به بهانه درگذشت علی کسمایی، بزرگمرد دوبله فارسی
نیما حسنینسب
فقط سه سال دیگر استاد صدساله میشد! باورش برای مایی که از نزدیک چهلسالگی خودمان را رو به قبله میبینیم، خیلی سخت است که کسی 97 سال عمر کند؛ آنهم چه عمری. این وقتهاست که همیشه میگویم بعضیها فقط “طول عمر” ندارند، طول و عرض و عمق و ارتفاع عمرشان است که متمایزشان میکند. علی کسمایی یکی از همین آدمهای نادر روزگار ما بود. کسی که لقب “پدر دوبله ایران” به نظرم کمکردن شاءن و مقام و اعتبار اوست به بنیانگذاری یا معلمی و کمک به راهاندازی و رونق دوبله طلایی ایران در دهه 1340 و 50. منزلت علی کسمایی اما فقط به بنیانگذاری و قدمت و اینها نیست. هنوز که هنوز است، یادآوری شاهکارهای هنر دوبله فارسی به نام و مدیریت او مزین شده است.
در این نوشته کوتاه بهتر است کمیت را رها کنیم و قید آمار دادن و اطلاعرسانی را بزنیم. فقط کافیست بگویم زندهیاد کسمایی مدیر دوبلاژ فیلمهای “آوای موسیقی” (با اسم فارسی بیشتر میچسبد: “اشکها و لبخندها”)، “بانوی زیبای من”، “دکتر ژیواگو”، “میخواهم زنده بمانم” و “هملت” (نسخه روسی گریگوری کوزینتسف با صدای جادویی کاوس دوستدار فقید) بود. کافی نیست؟ دوبله جاودان “هزاردستان” زندهیاد علی حاتمی و دوبله رخشان “گوزنها”ی زنده باد مسعود کیمیایی هم کارستانِ ایشان است، همینطور دوبله سریال “سربداران” و فیلمهای شاخص “شازده احتجاب” و “شطرنج باد” و “در امتداد شب” تا سالها بعد که رسید به “هور در آتش” در دهه 1370 و تمام. از بزرگی کسمایی فقید همین بس که برخلاف اغلب بزرگان این دیار، در نیم قرن فعالیت دوبله به کاری که بلد بود و تسلط داشت بسنده کرد و سعی نکرد مثلاً گویندگی هم بکند و مدیر دوبلاژی بزرگ و معتبر ماند.
خاطرات عمر سینمادوستهای ایرانی با صداها و جملهها و ترانههای دوبله “اشکها و لبخندها” عجین شده است؛ از آهنگ “گل یخ” تا “چیزهای دلخواهم” و “دو… ر… می” یا قطعه دلچسب “یک ظرف میوه یک باغ پُر گُل”. تلخ و افسوسبار است که موثرترین آدمهایی که کنار هم در سال 1345 در استودیو دماوند جمع شدند تا زیر نطر نماینده کمپانی فکس قرن بیستم فیلم “آوای موسیقی” را به “اشکها و لبخندها” تبدیل کردند، دیگر بین ما نیستند؛ ژاله کاظمی گوینده نقش ماریا/جولی اندروز، فیروز فلاحتی مترجم دیالوگها، کریم فکور و تورج نگهبان که ترجمه و نظارت اجرای ترانههای فارسی را انجام دادند و یک نام بزرگ و استاد پشت پردهی دوران طلایی دوبله ایران، روبرت گریگوریانس ملقب به روبیکِ دماوند که بخشی از کیفیت کارهای آن روزگار به نبوغ و وسواس و خلاقیت فنی او مربوط است. اینها همه تحت مدیریت علی کسماییِ لایق و دانا و توانا و خوشذوق و جدی و کاربلد مشغول بودند و محصولش نزدیک نیم قرن است که ورد زبان من و شماست.
علی کسمایی آدم چند منظورهای بود؛ همکار ما هم بود. حدود هفتاد سال قبل (بله؛ هفتاد سال) نویسنده و مترجم مطبوعات بود و چند مجله مثل عالم هنر، اطلاعات، مهر ایران و… با مدیر مسولی خودش منتشر کرد. سال 1329 با نوشتن فیلمنامه “شرمسار” ساخته دکتر کوشان به سینما آمد و برای چند فیلم مهم و آغازگر تاریخ سینمای ما فیلمنامه نوشت: “مادر” و “دزد عشق” و “بیپناه”. فیلمهای “غفلت” و “دسیسه” و “یعقوب لیث” را هم ابتدای دهه 1330 کارگردانی کرد و بعد در کمال تواضع و احترام حرفهای به دوبله بسنده کرد و محصولات اعلایی که از او به جا مانده، از همین تمرکز و وسواس و محدودیت حرفهایِ خودخواسته میآید.
هفت هشت سال پیش که دبیر کتاب سال ویژه دوبله فارسی بودم، با خبری که از دوستی شنیدیم، نوشتیم استاد روزهای کهنسالی را در خانه سالمندان سپری میکند. مدتی پس از انتشار کتاب سال، یک روز علی کسمایی کبیر با نود سال سن درِ دفتر ماهنامه فیلم را باز کرد و گفت آمده بگوید خانه سالمندان نیست و زندگی خوب و آبرومندی دارد. شرمندگی ما با شور و شوق دیدار و حس دلپذیر غرور و فخرِ قدیمی استاد ترکیب جالبی خلق کرده بود. حالا که خبر رفتن همیشگیاش را شنیدم، با خودم میگویم اگر اطلاعرسانی غلطِ آن مُخبرِ ناصادق نبود، شاید اصلاً فرصت دیدار و همکلامی با بزرگِ دوبله فارسی دست نمیداد.
الان سالهاست که دوبله برایم غیر قابل تحمل شده و امکان ندارد هیچ “چیز”ی را این سالها دوبله شده باشد تماشا کنم، اما از شما چه پنهان که بارها و بارها تماشا و از آن مهمتر “شنیدن” شاهکارهای دوران طلایی دوبله فارسی هنوز از دلچسبترین لذتهاییست که میشود به آن دل بست و پشیمان نشد.
نمیدانم چرا، ولی برای عمری به قدمت عتیقههای گرانبها و با اینهمه بقایای گرانبها، دستم نمیرود که برای روزنامه تسلیتی بفرستم… خوشبختانه این بار خیلی “پس” از آن که فکر کنیم اتفاق افتاده است.
منبع: سایت کتاب سینما