پرسش‌های بی‌پاسخ

نویسنده

» به مناسبت "اولیس"خوانی در "بلومز دی"

چاپ دوم/ از آنجا - مایکل سیدل، ترجمه فرشید فرهمندنیا: شانزدهم ژوئن، مصادف است با بلومز دی؛ روزی که وقایع رمان اولیس جیمزجویس در آن می‌گذرد و نیز، جویس در همین تاریخ با همسرش، نورا بارناکل، آشنا شده است. در این‌روز، مردم در دوبلین کاراناوالی برگزار می‌کنند و اولیس می خوانند و صحنه های مختلف این رمان را بازسازی می کنند.

۱- خواننده‌ای که رمان “اولیس” جیمز جویس را دست بگیرد و در آن به‌دنبال طرح داستانی مشخصی باشد یا انتظار داشته باشد که درکی روشن از رفتارهای شخصیت‌های داستان به دست آورد، سرخورده خواهد شد. اما شاید مناسب‌ترین استراتژی برای نزدیک‌شدن به اثری مانند “اولیس”، استراتژی “قرائت استفهامی” باشد: اینکه خواننده درباره هر یک از شخصیت‌های کتاب، پرسش‌هایی هستی‌شناسانه، روایت‌شناسانه، اخلاقی و… طرح کرده و پاسخ‌های نسبتا مناسب را جست‌وجو کند. مثلا یکی از سوالات مهم می‌تواند این باشد که شخصیت‌های اصلی رمان - استیفن، مولی و بلوم - هرکدام چه خواسته‌ها و چه کمبودهایی دارند؟ پاسخ اینگونه سوالات آسان به دست نمی‌آید چرا که مساله میل و خواست در درون شخصیت‌های ساخته‌وپرداخته جیمز جویس، ابعادی بغرنج و گاه متناقض پیدا می‌کند.

استیفن ددالوس در اوایل رمان، کوین اگان ملقب به اردک وحشی، انقلابی ایرلندی که پیش‌تر او را در پاریس ملاقات کرده بود و هم‌اکنون در دوبلین تبعیدی سیاسی است را به یاد می‌آورد و در توصیف او می‌گوید: “بی‌عشق، بی‌وطن، بی‌همسر”. این توصیف تا چه حد در مورد سایر شخصیت‌های رمان نیز درست است؟

در ابتدا به موقعیت خود استیفن نظری بیفکنیم: استیفن خود را مردی بی‌عشق می‌داند و دایم از خود می‌پرسد”کدام زن تو را می‌پسندد؟” او بی‌وطن هم هست گو اینکه تبعید او از محل اقامتش همیشه تبعیدی خودخواسته باشد. همسری هم ندارد و بعد از اینکه روسپی موردعلاقه‌اش جورجینا جانسون از نزدش می‌گریزد همنشینی با فروشندگان دوره‌گرد را به‌عنوان مرهمی بر روح آزرده خویش اختیار می‌کند.

 استیفن در رمان اولیس، باز هم به مانند رمان”تصویر هنرمند در جوانی”، خصلت “در میانگی” دارد و در موقعیتی بینابینی نقش ایفا می‌کند. او در میانه عشق‌ها، پیشه‌ها، کشورها، دوستان، سرگرمی‌ها و… قرار دارد و گرفتار وسواس‌ها و امیال متناقضی است: ترس از سگ، ترس از آب، ترس از رعدوبرق، میل ناگهانی به کناره‌گیری از دیگران، وسواس همیشه دست‌نخورده باقی‌ماندن و… /

ترکیب امیال و فوبیاهای متناقض در او منجر به بروز نوعی پارانویا شده است که او را از داشتن دوستان قابل اعتماد و همسر و چشم‌اندازی از پیشرفت در زندگی محروم می‌کند. آنچه که او می‌خواهد تغییر است و این‌بار برخلاف رمان “تصویر هنرمند در جوانی” دیگر مطمئن نیست که آن تغییر چه باید باشد. او در طول روزی که “اولیس” روایت می‌شود، بیشتر وقتش را در کافه‌ها می‌گذراند و در ساعت‌هایی از روز هم که جویس به او نمی‌پردازد خودمان می‌توانیم حدس بزنیم که به چه کاری مشغول است.

در فصل”یومائوس”، بلوم از استیفن می‌پرسد که در جست‌وجوی چه‌چیز خانه پدری‌ات را ترک کردی؟ او پاسخ می‌دهد: در جست‌وجوی بدبختی.

او به تعبیر کی‌یرکگوری نمونه‌ای از شهسوار ترک همه چیز است حتی اگر در پی آن، همان بدبختی محتومی باشد که برایش مقدر شده است. او که یک‌بار از خانه پدری آواره شده و در برجی اقامت گزیده است، هیچ‌کجا را خانه خود نمی‌داند و در بخشی دیگر از داستان، باز هم در یکی از لحظات اوج شور شیدایی خود می‌گوید اگر سکنه قصد ترک برج را داشته باشند او قبل از همه پیشقدم خواهد شد.

با این‌همه هیچ‌گاه به ابژه میل خود دست نمی‌یابد و شکست به مضمون اصلی سلوک و زندگی‌اش بدل می‌شود خصوصا در امر نوشتن که به قول مولیگان، یکی از شخصیت‌های کتاب:“ده سال، ده سال است که او می‌خواهد چیزی بنویسد.”

البته او گرچه سرگردان و بی‌هدف است اما هنوز تسلیم نشده است. در صحنه‌ای از داستان، هنگامی که سر و صدای موتورخانه‌ای را می‌شنود ناگهان خود را محصور در میان آن سر و صداهای منتشر در فضا و صدای تپش‌های قلب خویش تصور می‌کند:

“من در میان آنها. کجا؟ میان دو دنیای پر هیاهو که در آن غوطه می‌خورند، من. داغانشان کن، یکی و هر دو را. اما مرا هم ناکار کن. تویی که می‌توانی، مرا در هم بشکن. منظورم قصاب و قواد بود، گفتم که! اما هنوز نه. فقط یک نگاه به اطراف بیندازم.”

این نوع مقاومت درونی همواره در پس ذهن جویس وجود داشته است. به یاد آوریم دفتر شعری را که جویس در سن ۲۲سالگی منتشر کرده بود. آن موقع در شعری با عنوان”فاضلاب محفل آنان” نوشته بود:

“من آنکه برآشفتم

 تا دستور زبان شاعران را حفظ کنم

تا اندیشه ارسطوی دانا را

به مسافرخانه‌ها و به میان بدکاره‌ها ببرم”

تصویری که از جویس در این دفتر شعر می‌توان مشاهده کرد دقیقا همان تصویری است که از استیفن در انتهای رمان “تصویر هنرمند در جوانی” و ابتدای رمان”اولیس” می‌بینیم. این اشعار می‌توانند کمک کنند تا پارانویای ذهنی و فرهنگی استیفن را بهتر تجزیه و تحلیل کنیم:

“آنجا که آنان به صلیب کشیده شده‌اند و در خود فرورفته، مناجات می‌کنند

من بی‌پروا ایستاده‌ام

بی‌کس و بی‌یاور و تنها

بی اعتنا همچون استخوان شاه‌ماهی”

 

۲- در مورد شخصیت دیگر داستان، لئوپولد بلوم، چه می‌توان گفت؟

مارتا کلیفورد، معشوقه لئوپولد بلوم در نامه‌ای به او می‌نویسد:“پسرک سرکش بیچاره، تو در خانه‌ات هم خوشحال نیستی؟” حقیقت نهفته در این جمله مارتا، راز بوطیقای تبعید و سرگردانی در آثار جویس را بر ما آشکار می‌کند.

بلوم هم با اندکی تفاوت و تاخیر، شباهت‌های خانوادگی خود را با فرمول استیفنی “بی‌عشق، بی‌وطن، بی‌همسر” بروز می‌دهد. رابطه بلوم و همسرش در اثر مرگ نوزادشان فقط چند روز بعد از تولدش، دچار بحران می‌شود و بلوم به یاد می‌آورد که ۱۰سال‌وپنج‌ماه و ۱۸روز است که با هم نبوده‌اند و به اینگونه بی‌همسری تناقض‌آمیزی را تجربه می‌کند. بلوم، بی‌وطن هم هست. نقل شده است که جیمز جویس در مورد شخصیت بلوم به دوست خود، ژاک مرکانتون، گفته است که تصویر او را به مثابه یک یهودی اهل دوبلین در ذهن داشته است چرا که تنها یک بیگانه می‌توانست مانند او باشد و در آن دوران، یهودیان در دوبلین بیگانه‌ترین بودند، به آنان هیچ اعتنایی نمی‌شد و دایما تحقیر می‌شدند.

در فصل”نستور”، آقای دیزی از استیفن می‌پرسد که چرا طاعون یهودی‌های اروپا، ایرلند را فرانگرفت؟ و خود بلافاصله پاسخ می‌دهد که”چون هیچ‌گاه به آنان اجازه ورود به ایرلند داده نشد”

با این‌همه بلوم یک یهودی است که به ایرلند راه یافته و وضعیت نمادین یک بیگانه بی‌وطن را بازنمایی می‌کند. بلوم با اینکه دو بار به کاتولیسیسم و یک‌بار به پروتستانیسم گرویده، اما هیچگاه نتوانسته از تبار یهودی خود فرار کند.

راوی در فصل “ایتاکا” می‌پرسد: “در ساده‌ترین شکل ممکن، نظر بلوم درباره نظر استیفن درباره بلوم و درباره نظر استیفن درباره نظر بلوم درباره استیفن چه بود؟ به نظرش، او بر این نظر بود که او یک یهودی است در حالی که می‌دانست که او می‌دانست که او می‌دانست که او یهودی نیست.”

اولین وسوسه‌ای که ایجاد می‌شود این است که با دقت و وسواس اسامی خاص را جایگزین ضمایر کنیم: بلوم فکر می‌کند که استیفن فکر می‌کند که بلوم یهودی است در حالی که استیفن می‌داند که بلوم می‌داند که استیفن می‌داند که استیفن یهودی نیست.

 اما در اینجا جویس به ماهیت بازیگوشانه و نامتعین “هویت” نظر دارد. از این منظر هویت چیزی نیست جز ارجاع دال‌ها به یکدیگر در چرخه ناتمامی که هر گونه تلاش برای فهم موضوع را به تعویق می‌اندازد و دستاوردی جز تفاوت و دگرسانی در بر ندارد. در واقع جویس با ایجاد این دغدغه در خواننده که باید به تلاش برای درک زمینه و ارجاعات ضمایر عبارات فوق بپردازد، او را مستقیما به سر وقت یکی از مهم‌ترین موانع بر سر راه پذیرش بلوم به‌عنوان یک شهروند دوبلینی یعنی مانع زبانی می‌برد و در آن مخمصه شریکش می‌کند. بلوم احساس می‌کند که در زبان مسلط بر جهان پیرامون خود -شهر دوبلین- جایی برای او تعریف نشده است و از آنجا که هویت هر فرد برساخته زبان است، محکوم به بی‌هویتی و تنهایی خواهد بود. او آنگاه که در مکالمه‌ای عاشقانه با مولی، از او - که خود یک نیمه یهودی دوبلینی است - با تعجب می‌پرسد که چرا او را انتخاب کرده است، مولی پاسخ می‌دهد: “چرا تو؟ چون که تو در قیاس با دیگران بیگانه هستی.” در اپیزود پارودیک و بحث‌برانگیز “گاوهای خورشید” مطالبی درباره ریشه‌های یهودی و شرقی بلوم روایت می‌شود و اینکه خانواده‌اش از اشکنازی‌های اهل مجارستان بوده‌اند و این تبارشناسی هویت و ساختارشناسی سخن لئوپولد بلوم را پیچیده‌تر هم می‌کند. گویاترین توصیف درباره وضعیت نمادین بلوم را در این تک‌نگاری راوی می‌توان جست‌وجو کرد:گپیشنهادهای بی‌شرمانه زیبارویان رنگ‌پریده، شاید در نقش همدمی فراموش‌شده و خیانت‌پیشه بتواند به او آرامش بخشد اما این نماینده نورسیده اخلاقیات و شفادهنده آلام، در بهترین حالت درختی ریشه‌کن شده است که وقتی در خاک وطنش ریشه داشت، رشد می‌کرد و تنومند بود ولی با انتقال به آب و هوایی دیگر، ریشه‌هایش نیروی سابق را از دست داده‌اند و میوه‌هایش کال و تلخ و بی‌مصرفند.”

بسیاری معتقدند که بلوم نماینده شخصیت واقعی جیمز جویس در این رمان است چرا که بخش عمده‌ای از ویژگی‌های جویس نظیر صلح طلبی و آرامش خواهی، ترجیح کمدی نسبت به تراژدی، تقدیس عشق و… را بازتاب می‌دهد. جویس در مجموع بلوم را به مثابه انسانی نیک تصویر کرده است و در طول رمان تنها رفتار ناشایستی که از او سر می‌زند آنجاست که به اشتباهات دستوری نامه‌ای که از مارتا کلیفورد دریافت کرده می‌خندد.

زندگی بلوم در دوبلین زندگی شادی نیست. او دوست نزدیکی ندارد، زندگی خانوادگی‌اش دچار بحران است و شغلش را دوست ندارد. خاطرات تلخ ناشی از مرگ نوزاد ۱۱روزه‌اش و خودکشی پدرش او را به شدت آزار می‌دهند.

درک کامل موقعیت بلوم در روز موردبحث در رمان “اولیس” در گرو این است که دریابیم رنج او فقط ناشی از حساسیت نسبت به رابطه مولی با بلیزیس بویلن و مقهورشدن در عشق نیست بلکه ریشه در عادات و احساساتی دارد که طی سالیان در وجود او رسوب کرده است. او به شدت نیاز دارد که دوباره با زندگی پیوند برقرار کند و به‌عنوان فردی زنده نفس بکشد، اصلی‌ترین خواست او این است که همسرش را بازیابد.

بلوم به مانند استیفن شهسوار ترک همه‌چیز نیست و آنگاه که از پس از شرکت در یک مراسم تدفین، از میان گورستان عبور می‌کند می‌اندیشد: “هنوز بسیار چیزها برای دیدن و شنیدن و حس کردن هست. حس کردن گرمای موجودات در کنار خود. بگذار آنان با بدن‌های کرم‌خورده‌شان آنجا بخوابند، هنوز نوبت من نیست. بسترهای گرم: زندگی با اصالت گرم.” مضمون”نو شدن” بارها از زبان بلوم تکرار می‌شود، آنقدر که سرشت نمای هستی او می‌گردد: گمن نو را می‌خواهم”. او بیش از هر چیز یک مولی نو یا به تعبیر دیگر یک رابطه نو با مولی می‌خواهد.

۳- سومین شخصیت، مولی است. زنی که مضمون مساله‌ساز مورد بحث رمان یعنی میل به وطن و همسر و عشق داشتن را همزمان حفظ و نفی می‌کند.

در طول روزی که ماجرای رمان روایت می‌شود، مولی بیشتر وقتش را در رختخواب می‌گذراند. مساله اصلی او این است که احساس بی‌ارزش بودن می‌کند، بنابراین می‌کوشد تا به نحوی خود را نزد دیگران اثبات کند. او به یک عاشق نیاز دارد تا این حس ارزشمندبودن را به او ببخشد و این نقش به فردی به نام بلیزیس بویلن که کارگزار اوست سپرده می‌شود. او نیاز دارد که حس کند موضوع میل دیوانه‌وار کسی است - البته به شکلی متفاوت با آنچه که روش میل‌ورزی بلوم است و موجب افسردگی مولی شده است - بنابراین در وجود مولی شاهد مضاعف شدن میل هستیم: او هم سوژه میل است و هم ابژه آن و از هر دو جنبه نیز فقدان را تجربه می‌کند. در این داستان امیال هیچ یک از شخصیت‌ها به طور کامل ارضا نمی‌شود و از این نظر، اولیس، رمان ناکامی محسوب می‌شود. در فصل “آئلوس” به یکی از تیترهای روزنامه اشاره می‌شود:

HOUSE OF KEY (E) S (کلیدخانه). این عنوان با استفاده از پرانتزی که طرفین حرف E قرار داده، عملا به دو مورد از کلیدواژه‌های رمان ارجاع داده است: آخرین کلمات مولی (YES آری) که در KEYES به خاک سپرده می‌شود. پس از مرگ مولی نه استیفن و نه لئوپولد، هیچ‌کدام کلید خانه‌ای را که هر یک حق انحصاری خود می‌داند پیدا نمی‌کنند و این زمینه‌ای ایجاد می‌کند برای طرح بخشی از پرسش‌های مهم معطوف به این کتاب: آیا جایگاه نمادین پسر است که می‌تواند قلمرو مادری را در اختیار بگیرد؟ آیا شبح شوهر است که کلید عمارت را دارد؟ آیا مرگ عادتی دیرین در دور انداختن تمام کلیدها دارد؟

به هرحال در پایان روز ۱۶ ژوئن سال ۱۹۰۴، هنگامی که روایت به پایان می‌رسد خواننده هنوز پاسخ بسیاری از پرسش‌های خود را نیافته است اما هنوز فرصت هست، همانطور که استیفن در جایی از کتاب می‌گوید: “زندگی روزهای زیادی است، روز از پس روز.”

منبع: روزنامه شرق