نگاه ما

حامد احمدی
حامد احمدی

نگاهی به سریال پایتخت ۲ ساخته سیروس مقدم

گنج محمود نمی‌خوام!

 

در پایتخت ۲ فارغ از اجرای خوب بازیگرانش، محبوبیت تکه‌کلام‌ها و ببینده‌هایی که داشت، و جدا از جزئیاتش، سیروس مقدم و تیم نویسندگان سعی کرده‌اند الگوی گنج قارونی را بازتولید کنند. فقر در کنار سرخوشی. البته این‌جا دیگر فرجام خوش و ثروتمند شدن ناگهانی در میان نیست. چون اساسا شخصیت‌های سریال با نداری و سیاه‌بختی‌شان کنار آمده‌اند و به قول ترانه‌ معروف فیلم گنج قارون زده‌اند بر طبل بی‌عاری.

هر قسمت شرح و تصویری است از مصائب شخصیت‌های اصلی و فرعی. از بی‌کاری، مشکلات روانی، نامه‌های نرسیده به دست رئیس‌جمهور و مشکل ازدواج بگیرید تا پلمب شدن رستوران توسط ماموران بهداشت و اعتیاد و چیزهای دیگر. در تمام این مسیر و سفر اما چیزی که باعث می‌شود خانواده خوشبخت قصه از شر اتفاقات مصون بمانند، سایه‌ای‌ است بالای سرشان که می‌تواند کلید اصلی برای بازخوانی نانوشته‌های قصه باشد. در کامیونی که راننده اش ارسطو است- جوان ندار و فقیری که آرزوی ازدواج دارد-، یک گنبد و گلدسته وجود دارد که باید از شمال کشور به جنوب کشور برسد تا نذر یک پیرزن تنها ادا بشود. حضور همیشگی و سایه‌وار مذهب در زندگی خانواده‌های ایرانی به خاطر روی کار بودن یک حکومت اسلامی، واقعیتی است که این‌جا به عنوان حلال مشکلات به نمایش درمی‌آید. هر مصیبت و بدبختی‌ای، ناگهان در چشم برهم‌زدنی تبدیل به عاملی برای خنده و سرخوشی شخصیت‌ها می‌شود. شاید به خاطر حضور همین ماورای سحرآمیز است که تمام رفتارهای مرد خانواده پهلو به بی‌خیالی می‌زند و مثلا وقتی ماشین امانت گرفته شده به خاطر بالا آمدن آب دریا، در حال از بین رفتن است، تمام تلاش و فکرش نجات دادن گوشکوب و بیرون آوردنش از ماشین است تا گوشت‌های آب‌گوشت کوبیده بشود و سکانسی گنج قارونی شکل بگیرد.

پایتخت البته در همین نقطه، گسترش سایه مذهب بر بیچاره‌گی‌ها، نمی‌ایستد. بدون اینکه به چشم بیاید، وارد حیطه سیاست و جناح‌گرایی‌های جدید هم می‌رود. در دنیای بی‌رحم و بی‌پشتوانه‌ای که مقدم می‌سازد و از دست هیچ آدمی کاری برنمی‌آید و این طبیعت است که به لطف ماورای مهربان به کمک می‌آید، رئیس‌جمهور خدمت‌گزار هم در بوته‌ هجو قرار می‌گیرد و قضیه نامه نوشتن به رئیس‌جمهور توسط خانواده نقی تبدیل به یک مضحکه تمام عیار می‌شود. سه پیرمرد عضو شورای یک شهر دور افتاده می‌خواهند نامه‌های مردم را به رئیس‌جمهور برسانند و این میان خانواده مسافر و رهگذر هم تصمیم می‌گیرند درخواست‌شان را مطرح کنند. درخواستی که البته در حوالی مشکلات مسکن و ازدواج می‌چرخد اما در نهایت نوشتنش به یک جروبحث کمدی می‌رسد که طعنه‌هایش نصیب مدرک‌های قلابی دولتی‌ها می‌شود. اما در قسمتی دیگر، صدا و سیما، برعکس باقی نهادهای حکومتی، جایی است که به وسیله یک مسابقه سرگرم‌کننده تلفنی، مبلغی نزدیک به یک میلیون به حساب شرکت‌کننده‌ها- ارسطو و نقی- می‌ریزد. نامه به رئیس‌جمهور با کمدی و شوخی به سرانجام نمی‌رسد تا کمک نهادهای حکومتی این‌بار از سوی صدا و سیمای رهبری به سمت جیب شخصیت‌های ندار قصه سرازیر بشود.

درهم جوشیدن همه‌چیز در پایتخت، اگر توانایی بازیگرانش نبود، تبدیل به یک فیلمفارسی زهوار در رفته میشد که می‌توانست با فیلم‌های ده‌نمکی رقابت بکند. ایستادن ماشین روشن شده دقیقا در لبه پرتگاه، پیدا شدن پول گمشده توسط ابر و باد و مه و فلک، زندگی شیرین و بی‌دغدغه سالمندان در یک پانسیون، متحول شدن ناگهانی شخصیت دزد و معتاد، همگی مواردی هستند که فقط در دنیای مصنوع و غیرواقعی پایتخت اتفاق می‌افتد و وقتی حضور همیشگی آن گنبد و گل‌دسته را روی کامیون نظاره کنیم، دیگر احتمال هجو که مثلا مهرجویی در فیلم مهمان مامان از آن استفاده کرده هم باطل می‌شود.

پایتخت بیش از هرچیزی، قبل از کمدی و هجو و هزل، متعلق به گونه ماورایی یا معناگرا است که توسط مسئولان سینمایی نزدیک به هشت سال پیش کشف شد. در چنین دنیایی، نقی ندار و تقریبا بی‌کار، ارسطوی دست به گریبان با مشکلات روانی و مسئله ازدواج و دختری که یکبار طلاق گرفته و برادرش احتیاج به کلیه دارد، همگی عاقبت به‌خیر و خوشحال می‌شوند. آنقدر که حتی میلی به گنج یارانه‌های احمدی‌نژاد هم ندارند و بدون آن هم می‌توانند خوشبخت باشند و مشکلات را به مسخره بگیرند. فردین‌های دهه نود، بیرون آمده از دل نظارت سازمان صدا و سیما و نگاه سازش پذیر هنرمندان‌شان، کسانی هستند که واقعا احتیاج به گنج قارون و آن سکانس‌ هپی‌اند ندارند. آنها با گلدسته‌ای بر دوش از هر خطر و مصیبتی به سلامت عبور می‌کنند.