اصلاح طلبان حکومتی و دیوار برلین

علی افشاری
علی افشاری

اظهارات عباس سلیمی نمین در شبهه افکنی پیرامون اکبر گنجی را می توان سرآغاز پروژه جدید نیروهای امنیتی در راستای رفع خطر گسترش نارضایتی های اجتماعی و مهار نیروهای جامعه مدنی ارزیابی کرد.

اگرچه در ابتدا تصور می شد، حرف های ناشیانه پایه این چهره قدیمی اطلاعات از سر کینه توزی باشد، ولی خیلی زود اظهارات منتسب به قاضی حداد معاون امنیتی دادستان کل دادسراهای عمومی و انقلاب پرده از این سناریوی جدیدی برداشت که قرار بود موضوع یادداشتها، مقالات و تحلیل های هدایت شده بسیاری باشد.

یکی از بازداشت شدگان اخیر پس از آزادی از زندان مدعی شده که قاضی حداد به وی گفته است: “یا چفیه ببندد و یا راهی خارج از کشور شده و در صدای آمریکا حضور یابد”!

کسانی که گذر شان به شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران افتاده است و صابون قاضی حداد) حسن دهنوی ) به تنشان خورده است، به خوبی با ترفندها و مهارت های این فرد در فریب، انتقال خطوط گمراه کننده و دادن آدرس های غلط آگاهند.

این پیام جهت دار همراه با اظهارات عباس سلیمی نمین ترجمان سرفصلهای روشن سیاست وزارت اطلاعات می باشد از آن جمله :

بخشی از زوایا و خطوط این طرح امنیتی را آشکار می سازد که می کوشد تا القا کند خارج نشین ها و بخصوص افرادی که در سالیان اخیر پس از تحمل محرومیت ها و مشکلات فراوان به ناچار کشور را ترک کرده اند، تحت کنترل سیستم امنیتی هستند و اپوزیسیون خارج از کشور در محدوده مورد نظر مهار و فلج شده است.

طراحان سیاست اختناق، انفعال و وحشت افکنی وقتی دیدند، برنامه ضعیف و فاقد کیفیت اعترافات تلوزیونی هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش با شکست مواجه شد و در خلال دستگیری و بازجویی های گسترده از زنان، دانشجویان و کارگران و…. نتوانستند چیز در خوری پیدا کنند تا سناریوی نخ نمای وابسته کردن هر کس و گروهی که خواسته ای متفاوت با دولت احمدی نژاد و حامی اصلی اش رهبری جمهوری اسلامی دارد، به برنامه براندازی نرم و انقلاب مخملین آمریکا را اثبات کنند، حال نعل وارونه زده و از در دیگری وارد شدند که نشان دهند خارج از کشوری هایی که تا دیروز با زور انفرادی، زندان، فشار جسمی و روانی تلاش می شد تا اعترافاتی گرفته شود که آنها را خط دهنده همه اعتراضات دانشجویی، تجمعات مسالمت آمیز زنان و معلمان، اعتصابات کارگری، ناآرامی ها و خواسته های قومی و هویت بخش مناطق غیر فارس معرفی کنند، امروز کسانی هستند که در توافقی نوشته و یا نانوشته کشور را ترک کرده اند و اکنون نیز یا سیاستی بی خطر برای حکومت را دنبال می کنند و یا در چهارچوب هدایت اپوزیسیون در حوزه دلخواه حکومت مشغول به کار هستند. این گونه، تلاش کردند تا ضمن تخریب و ترور شخصیت بی هزینه و یا کم هزینه بخشی از مبارزان، سیاست ایجاد درگیری و شکاف در اپوزیسیون خارج از کشور و دامن زدن به دعوای داخل و خارج را نیز گامی به جلو ببرند.

جالب اینجا است که این روش ها در نظام های توتالیتری و غیر دموکراتیک در بلوک شرق سابق دقیقا در مواجهه با مخالفان تبعیدی به کار رفته و به نظر می رسد یک شیوه کلاسیک برای حکومت های تمامیت خواه در حذف و خنثی کردن مخالفان و منتقدان است.

اما بهترین گواه بطلان این ادعاهای متناقض، اظهارات اخیر وزیر اطلاعات است که دم خروس را آشکار می سازد. وی ضمن اینکه از مراودات برخی دانشجویان با خارج از کشور خبر داده و نسبت به برخورد با این افراد هشدار داده، گفته است “ما باید حریم دانشجویی را رعایت کنیم ولی با افرادی که با اسم دانشجو در حال حاضر با خارج از کشور مراوداتی دارند، برخورد می‌کنیم، زیرا این افراد دانشجو نیستند بلکه به دنبال تخریب نظام جمهوری اسلا‌می هستند.”

بدبن ترتیب اهداف و نیات طراحان این سیاست جدید روشن می شود که در واقع با طرح و تعقیب برنامه های دوگانه متناقض می کوشند که دیوار برلینی بین داخل و خارج از کشور بر پا داشته، مانع هر گونه ارتباط شوند. آنان می کوشند نیروهای مخالف به جزیره هایی پراکنده تبدیل شوند که هیچ پیوند و تعامل موثری بین آنها برقرار نگردد.

خوب حال اگر رفتن به خارج از دید آقایان ایرادی ندارد چرا این همه تهدید و خط و نشان کشیدن برای ارتباط با خارج مطرح می شود؟ اگر خروج افراد جدیدی که کشور را ترک کرده اند، هدایت شده بوده است! پس چرا ایجاد حساسیت برای آنها می شود؟ علی القاعده باید ارتباط با آنها را باز بگذارند تا خطوط مورد نظر به خوبی القاء شود و آنان فارغ البال به گسترش ارتباطات و نیروگیری بپردازند. اما واقعیت چیز دیگری است. آنها در بازجویی ها، خطرناک ترین دشمنان نظام معرفی می شوند که ارتباط و مراوده با آنها هزینه های گزافی دارد. به صراحت گفته می شود فلانی که الان در خارج است، خط قرمز نظام محسوب می شود و از هر وسیله ودروغی استفاده می شود تا دور و بر آنها خالی شود.

البته نمی توان از نظر دور داشت سیاست قطبی سازی در جنبش دانشجویی حول دوگانه دفاع مطلق از حکومت و اوامر ولی فقیه (که چفیه سمبل آن است) و خروج از کشور و اقامت در آمریکا ممکن است مشابه اظهارات شاه پس از تشکیل حزب رستاخیز که هر ایرانی یا عضو این حزب شود یا ایران را ترک کند، در راستای جارو کردن مخالفان در داخل کشور و خلاص شدن از شر آنان باشد. منتهی بررسی دقیق مسائل نشان می دهد، که حکومت در حال حاضر خطر اصلی را از ناحیه خارج از کشور و حساسیت جامعه جهانی می داند. آنها همسو شدن برآیند مبارزات داخلی و فشار های خارجی در چهارچوب حقوق بشر و تحقق خواسته های مردم ایران را تهدید اصلی می دانند و نگرانی شان را در قالب حساسیت بر روی انقلاب مخملین بیان می کنند.

در این شرایط آن دسته از نیروهایی که در خارج از کشور سعی می کنند تا با ارائه راه سوم، دنیا را از عواقب سوء دوگانه سازش با اقتدارگرایان و برخورد نظامی هشدار دهند، بیشتر مورد غضب اند.

از دید حاکمیت پادگانی- امنیتی نفس خروج از کشور ملاک اصلی نیست، بلکه چگونگی عملکرد در تحلیل آخر تعیین کننده است. آنها دوست دارند همه کسانی که موی دماغ شده اند و بر تاریک خانه ها نور می افشانند کشور را ترک کنند ولی به شرط اینکه پس از خروج یا جذب زندگی شوند و یا در محدوده های مورد نظر فعالیت کنند و آب به آسیاب لابی های حکومت بریزند و یا سوژه های مطلوب راست جنگ طلب داخلی را دنبال کنند.

کسانی که یکی از پایه های اصلی حکومتشان تغییر معادلات جهانی پس از سیاست باز جیمی کارتر و توافقات نشست گودالوپ بوده است، به خوبی واقفند که تغییر مذاق جامعه جهانی چه قدر می تواند دردسر ساز باشد. آنانی که تمامی امکانات را در اختیار حواریون و وابستگان به خود قرار دادند و تمامی روزنه ها را بر نیروهای مستقل مسدود کرده اند و فکر می کنند با تنگ کردن حلقه های محاصره می توانند نفس جامعه مدنی را بگیرند، از ارتباط جامعه ایران با خارج و برخورداری از حمایت و امکانات نهاد های موجه بین المللی در هراسند که می تواند به تقویت جنبش دموکراس خواهی منجر شود.

اساسا یکی از راهبرد های اصلی دستگاه امنیتی جلوگیری از شکل گیری اپوزیسیونی مقتدر است و برایش داخل و خارج هم فرقی نمی کند. کافی است تا به مجموعه برخورد هایی که تا حال در خارج از کشور اعم از ترور، راه اندازی گروه های مصنوعی، تلاش برای نفوذ و تشدید شکاف ها و دامن زدن به دعواهای حیدری و نعمتی و… کرده است، نگریسته شود.


هدف دیگر این سناریو ایجاد سوءظن و شبهه دار کردن نیروهای سیاسی مخالف است تا به جان هم بیفتند و سر یکدیگر را بتراشند. از سویی بخشی از اپوزیسیون خارج بخشی دیگر را متهم کند و از سویی دیگر دعوای داخل و خارج راه بیفتد و بدیهی است برنده این دعوا حکومت است تا با شگرد قدیمی تفرقه بینداز و حکومت کن خیالش از بابت شکل گیری نیروی سیاسی مستقل و منتقد راحت شود.

اما در نهایت تعجب، پس از کلید خوردن این سناریو برخی اصلاح طلبان داخل، آتش بیار معرکه شدند. کسی که برخی از کارهایش قابل تقدیر بود، چنان در این بازی افتاد و سعی کرد از آن موجی بسازد که تردیدی جدی پیرامون درستی ادعای اصلاح طلبانه اش بوجود آمد. شاید ناراحتی اش از اصلاح طلبان رادیکال که تحریمیان نامیده می شوند، باعث شده تا فرصتی برای تلافی پیدا کند. اما اگر اصلاح طلبی بدین معنا باشد باید گفت انا لله و انا الیه راجعون، دیگر چگونه می توان به این افراد اعتماد کرد؟

البته این برخورد ارتباطی با همه اصلاح طلبان ندارد، بخصوص آنهایی که از سر دلسوزی به میهن و ملت دل در گرو اصلاح طلبی دارند. حساب انها جدا است. روی سخن با قلیلی از افراد است که به اصلاح طلبی چون نردبانی برای صعود به قدرت می نگرند از روند حوادث دستپاچه شده و به ضد و نقیض گویی روی آورده اند.

این افراد با غفلت از واقعیت های تاریخ جهان و ایران، فعالیت سیاسی در تبعید را عاری از هرگونه ظرفیت مثبتی معرفی کرده اند. انگار نه انگار که رهبری انقلاب اسلامی وبسیاری از کادر های جمهوری اسلامی از خارج از کشور آمدند. بدون فعالیت های تشکیلاتی در باکو و استانبول و انتشار و انتقال نشریات از دهلی نو و لندن دشوار بتوان تصور کرد که نهضت مشروطیت شانس پیروزی داشت.

البته بدیهی است که خارج از کشور همواره بخشی از کارزار سیاسی در داخل است و معمولا نقشی حمایتی و تبعی از آن دارد و حرف آخر در تحول خواهی را نیروهای داخل کشور خواهند زد. اما این بدان معنی نیست که ارزش فعالیت های خارج از کشور را ندیده گرفت و تصور کرد که همه کسانی که در خارج هستند از سر عافیت طلبی و منفعت خواهی به خارج آمده اند.

جالب است این افراد چنان از مبارزه داد سخن سر می دهند که انگار تاریخ مبارزه با آنان شروع شده است! این مبارزان تازه به دوران رسیده و دوآتشه بدون اینکه یک روز بازجویی، زندان و شکنجه را تحمل کرده باشند و تا دیروز مدیر کل و مقام دولتی بوده اند، و هویت و موجودیت شان در قدرت و امتیاز های حکومتی شکل گرفته است، کسانی را به منفعت طلبی و کسب درآمدهای آنچنانی متهم می کنند که پس از مدت ها زندان، شکنجه، حبس انفرادی ومحرومیت های گوناگون ناچار به ترک کشور شدند.

اینها که بر بستر اصلاحات حکومتی بزرگ شدند، پیش از دوم خرداد که اصلاح طلبی هزینه داشت و چرتکه اندازی های رایج اجازه ریسک نمی داد، در میدان نبودند و پای شان نه تنها به خیابان “به آفرین” که محل ستاد مرکزی خاتمی بود باز نمی شد، بلکه تا اطراف کریم خان هم آفتابی نمی شدند. بسیاری اساسا “صلاحیت اظهار نظر درباره جنبش دانشجویی” را ندارند. جنبش دانشجویی شناسنامه دارد، شناسنامه شما کجاست؟ اساسا کجا بودند این دوستان. آن زمان که علی رازینی برای توقیف ستاد به آفرین عسس و گزمه فرستاده بود، آن زمان که دانشجویان پیشگام اصلاحات آنروز شبها را به تبلیغ برای انتخابات زیر سخت ترین فشارها می گذراندند، حضرات کجا بودند؟ اگر صداقت و انصاف دارید به همین یک سوال جواب دهید، بقیه باشد برای وقتی دیگر.

انصاف است که دانشجویی که روز و شب نداشت تا سرانجام دوم خرداد، بازداشت شده، تحقیر و شکنجه شود تا دیگرانی بر صندلی مدیریت لم دهند و دانشجوی زندانی دیروز را هجو نمایند؟

برخی فردای دوم خرداد مدیر شدند و برخوردار از امتیاز های انحصاری و رانت ها. اصلاحات اگر برای دیگران پوستر چسباندن، کتک خوردن، زندان رفتن، شکنجه شدن و محرومیت های مختلف را در بر داشت، برای آنان پست، نان، آب و برخورداری از مزایای گوناگون انحصاری و توزیع فرصت ها بین خودشان بود وحسابی در دوران باربندی ها جولان دادند.

از دید این منطق بامزه فقط کار کردن در صدای آمریکا ایراد دارد و امپریالیسم، دشمن و بیگانه فقط آمریکا است و در عوض، مثلا استعمار به قول خودشان پیر انگلیس تا اطلاع ثانوی حامی و غمخوار ملت ایران است و کار کردن برای او مباح و مستحب!

از اینان باید پرسید شما که اینگونه فکر می کنید چرا با صدای آمریکا و دیگر رسانه های خارجی مصاحبه می کنید و از طرف دیگر در یک رسانه الکترونیکی می نویسید که از ناحیه یک نهاد خارجی پشتیبانی مالی می شود؟

اینان چون فضای خارج از کشور را مانند دوران مسئولیت خود در نهادهای حکومتی تصور می کنند که همه امکانات برای شان فراهم بوده، حال می پندارند دیگرانی که الان در خارج هستند در شرایط مشابهی قرار دارند! نمی دانند چگونه آنان با هزاران مشکل ریز و درشت دست و پنجه نرم می کنند.

اگر کسانی با فشار شکنجه، ماه ها حبس انفرادی و فشار های روانی مجبور به مصاحبه تلویزیونی شدند که در پی افشاگری قبل از آزادی و تحمل شش ماه زندان انفرادی بیشتر، فرجام آن بی آبرویی بیشتر برای حکومت بود، این ها بدون هر گونه فشاری در دام بازی نهاد های امنیتی افتاده اند!

این افراد نه تنها در عالم مبارزه تازه وارد مدعی هستند، بلکه در فهم مسائل سیاسی و بازی های امنیتی نیز چنین هستند. هر کسی که تازه درس سیاست را مشق می کند، می داند که وقتی عنصری امنیتی حرفی می زند نباید صرفا ظاهر آن را مورد توجه قرار داد و باید اندیشید که چرا چنین گفته است؟ و چه اهدافی پشت سر آن قرار دارد؟و مسائل را با فرض پیچیدگی تحلیل کند نه اینکه پابرهنه بپرد وسط ماجرا! و بد تر آنکه مانند کیهان و صدا وسیمادر نقل مطالب نیز گزینشی عمل کند و نومن ببعض و نکفر ببعض با مسائل برخورد کند. نمی گویند، 90 درصد بازجویی ها درخصوص تخریب و ایجاد حساسیت بر روی فعالانی که اخیرا کشور را ترک کرده اند، بوده است و فقط خط القایی به یکی از بارداشت شدگان را مورد توجه قرار می دهند!


نمی توان افراد هزینه داده را به خاطر خروج از کشور تخطئه کرد! قطعا کار کسانی که در داخل ایستاده اند و مبارزه می کنند، ارزش ویژه ای دارد و در خور احترامی افزون تر است. ولی نمی شود یکسره فضیلت فعالیت را محدود به داخل کشور کرد. خداوند در قران کریم ابتدا می فرماید هاجروا و بعد جاهدوا را مطرح می کند و منزلت ویژه ای برای مهاجرت تعیین می کند.

حال به طور جدی جای سوال وجود دارد چرا اینان معتقدند که افراد در خارج از کشور نباید از امکانات فضای آزاد برای بیان درد ها ومشکلات جامعه و یا نظرات رادیکال استفاده کنند که فضای بسته و اختناق داخل اجازه نمی دهد؟ مگر اینکه نخواهند حرف هایی متفاوت با دیدگاه های آنان ادا شود! که آشکارا موضع غیردموکراتیک آنان را نشان می دهد.

کسانی که از موضع مردم ایران حرف زده و خود را نه تنها مرکز جنبش های اجتماعی و معیار اصلاح طلبی می دانند بلکه مدعی سخنگویی آزادی خواهان جهان نیز هستند، بیشتر سزاوار اجتناب از ادعای رهبری جنبش های اجتماعی و پیچیدن نسخه های انحصاری برای آنها هستند. حافظه اجتماعی هنوز فراموش نکرده است که چه کسانی فتوای سیاسی داده و رای به هاشمی رفسنجانی را تکلیف ملی و شرعی اعلام کردند.

کسی که برای مردم “تکلیف و فتوی” صادر می کند و در هر نوشتار دهها بار فتاوی “باید و نباید” صادر می نماید، مدعی خودخوانده رهبری است یا آنکه در تمام کارنامه سیاسی خود “هیچگاه” خود را صالح تر از شهروندان دیگر ندانسته است؟

رهبری جنبش های اجتماعی با اراده گرایی و ادعای صرف به دست نمی آید بلکه رهبری از دل حرکت بیرون می آید. رهبری که اصالت ندارد زود دستش رو می شود! رهبری باید از جنس بدنه اجتماعی باشد و دغدغه های آنها را داشته باشد و تنها دل در گرو خواسته های انها بسته باشد. رهبری خودخوانده و غیر متعهد به درخواست های مردم در هنگامی که تعارض با قدرت پیش می آید، به جایی نمی رسد.

بی شک اقدام برخی افراد در همسو شدن با اراده های جنگ طلبانه و دست بوسی برخی مقامات جهانی در خور محکومیت است. اما نفی جنگ و صلح طلبی زمانی معنای واقعی خود را پیدا می کند که با دست رد به بقای خودکامگی هم همراه شود. قبح و مذمت سازش و زد وبند با کسانی که اکثریت ملت را در فقر، فلاکت و محرومیت های سیاسی و فرهنگی به بند کشیده اند کمتر از جنگ نیست. صلح طلبی در شکل مطلوب خود یعنی تعریف فضایی که برنده آن مردم باشند، نه حکومت.

هوشیاری فعالان سیاسی در پرهیز از افتادن در دام خطوط انحرافی، نقد منصفانه یکدیگر، گشودن باب گفتگو پیرامون شکل رابطه مطلوب داخل و خارج و حساسیت خارج نشینان در عدم ایجاد مشکل برای فعالان داخل می تواند این سناریوی جدید را خنثی سازد. در این میان شایسته است نیروهای تحول خواه با همه گرایش ها اقتدارگرایان و پشتیبانان حاکمیت پادگانی را به عنوان تضاد اصلی قلمداد کنند و باید هر کس و گروه با حفظ جایگاه مستقل خود، بحث های فرعی را اصلی نکند.