سیاه ها و سفیدها

محمد رهبر
محمد رهبر

خشونت هم بلوغ دارد. خالی شدن از آدمیت و سقوط کامل. سیطره خوفناکِ درنده مزاجی که قلب را در مسخی ابدی از هر چه مهربانی است، تهیدست می کند.

 یازدهم خرداد، بلوغِ خشونت و درندگی حاکمیت بود. نه اینکه پیشتر قدری عاطفه مانده بود.نه، در کهریزک و کوی دانشگاه و اوینِ سال 67 نیز همین بود، اما این روز تلخ، فصل میوه چینی و بار دادنِ آن همه تمرین بود.

 در قبال بی گناهانی که هیچ نمی خواستند مگر به خاک سپردنِ مردی نجیب و بی کینه، توحشی رخ داد که دلیلش بیش از آنکه امنیت نظام باشد، لذتِ خشونت بود و گرنه امریه های بالا دست به زیردستان که می رسد شیوه و راه و منش را نمی گوید و این سلیقه مامورِ است که چگونه خشونت را رنگ بندی کند. می توان این تصور کابوس وار را داشت که جانیان پس از حمله به تشییع کنندگان و پاره کردنِ عکس پدر در نگاه خیس هاله و بعد آنکه با ضربه ای تپش سینه اش را گرفتند، در محفلی نشسته اند و از این حمله مغولانه  گفته و از بوی خون لذت برده اند.

 این تلذذ خشونت که بسا بیشتر از ضرورت های امنیتی است، نشان از موفقیتِ خونین سران نظام در پروراندن آدم نمایان نیز دارد، ذوب شدگانی در نفسانیاتِ رهبر که هیچ چیز نمی شنوند مگر فرمان دریدن. ایدئولوژی حکومتِ ولایی توانسته است انسانِ کامل مکتبش را معرفی کند. نظام به خلوص رسیده و حالا زرادخانه متعفنش را رونمایی می کند.

 با تاسف می توان اعلام کرد که ایران بار دیگر اشغال شده است و روابط  نظام با شهروندان ایرانی، رابطه اشغالگران است با مردم بومی سرزمین.

از شهادت هاله سحابی و رنجی که می بریم بسیار گفته اند، خشم و درد راویانِ سوگ می تواند خجسته باشد اگر به کژ راهه احساسات لحظه ای نیفتیم و این حس درونی را در فریادی تُنک هدر ندهیم.

 نظام حاکم بر ایران در گفتار و کردار، آپارتاید شبه مذهبی را تحمیل می کند که در آن پوستینِ ولایت فقیه را بر قامتِ بت بزرگ “آقا”راست کرده اند و همه را فرمان به بندگی می دهند. عرضه شرک در لعاب اصل مترقی ولایت فقیه و آذین بسته به نام یگانگی و پاکان مذهب. نظام در دوسال گذشته با خشونتی فصیح نشان داده که برای معترضان، منتقدان و مخالفان، حق حیات که هیچ، حقِ مردن و آسوده به آرامگاه رفتن نیز قائل نیست.

ما همان سیاهان آفریقای جنوبی شده ایم و اقلیتِ حاکم، دیوسفید. این را باید اقرار کرد که جنبش سبز در دوسالی که از جوانه زدنش می گذرد، آن اندازه که نظام به خلوصِ خشونت رسیده است، جانانه و تمام عیار نایستاده و مقاومت نکرده، هر چند شهامت کرده و شهادت دیده، اما هنوز خالص نیست و تا فراگیری و بلوغ راه مانده است. بلوغ جنبش سبز یقینا در خشونت نیست، بلکه در مقاومتی است با روشی همسان با هدف، یعنی عدم خشونت و دانستن این نکته ظریف که شیوه مقاومتِ مسالمت جویانه راهکاری است پیشرفته تر از هر سلاح برای آنانی که اکثریت را به همراه دارند و مرز و بومشان در اشغال است.

“اسقف دزموند توتو” از همراهان ماندلا و از معمارانِ آفریقای جنوبی نوین، میگفت:“ممکن است خیلی ها فکر کنند که خطرناک ترین چیز برای دیکتاتورها و مستنبدان، ترس از مبارزه مسلحانه است، اما در واقع چنین نیست، ترس آنها زمانی است که مردم اراده کنند و بخواهند که آزاد باشند، وقتی مردم اراده کنند، دیگر هیچ چیزی نمی تواند باز دارنده باشد.“1

سیاهانِ آفریقای جنوبی از سال 1948 که حکومت آفریکانی های نژاد پرستهمان مهاجرانِ سفید پوستِ هلندی تبار شکل گرفت با چنان ستم شگفت انگیزی روبرو بودند که حالا و پس از گذشت سالها از فروپاشی رژیم آپارتاید، باور کردنش سخت است. سفیدها که تنها 12 درصد جمعیت آفریقای جنوبی بودند به زورِ اسلحه سیاهان را از محله ها و زمین هایشان کوچ دادند و تبدیل به بردگانی کردند که راهی جز کار کردن برای سفید ها و رفتن به اعماق معادن نداشتند.

 یک سیاه حق عبور از مناطق سفید پوست نشین را نداشت، حق قدم زدن بدون کتابچه 96 صفحه ای هویت نامه را هم نداشت. این کتابچه باید همیشه همراهش می بود و اِلا به جرم جنایت به زندان می رفت. بچه های سیاه هم  در مدارس جداگانه درسی را می خواندند که شبیه بچه های سفید نشوند و نهایت تا آن اندازه ای بدانند که به کار بردگی بیاید. در سال 1954 رژیم آپارتاید سیاهان را در مناطقی اسکان داد و چنان جامعه آفریقای حنوبی را جداسازی کرد که عملا اکثریت سیاه و رنگین پوست آفریقای جنوبی رابیگانه به حساب آورد. 

 تقدیر اینگونه بود گاندی بزرگ، مدتی را در دیار سیاهان زیست و با مقاومتش راهی  ساخت که “نلسون ماندلا” استوار و مومنانه تا نهایت و عاقبت پیروزی پیمودش. کنگره ملی آفریقا که سیاهان و رنگین پوستان آفریقای جنوبی و معدودی سفید منصف، با الهام از گاندی و شیوه مقاومتش پایه گذاشتند در مقابل ارتش و پلیس تا دندان مسلح سفید پوست، روشی مسالمت جویانه اما مقاوم داشت. “روزهای در خانه ماندن” نامی بود که کنگره بر نافرمانی مدنی نهاد. روزهایی که کارگران و دانش آموزان در خانه می ماندند و بر سر کار و مدرسه نمی رفتند. راه دیگری هم بود مقاومت تا پای جان به زیر ضربات باتوم و مشتاقانه به زندان رفتن، داوطلبان طرفدار کنگره به مناطق ممنوعه سفید پوست نشین می رفتند و بر زمین می نشستند و مقاومت می کردند و زندانی می شدند. پیش از رفتن، کنگره برای داوطلبان جلساتی می گذاشت تا آنان را آموزش دهد که چه طور مقاومت کنند ولی خشونت نکنند.

 حکومت آپارتاید البته تمامی شیوه های خشونت را آزمود از به رگبار بستن معترضان بی سلاح تا شکنجه در زندان. نلسون ماندلا، هم حصر را تجربه کرد و هم زندان را، رژیم آپارتاید در دهه پنجاه میلادی تمامی رهبران کنگره و نلسون ماندلا را در حصر نگاه داشت و اجازه کو چکترین ملاقاتی نمی داد اما پیام ماندلا به سیاهان این بود: “اگر به شما اجازه نمی دهند جلسات خود را علنا بر پا کنید باید این جلسات را در کار خانه ها در تراموا در  اتوبوس بگذارید، باید هر خانه و آلونک و کلبه گلی را به هسته مقاومت تبدیل کنید.”

 در راهکار مبارزه مسالمت آمیز البته ماندلا دفاع مشروع و هشدار دهنده را نیز تجویز می کرد و می گفت: “در مقابل حیوانی درنده عدم خشونت بی معناست.”

 اما آنچه آپا رتاید را نابود کرد خشونت گاه و بیگاه سیاهان نبود. روح مقاومت جمعی آفریقایی ها و مظلومیت کاربردی بود که بقای رژیم آپارتاید را ناممکن می کرد.

جنبش سبز شاید به این نیاز دارد که روشهای مسالمت آمیز تجربه شده در آفریقای جنوبی و هند را گرته برداری بومی کند. نیاز داریم تا در وهله اول حلقه ی اتصال را میان طبقات مرجع جامعه از روحانیان آزادیخواه تا ورزشکارانِ پهلوان و هنرمندان دردمند و پزشکان و مهندسان و وکلا و پیشه وران ایران دوست و کارگران و زنانِ زحمتکش بر قرار کنیم.

 ما به یک کنگره ملی درون وطنی نیازمندیم تا ایرانیان بیرون از خانه را نیز به زیر یک چتر آورد و در حصر رهبران ادامه طریق دهد. راهکارهای سنتی ایرانی مانند تحصن در اماکن مقدسه، اعتصاب و نخریدن و نفروختن می تواند به یاریمان بیاید. اگر نظام توانسته شمشیر خشونت را صیقل دهد، ما نیز می توانیم اتحاد را سپر کنیم.

 

پانوشت