به یاد میآورم در سالهای نوجوانی، تاجر معتبر و مشهوری در شهر قم هر سال روزهای تاسوعا و عاشورا در خانهاش ـ که بسیار بزرگ بود ـ مجلس عزا برپا میکرد و از صبح تا ظهر، روضهخوانان یکی پس از دیگری، حاضران را به فیض میرساندند. هرگاه به هر علت یکی از «اصحاب منبر» بهنگام به برنامه نمیرسید، بیدرنگ صاحب مجلس به کوچه میآمد و هر «روحانی عبوری» را با التماس و گاه کشانکشان به خانه میآورد تا جای خالی «روضهخوان» به مجلس نرسیده را پر کند و چراغ مراسم کم رمق نشود. حکایت «این قلم» نیز ظاهراً تکرار همان قضیه «واعظ عبوری» است!
عصر روز گذشته، یکی از «روزنامهنگاران خانه به دوش» که هر از چندی خود را به عنوان همکار یک نشریه دیگر ـ پس از توقیف یا لغو امتیاز نشریه پیشین ـ معرفی میکند، با حقیر تماس گرفت و با همان لحن ملتمسانه و البته کشانکشان شبیه تاجر شهر قم، از این قلم خواست که نقش «واعظ عبوری» را برای روزنامه شرق ایفا کنم.
اگر قضیه «تناسخ» یعنی حلول روح یک موجود در موجود دیگر، در هیچ جا صدق نکند، در مورد «مطبوعات مستقل» به ویژه در سالیان اخیر باورکردنی و قابل مشاهده است.
به نظرم این سومینبار است که «شرق» برای مدتی «جان میدهد و مرحوم میشود» و پس از چندی، بار دیگر زنده میشود. به گمانم همچون بسیاری از «بدایع روزگار» این هم یکی از ویژگیهای کمنظیر روزنامهنگاری در جامعه امروز ایران است.
اکنون دیگر هم دستاندرکاران روزنامهها ـ البته نه روزنامههای رویینتن ـ و هم خوانندگان آنها پذیرفتهاند که «اینجوری» هم میشود ادامه داد. البته این هژمونی خانه بهدوشی و احساس توانفرسای «مرگ عنقریب» پیامدهای ناگوار خود را به ویژه از نظر روانی و نیز به لحاظ حرفهای خواهد داشت اما به باور این قلم، اصل پایمردی و جان سختی و «ذلهنشدن» و عرصه آگاهی بخشی و حقیقتجویی را با همه گرفتاریهایش، خالی نگذاشتن، یکی از برجستهترین ویژگیهای تحسینبرانگیز و مثالزدنی «روزنامهنگاری مستقل و متعهد و حرفهای» جامعه ماست. بررسی تحولات سیاسی ـ اجتماعی جامعه ایران، نه تنها در سالی که گذشت بلکه همواره در چند دهه گذشته نشان میدهد که به رغم بسیاری از ناهمواریها و کژتابیهای گاه ناامیدکننده و «انگیزهکُش»، روند واقعی و زیرپوستی حرکت اجتماعی، هرچند با کُندی و ناپیوستگی،اما در مجموع به سوی نقطههای امیدبخش و خرسندکننده پیش رفته است. چهبسا در یک نگرش سطحی و با یک «برش مقطعی» از لحظهنگاری حوادث و تحولات یک سال گذشته، چه از منظر «مصالح و منافع ملی» و چه از زاویه مطالبات اجتماعی در همه بخشها، به این نتیجه برسیم که سال ۸۸ و به ویژه پس از حوادث انتخابات، یک «وقفه و حتی عقبگرد فاحش تاریخی» در روند تحولات اجتماعی ایران بوده است اما به باور این قلم، واقعیت برخلاف این است. درست است که روح گروهی جامعه ما به خاطر آنچه همه میدانیم، آزرده است، درست است که متأسفانه شکافهایی در مناسبات سیاسی دولت ـ ملت ایجاد یا تعمیق شده است و درست است که سرمایهها و هزینههای گزافی پرداخته شده است اما این همه میتواند به مثابه یک تجربه بسیار بزرگ و تحولبخش، همچون یک عامل شتابدهنده و جهشآفرین برای یک پرش تاریخی به سوی آن جامعه ایدهآل ـ که در واقع مضمون و گوهر اصلی انقلاب اسلامی بود ـ نقشآفرینی کند.
از این رو برخلاف بسیاری از تحلیلگران که گاه با لحنی مأیوسانه، چشماندازی تیره و تار از حال و آینده ارائه میدهند، نشانهها حکایت از نوعی «پخت و پز درونی» در اندیشه و روحیهبخشهای گستردهای از جامعه، بسیار فراتر از لایههای «الیت و نخبه» دارد. به باور من، به برکت آنچه خواسته و ناخواسته، تلخ یا شیرین، در این سال پرماجرا رخ داد، دستمایهای کمنظیر برای یک سنجش و ارزیابی تاریخی فراهم شد تا هم مدیران و متولیان رسمی کشور و همفعالان سیاسی و اجتماعی و نیز روشنفکران و اهالی نظر و اندیشه به جای پرداختن به «مسالههای دست چندم» یا «شبهمسألهها» به موضوعات بنیادین و چالشهای اساسی پیش رو بپردازند. سال ۸۹ میتواند سال «معاصر شدن» همه باشد. چه کسی تصور میکرد یک سال پیش در چنین روزهایی، چه تحولاتی در آستین تقدیر سال ۸۸ است؟ به گمانم هنور بسیاری احساس غافلگیری دارند. هرچند برای حفظ ظاهر چه بسا برخی تلاش میکنند حوادث ماههای پس از انتخابات را در سناریوهای ذهنی قالببندی کنند اما واقعیت این است که حوادث و تحولات سال ۸۸ نه برنامهریزی شده و نه غافلگیرانه بود. پس چه بود؟ نوعی سقط جنین! به بیان دیگر، اصل موضوع به مثابه یک واقعیت درونی و زیرپوستی درمتن جامعه در حال تکوین بود اما براثر حوادث ناگواری که شاهد بودیم چنین شد که شد.
ریشهها را باید شناسایی کرد، بازیگوشیها و طفره رفتنها و فرافکنیها و به این و آن انگ زدنها، چاره درد نیست. آرزوها به خواستهها تبدیل میشوند و خواستهها به تدریج راهی به رفتارها و واکنشها پیدا میکنند و سرانجام، «ناگهان بانگی برآمد، خواجه مرد» در حالی که اساساً ناگهان نبوده است. سال ۸۹ را باید سال روزآمد شدن و پوست انداختن قلمداد کنیم. باور کنیم که میتوان «نوعی دیگر» بود، آنگونه که «اثبات» ما لزوماً به بهای «نفی» دیگری نباشد. آیا آنان که به نادرست تصور میکردند میتوانند کار یک طیف فکری یا جناح سیاسی یا جنبش اجتماعی را یکسره کنند، به نتیجه مطلوب خود رسیدهاند؟ به گمانم نتیجه کاملاً معکوس گرفتهاند. سال آینده میتواند سال دیگری باشد.
منبع: روزنامه شرق، 23 فروردین