سولماز شریف
شش کافه کتاب در شهر تهران وجود داشت که دستور تخلیه آنها صادر شد. این تصمیم هم اما و اگرهایی در بطن داشت و دارد که جوابی برای آنها نیست.
نشر چشمه، نشر ثالث، نشر بدرقه جاویدان، شهر کتاب ونک، کتاب روشن و نشر ویستار( که پیشتر تخلیه شد) این شش کافه کتاب بودند. سئوالات مربوط به این دستور را از شهرام رفیع زاده ( شاعر، نویسنده و روزنامه نگار) و راحیل دختری که مشتری اینگونه کافه ها بوده می پرسیم تا علاوه بر آشنایی با نظرات آنان، کافه کتابها را هم بشناسیم.
آقای رفیع زاده کافه کتاب یعنی کجا؟
یعنی بخشی از یک کتابفروشی که در آن یک میز و صندلی هست و این امکان را برای مشتریان کتابفروشی فراهم می کند تا در حین جستجو برای کتاب مورد علاقه و مد نظر، بر پشت این میز و صندلی بنشیند و در حین تورق کتاب ها یک فنجان چای، قهوه و یا یک لیوان آبمیوه بنوشد.
از کی این نوع کافه ها مد شد؟
ده سالی می شود که در ایران سابقه دارد. در سالهای 79- 80 کتابفروشی ها و انتشاراتی هایی که اعتباری داشتند برای نزدیکی مردم به کتاب و جذب بیشتر نسل جوان به کتابخوانی، تصمیم گرفتند کتابفروشی خود را گسترش بدهند و بخشی را به این موضوع اختصاص دهند.الگوهایی از این نوع در کشورهای اروپایی و امریکایی وجود داشته و دارد.
پس طبیعتا این مکانها، محلی برای گردهمایی روشنفکران هم بوده؟
بوده اما لزوما خیر.چرا که نویسندگان و روشنفکران در کافه های دیگری هم برای گردهمایی فرهنگی جمع می شدند.در ایران از قدیم الایام کافه نادری بوده که از شهرت خاصی هم برخوردار است. در آنجا نویسندگان، شاعران و سایر روشنفکران عصرها و یا شب هنگام دور هم جمع می شدند و به بحث و تبادل نظر می پرداختند که تاثیر بسزایی هم در ادبیات دهه 40 ایران به جا گذاشته است. البته نادری تنها کافه نبوده است و اگر به خاطرات نویسنده های آن دوران توجه شود از کافه های دیگری هم نام می برند.آنجا پاتوق بسیاری از نویسندگان و شاعرانی نظیر محمود دولت آبادی، بیژن جلالی و… بود و تعدادی عکاس، روزنامه نگار و….
حتما شما هم می دانید دستور تخلیه کافه کتابها صادر شده است.دلیل این امر چه می تواند باشد؟
به تازگی گزارشی دیدم در سازمان تبلیغات اسلامی که یکی از کارشناسان تهیه کرده بود. در آنجا از برخی مکانها یاد شده بود که از نگاه آنها در آن ها اباهه گری رایج است و مسایل غیر شرعی ترویج می شود. در میان آن مکانها فرهنگسراها و مراکز آموزشی هم دیده می شدند. البته اشاره مستقیم به کافه کتاب نبود اما مقصودم این است که با همان نگاه، کافه کتاب هم شامل این موارد می شود. چرا که محلی است برای نشستهای فرهنگی. متاسفانه مشکلی که وجود دارد ـ در سالهای قبل از انقلاب هم بود اما بعد از انقلاب و در دهه 60 زیاد شد ـ نگاه حاکمیت به مکانهای فرهنگی است. متاسفانه آنان با زاویه امنیتی- سیاسی به مقوله بزرگی چون فرهنگ نگاه می کنند. نگاه آنان به کانونهای فرهنگی این است که چنین مکانهایی برای حکومت یک جور ناامنی سیاسی ایجاد می کند.
خب با این حساب در کشوری هم که هم اکنون هم سرانه مطالعه کتاب کمتر از حد استاندارد هست، اینگونه تصمیم گیریها به فرهنگ کتابخوانی آسیب نخواهد زد؟
چرا صد در صد. تنها این مورد هم نیست. سانسورهای گسترده در سال گذشته، نحوه برخورد با نمایشگاه کتاب و لغو مجوز کتابهای منتشر شده جملگی دلایلی است که ثابت می کند مقامات اجرایی و حتی نمایندگان مجلس خیلی آگاهی را نمی پسندند و برای کتابخوانی ارزشی قایل نیستند.آقای احمدی نژاد در دوران شهرداری تهران بارها از بودن نمایشگاه کتاب به بهانه های مختلف انتقاد کرد اما از آنجا که کسی توجه نکرد، پس از نشستن بر کرسی ریاست جمهوری وارد عمل شد. عملکرد ضد فرهنگی در این چند ساله به حدی رسیده که حتی برخی از طرفداران ایشان هم انتقادهای تندی را مطرح کردند. در این میان تنها چیزی که در نظر گرفته نمی شود، مردم هستند. کتابخوان شدن مردم و یا جذب آنان جزو دغدغه های آقایان نیست.
آیا راهی برای جلوگیری از این روند وجود دارد؟
بهترین راه همین اطلاع رسانی است که نشان از سنگین شدن فضا و تشدید نگاه پلیسی دارد.قبلا هم حکومتی که اکنون مستقر است، تصمیم به تعطیلی مکانهای دیگری از این دست، مثل کافه تیتر گرفت در حالی که در آنجا از افرادی چون مسعود ده نمکی هم دعوت شد.
راحیل دختر 28 ساله، یکی از مشتریان کافه کتابها بوده است و اینک دیگر نمی تواند باشد. با او هم در همین ارتباط سخن گفته ایم.
شما مشتری کافه کتاب ها بودید؟
بله البته هر روز نمی رفتم اما سر می زدم. دوست دارم. [در واقع داشتم.]
بیشتر کجا می رفتی؟
من به شخصه خیلی به سیاه و سفید می رفتم اما آنجا کافه کتاب نیست فقط کافی شاپی است که تعداد خیلی زیادی مجله و کتاب در اطراف گذاشته و امکان برگزاری نشستهای فرهنگی را هم فراهم می کند.
چکار می کردید در اینگونه کافه ها؟
بیشتر جلسات کتابخوانی را شرکت می کردم که عموما یکی از نویسنده ها، کتاب خودشان را می آوردند و برنامه کتابخوانی داشتیم. برنامه دیگری هم که دوست داشتم بحث کتابخوانی بود که در جلسه ای تعیین می شد کتاب جلسه بعدی فلان کتاب باشد. همه می رفتند و آن کتاب را می خواندند و در جلسه بعدی درباره کتاب بحث می کردیم. همیشه در حین این بحث ها مشتری های دیگری هم در کافه بودند که آنها در میزهای دیگر به کار خود مشغول بودند.بعضیها گوش می کردند و بعضی ها هم نه.
استقبال چطور بود از این جلسات؟
چون کافی شاپ ها در تعطیلات آخر هفته خیلی شلوغ می شوند، این جلسات در طول هفته برگزار می شد. البته از قبل هم خبر می دادند. یعنی بروشوری، چیزی به در و دیوار نصب می کردند. اما در کل چون در طول هفته بود، فقط مشتاقان بحث کتابخوانی و یا مشتاقان آن کتاب حاضر می شدند.
خب چیزی که تعریف می کنید هیچ چیز بدی نیست و خطری هم ندارد. فکر می کنید چرا دستور تخلیه آنها صادر شد؟
به نظر من فقط می خواهند فشار بیاورند. و گرنه اگر کسی بخواهد کاری بکند، نیازی به کافه کتاب نیست. اینها همه بهانه است. اگر مقدمه ای برای برخورد با انتشاراتی ها نباشد، من می توانم بگویم می خواهند حکومت نظامی راه اندازند. در واقع چیزی مثل آن. دیروز کافی نت ها، امروز کافه کتابها، فردا هم معلوم نیست کجا.
فکر نمی کنید بحث برسر برخورد با تبادل نظر فرهنگی باشد؟
خب اینکه یک تاریخچه طولانی دارد و حتی به شکل سنتی آن در کافه نادری هم انجام می شد. مگر می توان چنین چیزی را حذف کرد. در هر جایی می توان بحث کرد.
خب فکر می کنید به چه دلیل باید چیزی مثل حکومت نظامی برقرار شود؟
ترس. برخوردی که با نمایشگاه کتاب شد را ببینید. از ارائه افکار روشنفکرها می ترسند. مثل ترسی که از کانون نویسندگان داشتند. وگرنه چه لزومی به کشتن نویسنده هاست. حالا در اینجور جاها هم حتما فکر می کنند، افکار سازماندهی می شوند. نویسنده ها دارند چوب نبودن حزب را می خورند
.
بحث جالب شد. یعنی چه؟ بیشتر توضیح بدهید.
[خنده] منظورم این است که متاسفانه در کشورهای جهان سوم این فقط روشنفکرها هستند که تلفات می دهند اما مثلا در دوران دیکتاتوری اسپانیا و ایتالیا در قرن 20 مردم هم تلفات می دادند و روشنفکرها هم در کنارشان. اما اینجا فقط روشنفکرها هستند که دارند هزینه می دهند و این به نظر من به دلیل نبودن یک سازماندهی مناسب است. البته سازمانی هم باقی نمی گذارند. در دانشگاه فقط باید بسیج باشد نه چیز دیگر. نمایشگاه هم نباید باشد. اینترنت و… هم مثل آن. اگر اسم این حکومت نظامی نیست پس چیست؟
چیزی که در این میان مشخص است اینکه می توان قفل بر کافه کتابها زد اما بر افکار مردم نه. کسی که سئوال دارد می پرسد و اگر کسی پاسخگوی آن نباشد عباراتی چون حکومت نظامی، دیکتاتوری و… به ذهنش متبادر می شود. افکار این جوان از کافه کتاب بیرون نیامده، بلکه از عملکرد سیاسیون در برابر خواسته های منطقی اش برخاسته است.