یاسر رحیمی
با هادی کحال زاده، دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشگاه علامه و عضو کنونی شورای مرکزی سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم) که در شورای مرکزی خانه احزاب ایران نیز عضویت دارد، در مورد انتخابات سخن گفته ایم. وی در حالیکه برخی از افراد سازمان متبوع وی به نوعی حمایت خود را از کاندیداتوری عبدالله نوری در انتخابات اعلام کرده اند، در این مصاحبه از ضرورت توجه به اقتصاد در انتخاب گزینه های انتخابات سخن می گوید.
با توجه به اختلاف نظرهای موجود میان نیروهای سیاسی پیرامون چگونگی شرکت در انتخابات، نظر شما درباره فضای انتخابات آینده، گزینه های پیش رو و نوع برنامه ی نیروهای سیاسی در ایران چیست؟
علمای برنامه ریزی، نخستین قاعده برای تدوین هر برنامه ی را تفسیر وضع موجود می دانند. تفسیر درست، تغییر مناسب را در پی دارد و استراتژی، مبتنی بر تفسیر شرایط استحصال می شود. مشکل ما عدم تلقی واحد از شرایط موجود است. این عدم تلقی واحد از شرایط، مارا به استراتژی های مختلف رهنمود می کند و یا تعلیق استراتژی را در پی دارد. از طرف دیگر پیچیدگی موضوع برنامه است. انتخابات به نسبت شرایط موجود در ایران، پیچیده و پیش بینی و تحلیل آن بسیار دشوار است و یک تابع چند متغیره است که هر متغیر به نسبت وزن خود، بر نتیجه آن تاثیر می گذارد. نیروهای داخلی، حاکمیت و فضای بین المللی، مهم ترین متغیرهای تعیین کننده در این انتخاباتند. ما دارای یک شبه دموکراسی هستیم که تنها نشانه هایی از آن در ساختار قانون اساسی دیده می شود، اما نهادهای فرادستی در این قانون نیز تدارک دیده شده اند که درجه این دموکراسی را تعیین می کنند. بدین معنی که رای مردم تاثیر 100 درصدی بر رفتار حاکمیت ندارد و البته نمی توان تاثیر آنرا نیز در حد صفر دید. فرضا اینکه گفته می شود 20 درصد قدرت در دولت نهفته شاید بتوان گفت حد دموکراسی، در دامنه ی زیر 20 درصد است. در چنین شرایطی ما با سه گزینه روبرو هستیم: یا باید بازی حاکمیت را ابدا نپذیریم و به قولی از حاکمیت، مشروعیت ستانی کنیم و یا باید بازی تازه و فضای تازه ای بسازیم و یا با علم از توان تاثیرمان در حداقل محدوده تعیین شده، تلاش کنیم و اصرار کنیم تا اندک تاثیری بر رفتار حاکمیت داشته باشیم. به اعتقاد من گزینه اول را اگر انفعال ندانیم، حداقل ساده ترین کار ممکن است. هر چند که هزینه های امنیتی هم برای آن بپردازیم و اصرار بر رفتاری جهت ثبت در تاریخ و یا ارائه شعارهای حداکثری و مطالبات آرمانی یا سیاست ورزی آرمان گرایانه داشته باشیم. گزینه دوم هم به دلایل مختلف در کوتاه مدت شدنی نیست. نه امکان بسیج کنندگی و یا طرح ایده برانگیزاننده ای که بسیج ملی را در پی داشته باشد وجود دارد و نه اساسا جریانات مرجع ما در اوج اعتبار و قدرت بسیج کنندگی هستند. البته بخشی از جریان روشنفکری گریزی جز جهد روشنفکرانه و بررسی چرایی بروز این شرایط و تدبر برای استخراج یک مدل راهبردی جهت گذار به دموکراسی و ساختن فضایی تازه ندارد و این انتظار تاریخی و ملی برای ارائه مدلی برای خروج از بحران کنونی ایران از سوی روشنفکران وجود دارد. اما برای احزاب سیاسی خواهان عمل سیاسی، در کوتاه مدت گزینه سوم، یعنی تاثیر حداقلی بر بازی حاکمیت وجود دارد. عموما نیروهای سیاسی در ایران از موضع عمل گرایانه و حرکت در کوتاه مدت برای خلق فرصت های تازه تلاش می کنند.
به نظر شما سکوت و یا تحریم انتخابات پیش رو از دل جریان روشنفکری بیرون می آید؟ آیا مشخصا می توانید تفکیکی بین شرکت کنندگان و تحریم کنندگان در انتخابات قائل شوید؟
شرکت یا عدم شرکت احزاب سیاسی در انتخابات در جهت تاثیر بر رفتار حاکمیت قابل معنا است، اما انتظار از روشنفکران یا بخشی از این جریان که بدنبال ایجاد مدرنیته در ایران هستند این است که در میان مدت و یا برای بلند مدت دور باطلی که برای گذار برای دموکراسی در ایران ایجاد شده را باز و مدلی مناسب برای عبور از وضعیت کنونی پیدا کنند. موضع احزاب سیاسی می تواند متفاوت باشد، احزاب تحول خواه بیشتر بدنبال عمل سیاسی عینی هستند و به قول کینز که همه ما در بلند مدت مرده ایم، به دنبال سیاست ورزی عمل گرایانه هستند، اما روشنفکری به دنبال خلق فضا و ادبیات و مناسبات تازه برای طی مسیر به مدرنیته است. البته عمده احزاب اگر نگوییم که بدنبال استفاده از مواهب قدرت و رسیدن به صندلی قدرت هستند، حداقل تاثیر گذاری بر تحولات را از موضع حضور در قدرت می جویند.
پس به این ترتیب در کوتاه مدت گزینه شرکت را توصیه می کنید؟
شرکت یا عدم شرکت باید باعث ایجاد تغییر در رفتار طرف مقابل شود. ظاهرا تاکنون نه چنین تمایلی برای یک عدم شرکت گسترده یا تحمیل شرایط خود به طرف مقابل وجود دارد و نه عدم شرکت تاثیری بر رفتار حاکمیت خواهد داشت. تمایل به شرکت در انتخابات با حفظ حداقلی از پرنسیب سیاسی از سوی اصلاح طلبان وجود دارد. در چنین شرایطی باید به تلقی واحدی از شرایط رسید، شعارهای شدنی و انتظارات شدنی از انتخابات در ایران تعریف کرد و در کوتاه مدت اصلاحات در حوزه های ممکن را در دستور کار قرار داد. به نظرم برای خروج از وضعیت کنونی، باید امکان حضور بوروکرات های ملی را در قدرت مهیا کرد. یعنی کسانیکه عرق ملی دارند و از حداقلی از سلامت فردی و دیدی توسعه گرا برخوردارند. انتظار از ایجاد دموکراسی و یا گذار سریع به دموکراسی و مدرنیزاسیون قدرتمند در ساختار کنونی قدرت، امکان پذیر نیست. تحقق جامعه ی قانون مدار که به خلق فرصت های برابر برای همه می پردازد و یا حقوق بشر در آن رعایت می شود و چرخش سیال نخبگان و جابه جای مسالمیت آمیز قدرت در آن وجود دارد، در کوتاه مدت امکان پذیر نیست. اما دولتی توسعه خواه را می توان ایجاد کرد. گذار به دموکراسی در بستری از ثبات اقتصادی دست یافتنی تر است.
اما رسیدن به این نتیجه نیازمند داشتن تلقی واحد از شرایط و راهکارهای ممکن است.به نظر شما در چه حوزه هایی امکان رسیدن به این تلقی واحد وجود دارد؟
این تلقی واحد از شرایط یعنی مفاهمه حداقلی بر سر شرایط موجود، یعنی هم تحلیلی حداقلی بین نیروهای تحول خواه، اینکه ما ظرفیت و توان ایجاد یک دموکراسی در کوتاه مدت را نداریم، تقارنی میان قدرت جامعه مدنی و قدرت حاکمیت وجود ندارد، اینکه شرایط کشور بشدت بحرانی است و ادامه وضعیت موجود گذار به دموکراسی را مشکل تر می کند و حتی در بدبینانه ترین حالت، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران را نیز تهدید می کند. حوزه اقتصاد و حوزه رفاه اجتماعی دو حوزه ای هستند که می تواند این تلقی واحد و تفسیر حداقلی از شرایط را بین فعالان سیاسی ایجاد کند و حتی می شود در این دو حوزه با بخشی از حاکمیت به مفاهمه رسید. اگر اصلاح طلبان بتوانند تهدیدی که از ناحیه این دو حوزه برای کشور وجود دارد را تشریح کنند، امکان همراهی بیشتر در بین نیروهای داخلی حتی در بخش های از درون قدرت هم وجود دارد. شرایط موجود در این دو حوزه می گوید 1) اقتصاد ایران، اقتصادی دولتی و کاملا نفتی است، بودجه امسال با 75 تا 80 دلار به تعادل رسیده و سال آینده این مقدار حداقل بین 90 تا 95 دلار می باشد، یعنی هر چه قیمت زیر 95 دلار باشد، به ازای هر یک دلار کاهش قیمت نفت در یکسال، یک میلیارد دلار کسری بودجه وجود خواهد داشت. چنانچه قیمت نفت در حد 40 دلار کنونی متوقف شود، حداقل بین 50 تا 55 میلیارد دلار کسری بودجه خواهیم داشت. این در حالی است که نرخ تورم در دامنه بالای 25 تا 30 درصد ادامه خواهد داشت و کسری بودجه این نرخ را بشدت تشدید خواهد کرد. تورم یک هدیه به ثروتمندان و یک مالیات از فقرا است و به تشدید نابرابری منجر می شود. 2) تمام شاخص های حوزه رفاه اجتماعی که در سالهای ابتدای دهه 80 رو به بهبود بوده اند از سال 84 روند معکوس خود را آغاز کرده اند. به عنوان مثال ضریب جینی که فاصله توزیع درآمدی را نشان می دهد از سالهای اواخر دهه 70 تا اوائل دهه 80 روبه کاهش بود اما دوباره از 0.38 به 0.43 در دوره 84 به بعد رسیده و روندی افزایشی یافته است. فقر شدید که بر پایه مصرف 2100 کالری تعین می شود از 15% در سال 76 به 7% جامعه در سال 84 رسیده بود اما دوباره روند افزایشی خود را آغاز کرده و گفته می شود به 8.5 % جامعه در سال جاری رسیده است. فقر نسبی به چیزی معادل 20 درصد جامعه ایران رسیده و درآمد 20 درصد ثروتمندترین به 20 درصد فقیرترین اقشار کشور 8.7 برابر شده است. 3) تقریبا معادل درآمد حاصل از نفت در سه سال گذشته، نقدینگی در کشور ایجاد شده که به افزایش تورم و توزیع ناعادلانه درآمدها منجر و این خود به تشدید فقر در کشور انجامیده است. همه اینها نشان می دهد که شاخص های عدالت بدلیل سیاست های نادرست اقتصادی دولت مدعی عدالت، بدتر شده و عموم این شاخص ها از سال 84 به بعد روند افزایشی را دوباره آغاز کرده اند. 4) سیاست های متناقض دولت در بازار اشتغال، اشتغال در ایران را ناپایدار تر کرده و به حجم مشاغل غیر رسمی افزوده است. گفته می شود از 20.4 میلیون شغل در ایران 10 میلیون آن غیر رسمی است بدین معنی که امنیت اشتغال کاهش یافته و اشتغال در کشاورزی بشدت افت و در حوزه واسطه گری افزایش یافته است. نرخ حداقل دستمزد در ایران اگرچه افزایش یافته و تقریبا طی این دوره 1.5 برابر شده اما نرخ تورم حداقل 2.5 برابر شده و با توجه به اینکه حجم قابل توجهی از مشاغل در آستانه حداقل دستمزد و یا اندکی بالاتر از آن هستند، نابرابری و سرایت فقر بشدت روبه گسترش است. دولت نتواسته رقم 750 هزار اشتغال سالیانه را مطابق برنامه چهارم طی این 4 ساله ایجاد کند و صرفا 1.7 میلیون بیمه شده اصلی به تامین اجتماعی افزوده شده که بخش قابل ملاحظه ای از آن سابقا دارای شغل بوده و شغل تازه ای ایجاد نشده و صرفا تحت حمایت تامین اجتماعی قرار گرفته اند، قطعا اشتغال ایجاد شده از 1.5 میلیون فراتر نمی رود و حداقل 3 میلیون بیکار باقی است. اینها همه نشان دهنده وخامت اوضاع کشور و بحرانی حاد است. به عنوان نتیجه گیری می توان گفت این شاخص ها و تشدید بحران اقتصادی و اجتماعی خود می تواند زمینه مفاهمه و تفسیری حداقلی از شرایط موجود را ایجاد کند. اگر نمی شود مساله را بصورت ریشه ای که همان ایجاد یک دموکراسی و توسعه پایدار است حل کرد شاید بتوان از طریق توقف آن، ناگواری و تلخی شرایط زندگی و معیشتی در ایران را کمتر نمود.
اما به نظر نمی رسد که اراده ای در حاکمیت برای تغییر این وضع وجود داشته باشد، شما چگونه از توقف شرایط سخن می گویید در حالی که شعار محوری حاکمیت تاکید بر حق مسلم هسته ای است و تمایلی برای توجه به اقتصاد ندارد و تهدید اصلی را ایالات متحده می داند؟
ببینید اقتصاد خودش را به حاکمیت تحمیل می کند. به نظر من باید حاکمیت متوجه تهدید اصلی خود شود. حاکمیت اقتصاد را ضعف، ولی آمریکا را تهدیدی جهت سرنگونی می داند و استراتژی خود را مبتنی بر این تهدید بنا کرده است. راهبرد امنیتی، دولت سرکوبگر و امنیتی می خواهد. اگر این گفتگو ایجاد شود که 1) یک اقتصاد فروپاشیده، خطر سرنگونی را بیش از یک تهدید خارجی بوجود می آورد 2) دولت امنیتی ناامنی را گسترده تر می کند و صلاحیت ایجاد ثبات را ندارد. و البته فضای بین المللی هم آرام تر شود، حاکمیت اولویت اصلی خود را تغییر می دهد. در شرایط کنونی جمهوری اسلامی آمریکا یا جهان را، تهدید اصلی برای سرنگونی خود می داند و نیروهای اصلاح طلب را متمایل به این تغییر، شعار دموکراسی و حقوق بشر را بیان دیگری از این تغییر در نظر می گیرد. در چنین شرایطی، امنیت اولویت اصلی و احیاء اقتدار استراتژی می شود و احیاء مشارکت، مشروعیت و حتی مقبولیت موضوعیت ندارد. تجربه سی سال اخیر نشان داده که هر گاه حاکمیت از جایی احساس خطر کرده بشدت واکنش نشان داده است. داستان بنی صدر، 30 خرداد 60 و اعدام های 67 مجاهدین یا برخورد با ملی مذهبی ها و نهضت در سال 79، کوی دانشگاه و برخورد با اصلاح طلبان و یا مداخله در عراق و یا جنگ 33 روزه می تواند مصادیقی از این واکنش باشد.
وقتی که حاکمیت، اقتصاد و رفاه اجتماعی را اولویت خود نمی داند چگونه می توان بر سر این اصول به تفاهم رسید؟
ادام اسمیت در تبیین رفتار اقتصادی انسانها، فرض می کند که انسانها در حوزه اقتصاد عقلایی عمل می کنند. اگر این فرض اسمیت را به حوزه سیاست تعمیم دهیم و رفتار نیروهای تحول خواه، حاکمیت و جهان خارج را عقلایی فرض کنیم شاید مشکل برطرف شود. جمهوری اسلامی بر اثر دریافت خود از دو نیروی مقابل، دموکراسی و حقوق بشر را تهدید اصلی خود می داند. این دو نیرو نظام را ترسانده اند. اگر این دو نیرو بتوانند ذهنیت جمهوری اسلامی را تغییر دهند، در کنار شرایط داخلی و شکاف درون قدرت، پذیرش تغییر در رفتار نظام تسهیل می شود. البته همه اینها فرض است. چنانچه آمریکا که به اعتقاد من نماد جهان بیرون است، چون 25 درصد تولید جهان، 50 درصد مصارف نظامی جهان، 25 درصد مصرف انرژی جهان را دارد و بر 70 درصد تولید جهانی(گروه G8) تاثیر دارد. به ایران بگوید که بدنبال تغییر رژیم نیست، و به دنبال مصالحه است و ایران قدرتمند در منطقه را به رسمیت می شناسد و نقشی در بحران خاورمیانه به او می دهد، یعنی مذاکره سازنده با ایران را در پیش گیرد. و نیروهای تحول خواه، خواهان مشارکت در قدرت، به یک دیکتاتوری لیبرالی رضایت می دهند. در کنار شرایط حاد اقتصادی و بحران پیش آمده، و به علاوه شکافی که میان جریان سرکوب داخلی، یعنی طیف احمدی نژاد و بخش امنیتی ایجاد شده، و نارضایتی روحانیت، این امکان وجود دارد که اولویت نظام از تهدید بیرونی به ضعف درونی تغییر یابد. و استراتژی احیاء اقتدار به استراتژی احیاء اقتصاد تبدیل شود. باید زمینه ی هم راستا عمل کردن این مولفه ها را فراهم کرد. یعنی هم تحول خواهان داخلی و هم جهان پیرامون تضمین بقا به حاکمیت بدهند تا شکاف های داخل قدرت و واقعیت های اقتصادی و اجتماعی، بر رفتار حاکمیت تاثیر بگذارد و این تغییر استراتژی رخ دهد.
شما تحلیل خود را بر فرض هایی مانند رفتار عقلایی، پذیرش شرایط ایران از سوی امریکا و تغییر اولویت حاکمیت از امنیت به اقتصاد استوار می کنید، اما در جهان واقع که نمی توان بر اساس یک سری فروض ذهنی عمل کرد!
نه ابدا، این فروض به اعتقاد من به عینیت بسیار نزدیک است. ببینید آمریکا در منطقه دچار مشکلات حاد شده و بدلیل توان و نقش ایران، این امکان وجود دارد که رفتار خود با ایران را تغییر دهد. اوباما پیش زمینه این تغییر رفتار را ایجاد کرده و البته نظام هم می داند که در هر صورت نمی تواند این تعادل ناپایدار میان خود و امریکا را تا ابد ادامه دهد و تاثیر تحریم ها را درک کرده و به علاوه می داند که امکان اجماع فراگیرتر و تحریم های گسترده تر و موثرتر وجود دارد و نمی تواند با این توان محدود در برابر آن قدرت های بزرگ بایستد. به قول خودشان به یک بازی برد ـ برد فکر می کنند. واقعیت اقتصاد هم مشخص است. قیمت بالای نفت، امکانات زیادی برای دولت ایجاد کرده بود، همه می دانند که رکود در اقتصاد جهان تازه شروع شده و حداقل تا 2-3 سال دیگر ادامه دارد و دیگر خبری از درآمدهای سرشار نفتی نیست. ما حداقل چیزی معادل 45 تا 50 میلیارد دلار کسری بودجه در سال آینده خواهیم داشت. دولت که نمی تواند حداقل 65 میلیارد دلار از مصارف جاری خود را کم کند کمااینکه مجبور است به اندازه تورم موجود برای سال آینده به آنها رشد هم بدهد؛ حتی اگر بودجه عمرانی تعطیل شود، مصارف نظامی محدود تر شود و کل مصارف را کم کنیم. در مقابل خیلی محدود می شود پول چاپ کرد، امکان قرضه ملی بسیار محدود است و استقراض از خارج هم که مشخص است، می ماند مالیات، الان ما معادل 7 % تولید ناخالص داخلی مان، درآمد مالیاتی داریم در حالی که کشورهای پیش رفته جهان تا 40 درصد GDPخود مالیات می گیرند ما گریزی جز افزایش این سهم نداریم، در حالی که نزدیک به 50 درصد GDP ما اقتصاد زیر زمینی است و چیزی معادل 20 درصد هم ظاهرا فرار مالیاتی داریم، فشار مالیاتی بر 30 درصد باقی مانده را نمی شود خیلی بالا برد. دلار بشدت گران خواهد شد، صادارات هم امکان رشد زیادی ندارد و واردات هم که نه دلاری هست و هم بشدت بدلیل افزایش قیمت دلار، گران شده اند. پیش بینی ارقام مربوط به رشد اقتصادی، نشان از نصف شدن این نرخ در سال آتی دارند.تحریم ها هم اگر تشدید شود اوضاع بشدت بحرانی می شود. شاخص های رفاه اجتماعی هم وضعیت مشخصی دارند، دیگر از توده پشتیبان دهه 60 هم خبری نیست، طبقه متوسط هم بشدت رنجیده خاطر است. بخش دیگر پازل ما نیروهای تحول خواهند؛ تجربه 8 سال اصلاحات و قدرت کنونی حاکمیت، امکان طرح شعارهای حداکثری را مهیا نمی کند. بنابراین ظاهرا گریزی جز مفاهمه نیست. برای این مفاهمه با بیرون و درون، باید از بخش نرم و زبان لین استفاده کرد نه از بخش تند حاکمیت، بنابراین گریزی از تغییر استراژی نیست. امیدوارم نیروهای تحول خواه و جهان بیرون زمینه ی این تغییر استراژی را مهیا کنند و عقل امکان تغییر استراتژی را، و احیاء اقتدار جایش را به احیاء اقتصاد بدهد. مگر آنکه شرط اسمیت در رفتار عقلایی بشر را منقوض بدانیم.
آیا طرح کاندیداتوری عبدالله نوری از سوی سازمان شما مبتنی بر همین تحلیل بود؟ اگر منظور شما از بخش نرم بخش میانه رو جمهوری اسلامی باشد، آقای نوری در کجای این محاسبه جای می گیرد؟
من از موضع شخص خودم حرف می زنم، مواضع سازمان ادوار در بیانیه ها اعلام می شود. منظور از سطح نرم همان نیروهای میانه رویی هستند که از آقای ولایتی و روحانی و ناطق تا کروبی و خاتمی جای می گیرند. قطعا نیروهای تحول خواه ایران به هیچ وجه به امثال آقای ولایتی یا روحانی رضایت نخواهد داد. به علاوه آنکه آمریکا نیز برای گفتگو با ایران به طرف گفتگو اهمیت می دهد. هر چند می داند که رهبری تصمیم گیر نهایی است، اما برای حفظ پرنسیب سیاسی طرف گفتگو و نماینده رهبری در گفتگو هم حائز اهمیت است.
بنظر می رسد که سه گزینه جدی پیش روی اصلاح طلبان برای انتخابات وجود دارد، آقای عبدالله نوری، آقای خاتمی و آقای کروبی، به نظر شما کدام گزینه، زمینه این تغییر استراتژیک را بیشتر مهیا می کند؟
البته آقای عبداله نوری فرد بسیار با تقوی، باهوش، مدیر و مقاومی است، طرح آقای نوری به عنوان یکی از کاندیداها جهت ایجاد یک سقف تازه در گفتگوها بین نیروهای تحول خواه و در پاسخ به عملکرد اصلاح طلبان طی 8 سال گذشته و بدلیل مزیت های ایشان بود و با این پیش فرض بود که بتوان حول ایشان یک گفتگوی سراسری بین نیروهای تحول خواه ایجاد کرد و یا یک جنبش اجتماعی بر اساس صلاحیت های ایشان سازمان داد. آقای نوری خود نیز می بایست تلاش می کرد که نیروهای با سابقه و معتبری همچون جریان ملی مذهبی و نهضت آزادی و بخش های صادق از اصلاح طلب را گرد خود جمع کند، که چنین اتفاقی تاکنون رخ نداده است. آقای خاتمی هم هنوز برای شرکت در انتخابات اعلام نظر نکرده است. به اعتقاد من، ایده تلاش برای ایجاد یک جنبش اجتماعی تازه یا احیا جنبش اجتماعی موجود در ایران که مطالبات معوقه اش باقی است، خیلی شدنی نیست. در صورت عدم شرکت آقای نوری، آقای خاتمی در صورتی که اعلام کاندیداتوری کنند شانس بیشتری برای سامان حداقلی نیروهای اصلاح طلب و همچنین جلب نظر طبقه متوسط نسبت به سایرین دارند. قطعا آقای خاتمی و یا آقای کروبی خیر الموجودین نیستند بلکه خیر الممکنین هستند. ما شخصیت های با توان و صلاحیت بیشتری در کشور داریم، که حضورشان در قدرت، فرایند گذار به دموکراسی و ایجاد توسعه پایدار را ممکن می سازند. این دو فرد مطلوب نیستند ولی امکان حضور این افراد در قدرت و بهبود شرایط و یا حداقل توقف وضع موجود از سوی این افراد ممکن تر است. در تحلیلی که از وضع موجود خدمتان عرض کردم، آقای خاتمی و کروبی نقش بهتر و موثرتری دارند. طرح شعارهای آونگارد، تشدید کننده شرایط موجود است و تند کردن فضای موجود تشدید سرکوب و ترس بیشتر حاکمیت را در پی خواهد داشت. اگر امکان بازگشت بوروکرات هایی با عرق ملی مهیا شود و تلاشی برای شکل گیری یک بروژواری ملی در ایران ایجاد شود، که لازمه آن به صفر رساندن پیامدهای منفی دولت نهم است، گذار مسالمت آمیز به دموکراسی را مهیا تر خواهد نمود. آقای خاتمی و یا آقای کروبی تنها منجیان ایران نیستند اما این بزرگواران در این برهه تاریخی می توانند نقش موثری ایفا کنند. رجوع به بوروکرات های برخوردار از سلامت فردی و دارای دید توسعه گرا، افزایش نقش طبقه متوسط در مناسبات قدرت، در محدوده 20 درصدی دولت و کاهش فشار بر اقشار محروم کشور می تواند زمینه شکل گیری یک بورژوازی ملی در ایران را مهیا کند که حامل بخش قابل ملاحظه ای از توسعه کشور خواهد بود.
با این وصف مشخصا کدام گزینه را واجد این شرایط و توان می بینید؟
توان و ظرفیت های آقای نوری بالاست و تلاش های ایشان در ایجاد و توسعه نهادهای مدنی در دوره کوتاه وزارت کشورشان فراموش ناشدنی است. مشکل تایید صلاحیت است، اگر اجماع همه اصلاح طلبان بر گزینه نوری شکل بگیرد و شرکت در انتخابات مشروط به تایید ایشان شود، ایشان توان ایجاد چنین شرایطی را خواهند داشت، اما متاسفانه به نظر نمی رسد چنین اراده ی در اصلاح طلبان وجود داشته باشد. تفاوتی میان آقای خاتمی و کروبی به لحاظ استراتژیک نیست و مناقشه بر سر آن بزرگواران بیشتر دعوای خصلتی و درون خانوادگی است. گزینه های ممکن برای اداره کشور از سوی هر دو این افراد خیلی با هم تفاوت ندارند و نباید به تخریب یا تخطئه دو طرف پرداخت. رهبری به گمان من براساس تحلیلی که پیش تر ارائه شد حساسیت بیشتری نسبت به عقبه اجرایی آقای خاتمی دارد، هر چند که وجود این عقبه اجرایی، مزیت آقای خاتمی نسبت به آقای کروبی محسوب می شود. اما منش آقای کروبی در پیش بردن برنامه های خود، مزیت ایشان نسبت به آقای خاتمی است. آقای خاتمی امکان بسیج کنندگی بیشتری نسبت به آقای کروبی دارند و امکان گذشتن از تقلب گسترده در انتخابات برای ایشان بیشتر موجود است در حالی که تعامل آقای کروبی با همه اقشار و اینکه مسائل مربوط به حقوق بشر و مسائل زندانیان را بیشتر پیگیری می کنند به اعتقاد من مزیت ایشان محسوب می شود.
عدم اعلام کاندیداتوری آقای خاتمی تاکنون را برخی سلب حق انتخاب مردم و نوعی قدرت طلبی تلقی می کنند، نظر شما در این باره چیست؟
گزینه آقای کروبی در صورت عدم اعلام کاندیداتوری آقای خاتمی وجود دارد و زمان هم برای ایشان باقی است. خاتمی باید یک زمان بهینه برای کاندیداتوری خود اعلام کند. زمان بهبنه زمانی است که هم سامان مناسب داخل اصلاح طلبان را فراهم می کند و هم امکانات طرف مقابل را محدود تر می کند و هم شرایط سیاسی کشور مشخص تر شده است. اعلام زود هنگام، وضعیت جریان راست را مشخص می کند و هر چه بتوان تردید و عدم برنامه ریزی و انسجام در جریان مقابل را به تاخیر انداخت مفید تر است. ضمن اینکه گزینه دیگری وجود ندارد که بتواند از طرف اصلاح طلبان تایید صلاحیت شود و یا رای بیاورد و یا با فاصله رای زیاد بتواند از سد تقلب های احتمالی بگذرد. می ماند آقای کروبی که حضورش امکان قطبی شدن فضای انتخابات را کم تر می کند. اشاره به این نکته هم ضروری است که به آقای خاتمی در آمدن به انتخابات نباید فشار زیادی وارد کرد. او باید اول با تردید تصمیم گیری خود و دوم با موانع گسترده پس از انتخابات، اعم از موانع نهادی و غیر نهادی کنار بیاید. انتخاب زمان بهینه و بهنگام برای حضور در انتخابات حق طبیعی آقای خاتمی است و نه توهین به مردم و نه فرصت طلبی و نه تحمیل خود به دیگران است. آقای خاتمی هر گاه به تردید تصمیم گیری خود فائق بیایند به انتخابات وارد خواهند شد. ناشکیبایی البته زایده جوانی ماست.
اما مواضع ادوار تحکیم خلاف نظر شماست و بیشتر در جهت مخالفت و بعضا تخریب آقای خاتمی است!
مواضع ادوار در بیانیه های سازمان انعکاس پیدا می کند و من چنین استنباطی از مواضع سازمان ادوار تحکیم ندارم. اینکه آقای خاتمی شخصیت قابل احترامی است و از یک وجاهت ملی برخوردار، مانع نقد ایشان نمی شود. نقدها را نباید متعارف با مخالفت یا تخریب تعریف کرد و به علاوه آنکه ایشان خود از نقدشان همیشه استقبال کرده اند، به هر حال انتقاداتی جدی به ایشان وارد هست. آقای خاتمی جدی ترین گزینه اصلاح طلبان برای انتخابات است، هیچ عقل سلیمی یک امکان و فرصت برای تغییر را نفی نمی کند و تخریب خاتمی بیشتر منافع جریان رقیب را تامین می کند. در مجموعه سازمان دانش آموختگان نه تنها هیچ مصوبه و یا تصمیمی برای نقد یا تخریب ایشان وجود ندارد که اراده ی هم برای آن نیست و نظرات شخصی افراد را نمی توان به پای مواضع یک مجموعه گذاشت.