داستان تفنگ ایرانی

روح الله شهسوار
روح الله شهسوار

سال 1357: محمدرضا (سیاوش) شجریان، خوانندۀ جوان و آینده دار موسیقی سنتی ایرانی و شاگرد ممتاز استاد غلامحسین بنان، بر خلاف بسیاری از خوانندگان محافظه کار موسیقی سنتی، تصنیفی خواند با عنوان  “شب نورد”. ترانه ای که در بین عموم مردم با عنوان “تفنگم را بده” معروف شد. خوانندۀ جوان که پیش از این سابقۀ درگیری با حکومت شاه را در کارنامه اش داشت، اینبار هم از سرشاخ شدن با رژیم نهراسید و تصنیفی انقلابی را با صدای جادویی خود عرضه کرد. سیاوش که بعدها به خسروِ آواز ایران معروف شد، پیش از این در نوجوانی، به خاطر درگیری با ساواک از اذان گفتن در مناره ها و مسجدهای شهر زادگاهش, مشهد محروم شده بود. اما اینبار با خواندن ترانه ی “ شب نورد” قدرت روح سرکشش را به رخ حکومت کشید و صدایش را از میان امواج نوارهای صوتی به خانه های مردم ایران رسانید.

ترانۀ “شب نورد”، (که گویا سرودۀ اصلان اصلانیان است) داستان جوانی را روایت می کند که شاهد “غرق خون شدن و آتشفشانی شدن کاکل” یک نوجوان مبارز است. او که از این صحنه خونش به جوش آمده است تفنگش را طلب می کند تا به خون خواهی “برادری که غرق خون” است برود:

 تفنگم را بده تا ره بجویم/ که هر که عاشقه پایش به راهه… تو که با عاشقان درد آشنایی /تو که هم رزم و هم زنجیرمایی / ببین خون عزیزان را به دیوار / بزن شیپور صبح روشنایی… برادر نوجوونه / برادر غرق خونه / برادر کاکلش آتش فشونه.

در آن روزها شجریان جوان، همصدا با مردم ایران نوای خونخواهی شهیدان راه آزادی را سر می داد. همان سالها بود که محسن مخملباف، فیلمساز سبز ایرانی، پس از برخاستن از پای سخنرانی دکتر علی شریعتی در حسینیۀ ارشاد تهران، هنگامی که یکی دو کوچه آنطرف تر با یک آژان مواجه می شود کاردی (چاقو) که در جیبش داشته را محکم به شکم آن آژان فرو می کند و به خیال خود انتقام هرچه ظلم و ستم که بر مردم ایران رفته است از وی میگیرد.[1]

 

سال 1388:استاد محمد رضا شجریان، تکسوار قافلۀ آواز سنتی ایرانی، باز هم در بزنگاهی حساس با مردم ایران همصدا میشود. او که تصنیفهایش همچون سروده های حافظ، به حافظۀ تاریخی ایران بدل شده است، پس از «شب نورد»  بارها و بارها، زبان حال مردم ایران را در لفافۀ تصنیفها و آوازهای خود زمزمه کرده بود. سپیده، یاد ایام، همراه شو عزیز و… همه و همه در بحبوحۀ فراز و نشیبهای جامعۀ ایرانی اجرا شدند و مورد اقبال مردم قرار گرفتند. در آخرین پرده اما اتفاق غریبی رخ داد. در روزهایی که جنب و جوش عظیمی جامعۀ ایران را که برای استقرار مردم سالاری تلاش می کرد فرا گرفته بود، استاد تصنیفی  اجرا کرد که سخن تازه ای را بیان می نمود. «زبان آهن و آتش» سرودۀ زنده یاد “فریدون مشیری” اینبار دستمایۀ هنرنمایی شجریان گردید.

اگر 30 سال پیش شجریان تفنگش را طلب می کرد تا به خونخواهی برادر شهیدش برود، اینبار با صدایی حزن آلود، کسی را که کاکل برادرانش را آتشفشانی کرده، برادر خطاب می کند و از او عاجزانه می خواهد تفنگش را زمین بگذارد. آری! خوانندۀ روزهای پر التهاب ایران زمین، از: “تفنگم را بده تا ره بجویم/ که هر که عاشقه پایش به راهه” به  “تفنگت را زمین بگذار/ که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار” رسیده است. او پس از حدود هفت دهه زندگی در این جامعه و دیدن حساس ترین روزهای ایران، از تفنگ و خون ابراز بیزاری می کند و مهمتر از آن، کسی که تفنگش را به سوی او و برادرانش نشانه گرفته است، به گفتگو دعوت می کند. “بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن”

شجریان، در آینۀ این تحول، دگرگونی جامعۀ ایران را نشان می دهد. جامعۀ ای که پله های گذار به مردم سالاری را طی می کند، باید خودش هم متحول شود. آن زمان که مبارزان برای پیروزی تفنگ طلب می کردند باید انتظار می کشیدند که روزی هم دیگری به روی آنان تفنگ بکشد. اما مبارزان دیروز در آیینۀ تاریخ، بیهودگی این خون افشانی ها را دریافتند و امروز ندای تفنگت را زمین بگذار سر می دهند. سالها پیش فریدون مشیری این شعر را سروده بود و به یاد دارم بسیاری از  روشنفکران آن زمان، مشیری و بسیاری دیگر از هنرمندان، همچون سهراب سپهری یا احمدرضا احمدی را به همنوانبودن با مردم و غیر اجتماعی بودن محکوم می کردند. همین   حکایت دربارۀ سیاستمدارانی همچون سید محمد خاتمی نیز صادق است. اما امروز شاهدیم، در طوفانی ترین روزهای 30سال اخیر ایران، مردم هم همنوا با شجریان، ندای تفنگت را زمین بگذار سر می دهند.  حنا مخملباف نیز با راهنمایی های پدر، زبان سینما را برای فشار بر دیکتاتور ها و همچنین بیان آنچه که بر ملت ایران رفته است انتخاب می کند. اینها تجربۀ تاریخی ایرانیان است که به نسلهای بعد منتقل می شود. حال در این روزهای بسیار حساس تاریخ معاصر ایران که خشونت طلبان باکی از تفنگ کشیدن و گلوله پراندن ندارند، نیاز است  میارزین ایرانی به این تجربه بیشتر توجه کنند. افتادن در دام خشونت،دست آوردی جز افسوس برای آزادی خواهان نداشته و ندارد. این را می توان از شجریان پرسید. او بارها داستان تفنگ را برای ما سراییده است.

 [1] خانم دکتر سوسن شریعتی (دختر دکتر علی شریعتی) این حکایت را از قول محسن مخملباف تعریف می کند و می گوید، آقای مخمباف به شوخی می گفت: پدر شما با سخنرانیهاییش کاری با ما می کرد که به آژانها چاقو بزنیم و من در جواب گفتم:پدرم  که نگفت شما بروید به آنها چاقو بزنید. این راهی بود که شما برای مبارزه انتخاب کرده بودید.