یکسال انتقاد مستقیم به آیت الله خامنه ای

آرش بهمنی
آرش بهمنی

» بازخوانی "نقدنامه" های تاریخی

پس از گذشت سه دهه از جمهوری اسلامی، از انتخابات 22 خرداد 88 تا هفته پیش که سالگرد حوادث روی داده در این مدت بود، شاهد یک سال نامه نگاری های صریح  و تاریخی در  انتقاد مستقیم از رهبر جمهوری اسلامی بودیم. در این مدت از یک سو خانواده های زندانیان سیاسی به طور مستقیم، رهبر جمهوری اسلامی را مورد خطاب قرار دادند و از سوی دیگر، علاوه بر آیت الله منتظری، میرحسین موسوی و کروبی، هاشمی رفسنجانی نیز برای اولین بارزبان به انتقاد صریح از علی خامنه ای گشود.

 

آیت‌الله منتظری؛ نخستین صف شکن

آیت‌الله منتظری، نخستین کسی بود که به طور علنی دست به انتقاد از آیت‌الله خامنه‌ای زد. وی به دنبال حوادث پس از انتخابات، آیت‍‌الله خامنه‌ای را فاقد شرایط لازم برای رهبری جمهوری اسلامی دانست و در پاسخ به استفتاها صراحتا اعلام کرد که ولایت از رهبر جمهوری اسلامی ـ با توجه به احکام اسلامی ـ ساقط شده است. وی نوشت: “متولی امور جامعه که با احکام شرع، موازین عقل و میثاق‌های ملی عمدن مخالفت کند جائر و ولایتش جائرانه است.”

این همان نکته‌ای است که عبدالکریم سروش نیز در نامه خود به علی خامنه ای به آن اشاره کرد: “سو‌ء تدبیر و طغیان ستم وزوال عدالت و بحران مدیریت وتراکم تطاول وتجاوز، کلاه گشاد مشروعیت را عاقبت از سر او برداشت و درماندگی و ناشایستگی او را در تدبیر ملک و تنظیم نظام آشکار کرد. ولایت معنوی که از ابتدا نداشت، ولایت سیاسی را هم در انتها درباخت.”

مهدی کروبی نیز در نامه‌ای که به مناسبت یک‌سالگی جنبش منتشر کرد، به گونه‌ای دیگر این مساله را مورد اشاره قرار داد: “عده ای بر اساس تئوری‌ای که مردم را ناصر حکومت و ولی فقیه می‌داند نه ناصب آن، به جای شما تصمیم گرفتند و رای خود را به نام شما خواندند… دیدیم که چگونه اصحاب قدرت پرده حجب و حیا را دریدند، و هزینه این بدنامی را برای حکومت اسلامی خریدند و شهروندان این مملکت را که از رای شان می‌پرسیدند در خیابان ها به شهادت رساندند و بسیاری را به خاک و خون کشیدند و زندان‌ها را از فرزندان این نظام و انقلاب پر کردند. آنچه در این یکسال غایب بود حقوق ملت مندرج در فصل سوم قانون اساسی بود و آن‌چه جای آن را گرفته بود پافشاری اصحاب قدرت بود بر به‌کارگیری زبان زور و شکستن تمامی حرمت‌ها.”

 

ولایت فقیه یا نظام دیکتاتوری؟

وجه مشترک تمامی این نامه‌ها، انتقاداتی است که از تبدیل رهبر جمهوری اسلامی به یک دیکتاتور، حکایت دارد‌. محسن کدیور، پژوهشگر دینی، در نامه‌ای سرگشاده به سیدحسن خمینی، نوه آیت‌الله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی، می نویسد: “اگر در حوزه عمومی، اراده ملی برخلاف رای ولی فقیه بود، آیا باز هم میزان رای ملت است؟ اگر ولی فقیه دیکتاتوری کرد، در حالی که شرعا از ولایت ساقط شده است، اگر با زور مردم را سرکوب کرد و با تهدید یا تطمیع مجلس خبرگان را ساکت کرد و به قوای نظامی و امنیتی برای بقای قدرتش متوسل شد، چه باید کرد؟ به کدام دلیل شرعی یا عقلی حکومت مادام‌العمر فقیه به دیکتاتوری منجر نمی‌شود؟”

مهدی کروبی، با زبانی دیگر، چنین به شکایت از این اختیارات مطلقه می‌پردازد و خواستار آن می‌شود که انتقاد از رهبر جمهوری اسلامی آزاد باشد: “فرد را باید با معیار حق سنجید و نه حق را با معیار فرد… چرا با توسل به ولایت فقیه تیشه به ریشه قانون اساسی و جهوری اسلامی برخاسته از رای مردم زده و اختیار و دامنه ولایت فقیه آنقدر توسعه داده شد که بعید می‌دانم در مواردی این مقدار اختیار از سوی خداوند به پیامبران و ائمه معصومین نیز داده شده باشد و حتی گمان نمی‌کنم که خدا چنین حقی برای چنین برخوردی با بندگان را برای خودش نیز درنظر گرفته باشد؟ تاریخ شیعه انتقاد از حاکم را نه تنها لازم بلکه واجب شرعی می‌داند: النصیحه لائمه المسلمین.”

محمد نوری‌زاد، نویسنده و کارگردانی که به دلیل نوشتن نامه‌هایی به رهبر جمهوری اسلامی به زندان محکوم شده است، در نخستین نامه خود، آیت‌الله خامنه‌ای را چنین مورد خطاب قرار داد: “در همه این سالها، من ندیدم یا نشنیدم که شما، در مقام شخص اول این کشور پرمخاطره و پرآوازه، یک بار، حتی یک بار، مسئولیت یک خطا و خبط و عقب ماندگی و درجا زدن را شخصا بپذیرید. امید دارم بسیار بوده باشد اما من که یکی از آحاد این مردمم، شخصا ندیده یا نشنیده ام… همیشه درمقام نقد، جانب مردم را گرفته اید و حتی به مسئولین پرخاش کرده اید، اما نبوده که به مردم بفرمایید: ای مردم، تا اینجای عقب ماندگی های کشور متعلق به دیگران است و این مختصر متعلق به خطاهای انسانی من رهبر است. همیشه خود را برکنار از آسیب ها دیده اید.”

نویسنده سابق روزنامه “کیهان” در نامه چهارم خود خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای می پرسد: “برای این انشقاق بزرگ مردمان چاره ای بیندیشید. شما، امروز رهبر کدام مردمید؟ من مردم فراوانی برای شما نمی بینم. رهبری، آن هم بر حداقل مردم، که غرورآفرین نیست.”

مصطفی تاج زاده، عضو شورای مرکزی حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب، در نامه مفصلی ویژگی‌های حکومت آیت‌الله خامنه‌ای را چنین توصیف می‌کند: “نظامی که قدرتش را در اعتراف‌گیری و تواب‌سازی در سلو‌ل‌های انفرادی ‌ببیند… نظامی که هر مخالفت یا حتی هر انتقادی را توطئه تلقی کند… نظامی که نظامیان صاحب اصلی آن شمرده ‌شوند و «ایران» را یک پادگان بزرگ ‌ببیند که در آن «چون و چرا» معنا ندارد… نظامی که در آن استقلال قضایی به معنای بی‌اعتنایی به افکار عمومی باشد و دادگاه‌های نمایشی با احکام فرمایشی، دلسوزترین خادمان آیین و میهن و مردم را محکوم و آنان را از حقوق خداداد خود محروم کنند…”

این سخنان، اما مقدمه‌ای است برای سخن آخر؛ سخنی که دکتر سروش، آن را به صراحت بیان می‌کند: “فرمان هبوط صادر شده  و از آسمان به زمین رسیده است. بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. صدای آدمیان صدای خداست. آیا صدای خدا را نمیشنوید؟‎ خوش تر آن است که مقام رهبری خود لبیک گویان ردای نابه‌اندام ریاست را از تن بیرون کند‌و چون آدم ابوالبشر کلمات توبه را بر زبان آرد و از بهشت  آسمانی ولایت آرام بر زمین رعیت بنشیند و با حوای خود آسوده زندگی‌کند و برادر کشی‌هابیل و قابیل را ببیند‌و راز دان تاریخ شود. بدین سان، دست کم، خطیبی باقی‌میماند تا فارغ از سودای ریاست به ارشاد و موعظت بپردازد و به عهد امانت وفا کند، مگر دیگر بار با کرامت ورخصت مردم در “مسجد کرامت” تردد کند  و به شکرانه سلامت “درویشان بی‌نوا را تفقّد کند”. ‎یا خفتگان مجلس خبرگان سر از خواب غفلت بر آورند و بند اسارت بشکنند و روزگار ولایت جایره را به سر آورند.”

 

ولایت فقیه به جای ولی فقیه

سال‌های گذشته همواره بوده‌اند افرادی که “ولی فقیه” را مورد انتقاد قرار داده‌اند، اما این انتقادها هیچ‌گاه به ولایت فقیه نرسید. بسیار از منتقدان در سال‌های گذشته، اشکال را بیش از آنکه در نظریه “ولایت فقیه” بدانند، در حکم‌رانی ولی فقیه می‌دانستند. اما انتقادها این بار تنها به “ولی فقیه” محدود نشده است، بلکه بسیاری “ولایت فقیه” را زیر سوال برده‌اند: “امیدوارم شما نیز در تحقیقات خود به این نتیجه برسید که ولایت شرعی فقیه بر مردم فاقد مستند معتبر عقلی و نقلی است و ولایت مردم بر خودشان تنها طریقی است که عقل و نقل به صحت آن شهادت می‌دهد.” این بخشی از نامه محسن کدیور به سیدحسن خمینی است، که این‌گونه وی را مورد خطاب قرار داده است.

محمد نوری‌زاد، در نامه‌اش، به گونه‌ای دیگر به مساله دخالت ولی فقیه در تمامی زمینه‌ها و نامشروع بودن این تصمیم اشاره می‌کند: “با اشاره و تایید و نصب جنابعالی، شیفتگان و سربازان و اطرافیان و ماموران شما برمنصب های فراوان کشور قرار گرفتند تا این کشتی طوفان زده را به ساحل امن و آسایش و رشد برسانند. از شورای نگهبان تا قوه قضاییه. از فرماندهان سپاه تا فرماندهان ارتش. از امامان جمعه تا مجمع تشخیص مصلحت. از شورای انقلاب فرهنگی تا صداو سیما. هیچ منصب کلیدی ای نبود که منتصبین شما در آن حضور نداشته باشند. حتی نمایندگان مجلس خبرگان که به صورت ظاهر از جانب مردم انتخاب می شوند، پیشاپیش از فیلتر شورای نگهبان شما گذر می کردند… روحانیان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. از نهادها و نمایندگی های ولی فقیه، تا ادارات عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی… به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماینده ولی فقیه حضورداشته و دارد و صاحب نفوذ است. جایی که تناسبی با حضور یک روحانی ندارد و این حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه این وزارتخانه بار می کند. این روحانیان، درکل، و در طول این سالیان هدر شده، به دلیل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنه ای که درآن حضورداشته اند و گاه بر سر آن نیز ایستاده اند، مخاطرات فراوانی را بر ساحت های متعدد کشور تحمیل کرده اند. هم به جهت دخالت های گاه و بی گاهشان، و هم بخاطر تحمیل آدمهای همجوارشان.”

اکنون و با گذشت یک‌سال از آغاز جنبش سبز، به نظر می‌رسد اصلاح‌طلبان نقد مستقیم رهبر جمهوری اسلامی را آغاز کرده‎‌اند. تجربه نشان داده است که پای گذاشتن در این مسیر، همواره هزینه‌هایی بس گزاف به همراه داشته است؛ سرنوشت کسانی چون احمد زیدآبادی، محمد نوری‌زاد، محمد ملکی، عیسی سحر خیز و دیگرانی از این کاروان، همه نشان دهنده این آینده است.