نمی‌شود با موسوی و کروبی مثل کیانوری برخورد کرد

بهروز صمدبیگی
بهروز صمدبیگی

» دشواری‌های رهبر از نگاه معاون سپاه:

در پانصد و شصت و ششمین روز از حصر خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی، معاون فرهنگی سپاه در جمعی از استادان و دانشجویان بسیجی، ضمن مقایسه روش رهبری آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله خمینی، برخورد با موسوی و کروبی را از برخورد با نورالدین کیانوری، دبیرکل وقت حزب توده در دهه ۶۰ دشوارتر دانسته است. این مقایسه از دید برخی ناظران نوعی تهدید تلقی شده است.

دبیرکل حزب توده در بهمن سال ۶۱ به همراه همسر، دختر و نوه ۱۱ ساله‌اش بازداشت و پس از تحمل شکنجه‌هایی سخت در سال ۶۸ از زندان آزاد شد. کیانوری تا پایان عمر در سال ۷۸ در حبس خانگی به سر برد، سال‌هایی که میرحسین موسوی نیز از قدرت و مسند نخست‌وزیری کنار رفته بود اما به عنوان نخست‌وزیرِ محبوب آیت‌الله خمینی مورد احترامِ نظام بود؛ مهدی کروبی نیز به ریاست مجلس سوم شورای اسلامی رسیده بود. اکنون به واسطه همین سابقه و “پیشینه مثبت” برخورد با آنها از دید حمیدرضا مقدم‌فر، مدیرعامل سابق خبرگزاری فارس و معاون فرهنگی سپاه “سخت” توصیف شده است.

مقدم‌فر روز سه‌شنبه در کارگروه تخصصی جنگ نرم بسیج اساتید در دانشگاه علوم اسلامی رضوی به مقایسه رهبری آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله خمینی پرداخته و گفته است: “امام خمینی (ره) در مواجهه و برخورد با جریانات سیاسی مخالف، دو شیوه تساهل و مدارا و برخورد قاطع در زمان مقتضی را مدنظر داشتند که همین شیوه‌ها، عینا به همراه جذب حداکثری و دفع حداقلی در روش برخورد مقام معظم رهبری با جریانات سیاسی نیز مشاهده می شود.”

او به تفاوت‌هایی هم در روش رهبری این دو اشاره می‌کند: “عده‌ای معتقدند مدیریت مواجهه با گروه‌ها و جریانات متکثر در سال‌های اول انقلاب در مقایسه با دو دهه بعد از آن کار سخت تری بوده است، ولی نظریه دیگری وجود دارد که معتقد است در دوران رهبری آیت الله خامنه‌ای شکل نوینی از رویارویی جریانات مخالف با نظام اسلامی بوجود آمد که پیچیدگی و چندلایه‌گی و نفاق نوع دوم و سوم در جریانات و گروه های سیاسی کار را برای مدیریت جامعه نسبت به دوران امام خمینی به مراتب سخت‌تر کرده است.”

از دید مدیرعامل سابق خبرگزاری فارس “برخورد با امثال میرحسین موسوی و کروبی با پیشینه مثبت، که در رویارویی با مبانی و اساس انقلاب اسلامی برآمدند از برخورد با شخصی مانند کیانوری حزب توده و مجاهدین خلق بسیار سخت‌تر است.”

او می‌گوید که دو رهبر جمهوری اسلامی “بر اساس اصول و دکترین خود همواره به جریانات و افراد مخالف میدان می‌دهند و مدارا می‌کنند تا زمانی که آنان از خطوط قرمز انقلاب و اسلام عبور می‌کنند. اینجا دیگر مدارا تمام  می‌شود. مثلا وقتی بازرگان در برابر اشغال لانه جاسوسی می‌ایستد و بنای ارتباط با آمریکا دارد، موضع‌گیری امام متفاوت می‌شود یا زمانی که در ۳۰ خرداد مجاهدین خلق دست به اسلحه می‌برند، دیگر تساهل در اصول امام جایی ندارد.”

مقدم‌فر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای در دوران دولت‌های سازندگی و اصلاحات را “فکورانه، عالمانه و حکیمانه” توصیف می‌کند و توضیح می‌دهد: “وقتی به هشت سال دوران حاکمیت کارگزاران و روی کار آمدن طیف تکنوکرات می‌رسیم، می‌بینیم با اینکه رهبر انقلاب این مجموعه را کاملا می شناسند، با آنها مدارا کرده حتی در دوران دوم خرداد ۷۶ با اینکه طی هشت سال طیفی از عناصر لیبرال و منحرف عرصه اجرایی کشور را تصرف کردند به جز خطوط قرمز و حساسیت نسبت به آن، ایشان صبورانه این طیف را تحمل می‌کردند.”

در کنار این مداراهای مورد اشاره معاونت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، برخی ایستادگی‌های آیت‌الله خامنه‌ای هم مورد اشاره قرار گرفته است: “اصلاح قانون اساسی، طرح اصلاح قانون مطبوعات، ایجاد ارتباط با آمریکا، حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و عقب نشینی در برابر غرب در موضوع پرونده هسته‌ای از جمله خط قرمزهایی هستند که مقام معظم رهبری در برابر آنها ایستادند… رهبر انقلاب با کمترین هزینه و با یک سخنرانی در برابر فتنه و کودتای ۱۸ تیر ایستادند و فتنه را خاموش کردند.”

 

۵۶۶ روز حصر

بهمن ماه سال ۱۳۸۹ در حالی که تبلیغات وسیع حکومتی برای بزرگداشت “دهه فجر” در جریان بود، نامه مشترک میرحسین موسوی و مهدی کروبی با مضمون دعوت به راهپیمایی، نگاه‌ها را به خود جلب کرد، و آنچه در پی انتشار این نامه کوتاه چندخطی اتفاق افتاد، مرحله تازه‌ای از جنبش اعتراضی مردم ایران را رقم زد.

در سالگرد روزی که مردم برای حمایت از بازرگان، نخست وزیر دولت موقت  به خیابان‌ها آمده بودند، کروبی و موسوی از وزیر کشور خواسته بودند تا طبق اصل ۲۷ قانون اساسی، مجوز یک راهپیمایی برای “اعلام همبستگی باحرکت‌های مردمی درمنطقه بویژه قیام آزادیخواهانه مردم تونس و مصربرعلیه حکومت استبدادی” صادر کند تا هوادارانشان در ساعت ۳ بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ از میدان امام حسین تا میدان آزادی تجمع کنند.

 باوجود صادرنشدن مجوز، راهپیمایی برگزار شد. نیروهای نظامی و امنیتی به سرکوب شدید راهپیمان پراختند. رهبران “جنبش سبز” در آن روز اجازه خروج از منزل را پیدا نکردند و به این ترتیب زندان خانگی آنها شروع شد. در ابتدا فاطمه کروبی و زهرا رهنورد نیز به همراه همسرانشان در حصر قرار گرفتند که هم اکنون تنها فاطمه کروبی از حصر خارج شده است.

 

سری نیست

آبان ماه ۱۳۹۰ محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ایران در گفتگو با شبکه تلویزیونی الجزیره درمورد موسوی و کروبی مورد سوال قرار گرفت و در پاسخ گفت که این موضوع “سری” نیست. در دی ماه همین سال علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران نخستین مقامی بود که به چرایی محاکمه نشدن موسوی و کروبی پرداخت و با تایید محبوبیت  این دو گفت: “برخی می‌گویند که چرا موسوی و کروبی را محاکمه نمی‌کنند، دلیل این است که آن‌ها حریم و یک عده هوادار دارند که من نمی‌توانم اسم هواداران آن‌ها را ببرم.غیر از موسوی و کروبی عناصر و بنیانگذاران اصلی و عوامل پشت پرده فتنه را یا نمی‌توان شناخت و یا به راحتی نمی‌توان معرفی کرد، چون حریم دارند و این فتنه را عجیب و سخت می‌کنند.”

 

کیانوری و حبس و حصر

۲۵ زمستان بعد از انتشار نامه تعدادی از چهره‌های مذهبی از جمله سیدعلی خامنه‌ای خطاب به هویدا، نخست وزیر حکومت پهلوی در ۲۹ بهمن ۱۳۴۳ و درخواست پایان تبعید آیت‌الله خمینی، نورالدین کیانوری در نامه‌ای سرگشاده به آیت‌الله خامنه‌ای در اولین سال رهبری جمهوری اسلامی، از آنچه بر او و خانواده‌اش رفته بود شکایت کرد. دبیر کل حزب توده ایران در این نامه مفصل از بازداشت خود، همسر، دختر و نوه ۱۱ ساله‌اش در بهمن ۶۱ روایت می‌کند و اینکه پس از یک سال و نیم شکنجه و زندان بی‌دلیل دخترش مشخص شد تمامی اشیا قیمتی خانه او را هم غارت کرده‌اند؛ آن هم در حالیکه او هیچ فعالیت سیاسی نداشته است.

کیانوری درباره شکنجه‌‌هایی که متحمل شده است چنین می‌نویسد: “شکنجه عبارت بود ‌‌از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست ۳ ماه طول کشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو می‌‌شد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفته‌ای یکبار حمام رفتن بهره‌‌گیری کنم. نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناک‌تر است، دستبند قپانی است.[…] ۱۸ شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم می‌‌بردند و دستبند قپانی می‌‌ز‌دند و این جریان تا ساعت ۵ – ۶ صبح یعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول می‌‌کشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه می‌‌آمد و دست‌ها را عوض می‌‌کرد. چون ممکن است شما ندانید که دستبند قپانی چگونه است، آنرا توضیح می‌‌دهم.این شکنجه عبارت از اینست که یک دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک می‌‌کنند و بین مچ دو دست یک دستبند فلزی زده و با کلید آنرا تنگ می‌کنند. درد این شکنجه وحشتناک است‌. طی ۱۸ شب که من زیر این شکنجه قرار داشتم و دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن “غفلت” شد و از ساعت ۱۲ نیمه شب تا ۵ صبح به همان حال باقی ماندم. علت اینکه چرا اینقدر طول کشید این بود که من به آنچه می‌‌خواستند به “زور” اعتراف کنم، تسلیم نشدم.من ۱۸ کیلوگرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند، تا آن حد که بدون کمک یک نفر حتی یک پله هم نمی‌‌توانستم بالا بروم و برای رفتن به دستشویی هم محتاج به کمک نگهبان بودم.پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بی‌‌حس شده بود، هنوز نیمه بی‌‌حس هستند. یادآوری می‌کنم که من در آن زمان ۶۸ ساله بودم.”

شکنجه‌ها در مورد مریم فیروز، همسر ۷۰ ساله کیانوری نیز اعمال شده است: “همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می‌‌کند. البته این تنها شکنجه “قانونی” بود که به انواع توهین و با رکیک‌ترین ناسزا‌گویی‌‌ها تکمیل می‌‌شد (فاحشه، رئیس فاحشه‌ها و…) آنقدر سیلی و توسری به او زده‌اند که ‌گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور می‌‌شوم که او در آن زمان پیرزنی ۷۰ ساله بود.”

کیانوری در ادامه می‌نویسد که شکنجه‌هایی به مراتب سنگین‌تر و وحشیانه‌تر در مورد سایر اعضای حزب توده اجرا شده اما او را به دلیل کهولت سن معاف کرده‌اند؛او اما اضافه می‌کند که شکنجه روحی از شکنجه جسمی دردناک‌تر بوده است. در نامه بلند کیانوری موارد اعمال شکنجه بر او و سایر اعضای حزب توده بسیار زیاد است و به موارد بسیاری از نقض حقوق انسانی و قانونی زندانیان و ازجمله اعدام‌های پرشمار سال ۱۳۶۷ اشاره شده است.

نامه کیانوری هر گز جوابی نگرفت. او پس از آزادی از زندان در سال ۶۸ تا پایان عمر در حبس خانگی به سر برد و سرانجام در سال ۱۳۷۸ درگذشت.