امیر نادری
از آبادان که اومدم، تازه سر و صورتم تو آیینه پیدا شده بود. تُپل بودم، ولی صورتم دراز بود و بم میگفتند کلهکتابی و همیشه یه عکس “سالمینو” لای یه چیزی داشتم. تو تهران خونۀ برادرم زندگی میکردم. ما یه اتاق داشتیم و برادرم زن داشت و چون شبها اونا با هم میخوابیدن، من خجالت میکشیدم. آخه دوازده سالم بود…
روزا راه میافتادم تو شهر دنبال کار. آبادان یهخورده تو عکاسی کار کرده بودم، ولی اینجا یه رفیقی پیدا کردم به اسم ایزدی و رفتم تو عکاسخانهای که اونم کار میکرد مشغول شدم. جارو پارو میکردم و فرمان میبردم و چای میآوردم و روزی پنج تومن هم مزد میگرفتم. همۀ دلم به عکس زنهایی که تو عکاسخانه رنگ میکردن خوش بود. اسم یکیشون خانم روشن بود و مث روفیا خال داشت.
بعد از مدتی تو عکاسخانه ازم راضی شدن. چند باری خرد خرد بم پول میدادن که کاغذ بخرم. یه روزی هم صد تومن تو کشو بود و من ندزدیدم و شنیدم که میگفتند: “بچۀ خوبیه. خوزستانیها همشون خوبن” بعد بم گفتن: “شبها بیا همینجا بخواب”…
داستان “تجربه” را در اجرایی رادیویی بشنوید!
درباره نویسنده:
امیر نادری را اهل سینما و دوستداران فیلم در ایران، از بزرگ تا کوچک، همه میشناسند. نوجوانهای سالهای دور، با “امیرو” و “ساز دهنی”، جوانهای چند دهۀ پیش با “خداحافظ رفیق” و “تنگنا”، و اهل کتاب و ادبیات هم، شاید با “تنگسیر”ی که “صادق چوبک” قصۀ آن را نوشته بود.
یادمان باشد تا همین چند سال پیش، اگر فیلمی بود که در فستیوالهای مهم فیلم در جهان، از ایران آمده بود و جایزه میگرفت، همانا فیلمهای “امیر نادری” بود و از آنها مثلا یکی “آب، باد، خاک” و یا “دونده”. پس غیر ایرانیهای اهل فن هم او را میشناسند.
“امیر نادری”، هر چه که بود، “قصهنویس” نبود. و نیست هم. گرچه، در کارنامۀ فعالیتهای هنری او عنوان سه قصه نیز بهچشم میخورد.
یکی “تجربه”، که اول بار اسفند ماه سال ۱۳۵۵ و در ماهنامه “رودکی” به چاپ رسید [شماره ۶۵ ـ ۶۴]، بعد “ساز دهنی” که در دومین شماره از “آیندگان ادبی”، در سوم خرداد ماه ۱۳۵۷، و بالاخره قصۀ “اینطوری مرد شدم” که در دیماه همان سال و باز در روزنامه آیندگان منتشر شد.
فیلم “ساز دهنی” را قبلا خودش ساخته بود. “تجربه” را بعدا اما “عباس کیارستمی” ساخت با سناریویی مشترک با خود نادری و برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
“محمد بهارلو”، نویسنده و همشهری امیر نادری، در نقدگونهای بر این سه طرح ـ قصه، در یادداشتی با عنوان “تجربههای خام” مینویسد:
”… داستانهای امیر نادری، اگر عنوان داستان برای آنها قائل باشیم، از زاویۀ دید اول شخص مفرد، شخصیت اصلی داستان، نوشته شدهاند، به شیوۀ خاطرهنویسی… نادری با توسل به محتویات ذهن راوی هر سه داستان، یک نوجوان بیسواد و بیتجربه اما حساس و پر شر و شور، ماجراهای ساده و محدودی را روایت میکند، بیآنکه ذهنیت خود او بهعنوان نویسنده بر داستانها حاکم باشد.
موضوع در هر سه داستان، تجربیات درونی است، البته بر اساس واقعیتهای بیرونی که از طریق گزارش و تصویر کردن عرضه شده است، با کیفیتی غریزی و بهطرز سادهدلانهای عینی. جریان و سیاق روایت از حیث سادگی و لحظات نازک و حساس و مشاهدۀ ناگهانی جزییات، کودکانه بهنظر میرسد؛ کمابیش مثل یک نقاشی کودکانه که کودک برای خود کشیده باشد. اگرچه ممکن است ما را در لحظاتی با سادگی شیرین و غرابت دریافتهای خود در شگفت کند…
در واقع این داستانها نشان میدهند که نادری، بهعنوان نویسنده، آدم مستعدی نبوده است بهگمان من داستانهای او در بهترین حالت طرحها و یادداشتهای بهسرعت نوشته شدهای برای فیلم هستند، نقطۀ شروعی برای این که تصورات و عواطف او ثبت شوند تا بعد به تصویر در آیند…
رئالیسم نادری مبتنی بر اعتقاد به واقعیت عینی زندگی است؛ رئالیسمی که از راه مطالعه عینی طبیعت مشهود بهدست آمده است… آن چیزی است که دیده است، تاثیراتی است که آگاه و بیدار، جذب کرده است، نه آن چیزی که دیگران دوست دارند ببینند…”
[از کتاب: معرفی و نقد فیلمهای امیر نادری، غلام حیدری، ص. 169 تا 171]