خانه دوست کجاست

تقی رحمانی
تقی رحمانی

مقدمه: نوشتار تیپ کامیاب را به قسمت چهارم رساندیم. از 1- مصدق یا قوام 2- ساختار قدرت 3- نهاد رسمی سه قسمت گذشته این نوشتار بودند.

اما قسمت چهارم درباره باورها، ایدئولوژی روشنفکران در عدم تحقق تیپ کامیاب است.

هدف‌گذاری

جریان روشنفکری و نیروهای سیاسی متأثر از در هدف‌گذاری دچار خطای جنبشی – راهبردی هستند. که متأثر از ایده‌های و ارادتی است.

به عبارتی اگر تحقق دموکراسی ملی با هر قرائتی اعم از سوسیال، لیبرال و مذهبی‌ها هدف باشد. آن زمان است که باید دید که یکصد سال گذشته آوای برتر روشنفکری آیا دموکراسی ملی را طلب کرده یا این‌که زمانی جامعه سوسیالیست یا دموکراتیک خواسته و جامعه لیبرال نخبه‌گرا اعم از مذهبی و غیر مذهبی را طلب آرمان خودی داشته است و دو عمل در جامعه ناموزون، به رشد جریاناتی یاری رسانده که بدل از اصل بوده‌اند. نگاهی به گذشته نشان می‌دهد که هدف گذاری این جریانات چه بوده در به قصد همراه کردن راه بهشت و آرمان، کدام مقصد سخت و صعب را به نفع دشمنان هموار کرده است.

اگر از قبل توافق کنیم که جامعه ایران به دموکراسی ملی نیاز دارد. این دموکراسی جامعه مدنی و احزاب مستقل از دولت را تقویت می‌کند و دولت محوری به مفهوم کسب قدرت سیاسی به قصد اصلاح امور بدون جامعه مدنی باعث پیچیده‌تر شدن شرایط می‌شود و مشکلات می‌افزاید و بر پیچیدگی شرایط جامعه می‌افزاید.

آن‌گاه است که می‌توان چند فراز مهم تاریخ صد سال ما را در رفتار روشن‌فکران و جریانات سیاسی متأثر از با حاکمیت مورد بررسی قرار داد و توجه کرد که آیا روشنفکران با انواع ایده‌ها و باورها دموکراسی ملی را طلب کرده‌اند یا نه؟

انقلاب مشروطه که چون برق آمد و از برق خود همه بهت زده کرد. مگر پهلوی اول را که سلطنت عوض کرد و شاه شد و از ارتش به دربار آمد و راه رسم نظامی‌گری را به پادشاهی پیوند زد.

به مشروطه سلطنتی بر محور دموکراسی‌ملی نیاز به آن داشت که روحانیون و روشنفکران مرفه با رهبران مذهبی برسر تحقق آن توافق کنند. اما ساختار قدرت و نهاد دین و سنت، چندان مجال نمی‌داد که آزمون و خطای جریان‌های روشنفکری سیاسی برسر منازعه بر یکدیگر به تفاهم برسد.

انفعال صاحب کتاب تنزیه مله و تنبیه‌امه و خط عوض کردن سیدحسن تقی‌زاده و ناکامی میرزا کوچک جنگی را اگر سه نماد برجسته بر جریان روشنفکری سنتی و مدرن بگیریم آن هنگام معلوم می‌شود که خوشنامان و بدنامان روشنفکر در این سرزمین کامیاب نبوده‌اند.

به عبارتی مدرس به عنوان نماد مشروطه‌خواهی ملی تنها ماند، مستوفی الممالک خسته از استبداد پهلوی اول منزوی شد و سید محمد طباطبایی پشیمان از حوادث بعد از مشروطه ناگهان ساکت شد.

در کوران مشروطه برخی را سودای ترقی و تجدد بود و عده‌ای را سودای تحول رادیکال سوسیالیستی، آن هم در سرزمینی که نمایندگان اقلیت‌های مذهبی، با احتیاط و یا محافظه‌کاری روحانیون شیعه بودند.

پهلوی از “دموکراسی ملی” سلطنت پادشاهی ایران را بیرون آورد.

و ملت ایران را با تهران و زمان و قوم فارسی برابر داشت. عاقبت کار به جایی رسید که برخی از روشنفکران تئوری بیسمارک وطنی را تدارک دیدند که اکثریت آن‌ها به تیر خشم پهلوی اول دچار شدند و برخی که زرنگ‌تر بودند، محتاط ماندن تا کشته نشوند و جان به‌در برند.

سال‌های 1285 تا 1304 ه.ش فرصت خوبی بود تا پرچم دموکراسی ملی برافراشته شد. اما سرود دموکراسی در غوغای نخبه‌گرایی تجدد‌گرا و ترقی خاموش شد. و از شانس بد ملت ایران بود که کلنل پسیان در شورش علیه دولت مرکزی شکست خورد، اما رضاشاه در این شبه کودتا علیه دولت مرکزی پیروز شد. پسیان تحصیل کرده، خوشنام و ملی بود و آرمان‌های مشروطه را باور داشت. اما رضاشاه به مجلس ملی “طویله” خطاب می‌کند.

عمده جریان‌های روشن‌فکری- سیاسی آن دوره نتوانستند در تدبیری اصولی بر حفظ مشروطه سلطنتی و دموکراسی ملی وحدت راهبردی داشته باشند تا وضع کشور غمزده ایران به ماتم‌سرا تبدیل نشود.

ایده‌های مهندسی نشده جمهوری‌خواهی، نخبه‌گرایی، خلق‌گرایی، نمی‌توانست به دموکراسی ملی منجر شود بدون تفکیک قوا و دولت قانونمند، جمهوری‌خواهی به هرج و مرج‌گرایی، نخبه‌گرایی به استبداد قانونی و خلق‌گرایی به ستم بیش‌تر به مردم منجر می‌شد، در حالی‌که طرفداران این ایده چنین قصدی را نداشتند و منظور‌شان خدمت به مردم و جامعه بود.

با این وصف آن زمان مطلوب ملی جامعه، دموکراسی ملی در قالب مشروطه سلطنتی بود که مدرس مستوفی‌الممالک و چند چهره دیگر با آزمون و خطا درپی تحقق آن بودند.

فراز بعد در سال‌های 1320 تا 1332 ه.ش بود که سال‌های فرصت بادآورده قلمداد می‌شود. شرایط خارجی پهلوی اول را از دور خارج کرد، در حالیکه در اوج اقتدار داخلی بود. نیاز زمانه با تحقق شعارهای معوقه مشروطه در نهضت ملی بود. مصدق این نیاز را درک کرد. انتخابات را با مردم پیوند زد و با شعار ملی کردن نفت همبستگی ملی بوجود آورد، بدون این‌که در کشور حالت فوق‌العاده به بهانه دشمن خارجی اعلام کند و حقوق ملت را سلب کند. البته مصدق دارای خطا بود، اما سمت‌گیری وی مهم بود.

اما ایده مطرح روشنفکری آن زمان که دلبری داشت، مبارز ضد امپریالیستی و ضد سرمایه‌داری شعار قالب زمانه بود، انقلاب رها یبخش خلق‌ها در دستور کار قرار داشت. دیدگاه دوپهلو که همه چیز را در دو جبهه تقسیم می‌کرد و در این میانه در تحلیل نهایی مصدق و نهضت ملی در صف جبهه خلق قرار نمی‌گرفت. از طرف دیگر نگاه نخبه‌گرای لیبرال در نهضت ملی وجود داشت که متأثر از نگاه لیبرالی زمانه خودش بود که سمبل آن حزب ایران بود. این دو دیدگاه با یکدیگر مصاف جدی می‌دادند که نتیجه‌اش هرز رفتن نیروها بود.

چپهای مارکسیست نمی‌دانستند که انقلاب رها یبخش نیاز جامعه ایران نیست بلکه فاز روشنفکرانه است و ملت ایران یکبار انقلاب مشروطه را انجام داده است.

و نخبه‌گرایان متأثر از لیبرالیسم هم توجه نداشتند که بدون حمایت مردم و هرگونه تحقق نظام مشروطه سلطنتی، در دستان دربار قدرتمند پهلوی که ترکیبی از نظامیان، اشراف زمین‌دار و برخی از روحانیون رسمی. بود، دوام نخواهد آورد. دوران نهضت ملی زمان مناسبی برای سوار کردن بار آزادی بر شتر پُر برگ و نوای دموکراسی بود. در تهران 000/500 نفری برای تظاهرات جبهه ملی 000/50 نفر شرکت می‌کرد دموکراسی ملی و مشروطه سلطنتی با یکدیگر توان اجرا را داشت.

اما بر سر دموکراسی ملی توافق نبود، اختلاف میان ملیون بر سر کسب قدرت بیش‌تر و اختلاف میلیون اعم از مذهبی و غیر مذهبی با حزب توده، نشان می‌داد که هدف‌گذاری دموکراسی ملی نیست. و جریان‌ها به دنبال تقویت جامعه مدنی به‌عنوان اصل اساس و تعیین کننده برای دموکراسی نیستند.

چون دموکراسی ملی به طبقه متوسط قومی نهادهای صنفی قدرتمند و سرمایه‌داری ملی توانا نیاز داشت. این عوامل مهم زمانی تحقق می‌یافت که نخبه‌گان لیبرال به جامعه مدنی توجه می‌کردند، نه به معادلات بسته مجلس و دربار که به آن عادت داشتند و در تخصص اقوام السلطنه‌ها بود.

همچنین حزب توده و چپ‌ها اعم از مذهبی و غیر مذهبی توجه نداشتند که سرمایه‌داری ملی می‌باید حمایت می‌شد، نه مورد هجوم و حمله قرار می‌گرفت.

شکست نهضت ملی بسیار تلخ بود و خطر مزمن شده بیماری ناکام را در جامعه نشان می‌داد.

جالب این بود که نقدها بر شکست ملی نشان داد که نگاه‌های روشن‌فکران همچنان به کسب قدرت است تا بتوانند دموکراسی را تحقق دهند، در حالی‌که در جامعه بدون نهاد مدنی چگونه می‌تواند در دولت و حکومت ماند و به پاسخ‌گویی تن داد و موفق شد؟

بعدها جریانات رادیکال و چپ مذهبی و غیر مذهبی علت شکست نهضت ملی را فقدان ایدئولوژی، عدم تکیه به طبقات زحمتکش مماشات با دربار اعلام کردند و رادیکال‌تر به سرمایه‌داری ملی تاختند.

نخبه‌گرایان تلاش کردند که قانونی‌تر با اصحاب قدرت گفتگو کنند، برتری قوام بر مصدق به معنی نخبه‌گرایی بدون دموکراسی بود جالب آن است که بعد از چندین دهه منتقدان نخبه‌گرای نهضت ملی می‌گویند که مشکل نهضت ملی عدم توافق با آمریکا یا دربار بوده و به عبارتی مصدق به پوپولیسم روی آورده است. در حالی‌که رویکردی قوامی به قدرت دربار و سلطنت و یا آمریکا به معنی تعمیق دموکراسی نبود. امروزه هم برخی از روشن‌فکران و جریانات سیاسی متأثر از روشن‌فکری در تعامل با قدرت بدون تکیه به مردم اقداماتی انجام می‌دهند، که در مسیر تعمیق دموکراسی نیست.

نخبه‌گرایی در قالب لیبرال ملی، لیبرال جهان وطنی در طی چندین دهه توجه ندارد، که مطلوب ملی جامعه ما، اگر دموکراسی ملی است. رییس مردم در این میانه چه کاره‌اند؟

آیا ایشان فقط باید رأی بدهند و بعد به‌دنبال کار خود بروند؟

همان‌گونه که جریان‌های چپ صادق توجه نداشتند که این خلق‌گرایی بدون طبقه در جامعه شبه سنتی ما چه جای‌گاهی در آزادی و عدالت‌طلبی دارد.

شکست نهضت ملی با ایدئولوژی‌های روشن‌فکری رابطه داشت. با این حال دومین فرصت تاریخی از کف ملت ایران رفت تا نتواند در مسیر توسعه، دموکراسی روان شود. نهضت ملی کامیاب نشد همچنین مشروطه، اما خوشنام باقی‌ماند. مشعل راه شد در حالی‌که قرار بود نقشه راه شود.

در سال‌های 1338 تا 1341 ه.ش فرصت دموکراسی نیم بند از دست رفت. جبهه‌ ملی دوم توان تبیین یک راه‌کار مناسب را نداشت، جبهه خوشنام به میدان آمد اما در کشاکش میان علی‌امینی و دربار به علی امینی تاخت، در حالی‌که مشخص شد که این جریان نخبه‌گرا دچار اشتباه فاحش راهبردی است. چون دربار و پهلوی دوم آموخته بودند که باید نخست وزیر مستقل یا نیمه مستقل را نپذیرند. جبهه ملی دوم بر علی امینی خشم آورد که نتیجه معکوس داد. نهضت آزادی به پهلوی حمله کرد و در مقابل علی امینی سکوت کرد نتیجه این کار بر تشتت میان آزادی‌خواهان افزود و سوء تفاهم ایجاد کرد.

جبهه ملی دوم شعار انتخابات زودرس می‌داد، در حالی‌که تجربه نشان داده بود که در انتخابات زودرس امکان قدرت گرفتن جبهه ملی را فراهم نمی‌کند. بلکه جبهه باید با حمایت از اختلاف دربار با امینی و آمریکا مانور می‌داد چون جبهه ملی جریانی پارلمانی بود. اما جبهه ملی دوم می‌پنداشت که می‌تواند در انتخابات زودرس پارلمان را تسخیر کند. با این وصف با سرکوب نهضت 15 خرداد، 1341 ه. ش دوره جدیدی در اندیشه روشن‌فکری ایران شکل می‌گرفت که روشن‌فکران نخبه‌گرا را در پرانتز می‌گذاشت. دموکراسی ملی بار دیگر زمین ماند و فرصت نسبی سال‌های 1338 تا 1341 ه.ش نیز از دست رفت.

سختی و بن‌بست سیاسی حاکمیت پهلوی هم مشی و هم ایده‌ها را عوض می‌کرد و بر سختی کار می‌افزود.

دهه 50 ه.ش شمسی که به انقلاب اسلامی منجر شد.

غلبه ایده انتر ناسیونالیستی با مشی براندازی حکومت پهلوی بود. مشی براندازی ایده خود را تحمیل کرد، عبور از قانون اساسی مشروطه، نظام سلطنتی و بدلیل آن جمهوری‌خواهی دموکراتیک و خلق بود.

روشن‌فکران بر ایده‌ال‌ها تکیه می‌زدند و با رژیم مبارزه می‌کردند. دیگر جریانات پارلمانی نیروی اصلی زمانه نبودند. این روشن‌فکران سیاسی بالای جان می‌زدند. پس آرمان خود را می‌خواستند اما جامعه ایرانی درچه مرحله‌ای قرار داشت، واقعیت بی‌رحم‌تر و خشن‌تر از آن‌جا است که مطابق خواسته ذهنی افراد حرکت کند. وجود فقر و شکاف طبقاتی نتیجه منطقی‌اش انقلاب خلقی نیست همان‌طور مخالفت جریانات با حکومت‌های دیکتاتوری آن جریانات را دموکرات نمی‌کند.

در جوامعی پیرامونی ساده‌سازی، مشکلات را پیچیده می‌کند. شعار هرکس بیایید. بهتر از رژیم پهلوی است شعار روانی درستی بود، اما از عمق راهبردی برخوردار نبود. پهلوی، روشن‌فکران تحقیر و بعد مردمی طبقه متوسط اعتنایی می‌کرد و به اقشار مختلف رفاه و امکان ناکامی و فساد برانگیز داده بود.

مجموعه این عوامل در کنار شرط فشار خارجی به فضای 56 تا 1360 ه.ش منجر شود که یکی از انقلابات مردمی قرن بیستم را باعث شد.

اما انقلاب و اصلاح روش‌های تغییرند و الزاماً ملاک و تضمین کننده آزادی نیستند. در این انقلاب به‌خاطر فضای حاکم خارجی و داخلی، مفهوم دموکراسی ملی فراموش شد. انترناسیونالیسم کارگری و انقلاب رهایی‌بخش مطرح بود یا انقلاب دموکراتیک در برابر آن انترناسیونالیسم مذهبی مطرح شد این انترناسیونالیسم با درک بنیادگرایانه همراه شد و به شکل‌بندی فضای امروز جهانی کمک کرد آن‌هم بنیادگرایی مذهبی را به‌عنوان یک پدیده که نظم نوین را به چالش و ریزش می‌خواند و بیش‌تر نقش افراطی و تخریبی باز می‌کند تا نقش اصولی در حالی‌که تعدیل شعارهای اصلی انقلاب ایران به تعامل با نظم‌نوین جهانی برای تحقق نوعی سوسیال دموکراسی ملی یا دموکرات ملی را منجر می‌شد. اما چرا چنین نشد و روشن‌فکران چه نقشی در این مورد داشتند؟

جریان روشن‌فکری یا پارادایم ساز است یا تابع پارادایمی. از آن‌جایی که جریان روشن‌فکری ایرانی سر مشق‌ساز نیست به‌شدت متأثر از سرمشق‌‌هاست. حتی اندیشمندانی چون شریعتی که متهم به بومی اندیشی هستند از این قاعده به‌طور کلی مستثنی نیستند. با چنین وصفی حساب سید جواد طباطبایی، دکتر سروش، … و دیگران مشخص‌تر است.

با چنین دیدی آنچنان از سوی اندیشمندان ایرانی به سوی جریانات سیاسی روشن‌فکری به لحاظ ایده و مشی سرازیر می‌شود، مشخص است. غفلت از عنصر ملی بوروژوازی ملی، نهادهای مدنی به‌عنوان پایه‌های اصلی دموکراسی در ایران از ویژگی عمده سر مشق‌های روشن‌فکری است، دوره کردن شعارهای عمده دوران انقلاب خود نشان دهنده ادعای ماست.

شعارهای ایدئولوژی که به جای راهبرد در جامعه ما مطرح بود. 1- جامعه بی‌طبقه توحیدی 2- جامعه توحیدی 3- انقلاب رهایی‌بخش خلق‌ها 4- جمهوری دموکراتیک خلق 5- جمهوری سوسیالیستی

این شعارهای آرمانی و حتی مرحله‌ای جریان‌های روشن‌فکری مطرح در دهه 1360 ه.ش را می‌توان با شعارهای آرمانی دهه 1380 ه.ش مقایسه کرد. جمهوری ناب، جمهوری سکولار، لیبرالیسم و جهان‌گرایی، پایان دوران دولت ملی جهانی شدن و جهانی سازی، بنیادگرایی اسلامی، انترناسیونالیسم اسلامی، به‌طور کلی سپهر ایده‌ها در این دوران خروج از پارادایم ملی و توجه به جهانی شدن است. به‌عبارتی انترناسیونالیسم سوسیالیستی جای خود را به جهانی شدن لیبرالیستی داده است. در حالی‌که منطقه خاورمیانه میانه گزینه الترناتیونی از جریانات اسلامی میانه‌رو تا بنیادگرا در نوسان است.

روشن‌فکران ایده‌ساز یا مروج ایده در سپهر اندیشه جهانی نفس می‌کشیدند. تا نیروهای بومی روشن‌فکری شعار جهانی اندیشیدن بومی عمل کردن می‌دهند، اما این شعار نیز گنگ و مبهم است. شریعتی به‌عنوان مروج و عمل کننده به این ایده در جامعه ما شناخته شده اما عملی کردن این شعار چگونه ممکن است با اندیشه بومی، جهانی بیندیشیم و بوی عمل کنیم.

مشابه این شعار گویاتر از شعار قبلی باشد. چرا که هرکس جهانی بیندیشید، خلاصه در زمان و مکان می‌اندیشید، اندیشه زمانی و مکانی ویژگی تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و محیطی خود را منعکس می‌کند، پس جهانی اندیشیدن مفهوم گنگ و نارسایی است.

با این وصف حکایت جریان روشن‌فکری سپهر ساز ما همچنان در غفلت از عنصر ملی- منافع ملی، توان ملی، نهاد‌سازی بومی – ملی، دولت ملی و قدرتمند شدن طبقه متوسط به‌عنوان ضرورت اساسی دموکراسی ملی همچنان پابرجاست.

می‌توان گفت که در طوفان اندیشه سوسیالیستی و کوران اندیشه لیبرالی، روشن‌فکرانی به مفهوم ملی، مذهبی و دموکراسی ملی اندیشیده‌اند، اما ایشان تبدیل به جریان غالب نشده‌اند. یکی از روشن‌فکران مهندس سحابی است. نظریه توسعه درون ساز وی باوجود ابهام داشتن و کلی بودن، توجه به منافع ملی ایدئولوژی ملی، توان ملی و طبقه متوسط در نظریه توسعه درون‌زای سحابی مشهود است. اما جالب این است که از آن‌جائیکه روشن‌فکران ایرانی، از شریعتی، سروش، طباطبایی، شایگان روشن‌فکران انتزاعی – فلسفی یا آرمانی اجتماعی هستند، سپهر سازانی قومی هستند، عبارتی مشعل راه می‌نمایند و نقشه راه‌ ندارند، روشن‌فکران مفاهیم هستند یا روشن‌فکران معیاری کم‌تر نگاه راهبردی دارند. البته در این مورد چندان مقصر نیستند، چون وظیفه کلاسیک اینان روشن‌فکری برای روشن‌گری است نه به‌عنوان روشن‌فکران راهنما و راهبردی. اما به‌دلایل گوناگون در جامعه این اندیشمندان آرا و تفکرشان از جایگاه آرمان و نظریه به‌جای راهبرد می‌نشیند و مشکل از همین‌جا آغاز می‌شود. از همین روست که می‌باید میان آرمان، مطلوب فاصله گذاشت. یک اندیشمند میدان ندیده فقط باید ایده‌پردازی، نظریه پردازی یا، پژوهش‌گری کند، در عرصه عمل می‌باید بتواند میان ایده، نظریه و مدل و نحوه رسیدن به مدل مطلوب نقشه راه ارائه دهد در غیر این صورت بهتر آن است که روشن‌فکران راهبردی – سیاسی و روشن‌فکری تئوریک – آکادمیک با یکدیگر تفکیک شوند. اما مشکل مزبور با این تفکیک هم به سادگی آسان نمی‌شود چون روشن‌فکران راهبری – سیاسی ما در مسیر ایده‌ها، انتراع‌گری عمل می‌کنند.

از همین روست که باید رابطه تئوریک – آکادمی را به رابطه تئوریک – تجربه بومی – آکادمی تبدیل کرد. یعنی با آشنایی به آرای جهانی و آکادمیک و تجربه بومی که نیاز جامعه را نشان می‌دهد به تئوری‌پردازی مبادرت کرد. چنین وقتی را محدود اندیشمندانی در ایران تا حدی انجام داده‌اند. اما نتوانسته‌اند تبدیل به یک جریان شوند.

به‌عنوان نمونه اگر در جامعه ما بحث‌هایی انتزاعی داغ می‌شود. اما بحث‌های راهبردی در مورد همان موضوع مورد توجه قرار نمی‌گرفت. بحث این‌که وحی وجود دارد یا نه؟ بسیار داغ می‌شود، اما در مورد مکانیزم وحی بازار چندان گرم نمی‌شود.

این‌که توسعه خوب است یا بد؟ فراوان بحث می‌شود، اما درباره نوع، مدل توسعه چندان سخنی نمی‌رود. مهم‌تر از آن است. اگر کسی بگوید لیبرالیسم یا سوسیالیسم خوب هستند یا بد؟ ناگهان غوغایی در می‌گیرد، اما اگر کسی بپرسد که لیبرالیسم یا سوسیالیست مورد ادعای شما در جامعه چگونه کاربردی می‌شود؟ کسی چندان حرفی برای گفتن ندارد.

به‌عبارتی شریعتی درست می‌گفت و حقیقت می‌خواست، سروش به یافتن حقیقت می‌اندیشد، شایگان واقعیت را توضیح می‌دهد، طباطبایی درباره تاریخ اندیشه و تفکر فلسفی سخن می‌گوید.

حتی مهندس بازرگان اهل عمل، در آثار تئوریک خود به پاسخ‌های انتزاعی علمی می‌اندیشد، چون قصد دارد جواب اندیشمندان انتزاعی مارکسیست را بدهد.

برای این‌که در به روی پاشنه قبلی نگردد. لازم است که میان ایده، نظریه و مدل میان روشن‌فکران آکادمیک، روشنفکر اجتماعی (مدل سارتر)، سیاستمدار راهبردی و سیاستمدار در مقام دولت مرد تفاوت قائل شد. اما این همه راه‌حل نیست.

بلکه مهم این است که به‌جای جهانی نیندیشند و بومی عمل کردن می‌توان با اندیشه بومی، جهانی بیندیشیم و بومی عمل کنیم. به‌عبارتی ساده، روشن‌فکران این سامان مسایل ساده را پیچیده و بعد آن حل می‌کنند البته در مواردی که به‌حل مسأله نمی‌رسند مسأله‌های جدید ایجاد می‌کنند.

به‌عنوان نمونه مشروطه، دموکراسی ملی می‌خواست، همراه با انجمن‌های ولایتی و ایالتی و پارلمانی که نوع حکومت غیر متمرکز ملی با سازوکار دموکراسی بود، بعد از صد سال دموکراسی ملی نداریم. اما در هر مرحله‌ای در این تاریخ صدساله با نگاه آرمانی برخواسته خود افزوده‌ایم، بدون این‌که به مرحله برگشت‌ناپذیری از دموکراسی برسیم. انواع مطالبات را مطرح می‌کنیم. بدون ارایه چشم‌انداز مناسبی برای آن وجود داشته باشد مانند جمهوری دموکراتیک، جمهوری ناب و امثالهم. در حالی‌که به‌دلیل پیچیده کردن اوضاع دیگرانی که زور پول و امکان دارند گاه در قالب نظام مشروطه و نظام جمهوری اعلم خودکامگی بلند می‌کنند. به‌عبارتی جریان روشن‌فکری مذهبی و غیر مذهبی در ایران فراوان هزینه داده، تلاش کرده، اما کم‌تر نصیب برده است. فقط در زمینه حاکمیت این پرونده چنین سرنوشتی ندارد، بلکه در ابعاد دیگر نیز دارای نقصان خاص خود است.

موج‌های روشن‌فکری ترفی‌خواهی، سوسیالیسم و نولیبرالیسم و حقوق بشری در جامعه ما بدون رسوب‌گذاری و ایجاد اثری محکم جای خود را به یکدیگر می‌دهند و بدون این‌که نهادینه شوند. با اتهامات تند ناروا از سوی الترناتیو جدید روبرو می‌شوند و نفی جای نقد را می‌گیرد و روشن‌فکران بی‌محابا و با نقد بی‌رحمانه، جریان دیگر را نفی می‌کنند. و نام آن را نقد می‌گذارند. نتیجه کار و پرش بدون اتکا به دوران جدید است و با چنین رویه‌ای دوران گذشته نقد نمی‌شود، بلکه نفی می‌شود و نکات برجسته و نفی آن ارزیابی نمی‌گردد حرکت از نقطه صفر به معنی عدم انباشت تجربه گذشته است که می‌تواند چراغ راه آینده باشد.

اوج این تجربه غم‌بار در دوران اصلاحات اخیر بروز کرد، اصلاح‌طلبان داخل حاکمیت بدون ارزیابی از نهضت‌ملی، در عمل به مشکلاتی مبتلا شدند که بخشی از آن در دوران نهضت ملی بروز کرده بود، اما به‌دلایل گوناگون به این تجربیات توجه نشد و تکرار تاریخ به‌صورت پیچیده‌تری رخ داد.

به‌نظر می‌رسد که جریان روشن‌فکری که نقش سیاسی برای خود قائل است یا معتقد به تغییر اوضاع است، می‌باید قاعده نفی گذشته را کنار بگذارد و به روند نقد گذشته روی آورد، منتها با به انگیزه و هدف انباشت تجربه پیدا کردند.

فقط کافی است که به نقد روشن‌فکران سرمشق سوسیالیستی به دوره روشن‌فکران سرمشق ترقی و پیشرفت که به دوره مشروطیت معروف است، توجه کنیم تا مشخص شود. که کیفیت این نقدهای، نفی گونه چگونه است. همچنین بسیار مفید است که به نقدهای روشن‌فکران دوره اخیر که به پارادایم حقوق بشر و دموکراسی معروف دقت شود که چگونه در نقد روشن‌فکران سر مشق عدالت سوسالیستی، به‌سوی نفی کامل آنان می‌روند، این شتر نفی کردن بر در خانه هر جریانی می‌‌خوابد، اما باید با نقد منصفانه از نقد بی‌رحمانه فاصله گرفت و غرض را از نقد دور کرد تا شاید از گذشته بتوان راه آینده‌را گشود.

به‌نظر می‌رسد که نقد دوره‌های گذشته به ما نشان می‌دهد که می‌باید به ضرورت توافق بر سر دموکراسی ملی ممکن اجماع کرد و با ایدئولوژی‌های گوناگون و باورهای آرمانی به مطلوب ممکن و عملی رضایت داد، چنین توافقی دوران ساز است. در پرتو همین توافق است که مصدق مشعل راه می‌شود و قوام نمی‌تواند چنین باشد. اگر تجربه وی نیز قابل تأمل است. ادامه دموکراسی‌خواه مصدقی، به نقد بررسی دولت ملی وی توجه می‌کند و توشه راه برمی‌گیرد.

فقط در سایه نقدهای راه‌گشا از گذشته به‌جای نفی بن‌بست آفرین را گذشته است. که می‌توان بر این دور حلزونی تاریخ معاصر فائق آمد و رفتاری دیگری اتخاذ کرد.

به‌عبارتی اغلب جریانات روشن‌فکری در حرکات راهبردی به‌جای زدن در خانه دوست، به در خانه دشمن زده‌اند و خاتمه، نوشتاری چهار بخشی تیپ کامیاب کجاست را به پایان رساندیم. این چهار بخش می‌تواند گشوده‌تر شود و به راهبرد و تاکتیک منجر شود، امیدوارم که چنین شود، یا از سوی نگارنده یا از سوی دیگران تا چه از نظر افتد.