایش عقلانی دین امکانات فراخی موجود است که می تواند و باید مورد بهره برداری بهینه قرار گیرد.
پروژه عقلانیت دکتر سروش با رویکردی مساله محور به نیت یافتن راه حل برای مشکله های کهن و نوظهور در نظام سیاسی ایران دنبال شد. این گام مبتکرانه مورد استقبال شماری دیگر از روشنفکرانی قرار گرفت که در زمره نسل جوانتر روشنفکران دینی به شمار می آیند. اینان هر یک به سهم خود از سویی با نقد هایی که به پروژه دکتر سروش وارد آورده اند و از سوی دیگر با عرضه دیدگاه های خاص خویش، ظرفیت ها و جنبه های تازه ای را در مسیر پرسشگری های نخستین دکتر سروش آشکار ساخته اند و افق های تازه ای گشوده اند و پروژه توانمند سازی زیست بوم عقلانیت و بهره گیری بهینه از ظرفیت های دین را، تا جایی که نهاد های دانشگاهی و روشنفکری و عرصه سیاست اجازه می دهد، در مسیر های مختلفی به پیش رانده اند.
هرچند دستاورد های این جمع طی چند دهه گذشته در خور توجه و قابل ملاحظه بوده است اما هیچ یک فضل تقدم و تقدم فضل دکتر سروش را انکار نمی کنند. از نظر روشنفکران دینی معاصر ایران دکتر سروش به عنوان آغاز گر نخستین تلاش های عقل گرایی نقاد در ایران پس از انقلاب محسوب می شود و بسیاری از کسانی که در عرصه روشنفکری و عقلانیت در ایران فعالییت دارند و اکثر کسانی که بدون یاس و ملال روزگار از روشنگری و پروژه عقلانیت در طرح مسائل و جست و جوی راه حل ها دفاع به عمل می آورند، ازدکتر سروش به عنوان یکی از ارکان برجسته پروژه خود به نیکی یاد می کنند و در تبار شناسی روشنفکری خویش جایگاه ویژه ای را برای وی در نظر می گیرند. این البته در دیاری که دچار کم خونی عقلانی شده است افتخار کمی نیست.
یادکرد دکتر سروش یادکرد وضعیت بحرانی عقلانیت و مظلومیتی است که روشنگری و روشنفکری در ایران بدان دچار شده است. در این مختصر کوشش شده است آن گونه که مرسوم عقل گرایان نقاد است، به شیوه ای نقادانه به یکی از ابعاد مهم پروژه دکتر سروش نظر شود و جهات قوت و ضعف آن، در حدی که در حوصله این نوشتار کوتاه می گنجد، مورد بررسی قرار گیرد.
پیشتر اشاره شد که دکتر سروش در مقام یک نظرورز برای حل مشکلات فرهنگی و سیاسی در ایران چاره را در تفسیری عقلانی از دین جست و جو کرد. شاید بتوان لُب لُباب پروژه او را اینگونه بیان کرد که چنانچه دین به نحو عقلانی درک و فهم شود، دیگرِ منابع و ظرفیت های فرهنگی نیز (آنهم در جامعه ای که گرایش دینی در آن قدرتمد است) متاثر از آن پویشی روشنگرانه و عقلانی خواهند یافت. بر این اساس او کوشید با جدا سازی دین از فهم دین و تجربه دینی، راهی برای نقد های عقلانی در دین و بسط پروژه عقلانیت میان باورمندان و مومنان جست و جو کند. این رویکرد که قرائت تازه ای از یک کوشش دراز آهنگ در راستای درک عقلانی دین و برجسته ساختن جایگاه عقل در نظام معرفت دینی بود که به همت نسل های پیشین روشنفکران دینی در اشکال گوناگون دنبال شده بود، در نزد دکتر سروش، و به اعتبار آشنایی جدی او با منابع فرهنگی اسلامی و نیز سنت های معرفتی غربی، بخصوص سنت تحلیلی، از بن مایه ای غنی تر برخوردار شد.
پروژه دکتر سروش اما، با همه بداعت رویکرد و غنای محتوا، واجد یک سویه روشن و یک سویه احیانا تاریک است. سویه روشن آن در توجه جدی تر به بحث های عقلانی مانند تکثر فهم ها و قرائت ها، اهمیت تجربه ورزی، نگاه نقادانه به جایگاه ایدئولوژی، نقش اخلاق، کارکرد دموکراسی، اَشکال و انواع سکولاریسم، موقعیت محوری نقادی، و… تجلی یافته است. به همت دکتر سروش این مسائل در فضای روشنفکری بعد از انقلاب از حاشیه به متن آمدند و به موضوعات مهمی در دانشگاه و حوزه تبدیل شدند. تکاپوی جمعی برای درک و هضم اینگونه مسائل و پیوندشان با مسائل ایران، نوعی جامعه علمی متشکل از محققان و روشنفکران بوجود آورد و تعاملات فرهنگی-معرفتی را در حیطه عمومی در ایران نشاط بخشید و موجب تنوع اجتماعی و ارائه خط مشی های پژوهشی بدیع در عرصه فرهنگ و سیاست شد. محصولِ بخش مهمی از تلاش های فکری دکتر سروش در رویداد های سیاسی و فرهنگی پس از دوم خرداد بخوبی آشکار گردید.
اما سویه تاریک پروژه دکتر سروش ناشی از تنشی در درون ساختار نظری پروژه است که شماری از اصحاب نظر بدان توجه کرده اند. برای فهم بهتر این جنبه تاریک، مقایسه اجمالی آن با پروژه مشابهی که سه قرن پیشتر به وسیله ایمانوئل کانت ارائه شد احیانا می تواند کمک کار واقع شود.
کانت که با بصیرت و ژرف اندیشی یی شگفت انگیز ویژگی های جهان جدید را مورد توجه قرار داده بود و در خصوص ظرفیت های فراخ آن تامل جدی کرده بود، همچنان که خود تاکید داشته است بر آن بود که در عصر عروج خرد، “برای ایمان جا[یی] باز کند”. اما نه ایمانی یکسره متکی به جهش های غیر عقلانی، که “تنها در حدود عقل” و متکی به نوعی بینش اخلاقی عقلانی (و بنابراین عام و فراگیر) که در همان حال که در بیان دینی جان می گیرد و قوت و تاثیر پیدا می کند، اعتبار منطقی خود را نه از صورتِ ظاهرِ عبارات مندرج در کتب مقدس، که از تفسیر هایی عقلانی-اخلاقی کسب می کند. نقد های سه گانه کانت که جنبه دینی و قدسی آن در آخرین نقد او، نقد عقل زیباشناسانه ، به اوج خود رسید، همگی اجزای مختلف پروژه ای واحد بودند. پروژه ای که یکی از مهمترین اجزاء آن عبارت بود از تفسیر و بسط معنایی و ژرف سازی مفهومی آنچه که در ادبیات دینیِ سنتی “ملکوت خدا” نام داشت در قالب آنچه که کانت “ملکوت غایات” می نامید. کانت با درک رابطه عمیق میان هدفداری و زیبایی به منزله مهمترین جلوه های عقلانیت و احساس، در نقد های سه گانه خویش مانیفستی برای انسان مدرن تدوین کرد؛ انسانی که در تکاپوی آن بود که در آن واحد عقلانی، اخلاقی، و ایمانی باشد.
گمانه ای که این نوشتار بر مبنای آن تحریر شده است آن است که پروژه دکتر سروش نیز در بن و بنیاد همان اهداف سه گانه پروژه کانتی را دنبال می کرد و می کند. اما تفاوت های ظریفی که در رهیافت این دو متفکر به چشم می خورد، موجب شده است تا برای پروژه دکتر سروش تبعات و نتایج ناخواسته و نامطلوبی پدیدار شود که بر رویهم از آن به سویه تاریک پروژه تعبیر کرده ایم. این سخن البته نباید این گونه تعبیر شود که پروژه کانت یکسره مبرا از هر کاستی و نقص و مصون از نتایج ناخواسته و نامطلوب است. مدعای این نوشتار صرفا آن است که در مقام مقایسه، از میان این دو پروژه که اهداف کم و بیش مشابهی را پی می گیرند، پروژه کانتی از انسجام درونی بیشتری برخوردار است. در عین حال، رویکرد دکتر سروش از این حیث حائز اهمیت است که تا حد زیادی گُسل ها و لغزش گاه های پروژه آشتی دادن میان عقل و ایمان را (بخصوص در یک جامعه سنتی نظیر ایران)، برجسته می سازد.
در پروژه کانت، جای دادن دین در حدود عقل، منجر به آزاد سازی حیطه های گوناگون از علم (یعنی کاوش در طبیعت و جامعه) تا اخلاق و سیاست (یعنی تحول و تغییر در فرد و جمع)، تا هنر (یعنی جستجو در قلمرو تجربه های زیبا شناسانه) شد، و دین (همچنان که در دوران باستان در وصف فلسفه یا ریاضیات گفته می شد که زمانی ملکه معارف بودند و سپس خادم آنها شدند)، در خدمت غنا بخشیدن به این حیطه ها، و فعالییت هایی قرار گرفت که در درون آنها جریان داشت. کانت در پروؤه خود به شیوایی استدلال کرده بود که رابطه بر هم افزای میان این حیطه ها و جلوه های گوناگون عقل و ذوق و ایمان، راهی را به سوی “امر والا” و تجربه های قدسی اصیل می گشاید.
در پروژه دکتر سروش اما، علیرغم تاکیدات بلیغ او بر اهمیت محوری نقش عقل نقاد، به اعتبار در هم آمیختن (و یا لااقل عدم تفکیک روشن) قلمرو های کارکرد عقل نقاد و تجربه های ورا-عقلانی/معنا گرایانه، دین، در نزد بسیاری از مخاطبان، جایگاهی محوری پیدا کرد و همه امور دیگر، خواه اخلاق، خواه دموکراسی، خواه علم را در خدمت خود و یا در ظلّ و ذیل خویش قرار داد.
آنچه به اجمال در بالا گفته آمد می تواند مورد سوء تعبیر قرار گیرد. برای پرهیز از این امر اندکی حاشیه روی و توضیح ضروری است. آنجا که سخن از دین به میان می آید می باید میان وجوه چندگانه ای تفکیک کرد. از دو وجه هستی شناسانه و معرفت شناسانه، دینْ، در تنها یک گزاره که بیانگر هستی یک موجود برین و قرارداشتن سررشته همه کائنات در دست اوست، و امکان کسب شناخت در باره او، خلاصه می شود. از دو وجه تاریخی و جامعه شناختی، دینْ، با “شیوه زندگی” معینی که واجد جنبه های گوناگون و در عین حال مستمرا متطور شونده از آداب و سنت ها و قوانین و احکام و مقررات و آئین ها و تشریفات و… تشخص می یابد. این شیوه زندگی، البته از دینی به دین دیگر متفاوت است و در طول زمان نیز دستخوش تطور و تغییر می شود. از وجه ایمانی نیز، دینْ، در قالب انواع خاصی از تجربه های شخصی و یافته های شهودی فردی، بیان می شود و تجلی می یابد.
هم در نظر کانت و هم در نظر دکتر سروش و هم در نظر جمیع روشنفکران دینی، وجوه هستی شناسانه، معرفت شناسانه و ایمانیِ دین و نیز وجهی از آن که در قالب “شیوه های زندگی” مشخص می شود، همگی از اهمیت (هر یک در معنایی خاص) برخوردارند. اما همه جنبه های معنایی و کارکردی این وجوه می باید با الزامات عقل نقاد هماهنگ شود و نه بالعکس. کانت معتقد بود که به این شیوه، ظرفیت های فراخی که در گذر سالیان در “دین” (در معنای موسع این واژه) درج شده و بسط یافته است، می تواند در خدمت غنا بخشیدن به تکاپو های بشری در دیگر عرصه ها قرار گیرد.
در برابرِ کانت، سروش، و روشنفکران دینی، دین باورانی قرار دارند که اراده گرایانه (یعنی با تکیه به جنبه های عاطفی، احساسی، شورانگیزانه وجود آدمی) می کوشند، عقل را تابع و منقاد قرائت های “ظاهر خوان” از آموزه ها و متون دینی کنند و اراده را در جای خرد مستقر سازند. در این رویکرد، همه جنبه های زندگی جمعی، در پرتو فهمی که اراده گرایان بر آموزه های دینی تحمیل می کنند، سازماندهی می شود. اراده گرایان همه چیز را دینی می خواهند: خواه علم، خواه اخلاق، خواه سیاست، خواه اقتصاد، خواه هنر. تالی فاسد این رویکرد آن است که راه رشد موزون و همه جانبه عرصه های گوناگون خلاقیت شهروندان بسته می شود و از میان ظرفیت های نامتناهی در جهان تعاملات انسانی و در پهنه واقعیت بیرونی، تنها مسیر های باریک و محدودی در معرض کاوش و بهره برداری قرار می گیرند. نمونه های عینی این گونه تحمیل های ایدئولوژیک در تاریخ به فراوانی یافت می شوند. از ایام سلطنت سلطان محمود که “انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می جست”، تا شوروی دوران استالین و آلمان در سالهای اقتدار هیتلر و چین در دهه های فرمانروایی مائو و کامبوج در ایام حکمرانی رژیم پول پوت، و افغانستان در زمان حکمرانی طالبان و القاعده، مشتی از خروار در این زمینه اند.
اراده گرایان با مغفول گذاشتن معرفت و نقد، با ترویج فهم و درک خود در مقام فهم و درک استاندارد و رسمی، اراده خود را به عنوان دین در قالب پدیدار هایی که مستقل از دینْ شان و کرامت دارند تحمیل و مسلط می کنند. دین، در پروژه اراده گرایان به کلیتی بدل می شود که همه امور دیگر را در خود جای می دهد و می کوشد بدان رنگ و صبغه دینی بدهد. در درون این چارچوب تمام گرا و تمامیت خواه، اراده گرایی در جای معرفت می نشیند و به عوض معرفت، ایدئولوژی (از نوع دینی یعنی تئولوژی) می پرورد و تحویل می دهد.
پروژه عقلانیت دکتر سروش به نیت نقد این رویکرد نادرست و در عین حال خطرناک شکل گرفت. اما وجود عناصر ورا-عقلی در درون این پروژه بی آن که نسبتشان با عناصر عقلی بدرستی مشخص شود، راه را برای قرائت های اراده گرایانه از پروژه هموار کرد. در مواردی حتی این گونه می نماید که خود دکتر سروش نیز احیانا بی توجه به نتایج ناخواسته ای که می تواند از خلط این حوزه ها عاید شود به ترویج آموزه هایی پرداخته است که از آنها چنین استنباط می شود که می توان سیاست را به اخلاق و سپس این دومی را به دین تحویل کرد. این همان مغالطه خطرناکی است که کانت در پروژه خود بخوبی بدان توجه داشت و با همه توان کوشید از طریق مجزا نگاه داشتن حیطه های عمل عقل و دین، خرد و عاطفه، و استدلال و ذوق، از بروز آن جلوگیری کند. در پروژه دکتر سروش اما وجود این نقطه ضعف، به شماری از اراده گرایان امکان داده تا پروژه عقلانیت را به نفع خود تفسیر کنند و مدعی شوند که همه چیز در عالم رنگ دینی دارد از جهان طبیعت گرفته تا جهان تعاملات میان آدمیان، هیچ چیز از شمول دین، آن گونه که ایشان تفسیر می کنند، بیرون نیست.
مقایسه اجمالی برخی دیگر از جنبه های دو پروژه کانتی و سروشی احیانا می تواند به بحث فشرده فوق نور بیشتری بتاباند. در حالی که برای کانت در عرصه فلسفه سیاسی، جمهور شهروندان و قرارداد اجتماعی میان آنان و سازمان عینی حکومت و نهاد های تمدنی، و نه لزوما شخص حاکم، واجد اهمیت محوری اند و آموزه های سیاسی او ناظر به تدوین روابط چندگانه میان دستگاه حکومت و شهروندان است، در رویکرد سیاسی دکتر سروش با مواردی مواجه می شویم که به عوض توجه به حیطه عمومی، اشخاص و افراد اهمیت یافته اند و در جای تعامل با جامعه مدنی، شیوه های سنتی “نصیحه الملوک” مورد استفاده قرار گرفته است و در بهره گیری از آنهم به گونه ای عمل شده که راهی برای گفت و گو و مفاهمه باقی نمی ماند، چنان که گویی مقصود نهایی از دست یازیدن به چنین روشی صرفا ثبت مواردی در تاریخ و بری ساختن ذمه در نزد آیندگان است. کانت با تاکید بر نقش نهاد ها در جهان مدرن و تاکید بر این که عقل نقاد از رهگذر نهاد ها نقش و تاثیر خویش را آشکار می سازد، زمینه را برای عملکرد خرد جمعی هموار کرد. در نزد کانت، آزادی، اصلی اساسی و غایتی فی نفسه بود بود که در غیاب آن خرد نقاد، کارکرد اصلی خود را از دست می دهد. در نزد دکتر سروش اما تاکید بر اهمیت نقش نهاد ها چندان پر رنگ نیست و جایگاه آزادی می تواند تا حد یک “روش” (یعنی ابزار) تنزل یابد.
همه دین مداران، از کانت تا سروش و تا روشنفکران دینی معاصر، به این نکته توجه دارند که دین نقشی اساسی در “معنا بخشی” به جهان آدمیان ایفا می کند. و از آنجا که “معنا” با هستی و عمق جان و روان آدمیان ارتباط دارد، می توان به راز قدرت شگرفی که دین، در نزد دین باوران دارد پی برد. اما نکته بدیع و دورانسازی که کانت بدان توجه کرد آن بود که “معنا” و “معرفت” اینهمانی ندارند. معرفت ناظر به ارائه گزارش های صادق از واقعیتی است که مستقل از آدمیان و خواست و اراده ایشان توان خود را آشکار می سازد (این سخن با درجه ای از تسامح در خصوص واقعیت های برساخته اجتماع نیز کاربرد دارد). “معنا” اما به مدد “حیث التفاتی ارادی volitive intentionality” و به نیت برساختن آنچه بالفعل موجود نیست خلق می شود. در همین فرایند است که از رهگذر زیاده روی های تخیّل خلاق، جهان هایی پر راز و رمز و سرشار از زیبایی و شگفتی پیش روی شخص پدیدار می شود که با همه قدرت افسونگری، هیچ ارتباطی با عالم واقع ندارد.
کانت بدرستی دریافت که “معرفتْ” تنها در مواجهه با “واقعیت” و از طریق کوشش برای پاسخگویی به “مسائل و چالش هایی” که واقعیت مطرح می سازد کسب می شود. “واقعیت” و تنها “واقعیت” از این توانایی برخوردار است که در مقام داور نهایی، خطا های دستگاه ادراکی و معنا سازی ما را که در فرا رَوی از تراز تجربه به ورطه خیال پردازی و بافندگی مفهومی می افتد، تصحیح کند.
کانت در نخستین گام از گام های سه گانه پروژه خود، به این نکته توجه کرد که اگر عقل که داعیه شناخت واقعیت دارد از تجربه به دور افتد به طرح دعاوی گزاف در باره عالم واقع روی می آورد و در نهایت، با ارائه گزاره های جدلی الطرفین (antinomies) کار کسب معرفت را به تعطیل و توقف می کشاند.
آنگاه که نوبت به دین رسید، کانت دریافت که خطر دور افتادن از “محک تجربه” و گسست رابطه با “چاالش مستمر واقعیت و مسائل واقعی” در اینجا به مراتب جدی تر است چرا که دین، علاوه بر آن که از قابلیت خلق معانی مسحور کننده ای برخوردار است که می توانند به زیست جهان شخص زیبایی و گرمی و لطف اعطا کنند، واجد این توانایی مضاعف نیز هست که می تواند به معانی خلق شده “تقدس” ببخشد و به این ترتیب آنها را از “حجیت” و “اعتباری” بی مانند برخوردار سازد. ترکیب این گرما بخشی و حجیت، با “قدرت”، آنهم در غیاب عقل نقاد، می تواند فاجعه آفرین باشد. در چنین حالتی شخص دین دار، که خود و معانی نزد خود را “حق” می شمارد و دیگران را “باطل” به حساب می آورد، با “قدرتی” که در اختیار دارد، به زعم خویش به “اصلاح” امور اقدام می کند و چون اراده اش معطوف به امری است که آن را “مقدس” تلقی می کند، هیچ رفتاری در مورد دیگری را “غیر مجاز” به شمار نمی آورد.
چنین بود که کانت، که به تحدید حدود عقل محض در نقد اول خویش اهتمام ورزیده بود، در نقد سوم و نیز در رساله مهم “ دین تنها در حدود عقل ” کوشید جایگاهی را که شایسته دین است و بدان امکان می بخشد ظرفیت های مثبت خویش را آشکار سازد بی آن که قابلیت های مخرب آن فرصت لجام گسیختن و فراروی از مرز های اصلاح گر واقعیت را داشته باشند، مشخص سازد. در کوشش برای باز کردن جایی برای “دین” به منظور بهره گیری از ظرفیت های مثبت آن در جهان مدرن، کانت در پروژه عقلانی سازی خویش، به گونه ای تمام عیار و بدون قائل شدن هر نوع استثنایی، بر ضرورت رجوع مکرر به تجربه و به امر واقع، به منزله باطل السحری که جاذبه های کاذب برساخته شده به وسیله خیال معنا باف را بی اثر می کند، تاکید ورزید.
کانت بخوبی به این واقعیت توجه کرده بود که از یکسو آدمی، به منزله “موجودی معنا ساز”، چاره ای جز خلق مستمر معانی ندارد. از رهگذر خلق معناست که آدمی عالم بیگانه ای را که در آن ماواء گزیده است برای خویش مانوس و تحمل پذیر می کند. جاذبه و توانایی بی نظیر دین را نیز می توان در پرتو همین قابلیت چشمگیر آن برای معنا سازی فهم کرد. اما فرایند معناسازی فاقد هرنوع مکانیزم تنظیم کننده و متوقف سازنده درونی است و به نحو بی وقفه و مهار گسیخته تداوم می یابد. تنها عقال عقل نقاد است که می تواند این توسن چموش را لگام بزند. تاکیدات مکرر کانت بر مراعات حریم عقل نقاد و برصدر نشاندن آن و سپردن زمام امور به دست آن، و تدبیر و مدیریت و تنظیم همه انواع تعاملات به هدایت آن، با عنایت به نکته ای بود که با بصیرت در خصوص قابلیت های معنا سازی آدمی و جنبه های مخرب و سازنده این قابلیت دریافته بود.
پروژه دکتر سروش اما در مقایسه، از این چنین سازگاری و تلائم که در پروژه کانت به چشم می خورد، برخوردار نیست. دکتر سروش در تاکید بر عقلانی سازی ظرفیت های دین، بر نقد فقه پای می فشارد و از مدیریت علمی در برابر مدیریت فقهی و ضرورت عقلانی سازی فقه سخن به میان می آورد. اما این رویکرد عقلانی را در مواجهه با بخش های دیگر دین و فرهنگی که دین در برساختن و تولید آن نقش اساسی داشته است، یا یکسره به دست فراموشی می سپارد و یا چنان که باید بدان توجه نمی کند. به عنوان نمونه به عرفان که می رسد، یکباره این رویکرد عقلانی جای خود را به نوعی شیفتگی و سرسپردگی به اموری ورا-عقلانی و استعلایی (ترانسانتدال transcendental) می دهد. چنین به نظر می رسد که نگاه دکتر سروش به عرفان با نوعی خوش بینی همراه است که عقل نقاد بر آن صحه نمی گذارد. واقعیت این است که همان گونه که کانت به فراست دریافته بود، در یک جامعه استبداد زده، نظیر آنچه که خود کانت در دوران فردریک از نزدیک شاهد آن بود، همه جهات و ارکان جامعه، خواه فلسفه باشد و خواه حقوق و خواه تعلیم و تربیت، و خواه سیاست، و خواه فرهنگ دستخوش عوارض استبداد می شوند. اگر سلطه چندین سده استبداد خشن به رشد عناصر غیرعقلانی در فقه منجر شده است و آن را ناموزون و ناهنجار ساخته، نمی توان انتظار داشت که عرفان یا اخلاق یا روابط عرفی میان افراد از چنین آسیبی یکسره برکنار مانده باشد. تفاوتی که در این میان موجود است آن است که در خصوص شماری از این برساخته های فرهنگی، عواملی سبب می شوند تا زشتی ها و نقایصشان چنان که باید، در نظر نیاید. برای مثال زیبایی شناسی عرفانی و معنای سازی های خیال پرورانه آن، و یا احیانا لذت تجربه های شخصی و مستی آفرین سلوک های عارفانه، چشم شخص را بر واقعیت استبداد زده ای که در پشت این روکش زیبا پنهان است می بندد. هرچند که در اینجا نیز می توان با تامل و دقت رسوب کامل خلقیات استبدادی را آشکار ساخت، اما دستیابی به این هدف نیازمند یک تکاپوی گسترده و بی وقفه، است، یعنی کاری کارستان نظیر آنچه که کانت به انجام رساند.
نکته ای که در بالا اشاره شد نیازمند توضیح بیشتر است. آنچه اهمیت توجه فوری و تمام عیار دکتر سروش و دیگر روشنفکران دینی را به پروژه ناتمام عقلانیت در ایران و پالایش منابع دینی مورد تاکید قرار می دهد توجه به این واقعیت تلخ است که جنبه های غیر عقلانی که با عواطف و احساسات و اراده آدمیان سروکار دارند، همان گونه که گذشت، از توانایی بسیار زیادی برای بازسازی خویش و تغییر چهره و انطباق با شرایط تازه و ظهور در قالب صورت های نو و مورد پسند عام و خاص برخوردارند. آنچه که بر سر پروژه کانت، با همه صلابت و انسجام و استواری آن، آمد می باید به منزله زنگ خطری جدی برای دکتر سروش و همه روشنفکران دینی تلقی شود. کسانی همچون هگل و فیخته که خود را وارثان معنوی و فکری کانت معرفی می کردند با تردستی هرچه تمامتر به شیوه ای که به شعبده بیشتر شباهت داشت، پروژه رویکرد عقلانی و نقادانه کانت را به پروژه ای یکسره در خدمت “بافندگی های ذهنی” و”برساختن معانی ضد عقل به نام دفاع از شان عقل” بدل کردند. هگل، در مقام یک “شبه روشنفکر دینی” اعلام کرد که “خدا” یا “امر قدسی” همان “عقل کل” است و مدعی شد که نظام فلسفی یی که خود برساخته است، بهترین راه درک و فهم راز و رمز این عقل کل و نحوه تجلی او در این عالم است. هگل با بانگ بلند اعلام کرد که میان عقل و ایمان، حقیقت و واقعیت، صورت و معنا، آشتی برقرار کرده است و همه این تکثرات را در یک هیئت تالیفی گرد هم آورده است. دعایی که کانت از سر استیصال در حق فیخته کرد، که “خدایا مرا از شر ‘دوستانمان’ مصون بدار، می توانم از خود در برابر دشمنان دفاع کنم” در حق هگل نیز مصداق داشت.
در جامعه ما، اراده گرایان با بهره گیری از ضعف های درونی پروژه دکتر سروش و با استفاده گزینشی از اجزاء آن، به ترویج آموزه هایی پرداخته اند که با روح پروژه عقلانیت و پالایش منابع دینی بکلی در تعارض است. اینان، خواه با انگیزه های پارسایانه اما خام اندیشانه در دفاع از حریم دین و خواه با انگیزه های ناظر به حفظ قدرت، آن گونه که در هگل می توان مشاهده کرد، مدعی شده اند که می باید همه امور دینی شود و این رویکرد به دین “عین عقلانیت” است!
شاید مهمترین نقطه ضعف پروژه دکتر سروش را بتوان در عدم تفکیک دقیق میان “معنا” و “معرفت”، به شمار آورد. “معنا” چنان که اشاره شد، از خاصیت بسط مستمر برخوردار است و به اصطلاح فلاسفه تحلیلی “امپریالیست” است و دائما به قلمرو های تازه چنگ می اندازد و دامنه نفوذ و سلطه خود را وسعت می بخشد و در غیاب محدودیت هایی که تنها عقل نقاد می تواند بر آن تحمیل کند، خود را به منزله “معرفت” (از همه انواع آن، خواه علمی و خواه فلسفی و خواه اخلاقی) به همگان معرفی می کند و به افسون جاذبه های مسحور کننده خویش، هوش از سر مخاطبان می رباید و آنان را به آنچه بدیشان عرضه می دارد “مومن” می کند.
از جمله نمونه های عدم تفکیک دقیق مرز های میان “معنا” و “معرفت” را در پروژه دکتر سروش می توان در تاکید او بر “معرفت دینی” و سخن گفتن از دین به منزله یک “منبع معرفت” مشاهده کرد. کانت و به تبع او عقل گرایان نقاد معاصر (که وارثان بلافصل پروژه عقلانیت او به شمار می آیند و فیلسوفانی نظیر کارل پوپرو دیوید میلر برجسته ترین نمایندگان آن محسوب می شوند) تاکید دارند که در مسیر بسط معرفت بهره گیری از همه “منابع معنا آفرین”، خواه کتب دینی، خواه روایات تاریخی، خواه اسطوره ها و داستان ها و نظایر آنها حائز اهمیت است و مفید می تواند بود، اما تنها و تنها به این شرط که هر نوع بهره گیری معرفت یابانه از این منابع با هدایت عقل نقاد و در پرتو ارزیابی های نقادانه آن به انجام رسد چرا که در غیر این صورت هر نوع تفسیر و برداشت از این منابع چیزی جز ایماژها و صور خیال نخواهد بود که هر اندازه هم که در نظر زیبا و جاذب جلوه کنند، از واقع نمایی و معرفت بخشی عاجز خواهند بود.
در یک جامعه دینی که در سلطه اراده گرایان قرار گرفته است، امور نه به تدبیر عقل نقاد که به سرپنجه قدرتِ اراده های شور انگیخته اداره می شوند؛ اراده هایی که هدایت گرشان معانی اند نه آموزه های خرد. در چنین جامعه ای نه “معرفت” که “معنا” رواج عام می یابد و از آنجا که جهان “معنا” بر خلاف جهان “معرفت”، از یکسو آنچه را که “خلاف آمد عادت” است برنمی تابد و تنوع و تکثر و امور نامانوس و نامالوف را خوش نمی دارد، و از سوی دیگر “تمامیت خواه” است، اراده را در خدمت یکسان سازی همه فهم ها و سلیقه ها و ذوق ها و روّیه ها قرار می دهد و “هر که را که بیرونی است” به شمشیر قهر و غضب از دایره خارج می سازد. در چنین عرصه ای که طرد و تکفیر به ابزار رایج بدل می شود، “تجویز” های نیک اندیشانه ای که با واقعیت نسبتی ندارند راه به جایی نمی برند. اراده گرایی در عین حال به اعتبار آن که به یافته ها و دلالت های عقل نقاد گردن نمی نهد، تابع چون وچرا و استدلال نیست. از نظر اراده گرا، کلاف واقعیت می باید آن گونه که او پنداشته است از هم گشوده شود. بدین ترتیب جبرگرایی به جنبه ای لاینفک از اراده گرایی بدل می شود.
عقل گرایانی نظیر پوپر که در قرن بیستم پروژه کانت را به شیوه ای استادانه بسط دادند و ظرفیت های فراخ درون آن را بیشتر آشکار کردند، از جمله بدین نکته توجه داده اند که اراده گرایان در همه صحنه ها و عرصه ها جز مویدات پروژه خویش چیزی را “نمی بینند”. از دیدگاه جبرگرایانه آنان، هر آنچه که در “بیرون” قرار دارد، یعنی آنچه که “ظاهرا” در خارج از قلمرو بافندگی ذهن آنان عمل می کند، صرفا بینه ای در تایید دیدگاه آنان است. به این اعتبار برای اراده گرا، “خطا” و درس گیری از آن، فاقد معنای محصَّل است. عقل گرایان اما بر این نکته تاکید دارند که عقل صرفا از رهگذر بازبینی دقیق همین “خطا” ها در گمانه زنی حدود و تغور واقعیت است که می تواند راهی به فهم بهتر آن بازکند.
اهمیت پروژه ناتمام روشنفکری دینی و اهمیت تاکید بلیغی که در این پروژه بر جایگاه محوری عقل نقاد می شود، در پرتو آنچه گفته آمد بهتر روشن می گردد. روشنفکران دینی از یکسو بر وجود ظرفیت های مثبت نامتناهی در دین تاکید دارند و از سوی دیگر در پاسخ روشنفکران و اراده گرایانی که از پایان عصر عقلانیت سخن می گویند، متذکر می شوند که چراغ عقلانیت هنوز در ایران اسلامی از رمق نیفتاده است و ظهور و تداوم پروژه ای نظیر پروژه ای که دکتر سروش بدان اهتمام ورزیده است (با همه کاستی هایی که احیانا می توان در آن یافت)، گواه روشن این مدعاست که سوسوی عقلانیت هنوز در این دیار به چشم می رسد. پروژه روشنفکری دینی، علی التعریف به اصلاح از رهگذر آموزش و روشنگری و نقد توجه دارد. چنان که گذشت یکی از مهم ترین آموزه های عقل نقاد درس گیری از نقص ها و خطا ها در پرتو ارزیابی دقیق گام هایی است که در مسیر فهم واقع و تغییر آن بر مبنای بهترین درک عصری، برداشته می شود. تحریر این یادداشت و آنچه که در آن مورد تاکید قرار گرفت، اقدامی بر وفق آموزه های همین پروژه است.
بن مایه یادداشت حاضر را احیانا می توان این گونه خلاصه کرد که وجود برخی تعارضات درونی در رهیافت اتخاذ شده به وسیله دکتر سروش، بر خلاف آنچه در پروژه کانتی به چشم می خورد، راه را بر استفاده اراده گرایان از دین (و دیگر نهاد ها و برساخته ها در جهان مدرن) به نحو ابزاری صِرف، سد نمی کند و به این ترتیب زمینه را برای سوءاستفاده باز می گذارد. اما آنچه که در مقام جنبه ضعف پروژه دکتر سروش مورد تاکید قرار گرفت، در عین حال این نکته را نیز برجسته می سازد که این پروژه، نظیر هر طرح پژوهشی پیشرونده و رشد یابنده دیگری، حاوی ظرفیت های مثبت فراخی است که می باید با پالایش ها و کاوش هایی که به دست خود دکتر سروش و دیگر اندیشورانی که با پروژه او همدلی دارند، آشکار شوند و به منصه ظهور برسند.
آرزوی همه دوستداران دکتر سروش و دعای خیر آنان این است که با عنایت حق سال های عمر او را همچون ایام زندگی دانای کونیگسبرگ پربرکت و طولانی بدارد و در تکمیل و تصحیح هرچه بیشتر و بهتر پروژه مهمی که سال های پیش آغاز کرده است، با توفیق قرین گرداند. آمین.