لطف یاران

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این ‏

‏ بر در میکده می کن گذری بهتر از این‏

در حق من لبت این لطف که می فرماید ‏

‏ سخت خوبست و لیکن قدری بهتر از این‏

بنایم این نبوده و عادتم نیز که در نوشته هایم از دوستانی که مستقیم و غیرمستقیم در جبهه ی گسترده ی ‏اصلاح طلبان و تحول خواهان جای می گیرند یا درست تر من آن ها را در این دریای فراخ جا می دهم نامی ‏ببرم، بخصوص اگر نقدی بر آنان داشته ام.‏

بنا نیز ندارم که این منش مالوف را وانهم و پیرو روش جدید باشم؛ هر چند که گاه دوستان از سر لطف و ‏مرحمت مجبور می کنند انسان را. اما امیدوارم که این آخرین باشد و آن هم از سر اجبار در برابر عنوان مقاله ‏ای چنین در سایت خبری ایران امروز؛ “شورای ملی صلح و سخنی با آقای سحرخیز” به قلم برادر بزرگوار ‏جناب آقای “حسین باقر زاده” که به دلیل نوشته هایشان معرف حضور همه هستند؛ به ویژه آنکه، با مقاله ای ‏روزنامه ای را از خیل روزنامه های اصلاح طلبی که من به نوعی با آنان مرتبط بودم کاست و برخی از ‏دوستان را به مکان هایی فرستاد که حقشان نبود، در تب و تاب سال های آغازین دوران بر التهاب و اضطراب ‏اصلاحات.‏

نوشته دوم من، شاید هم به عبارتی سوم، در خصوص “شورای ملی صلح” بهانه ی نگارش مقاله ی این ‏دوست عزیز شده است تا پس از گذشت بیش از یک ماه پاسخی دهد به ایما و اشاره هایی که در مقاله ای دیگر ‏با عنوان “نهادسازی و نهادسوزی” نگاشته شده بود و به عادت مالوف نامی از کسی به میان نیامده بود و ‏اکنون مبنایی است برای این گله گی که “… آقای سحرخیز در عین این که با نقل عنوان نوشته من و عباراتی ‏کوتاه از این جا و آن‌جا مشخص می‌کند که روی سخنش عمدتا با من است، به دلایل ناروشن از ذکر نام من یا ‏ارجاع خواننده به اصل نوشته من اجتناب می‌کند. خودداری از ذکر نام یک نویسنده در عین حمله به او سنتی ‏است که برخی از «بزرگان» اعمال می‌کنند و ناشناخته نیست، ولی آیا عدم ارجاع خواننده به اصل مقاله مورد ‏انتقاد (اتهام در این جا) به این هدف صورت نمی‌گیرد که خواننده حرف منتقد (اتهام زننده) را به راحتی بپذیرد ‏و بدون مراجعه به اصل مقاله مورد نظر، نویسنده آن را محکوم بشناسد؟”‏

صادقانه باید اعتراف کنم که مخاطب بخش هایی از آن نوشته اگرچه آقای باقرزاده بوده و به کار بردن عنوان ‏مقاله ی ایشان نیز - شورای ملی ‌صلح: گامی به جلو؟- می تواند مترتب به این امر باشد، اما همه ی حقیقت ‏آنی نیست که ایشان تصور کرده و به قلم آورده اند: “… روی سخنش عمدتا با من است” و از این رو حرف و ‏کلام دیگران را “عباراتی کوتاه از این جا و آن‌جا” می خوانند- هر چند که آنان نیز دوستان و عزیزانی ‏گرانقدر بوده اند. ‏

شاهد مدعی اینکه در آن مقاله آنچه که به آن استناد شد و انتقاد به جز کلیات عبارتی بیش از این نبود: ‏

‏”ماجرا این‎ ‎است که در پی اولین نشست هیات موسس “شورای ملی صلح” با هدف تاسیس و تشکیل این نهاد‎ ‎مدنی ملی در تاریخ سیزدهم تیرماه 87، همراه با ده ها پیام و تماس های دلگرم کننده و‎ ‎اعلام آمادگی برای ‏پیوستن به شورا، بودند دوستان دیگری که از سر دلسوزی و حساسیت به‏‎ ‎مقوله ی “حقوق بشر” تا مرز افتادن ‏از آن سر بام پیش رفتند و ناخواسته پنبه ی این‎ ‎کار سترگ را زدند که در همان گام اول بالغ بر 70 کنشگر ‏اجتماعی و فعال سیاسی و‎ ‎مطبوعاتی، اعم از نویسنده و شاعر و هنرپیشه و کارگردان به همراه نمایندگان ‏تشکل های‎ ‎کارگری، فرهنگی، دانشجویی و دانشگاهی در کنار نمایندگان حقوقدانان و وکلا و احزاب و‎ ‎گروه ‏های سیاسی در آن ایفای نقش کرده اند. این دوستان چون یک کار را اصلی و پرارزش‎ ‎می دانند و دیگر مسائل ‏را لابد حاشیه ای یا کم ارزش، حتی از زیر سوال بردن این‎ ‎اقدام فراتر رفته و نه تنها با شک و تردید تیتر زدند ‏که”شورای ملی ‌صلح: گامی به‎ ‎جلو؟ “، بلکه به بهانه ی طرح “سخنی با اعضای کمیته صلح”، حکم از پیش ‏نوشته ی خود را‎ ‎نیز انشا کردند: “صلح بدون حقوق بشر آغاز جنگی دیگر است”، اما طبیعتا نگفتند کدام‎ ‎جنگ ؟ و با کی؟”‏

‏”…نمی خواهم بگویم این دوستان کم لطفی کرده یا اظهارات سخنران های متعدد و بیانات‎ ‎گوناگون در ‏خصوص مباحث حقوق بشر را - اگر چه بحثی مبنایی است اما در زمان تاسیس و‏‎ ‎تشکیل یک نهاد صلح ‏جایگاهی حاشیه ای می یابد- در روز تاسیس شورای ملی صلح نادیده‏‎ ‎انگاشته اند، اما شگفت زده ام که چرا ‏با وقوف به این امر و حتی اشاره به مواردی از‎ ‎آن ها، باز “اصالت” این کار را زیر سوال برده و به ‏اصطلاح سازهای خود را کوک کرده و‎ ‎تنها هرچه که به مذاق خودشان خوش می آمده نواخته اند! : “کمیته ‏موقت صلح… به لحاظ‎ ‎محتوایی با جهت‌گیری‌های یک طرفه در برابر عوامل ایجادکننده خطر جنگ، آینده آن ‏را‎ ‎به خطر انداخته است. البته در منشور مؤسسان قید شده است که آنان «هر نوع تغییر یا‎ ‎پیشنهادی را که ‏صلاح بدانند در آن انجام خواهند داد». امید این که تا دیر نشده است‎ ‎مؤسسان در این خصوص به بازنگری ‏بپردازند و آن را به صورت منشوری که شایسته یک شورای‎ ‎واقعا «ملی» باشد و تأمین «صلح» را فارغ از ‏ملاحظات سیاسی هدف قرار دهد تصحیح‎ ‎کنند… اکنون تراژدی بزرگی خواهد بود اگر این حرکت در این ‏مراحل آغازین خود دچار‎ ‎انحراف شود.“‏

احتمالا سوتعبیر و مشکل از آن جا پیش آمده است که آقای باقرزاده به قول و نظر افراد دیگر و “این جا و آن ‏جا” کم بها داده اند و در نتیجه خود را مخاطب اصلی مقاله ی “نهادسازی و نهادسوزی” فرض کرده و حکم ‏صادر کرده اند. شاید قضاوت احکامی چنین از نظر آنان مخفی مانده است : “چگونه است که کمیته ی صلح، ‏همزمان‎ ‎با خواستاری ترک مخاصمه و لغو تحریم از حکومت های دیگر، رعایت کامل حقوق بشر را‎ ‎برای ‏ایران طلب نمی کند؟… در زمانه ی ما، و به ویژه در کشور ما، تنها کمیته ی‎ ‎صلحی می تواند ادعا کند که به ‏راستی کارساز است که عنوان حقوق بشر، این مهم ترین‎ ‎موهبتی را که بشر در طی قرون به دست آورده، به ‏هرگونه خواستی از جامعه ی جهانی صلح سنجاق کند. جز این، هر صلحی خود آغاز جنگی دیگر است‎”.‎‏ ‏

از آن دست اتهام هایی که در آن حتی نمی گویند کدام‏‎ ‎جنگ ؟ و با کی؟ و شرح نمی دهند که بانیان و موسسان ‏‏”شورای ملی صلح” مگر سر جنگ با کسی دارند که آن را آغاز و پایانی بوده یا باشد؟

حرف من در آن نوشته این بود که : این دوستان اگرچه به خوبی آگاه بودند و هستند که “شورای ملی صلح” ‏کار خود را با‎ ‎این شعار بنیانی آغاز کرده است که “جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری!” و حتی وقوف داشته‎ ‎و دارند که اکثر قریب به اتفاق موسسان این نهاد ملی نه تنها خود “قربانیان خشونت‎” ‎ناشی از جنگ و ترور ‏بوده و هستند و یا به دلیل بازداشت، زندان، احکام قضایی سنگین‎ ‎یا پرونده های باز، مصادیق و نمونه های ‏بارز “نقض حقوق بشر” بی شمار در ایران به‎ ‎شمار می روند، و از آن مهمتر، جملگی در هویت فردی یا در ‏جایگاه عضوی از نهادهای‎ ‎گوناگون حقوق بشری فعالیت گسترده و مستمری در این امور داشته و دارند، اما ‏نمی دانم‎ ‎چرا وقتی دست به قلم شدند جایگاه خود را به حد برخی از قضات جمهوری اسلامی تنزل‎ ‎دادند و ‏چنین احکام سنگینی علیه این گروه صادر کردند- آن هم تنها به این دلیل که در‏‎ ‎بندهای متعدد منشور شورای ‏ملی صلح، آنجا که سخن از نوع “فعالیت” است و گستردگی‎ “‎ماموریت”‌، تنها در یک جا بحث “حقوق بشر” ‏به میان آمده است‎!‎‏- ایراد و ضعفی که با اولین تذکر به فوریت تا حد ممکن رفع شد.‏

دوست عزیز، جناب آقای باقرزاده اکنون به این امر اذعان دارند که موسسان و بانیان شورا به وعده ی خود ‏دائر بر اصلاح کاستی ها و نارسائی ها- در حد توافق های حداقلی برای کارهای حداکثری- عمل کرده و ‏نکات پیشنهادی دوستان را تا حد ممکن در اساسنامه جدید - که در آن اصلاحات بیشتر و بهتر نیز پیش بینی ‏شده است - گنجانده اند.‏

و اگر حرفی بوده و نقدی و یا واکنش در قبال صدور احکامی تکیه بر این نظر بوده است که:‏

‏”نمی دانم اشکال از افرادی مثل من است که با عینک خوش بینی به هر کار و تلاش‎ ‎سیاسی- اجتماعی نگاه می ‏کنند یا نه برعکس، این عادتی است ناپسند یا فرهنگی است‎ ‎نامناسب و یا اصولا رفتار سیاسی ای است درخور ‏تعمق که تا فرد یا افرادی دستی بالا‎ ‎زده و تلاش می کنند کاری را سامان دهند یا نهادی را تاسیس کنند، ‏افرادی مشخص یا‎ ‎تماشاچیانی شناخته شده ذره بین به دست می گیرند تا ماموریت خطیر خود را برای کالبد‎ ‎شکافی امور انجام دهند و با بزرگ جلوه دادن نقاط ضعف فعالیت های گروهی یا درشتنمایی‏‎ ‎کاستی های ‏احتمالی کارهای جمعی که طبیعتا در طی مسیرپیش رو، دیده شده و شناخته می‎ ‎شوند و قاعدتا راه حل یا راه ‏حل هایی برای رفع آن ها یافته می شود، فکر و ایده ی‎ ‎ذهنی و کار نکرده ی خود را “بهترین” ارزیابی و ‏سعی و تلاش دیگران را اگر نگویند‎ “‎بدترین”، اما دارای هزار عیب و نقطه ضعف معرفی کنند”‏‎.‎

درست است که آقای باقرزاده از جمله افراد فراوانی بوده اند که “بلافاصله به دعوت کمیته موقت صلح پاسخ ‏مثبت داده اند”، و درست است که ایشان “اقدام هایی در جهت “نهادسازی” انجام داده اند”، اما این موارد ‏چیزی از قضاوت من در خصوص “ماموریت خطیر” آن جمع از دوستان که گفتم نمی کاهد. اما مسلما این ‏نظر، در حد این قضاوت نیست که نوشته ای “برخورد نادوستانه” و نکته به نکته ی آن “ مقاله تند علیه من”، ‏ارزیابی شود.‏

من بنا را بر تاکید و تعبیر توام با “حسن نیت” می نهم و به شعر آن رند خرابات که امیدوارم سرمشق زندگی ‏تک تک ما باشد اشاره ای دیگر می کنم که ‏

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است ‏

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

جا دارد که همینجا به آن اشتباه مورد اشاره، شعر حافظ را به سعدی نسبت دادن - نیز گریزی بزنم که دوستان ‏فراوان دیگری تذکر دادند. من همان روز، هم زمان با اقدام برای تصحیح مطلب - که در عمل حاصلی ‏نداشت- در پاسخ آنان چنین مضمونی نگاشتم: ‏

دوستان درست می گویند اشتباهی بزرگ انجام شده است که شما تنها بر یکی از آن ها که روشن تر و مشخص ‏تر بوده است انگشت گذاشته اید، اما اشتباه و خطای دوم کم از اولی نبود. ماجرا این است که در زمان نوشتن ‏مقاله ذهن من بیشتر درگیر آن ابیات فارسی بود که بر سر در دفتر اروپایی سازمان ملل نقش بسته است و به ‏تبع آن شاعر آن سخن نغز. خطای اول این بود که شعر را اشتباهی نوشتم و به جای “ بنی آدم از اعضای یک ‏پیکرند…”- با توجه به موضوع مقاله- “آسایش دو گیتی…” بر روی کاغذ آمد. درنتیجه، اشتباه قلمی هم نام ‏شاعر را در برگرفت و هم شعری که در دفتر سازمان ملل در ژنو در معرض دید همگان است! اما چه می ‏شود کرد، تیری است که از چله پر کشیده و دیگر تیرانداز را به آن دسترسی نیست و اگر کاری هم بشود ‏کرد، برآمدن آهی از نهاد است! تجربه نیز نشان داده است که ارسال اصلاحیه نیز در این فضای مجازی ‏چندان ثمربخش نیست، هر چند که نباید از خیر آن گذشت!‏

اما به نظر می رسد در این مورد اخیر که جناب باقرزاده از آن شکوه کرده اند، گرچه تیر از چله رها شده ‏است اما جایی برای از دل بیرون آوردن گله گی دوستان باقی مانده باشد، با تاکید بر آنچه که آنان دارند : ‏‏”انتظار دارم که ایشان با «دوستان» مروت به خرج دهند و انتقاد صمیمانه آنان را با اتهام «نهادستیزی»‌ ‏پایمال نکنند”.‏

انتظاری که نه تنها زیاد نیست، بلکه واجب است. و انتظاری متقابل که با توجه به ابیات آمده در مطلع این ‏نوشته، حاصلش مسلما “بهتر از این” ها می تواند باشد.‏