نگاهی به نمایش دنیای زن ها
بن بست
جمشید کمالی
کارگردان: حسین سحرخیز- نویسنده: حسن مشکلاتی- طراح صحنه و لباس : منیره ملکی- بازیگران: مهری مهرنیا، پردیس افکاری، تبسم هاشمی، ناهید مسلمی
خلاصه داستان: زنی به نام منظر که دوران جوانیاش را با ذهنیت فمینیستی سپری کرده، خود را در زیرزمینی حبس کرده است، دوستان دوران دانشجوییاش به ملاقات او میآیند.
دنیای زن ها همانگونه که از نامش بر می آید درباره زن ها است. زن هایی که در تفکرات اجتماعی خود به یک بن بست رسیده اند. نمایش از یک زیر زمین آغاز می شود. محلی که منظر به عنوان مدیر فکری دوران دانشجویی دوستانش در دوران پیری خود را در آن حبس کرده است. همین نگاه در منظر نخستین از همین انزوا سخن می گوید و به شکلی کنایه آمیز زن را در دادگاهی متروک و شبه زندان قرار می دهد تا در شکلی صحیح به محاکمه اش بنشیند.
حسین سحرخیز که بازیگری و کارگردانی را به شکل توامان ادامه می دهد ، پیش از اینکه به متن حسن مشکلاتی روی آورد تمایش رابعه را نیز روی صحنه برده بود که آن هم در بطن به زندگی یکی از زن های مشهور تاریخ می پرداخت. او اصولا از فضا های کلاسیک را دوست دارد و در برخی از کارهای دیگرش نیز در گذشته به آن پرداخته بود. اما این متنی معاصر را برگزیده که رویه های کلاسیکی نیز با خود به همراه درارد. اگرچه در بسیاری از لحظات شکل نمادین به خود می گیرد و رویه رئالیستی اش را به پس می راند، اما در هرحال شکل ظاهری متن مارا به سمت داوری کاری رئالیستی سوق می دهد.
نمایش دائم نظریه های مختلف فمنیستی را از زبان شخصیت های اصلی اش مطرح می کند که البته خود در هنگام تاویل به نقد آنها بر می خیزد. همین نقد ها گهگاه شخصست ها و قضای داستان را از مسیر اصلی خارج می کند.
منظر در این نمایش هنوز عقیده دارد زن ها و مردها دو قطب مخالف و رو در روی یکدیگر هستند. تفکری که امروز هم با این شدت از جانب کشور های فمنیستی مطرح نمی شود.
در دو گوشه صحنه یک ساعت بزرگ و یک صندوق تعبیه شده است. شخصیت ها از درون این ساعت وارد صحنه نمایش می شوند و در نهایت به درون صندوق می روند. گویی آنها از درون زمان بیرون می آیند و در نهایت به درون تابوت مرگ می روند. در این بخش است که سحرخیز براین نکته تاکید می کند که اندیشه سطحی آنان در درازمدت محکوم به فناست. با این تعبیر ناگهان نمایش به ضد خود بدل می شود. ما می بینیم که زن ها در دنیایی از ظواهر غرق شده اند و البته این سطحی نگری آنها گهگاه گریبان نمایشنامه نویس را هم می گیرد. یعنی نمایشنامه نویس و بعد تر کارگردان آنچنان در دنیای این زن ها گم می شوند که نمایش آنگونه که باید قادر نمی شود فاصله ای منطقی بین دنیای واقعی و نمایشی اثر برقرار کند.
در نمایش دنیای زن ها هیچ مردی به تصویر کشیده نمی شود. تنها زن ها خاطرات خود را از مرد های زندگی شان بیان می کنند. این مسئله می توانست خود چالشی ذهنی را برای مخاطب به ارمغان آورد. یعنی مخاطب از پس گفتارها به نوعی قضاوت دست یابد و با ذهنی خالی سالن را ترک نکند. اما از یک چهارم ابتدایی متن به بعد نمایش آنچنان به قضاوت و داوری در مورد شخصیت های خود می نشیند که ذهنیت تماشاگر کاملا مخدوش می شود.
سحرخیز در این عرصه چندان معطوف به دیالوگ باقی نمی ماند و به وسیله طراحی لباسی هم که برای شخصیت های خود انجام داده بیشتر آنها را به سخره می گیرد. منظر زنی خوشپوش و خوش چهره بوده است که امروز تمام زیبایی های ظاهری اش را از دست داده و لباس هایی می پوشد که شاید در روزگار جوانی حاضر نمی شده یکی از آنها را بر تن کند. این لباس ها هریک به نوعی نمایشگر تظاهر اوبه زندگی است. این شکل پوشش در مورد شخصیت های دیگر به نوعی دیگر تکرار می شود با این توجه که خنده های هیستریک دیگر شخصیت نمایش فضایی روان یرا برای تماشاگر به همراه می آورد که گویی این چند شخصیت جملگی دچار تناقض های مختلف رفتاری هستند وپس گفتار قابل اعتنایی هم ندارند. بخشی دیگر از نمایش این تناقضات به شیوه های بازیگری بازیگران وا نهاده شده است. پردیسافکاری هنگام ادای هر دیالوگ کلی انرژی را درون خود جمع می کند و بعد با فشار آن را به بیرون پرتاب می کند . این نشان از این دارد که او هنوز از ابراز عقایدش حد اقل خود به وجد می آید اما در نهایت به یک انفجار می رسد، که این انفجار حاصلش نیستی و تباهی است.
واژه های او ماندگاری ندارند و در فضا نیست و نابود می شوند. سحرخیز در این نمایش کمی سر در گم می نماید. متن به واسطه جنس شخصیت ها و نوع دیالوگ نویسی کار همانگونه که آمد به رئالیسم طعنه می زند. اما در جنس طراحی صحنه و کارکرد آکسسوار ها نشانگر شکلی از سو رئالیسم است. این تناقض سبب شده ذهن تماشاگر مغشوش شده و کار ماندگاری چندانی در بر نداشته باشد. سحرخیز در کارگردانی نمایشی چون رابعه موفق تر از دنیای زن ها می نمود.