این شهر به سرعت خاطراتش را فراموش میکند. چقدر درختهای صد ساله را بریدند، جایش تیرآهن کاشتند، بعدا هم شهرداری آمد تاشهر را خوشگل کند و جاهایی که درختها را بریده بودند، نخلهای پلاستیکی کاشتند. توجه میکنید؟ این نخلهای رنگی- پلاستیکی، نخل هم نیستند، نمیدانم نارگیلند، چههستند؟ اینها بیماریهایی است که ما درگیر آن هستیم. بله، تهران به سرعت از خاطرات فرهنگیاش تهی میشود. وقتی درباره شهر و شهرسازی صحبت میشود به نظرم فاجعه اینجاست که؛ تهران شخصیت فرهنگی خودش را ندارد. هیچ منطق درستی هم پشت این تهی شدن نبوده است. برای مثال مدرسه دارالفنون که یک تاریخ پشتش است همچنان به صورت یک ویرانه باقی مانده است.در ضلع شمالی میدان توپخانه - ساختمان شهرداری - تبدیل به یک ویرانه زشت شده است. خیابان لالهزار که کلی خاطرات فرهنگی را با خودش دارد و سینماها و سالنهای تئاتر فراوانی در آن وجود داشته بـهراسـتـه مـغـازههـای الکتریکی تبدیل شده است. از همه اینها بدتر-باغ زیبای حاج حسین ملک - است که بلاتکلیف مانده. در حالی که میتواند مثل عمارت قدیمی و باغ قیطریه به فرهنگسرا تبدیل شود تا هویت تاریخیاش حفظ شود اما شنیدهایم که میخواهند بهجای این باغ زیبا برج بسازند.
اگر به شهردارها آموزش درست داده میشد، شاید این وضعیت تغییر میکرد. شهرداران ما دانش خاص خود را در ارتباط با تخصصشان دارند اما به نظرم باید آموزش زیبایی شناسی را هم جدی بگیرند. کلانتری افزود: تا زمانی که فریدون مشیری زنده بود از او نمیپرسیم کوچهای که در شعر “بیتو مهتاب شبی از آن کوچه گذشتم” کجای این شهر است. ما که این همه خاطره از این شعر داریم چرا از شاعر آن، نشانی کوچه خاطراتمان را نمیپرسیم. شاید این کوچه در همین شمیران باشد. حداقل میتوانیم یک پلاک به اسم این شاعر، سردر آن کوچه بچسبانیم و یک هویت به آن بدهیم. مثلا چرا یکی از مجسمهسازهای مشهوری را که درشمیران زندگی میکند با نصب یکی از مجسمههایش در یکی از میدانهای تهران به مردم معرفی نمیکنیم. واقعا یک شهر به چه چیز شناخته می شود و به چه چیزی مفتخر است؟ یا بهتر بگویم،معنی شهر چیست؟من درباره هویت فرهنگی یک شهر صحبت می کنم. شاید کمتر کسی بداند که نخستین فیلم عباس کیارستمی به نام ”نان و کوچه” که برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت در یکی از کوچه پس کوچههای اختیاریه، کلید خورد. چرا اسم آن کوچه را به نام عباس کیارستمی نامگذاری نمیکنیم؟
نقاشیها در هر عصری معطوف به ریشهها و ویژگیهای بومی و سرزمینی ما بوده است و نقاشی معاصر هم با فراز و فرودهایش، جدا از این ویژگیها نیست. وقتی در سازمان ملل روی اثر “شهر ایرانی از نگاه نقاش ایرانی” کار میکردم، از من پرسیده شد <شهر ایرانی چگونه شهری است؟> به باور من، شهر ایرانی، شهری است که پشت هر پنجرهاش شاعری نشسته است. وقتی میگویم شاعر، مقصودم شعرایی همسنگ سعدی، حافظ و فردوسی نیست، مقصودم همین مردم معمولی هستند.
فکر میکنم این مقوله بیشتر معطوف به ابعاد مدیریتی است تا جنبه زیبا شناختی. برای من نقاش که تجربه ساخت چند نقاشی دیواری در سطح شهر تهران دارم مقوله پژوهش و نوآوری در مدیریت شهری مفهومی نا آشناست. چرا باید چنین مسائلی فقط در حد جشنواره ها باقی بماند؟ فکر میکنم مسئولان شهرداری فردای روزی که این جشنواره تمام شد بیایند بنشینند و ببینند که این جشنواره چه حاصلی برای آنها داشته. نظرات کارشناسی شده را دسته بندی کنند و آنها را در عمل در عرصه مدیریت شهری به کار بگیرند. اشکال کار در اینجاست که مدیران شهری و شهرداری محترم وظیفه خود را فقط در رسیدگی به پوسته شهر میدانند. رسیدگی به جمعآوری زبالهها،هموار ساختن ناهمواری های خیابانها، عریض کردن کوچهها، ساختن شاهراه ها و پلها و تونل توحید 2 کیلومتری،جزء وظایف شهرداری شده است اشتباه نشود. ایـنـهـاهـمـگـی مـهـم اسـت اما میخواهم بدانم برای مدیران شهری معنی شهر چیست؟روحشهر کدام است ؟
این تازه ترین گفته های پرویز کلانتری است که خبرگزاری آنا نقل کرده.
پرویز کلانتری بیش از 40 سال است که نقاشی میکند. او تاکنون در نمایشگاههای گروهی و انفرادی متعددی در داخل و خارج از کشور، شرکت کرده است و یک اثر از آثار این نقاش برجسته، درفهرست تمبرهای ویژه سازمان ملل بهچاپ رسیده است. بهگزارش آنا، این تصویرگر ایرانی، دستی هم در نوشتن دارد و تا به حال کتابهایی همچون “ولی افتاد مشکل ها”،”چهار روایت” و “نیچه نه، فقط بگو مشداسماعیل” را به بازار نشرارائه داده است. مقالات هنری متعددی نیز از این هنرمند درخصوص ارتباط هنر و هنرمند ایرانی درنشریات ایرانی منتشرشده است. کلانتری در سفرهای خود به خارج، برای شناساندن هنر ایرانی به دیگر کشورها تلاش های بسیاری کرده است. تابلوی “شهرایرانی از نگاه نقاش ایرانی” از جمله آثار اوست که در مقر سازمان ملل در “نایروبی” پردهبرداری شده است.
منبع:خبرگزاری آنا